فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

يوسفي,عباس
فرمانده واحد اطلاعات‌ وعمليات لشکر10سيدالشهدا (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)



خاطرات
ماشاءالله اصغري:
قبل از عمليات والفجر 8 بود، كه شهيد يوسفي به دليل مشكلات خانوادگي به مرخصي اضطراري رفت . روز دوم عمليات بود كه من به جهت كاري از منطقه فاو به مقر لشكردر اهواز رفتم و اتفاقاً شهيد يوسفي را در لشكر ديدم ، كه راديوي كوچكي در دست دارد و در محوطه قدم مي زند . تعجب كردم . چرا كه ايشان به تازگي به مرخصي رفته بود ، آن هم مرخصي اضطراري ! به هر حال جلو رفتم و بعد از احوال پرسي، ايشان نامه اي از طرف خانواده ام به من داد و گفت : به اين ترتيب رفته بودم و خبر سلامتي شما را به خانواده ات رساندم و آنها هم اين نامه را به دادند، تا به تو برسانند و علت زود آمدنش را جويا شدم و ايشان فرمودند : تا متوجه شروع عمليات شدم ، با وجود كار مهمي كه داشتم، به منطقه بر گشته ام ! و همان شب با ما به فاو برگشت . ما پس از حركت ، شب را در آبادان مانديم و در مدرسه اي كه محل استقرارمان بود، خوابيديم . صبح كه به جهت نماز بيدار شديم، شهيد يوسفي نبود. علت را جويا شديم . گفتند : شايد به جهت وضو بيرون رفته است ، اما آنجا هم نبود . تمام كلاسها و اتاقها را گشتيم، اما از ايشان خبري نشد . به هر حال ساعت 8 صبح حركت كرديم و به سمت جلو رفتيم ، تا اينكه در كنار اروند ، شهيد يوسفي را يافتيم. علت را از ايشان جويا شديم ، كه چرا زود تر از ما حركت كرده است ، در جوابم گفت: چون شما خسته بوديد و احتمال داشت ديرتر حركت كنيد و از طرفي بچه ها تنها بودند . من فكر كردم كه زود تر بيايم و در كنار بچه ها باشم !

فاطمه ملايي,مادرشهيد:
اوايل انقلاب ، برادر بزرگش (محمد امين) تلويزيوني آورده بود . شهيد عباس در حالي كه تلوزيون نگاه مي كرد، گفت : مادر، من از كدام يك از اين جوانها رشيد تر هستم ؟! و ادامه داد : بايد بروم جبهه ! گفتم : عروس بيست روزه ات را چكار مي كني ؟ تو بروي من چكار كنم ؟ ! گفت: مادر هيچ اصرار نكن ، حتماً بايد بروم . به هر حال رضايت دادم و گفتم : برو مادر جان ، خدا نگهدارت ! اما قبل از اينكه برود، من و همسرش خيلي گريه مي كرديم . عباس به ما گفت : مادر گريه نكن . اگر خون گريه كني ، مي روم ، و آنوقت تو مسلمان نيستي ؟! گفتم : چرا مادر جان ، مسلمانم. بعد به همسرش گفت : برو فلان كتاب را بياور ! كه اين كتاب دست نويس خودش بود و جريان كربلا و مصائب حضرت زينب (س) را از اول تا آخر برايم خواند و گفت : مادر، عباس از تو مي خواهد برود و حضرت زينب (س) ، اين همه مصيبت ديده و تو راضي نيستي که من بروم ؟! در جواب گفتم : برو مادر جان، سر و جانت فداي زينب (س) و حسين (ع) ! حالا راضي شدم . سپس به همسرش گفت : برو خانم نواري بياور ! و همسرش نوار آورد و شهيد در ضبط صوت گذاشت و از ذوق و خوشحالي اين شعر را خواند و صداي خودش را ضبط كرد با اين مذموم : من مسلمانم ، حكم قرآنم ، مي روم به جبهه ها. مادر حلالم كن ! آن وقت به پشت من دستي زد و گفت : احسنت مادر ، خدا شاهد است اينها نمي فهمد . هر كس امروز امام را تنها بگذارد ، مثل اين است ، كه امام حسين (ع) را در كربلا تنها گذاشته است .

كسري شيباني,همسرشهيد:
قبل از شهادت ، شبي خواب ديدم ، كه وي مثل يك كبوتر سفيد به حياط آمد و به من گفت : « كبري ، بيا اين بالهايم را بگير ، مي خواهم تو را جايي ببرم » . من بالهايش را گرفتم و مرا بالا برد به سوي آسمان و آنقدر بالا رفتيم كه ديگر از پائين چيزي ديده نمي شود. بعد روي يك ساختمان بلند فرود آمديم و گفت: كبري سرت را پايين بگير و نگاه كن .پايين را نمي ديدم ، فقط يك ذره سبزي ديده مي شد ، گفتم : از اين بالا كه نمي توانم ببينم، پايين مي افتم . گفت : (نمي افتي، مواظبت هستم !) گفتم : ما را پايين تر ببر ! بعد بالهايش را داد تا بگيرم و پايين رفتم و در پايين يك كاريز آب بود، كه به اندازه اي زلال بود ، كه ريگهاي ته آن برق مي زد . يك درخت خيلي زيبا و سر سبز كنار جوي آب بود . مرا كنار جوي آب گذاشت و گفت : پائين آوردمت . پس خوب نگاه كن ! گفتم : دستت درد نكند ، حالا چطوري مي خواهيم از اينجا برويم ؟! گفت : " خوب تماشا كن، بعد تو را مي برم " . پسر خاله شهيد عباس، كه نامش كربلائي ابراهيم است نيز، آنجا آمد . اطرافم را نگاه كردم و ديدم كه يك پله شيشه اي وجود دارد ، كه به آسمان مي رود و مي درخشد . عباس به من گفت : من مي خواهم به آنطرف بروم، كاري نداري ؟! گفتم: سؤالي دارم ! گفت : بپرس ! گفتم : خوشا بحال كسي كه كنار اين نهر آب و زير اين درخت استراحت مي كند، آن شخص كيست ؟! گفت : " نمي داني زن ؟! " آن شخص امير المومنين ( ع ) است ! در همين گفتگو بودم ، كه ديدم عباس از پله ها بالا رفت . گفتم : عباس نرو ، بيا مرا ببر ! شهيد گفت : " خودت مي روي ! "

فاطمه ملايي:
يكي از دوستانش ، از روستاي ابراهيم آباد نقل مي كند: شب قبل از شهادت عباس، وي تسويه حساب گرفته و آقاي رشيدي از سپاه تربت جام، جايگزين ايشان آمده بود. در آن شب آخر ، حمام كرد و ساكها و لباس هايش را آماده كرد و براي رفتن به مشهد آماده شد,آنهم پس از 9 ماه حضور در منطقه جنگي، دوستانش با اصرار به وي گفتند: آقاي يوسفي، امشب را پيش ما بمان، تا با هم مراسم دعاي توسل داشته باشيم. شهيد عباس يوسفي با وجود اينكه تسويه حساب گرفته بود، اما به اصرار دوستان ماند. اتفاقاً تا سحر شب 28 ماه رمضان هم بيدار و در حال عبادت و نماز و دعا بود. سحري روز 28 ماه رمضان را كه مي خورد، دوستانش به وي گفتند: برادر يوسفي! شما سحري ميل بفرما ، چرا كه عازم مشهد هستي! ايشان گفت: سحري مي خورم و اگر فردا عازم شدم ، افطار مي كنم. پس از اذان صبح ، باتفاق برادر رشيدي ، براي گرفتن وضو از سنگر خارج مي شود و در حاليكه چفيه در دستش بود، مورد اصابت تركش از ناحيه شكم قرار مي گيرد و روده هايش بيرون مي آيد ، كه توسط دستش از اين کار جلوگيري مي كند. بعد يك مرتبه به زمين مي خورد. سپس بلند شده و الله اكبر مي گويد و نام امام زمان را بر زبان مي آورد. يكي از همرزمانش به طرف او مي رود. نقل كننده خاطره ، کنار شهيد مي رود و شهيد به او سفارش مي کند : سلام مرا به همه برسان و بگو ، كه به آرزويم رسيدم و انشا ا.. خداوند اين را از من قبول كند و خداوند مرا بپذيرد و من به شهادت راضيم.

سيد كمال موسوي:
فرمانده گروهان ما ، آقاي يوسفي بود. با ايشان صحبت مي كردم. مي گفتم: آقاي يوسفي اين نيروها با نيروهايي كه دفعة قبل جبهه آمده بودند، فرق مي كنند. آنها مخلص تر بودند. ايشان گفت: اين نيروها نيز مخلص و بچه هاي خوبي هستند. تا اين كه يك شب مرغ به ما دادند. در جبهه رسم بر اين بود، شبي كه مرغ مي دادند، متوجه مي شديم ، كه فردايش عمليات است. مرغ را كه خوردند، ‌نيمه هاي شب بود که آقاي يوسفي به ما گفت، كه كمال بلند شو، ساعت تقريباً‌ چهار صبح بود. گفتم: چه خبر است؟ گفت:‌بلند شو. بچه ها از اينكه فهميده اند عمليات است، دارند وضو مي گيرند و نماز شب مي خوانند. فكر كردم ، واقعاً‌ اينگونه است. خلاصه صبح از بچه ها قرص ديفنوكسيلات درخواست كرديم و همه از اين قرص ها تحويل گرفته بودند و آنجا فهميديم ، كه ديشب چه خبر بوده و براي چه نيروها همه بيدار شده بودند! البته نيروهاي نماز شب خوان هم داشتيم ، كه جزء شهداي گمنام هستند.

فاطمه ملايي:
همة بچه هايش را هميشه عزيز مي داشت و در دامنش قرار مي داد . روي زانويش مي نشاند . هميشه مي گفت : فدايت شوم . شب قبل از رفتنش به جبهه ، دخترش مريض شد و تب كرد.به پسر ديگرم گفتم : احمد جان، بلند شو اين بچه را به دكتر ببريم . وقتي كه مي خواستيم از در بيرون برويم ، چشم شهيد به من و بچه اش افتاد و يك مرتبه گفت : چه شده مادر جان ؟ گفتم: نگاه كن مادر، دخترت تب كرده و مي سوزد . يك دفعه ديدم ، كه بچه را از دستم قاپيد و گفت : فدايت شوم آقا جان ، چه شده ؟ پس از اينكه از دكتر آمديم ، به عباس گفتم : كمتر به جبهه برو ، تو يك دختر بچه چهار ساله داري و به او مي گويي فدايت شوم دخترم ، پس من مادر چه دل دارم ، كه تو را به اين سن وسال و قامت رساندم. شهيد گفت : مادر جان ، واقعا" شايسته و انقلابي هستي . فرزند خيلي عزيز است . اما ايمان ، عزيزتراست . به ايمانم قسم ، براي ايمانم مي روم . به جان همين دختر، براي ايمانم مي روم.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 232
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,264 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,365 نفر
بازدید این ماه : 3,008 نفر
بازدید ماه قبل : 5,548 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک