فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات فاضل الحسيني,سيدمهدي
خاطرات مادرشهيد: فعاليت هاي او قبل از پيروزي انقلاب ، بسيار زياد بود . به طوريكه با برادرش مهدي و هادي ، اعلاميّه هاي حضرت امام را تكثير مي كردند و مخفيانه با حکومت شاه مبارزه مي كردند . يك بار قبل از پيروزي انقلاب ، به دليل فعاليت هاي مستمر ، توسّط رئيس مدرسه كه با ساواك همكاري داشت ، به عنوان سر دسته و رئيس به اصطلاح خرابكاران و شورشيان ، شناسايي شده بود . بعد از شناسايي ، ساواك ايشان را دستگير نموده بود و او به دليل اينكه من ناراحت نشوم، به يكي از دوستانش گفته بود: برو به مادرم بگو، كه من دو ، سه روز به يكي از شهرستانهاي اطراف مشهد رفتم. دوستش پيغام او را به من داد و بعد از مدّت كمي به منزل آمد و حقيقت را گفت و بيان نمود که : حزب الهي ها آمدند و در كلانتري اعتصاب نمودند و گفتند: تا مهدي را آزاد نكنيد ،ما نخواهيم رفت و به اين صورت مرا رها كردند . يك دفعه يك دوربين فيلمبرداري آورد و گفت : مادر مي خواهم فيلمبرداري كنم ، چرا که بعد به درد آيندة شما مي خورد . وقتي من رفتم ، شما از من فيلم زنده داريد . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، يك خانة تيمي مصادره شده بود . اسلحه و ديگر اجناس آنجا نگهداري مي شد و شهيد ، نگهبان آن منزل بود. يك شب كه تنهايي كشيك مي دادند ، متوجّه شدند كه ماشيني وارد منزل شد و قصد بردن اجناس را دارد . چندين مرتبه شليك كردند و منافقين مجبور به فرار شدند . مهدي با شجاعت فراوان به دنبال ايشان مي رود . در اين حين ، موتور وي آتش گرفت و هنگامي كه منافقين قصد له كردن او را زير چرخهاي ماشين داشتند ، فريادهاي يك خواهر مسلمان ، موجب فرار آنان و نجات مهدي مي شود . بعد از شهادت مهدي، شبي خواب ديدم كه او آمد و گفت : مادر جان ، امشب در خانه اي كه تازه ساخته ايد ، افطاري داريم . من بسيار ناراحت شدم ، گفتم : چطور از اين همه ميهمان پذيرايي كنم ؟ او گفت : ناراحت نباش. ( در خانة جديدي كه ساخته بوديم ، به علّت ناتمام بودن بنا ، آب نداشت ). او آن شب در خواب از من خواست، در فقدان آن ها اشك نريزيم و شب نيز در منزلمان افطاري داديم . سفره اي بسيار مفصّل بود و همه چيز داشت ، بعد از خواب بيدار شدم . غلامحسن عبدي: يك روز به همراه آقاي ترابي، به طرف حرم مي رفتيم . دو نفر خانم نيز كه پوشش درستي نداشتند ، جلوتر از ما مي رفتند ، ديدم ايشان جلوتر رفت و به آن دو نفر ، امر به معروف كرد و آنها نيز پذيرفته و حجاب اسلامي را رعايت كردند. مادرشهيد: يكي از دوستان شهيد ، همواره به منزل ما مي آمد ، وقتي من دليل آن را پرسيدم ، شهيد بيان نمود: اين فرد طوري تربيت شده ، كه تا نوار موسيقي نشنود ، نمي خوابد و من با او رفت و آمد مي كنم ، تا او را به راه راست هدايت نمايم و از اخلاق فاسد او، جلو گيري نمايم . همين طور هم شد. او هم اكنون از اعضاي فعال سپاه اهواز به شمار مي رود . هنگام شهادت سيد مهدي ، پسر ديگرم( سيد حسين ) نيز ، در منطقه بود. سيد حسين خودش پيكر سيد مهدي را به مشهد آورد . ولي آن شب به خاطر اينكه لباسهايش خوني بود و براي اينكه ما از شهادت مهدي با خبر نشويم ، به منزل آقاي طيراني مي رود و صبح، اول با خواهرش تماس مي گيرد و به او مي گويد : مهدي به خاطر مجروحيت به بيمارستان مشهد آمده و با مادر براي ديدنش برويد . وقتي دخترم خبر مجروحيت مهدي را به من داد ، سريع به بيمارستاني كه حسين آدرسش را داده بود رفتيم ، كه درآنجا با پيكر پاك شهيد مهدي روبرو شدم . وقتي جنازه را ديدم ، در آغوشش گرفتم و گفتم: خوشا به سعادتت كه به شهادت و به هدفي كه داشتي رسيدي . مهدي در مدرسه اش فعاليتهاي سياسي بسياري داشت و راههاي مبارزه ، براي انقلاب کردن را به بچه ها مي آموخت. يك بار شخصي كه با ساواك مرتبط بود، سيد مهدي را لو داده بود. ازطرف ساواك ، مهدي را گرفتند و به پاسگاه بردند. وقتي دانش آموزان خبر دستگيري مهدي را مي شنوند، جلوي در پاسگاه تجمع مي كنند و خواستار آزادي هرچه سريعتر سيد مهدي مي شوند. تا اينكه بالاخره مزدوران شاه ، در برابر خواست دانش آموزان تسليم شدند و سيد مهدي را آزاد كردند. درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي , بازدید : 228 [ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |