فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ناجي‌ميداني‌ ,علي‌اصغر


خاطرات
ابوطالب جعفري:
يك روز در روي تخت نشسته بوديم ، كه ديدم علي اصغر ، آن هم در ساعات غير ملاقات به ديدن من آمد . بعد از احوال پرسي گرم و روبوسي ، چشمم به دستش افتاد، كه باند پيچي شده است . سئوال كردم: دستت چه شده است ؟ گفت : چند روزي است كه مجروح شده ام . پرسيدم : كي آمده اي ؟ گفت : ديروز آمده ام و امروز هم مي خواهم بروم و حالا آمده ام، تا به اتفاق هم برويم . گفتم : كجا ؟ گفت : امشب عمليات است . از ايشان راهنمايي خواستم، كه چگونه از بيمارستان خارج شوم ؟ گفت : فرار كن . من از مسئول بيمارستان ، دو ساعت مرخصي (تحت عنوان اينكه با دوستم مي خواهم قدم بزنم) گرفتم و رفتم سراغ لباسهايم . بدين وسيله از بيمارستان فرار كردم . بدون اينكه به خانواده اطلاع بدهم ، به بنياد شهيد مراجعه نموده و نامه اي براي بليط هواپيما مقصد( تهران) گرفتم . ظهر به تهران رسيديم . از تهران هم بليط براي اهواز گرفتم و ساعت 4 بعد از ظهر به اهواز رسيديم . بلافاصله خودم را به پادگان 92 زرهي رساندم و در آنجا سراغ دوستانم را گرفتم ، گفتند : به خط مقدم رفته اند . چون آن منطقه را علي اصغر بلد بود ، به اتفاق ايشان به خط مقدم رفتيم . ساعت 6 به خط رسيديم و كسي را نديدم . در داخل چادر، چهار نفر از برادران بودند و ما دو نفر هم به آنها پيوستيم . دلمان خيلي گرفته بود و افسوس مي خورديم و لحظه شماري مي كرديم، تا صبح فرا رسد و ما هم بتوانيم به رزمندگان ملحق شويم . صبح كه از خواب بيدار شديم، با يك قايق سريع خود را به خط رسانديم . وقتي به خط رسيديم ، ديديم عراق پاتك بسيار سنگيني را عليه نيروهاي خودي شروع كرده است . به محض پياده شدن از قايق ، هر كدام از ما، براي خودش يك وظيفه اي را مشخص كرد كه چكار كند . شهيد علي اصغر ، در سمت راست جاده كه مشهور جاده بدر بود حركت كرد و من هم از سمت چپ و به طرف چها راه، بدر يا خندق سابق رفتيم و ديدار آخر ما ، همان جا بود .

علي اكبر ناجي ميداني:
به دوستاني كه خبر شهادت برادرم (علي اصغر) را به من دادند ، گفتم : با توجه به وضعيت خانواده ام، امشب نمي توانم اين خبر را بدهم و بايد يكي دو روز به من مهلت بدهيد ، تا خانواده را يك طوري آماده كنم ، ولي آنها گفتند كه : شما بايد هر چه سريع تر كار را انجام دهيد ، چون تعداد ديگري از شهدا هم قرار است، تشييع بشوند . مانده بودم ، چكار كنم ، که به برادر بزرگترم كه در خانگيران در پالايشگاه بود، زنگ زده و خبر شهادت علي اصغر را دادم و فردا صبح هم به خانواده گفتم كه : اصغر دوباره مجروح شده است . اما اين دفعه مجروحيتش خيلي سخت است و به مادرم هم سفارش كردم، كه شما حرم برو و سلامتي اصغر را از امام رضا (ع) بخواه . با اينكه مي دانستم برادرم شهيد شده است ، اما به اين صورت مي خواستم ايشان را آماده كنم . مادرم از همه جا بي خبر به حرم رفت . در آنجا هم به چند نفر سپرده بود، كه پسرم سخت مجروح شده و برايش دعا كنيد . خيلي با امام رضا (ع) راز و نياز كرده بود و در همين موقعيتي كه مادرم به حرم رفته بود ، من به خانه چند نفر از بستگان رفتم . خلاصه به زحمت توانستم بعضي از بستگان نزديك را به خانه آورده و آنها را تك تك در جريان قرار دهم . پدر و برادر هايم براي شنيدن اين خبر آمادگي بيشتري داشتند ، ولي شنيدن اين خبر براي مادرم خيلي سخت بود . الحمد الله بعد از اينكه خبر را به مادرم داديم و ايشان از موضوع آگاه شدند ، واقعاً آن عكس العملي ، كه ما انتظارش را داشتيم ، انجام نشد و خداوند به مادرم صبر و استقامت ديگري داده بود . وقتي كه ايشان را براي ديدن جنازه برديم، دنبال اين بود که ببيند ، جراحت قبلي دست شهيد، بهبود يافته يا نه .

محمد چناري:
در عمليات بدر بود ، كه ديديم علي اصغر ناجي ، سوار بر موتور مرتب به نيروهايي كه در جلو مشغول عمليات بودند ، مهمات مي رساندند . به گونه اي روي اين پل هاي مار پيچ احداث شده در عمليات بدر ، حركت مي كرد ، كه گلوله هاي کساني كه شليك مي شد ، دقيقا روي موتور و دور بر آن مي ريخت و هر لحظه احساس مي شد، كه يكي از اين گلوله ها به شهيد اصابت كند . ولي مهارت ايشان در موتور سواري و توكلش بر خدا ، به گونه اي بود كه توجهي به اين مهم نداشت و تمام هم و غمش و دلهره اش، اين بود كه سريعتر مهمات خمپاره 60 و گلوله آر پي جي را به نيروهاي مستقر در خط مقدم برساند .

فاطمه بهبودي:
وقتي مي خواستيم علي را در دبستان ثبت نام كنيم، 2 الي 3 ماه ، سن او كم بود. او شناسنامه اش را به پدرش داد و گفت : شما برويد و اسم من را در مدرسه بنويسيد. گفتم، كه علي اصغر جان تو را قبول نمي كند، چون كوچك هستي ، ولي او اصرار كرد ، كه شناسنامه اش را ببرند. وقتي پدرش براي ثبت نام رفت، ديدم او به گوشه اتاق رفته و با دستنهاي كوچكش ، تند و تند دارد انگشت شماري مي كند و زير لب صلوات مي فرستد. به او گفتم : چكار مي كني؟ گفت : صلوات مي فرستم، شايد قبول كنند. وقتي پدرش برگشت، با اين كه دو سه ماهي سن او کم بود ، او را ثبت نام كرده بودند.

جواد متقيان:
يكبار من مجروح شده بودم و در يكي از بيمارستانهاي تهران بستري بودم. شهيد علي اصغر در بيمارستان به ملاقاتم آمد. قرار بود مرا مرخص كنند. ( چون فصل زمستان بود )، ايشان اُوركت خود را در آورد و به من داد و گفت: بپوش و بعنوان يادگاري نزد شما باشد. هرچه به ايشان اصرار كردم ، كه زمستان و هوا سرد است، گفت: من مي روم و از منطقه براي خود تهيّه مي كنم. ( هنوز من اين اُوركت را به عنوان يادگاري نگه داشته ام ) .

محمود عامري فرد:
در عمليات بدر موقعي كه عراق مجدداً چهار راه خندق را از نيروهاي ما پس گرفت، قرار شد شبانه تعدادي از نيروها را جمع آوري كرده و به خط مقدم دشمن حمله كنيم و چهار راه را از دست دشمن آزاد كنيم. در گير و دار جمع آوري نيرو بوديم ، كه انگار خداوند فرشته نجات را براي كمك رساندند به ما فرستاد و آن برادر، علي اصغر ناجي بود، كه چند روز قبل مجروح شده بود. خلاصه با چند نفري كه آماده كرده بوديم، در تاريكي شب به سوي هدف حركت كرديم. به فاصله 50 متري سنگرهاي دشمن كه رسيديم، پشت سرم را كه نگاه كردم ، ديديم مجموعاً با خودم سه نفر بيشتر نيستيم. هفت ، هشت نفري كه پشت سرمان بودند، يكي يكي در طول مسير زمين گير شده بودند. شهيد ناجي با شجاعتي كه داشت ، جلو قرار گرفت و يك آر پي جي دستش بود و مي خواست به سمت سنگر دشمن شليك كند. آنها هم گلوله هاي خود را با شدت بيشتري روي ما مي ريختند، به نحوي كه من مجروح شدم و در درون آب ، كنار بستر جاده افتاده بودم. كنار شيب جاده ، هيچ چيز ديگري هم نبود ، كه بتوانم خودم را از آب بيرون بكشم. قدرت و نيرو بدني هم كم شده بود. فقط احساس مي كردم ، كه سرم روي پاي گرم كسي قرار گرفته است. بعداً متوجه شدم كه آن فرد ، كسي جز شهيد علي اصغر ناجي ميداني نبود.

علي اكبر ناجي ميداني:
شهيد علي اصغر نقل مي كرد كه : در عمليات خيبر ، دشمن خيلي نزديك شده بود و تيرهاي دشمن ، بچه هاي پشت خاكريز را هدف قرار مي داد. با خودم گفتم : شايد اين طرف خاكريز، اين طور تير اندازي است و آن طرف خاكريز، امن تر باشد. مي گفت : من به اتفاق دو سه نفر از بچه ها، از خاكريز عبور كرده و به آن طرف خاكريز رفتيم. بعد متوجه شديم ، كه اين طرف زير ديد مستقيم دشمن است و تيراندازي به سوي ما سه نفر شروع شد و ما هم شروع به دويدن كرديم. در حال دويدن بوديم، كه دشمن نفر سمت چپ ما را انداخت. با ديدن اين صحنه ، خودم را داخل مجروحين انداختم و زمين گير شدم. بعد ديدم دشمن دست بردار نيست و مرتب تير اندازي مي كند و به تك تك نيروهاي ما تير خلاص مي زند، من در يك لحظه ، تمام نيرو و قدرتم را در پاهايم جمع كردم و خودم را به آن طرف خاكريز رساندم.


محمد چناري:
شهيد علي اصغر ناجي ، هنگام عمليّات بدر در تَكي كه عراق عليه نيروهاي ما آغاز كرده بود، عليرغم اين كه نيروي اطّلاعات و عمليّات بود، يك قبضه خمپاره انداز 60 را مستقر كرده بود و در برابر تك عراقي ايستاده بود . دو نفر از نيروها مرتّب براي شهيد علي اصغر گلوله مي آوردند و ايشان مرتّب شليك مي كرد و همين خمپاره انداختن ايشان بود ، كه توانسته بود حركت زرهي عراق را روي پل عمليّات بدر ، متوقّف كند.

محمد چناري:
در يكي از مرخصّي هايي كه مشهد رفته بوديم ، در برگشتمان يك تلفن به خانة ايشان زديم ، تا چنانچه سفارش يا كاري و پيغامي دارند به علي اصغر برسانم . برادر ايشان تلفن را برداشت و در جواب من كه، سؤال كردم : سفارشي براي علي اصغر نداريد ؟ گفت : يكسري وسايل است ، اگر زحمت مي كشيد ، ببريد و به علي اصغر بدهيد . وقتي اين وسايل را به منطقه رساندم . علي اصغر آن ها را بازديد كرد و ديديم هدايايي است، كه اهل محل و دوستان هم محلّي شهيد براي ايشان تهيّه كرده اند و روي آن ها نوشته بودند : تقديمي از اهالي نوغان مشهد ، به رئيس جمهور نوغان .

ابوطالب جعفري:
يك روز غروب بر اثر شليك خمپاره دشمن و اصابت آن به باك بنزين، موتور ما آتش گرفت. تا وقتي امكانات فراهم كرديم، كه آتش را خاموش كنيم، بر اثر شدت احتراق ، موتور سيكلت سوخت. با ديده شدن شعله هاي آتش ، دشمن منطقه را شناسايي كرده و گلوله هاي بيشتري را شليك مي كرد. شهيد علي اصغر به من گفت: موتور را رها كن، بيا چند متر عقب تر برويم و در پناهگاهي كمين كنيم، تا از شدت حجم آتش دشمن كاسته شود.

فاطمه بهبودي:
يك شب خواب ديدم كه من در حرم مطهّر امام رضا (ع) هستم . يك گوشه چند عدد وصيّت نامه وجود داشت . با خودم گفتم : اين وصيّت نامه هاي شهداست . دو نفر خانم ديگر چادري هم كنارم ايستاده بودند . من جلو رفتم ، كه وصيّت نامه ها را بردارم ، كه ديدم يك خانمي در حالي كه چادرش را روي صورتش كشيده ، كنار وصيّت نامه ها نشست و شروع كرد به گريه كردن . به آن طرف ضريح حضرت رضا (ع) نگاه كردم ، ديدم خيلي خلوت است . هيچكس وجود نداشت ، فقط علي اصغرمان آنجا ايستاده بود و آن قدر قدّش بلند شده بود ، كه آرنجش روي ضريح قرار داشت . من با ديدن اين صحنه ، بسيار خوشحال و از خواب بيدار شدم و فرداي آن روز، خبر شهادتش را به من دادند .
فاطمه بهبودي:
چهار ، پنج روز قبل از شهادت علي اصغر ، خواب ديدم كه او مجروح شده است و در عالم خواب به من گفت ، كه از چه ناحيه اي مجروح شده است . چون بدنش خيس بود ، او را روي پاهايم دراز كردم . گفت : سرما مي خورم . من روي علي اصغر يك پالتو انداختم و با خودم گفتم : مثل اينكه پهلوي آب بوده و هنگام مجروحيّت داخل آب افتاده است . گفتم : مادر زخمي شده اي ؟ گفت : بله ، مادر از ناحية پهلو مجروح شده ام . از خواب بيدار شدم . گفتم : ان شاء ا... خير است ، كه بعد از 3 الي 4 روز خبر شهادتش را آوردند . وقتي جنازه اش را آوردند ، ديدم از ناحية پهلو مجروح شده است .

علي اكبر ناجي ميداني:
علي اصغر بعد از اينكه مجروح شده بود، او را به تهران منتقل كرده بودند . من آن زمان طلبه بودم و رفتم كه ايشان را براي مداوا به مشهد ببرم . به اتفاق شهيد علي اصغر، در سالن فرودگاه ، مشغول نماز شدم . وقتي نماز را خواندم ، پشت سرم نگاه كردم و ديدم ايشان نيز در نماز به من اقتدا كرده و نماز خود را به جماعت خوانده است .

فاطمه بهبودي:
يك روز من نشسته بودم و زير لب زيارت عاشورا مي خواندم . همين طور قضيه عاشورا و كربلا را براي علي اصغر تعريف مي كردم . يك مرتبه ديدم ، كه اين بچه رنگش پريده و مثل قوري سفيد شده است . خودم ناراحت شدم، كه چرا براي او اين قضيه را تعريف كردم .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 208
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,684 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,376 نفر
بازدید این ماه : 6,019 نفر
بازدید ماه قبل : 8,559 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک