فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

صبورحداد طوسي,حميد

خاطرات
برادرشهيد:
قبل از شروع جنگ تحميلي، كه گروههاي ضد انقلاب، به خصوص كومله دمكرات فعال بودند، شهر سنندج و پاوه در كردستان سقوط كرد و به دست گروههاي ضدانقلاب افتاد . حضرت امام (ره) پيامي دادند ، مبني بر اينكه : اگر ارتش تا 24 ساعت ديگر موضوع سنندج و پاوه در كردستان را حل نكند ، من خودم مي روم . در حقيقت حضرت امام(ره) ، يك اولتيماتوم به تمام نيروهاي مسلح داده بودند . آن زمان برادر حميد رضا حداد طوسي، با تعدادي از دوستان براي تفريح مرخصي گرفته بود و به شمال رفته بودند و من متأسفانه قبل از ايشان به مرخصي رفته بودم . مرخصي ايشان طولاني شد و ما از آنها بي خبر بوديم، تا اينكه يك روز ايشان تماس گرفتند و گفتند ، كه ما در سنندج هستيم . گفتيم : آنجا چه مي كنيد! گفتند : وقتي داشتيم به طرف شمال مي رفتيم ، راديو پيام امام را پخش كرد و ما ديگر طاقت نياورديم و ديگر به شمال نرفتيم و مستقيم به تهران ، خدمت آقاي ابوشريف رفتيم و به ايشان گفتيم : ما آماده ايم هر جا که نياز به ما باشد ، آنجا برويم . آن زمان آقاي ابوشريف فرمانده سپاه بودند . آقاي ابوشريف هم يك حكمي خطاب به سپاه سنندج نوشتند و ذكر نمودند ، كه اين 4-5 نفر جهت جنگيدن در كردستان معرفي مي شوند . بالاخره بعد از چند ماه كه بي صبرانه منتظر برگشت ايشان بوديم ، با خبر شديم، كه فردا صبح وارد سپاه مشهد مي شوند و من صبح اول وقت ، در سپاه به استقبال ايشان ايستادم تا آمدند و ايشان را در آغوش كشيدم .

وقتي حميد رضا براي آخرين مرتبه مي خواستند به جبهه بروند، با من زودتر خداحافظي كردند، چون من مي خواستم به جايي بروم، ولي نتوانستم از خانه بيرون بروم، چون احساس مي كردم اين آخرين باري است كه ايشان را مي بينم و به همين خاطر در همان اتاقي كه ايشان نشسته بودند و كتاب مي خواندند، رفتم و خودم را به كتابي مشغول نمودم تا ايشان را زياد تر ببينم . گويا ايشان هم مي دانستند ، كه اين آخرين دفعه اي است كه دارند مرا مي بينند و به من گفتند : خواهر ، چرا نمي روي ؟ گفتم : حالا باشد و هنوز دير نشده و مقداري كار دارم و بعد مي روم . دوباره به ايشان گفتم : شما نمي شود اين دفعه به جبهه نرويد ؟ تازه آمد ه ايد ! خستگي تان را رفع کنيد و مدتي كه گذشت ، دوباره برويد . ايشان گفتند : نه ، شما اصلاً نگران نباشيد . من اين راه را انتخاب كرده ام و هيچ اتفاقي نمي افتد و اگر خدا خواسته باشد و من لياقت را داشته باشم ، بدان كه از ته دل راضي هستم، كه شهيد شوم . تو اصلاً ناراحت نباش . بعد يك مقداري در رابطه با جبهه و جنگ ، با هم صحبت كرديم و ايشان با همان صحبت هايي كه نمود ، به قدري من را آرام كرد ، كه ديگر چيزي نگفتم و فقط خداحافظي نمودم و به دنبال كارم رفتم و ايشان هم به جبهه رفت و به شهادت رسيد !

قبل از انقلاب ، حاج سيد جواد بختياري در شبهاي سه شنبه ، مجالس سياسي داشتند كه در خانه ها برگزار مي شد و ما به اتفاق برادرم ، كه خيلي عاشق اين كلاسها بود ، در اين مجالس شركت مي كرديم . به ياد دارم يك شب كه به اتفاق ايشان و اخوي ديگر مان و آقاي محمد رفيعي، كه اكنون يكي از بچه هاي خوب سپاه مي باشند، از يكي از اين مجالس بر مي گشتيم (در حالي كه نوار از سخنراني حاج آقاي بختياري را كه پر كرده بوديم و به همراه داشتيم) ، که مأمورين رژيم با يك ماشين پيكان ، جلوي ما را گرفتند ، ولي به لطف خدا همان لحظه كه ما را گرفتند ، مسأله اي برايشان پيش آمده كه سريع رفتند ! اين لطف خدا بود و گرنه ، اگر نوار را كه همراهمان بود ، مي ديدند، هر چهار نفر مان دچار مشکل مي شديم.

از زبان برادر حسين قانع ، كه رئيس زندان مشهد بود و در سال 60 به دست منافقين شهيد شد ، شنيده بودم كه: منافقين يك خانه تيمي، واقع در خيابان خواجه ربيع ، (كوچه كارخانه كبريت) را گرفته بودند و در آنجا نقشه ترور برادرم ،حميد آقا، جزو كارهاي آنها بوده و آن تيم بايد ايشان را ترور مي كردند، كه موفق نشدند و دليل اصلي آن اين بود ، چون در طول هفته اگر يكشب به خانه مي آمد، نه روزش مشخص بود و نه وقتش و كلاً منافقين نمي دانستند، كه ايشان چه وقت و زماني به خانه مي آيد و در نتيجه نتوانسته بودند ايشان را ترور کنند .

حميد رضا در عمليات طريق القدس، كه منجر به آزاد سازي بستان شد ، شركت داشتند . در اين عمليات ، نيروهاي رزمنده به يک ميدان مين پيش بيني نشده برخورد مي کنند.چون راهي براي پيش روي نبود ، فرمانده شان اعلام مي كند كه هر كس دوست دارد و داوطلب است ، از روي مين رد شود تا راه براي عبور رزمندگان باز شود و برادرم يكي از آن داوطلبين بوده ، كه روي مين مي رود و بر اثر انفجار مين ، تمام پهلو و صورتش تركش خورده و به شهادت مي رسد .

يکي از اقوام که با مسائل اسلامي و انقلابي ، صد در صد موافق نبودند، شب 19 يا 21 ماه مبارک رمضان مجلسي داشتند ، ولي فرزندم حميد نمي خواست به مجلس آنها برود. من از ايشان خواستم که در آن مجلس شرکت نمايند ، ولي ايشان گفت: مادر جان، بايد اول امام علي (ع ) را بشناسيم و پس از آن دعا کنيم و قرآن سر بگيريم. بالاخره هم در آن مجلس شرکت نکرد و براي احياء به حرم مطهر حضرت رضا (ع ) رفت.

شبي خواهرم خواب ديده بود، که چهل شهيد را آورده اند و حميد هم جزو آنان است و در حالي که چشمانش باز بود ، خواهرم از او مي پرسد: حميد جان، مرا شفاعت مي کني؟ فرزندم( حميد) ، سه بار دستش را بالا مي آورد و به خاله اش مي گويد: تا هفتاد نفر را شفاعت مي کنم.

مادرشهيد:
بعد از شهادت فرزندم (حميد) ، آقايي که در مسجد امام حسين (ع ) پول مي گرفت و روضه مي خواند، به منزل ما آمد و گفت: يک بار حميد به من تذکر داده که شما ( به اندازه) پولي که مي گيريد، روضه نمي خوانيد و بايد به همان اندازه که پول مي گيريد ، روضه بخوانيد و گرنه، مديون مي شويد.

خواهر شهيد:
وقتي برادرم( حميد رضا) ، مي خواست به جبهه اعزام شود، به قدري خوشحال بود که گويا مي خواهد به بهشت برود! ما بهانه آورديم و به ايشان گفتيم: اينجا هم باشيد ، مي توانيد در بسيج و سپاه خدمت کنيد. ايشان گفت: نه ، ما وظيفه مان است که در اين جنگ شرکت کنيم و من آرزو دارم که در راه خدا شهيد شوم و اين تنها آرزوي من است.

يک شب همکارانش را به اتفاق خانم هايشان براي شام به منزل پدرم دعوت کردند و به مادرم گفتند ، که شام ساده اي برايشان تهيه کنيد. مثل: پنير و سبزي يا سيب زميني آب پز. هر چه ما گفتيم که زشت است، ايشان گفتند: نه، بايد سفره هاي ما ساده باشد. بالاخره هم مادرم فقط سيب زميني آب پز براي آنها درست کرد.

برادرم براي تفريح با دوستانش به يک روستايي از شهرستانهاي مشهد رفته بود، که در آنجا با يک خانواده اي که پسرشان شبانه درس مي خواند و روزها کار مي کرده آشنا مي شود. ايشان وقتي به مشهد بر مي گردد ، براي کمک به آن خانواده ، غذا و حتي کتاب مي برد که البته ما بعد از شهادتش متوجه شديم ، چون وقتي آن خانواده از شهادت برادرم با خبر شدند ، به منزل ما آمدند و خيلي گريه کردند و گفتند: چند سال بود که حميد آقا مي آمد و برايمان غذا و کتاب مي آورد. البته ايشان به خيلي ها کمک مي کرد و همه آنها ، بعد از شهادتش خيلي ناراحت بودند، که چنين فردي را از دست داده اند!

بعد از شهادت برادرم ، من ناراحت بودم و گريه مي کردم. يک بار ايشان را در خواب ديدم که با 41 شهيد ديگر، روي تريلي بودند. ايشان همانجا به من گفتند: ببين خواهر من، اينها همه مثل من هستند ، تو نگاه کن و ببين اگر ترکش خورده ام و بدنم اينطوري است ، به خاطر اين است که آثاري معلوم شود و گرنه ، من هيچ طوريم نشده و اين فقط آثاري است روي بدنم و خيلي ناراحت نباش.

برادرم قبل از عمليات طريق القدس ، نامه اي برايمان نوشته بود ، که در آن از همگي، از جمله: پدر و مادرم، حلاليت طلبيده بود و گفته بود، که من مي دانم اين آخرين نامه اي است که دارم مي نويسم و از شما مي خواهم که اگر من شهيد شدم ، صابر و شکيبا باشيد.

پدرشهيد:
وقتي فرزندم درس اخلاق تدريس مي کرد ، در همان دوران بود که تصميم به ازدواج گرفت. به همين دليل ، يک روز آمد و به من گفت ، که يک دختر با چادر در کلاسش است ، که هميشه سرش پايين است و دختر خوبي به نظر مي رسد ، شما برويد و ببينيد که اين دختر خوب است يا نه؟ ما رفتيم و با پدر دختر صحبت کرديم ، وقتي متوجه شد، که حميد پاسدار است، گفت: من دخترم را به پاسدار نمي دهم، چرا که پاسدار، شهيد مي شود. وقتي برگشتيم و موضوع را به حميد گفتيم، خيلي ناراحت شد و ديگر صحبتي در مورد ازدواج نکرد.

برادرشهيد:
به اتفاق برادرم ، رفته بوديم در مسجد امام حسين (ع) ، (روبروي دارايي) كه يكي از پايگاههاي مشهد را آن جا راه اندازي كنيم. ديديم جمعيت كثيري از جمله كساني كه قيافه هايشان نشان مي داد موافق نظام و انقلاب نيستند، در مسجد نشسته اند! البته آن زمان ما در بسيج وسپاه پاسداران بوديم و بسيج ملي و سازمان بسيج مستضعفين هم قبل از ما كارش را شروع كرده بود. ما متوجه شديم كه در دفتر مسجد ، بيش از هزار نفر به عنوان بسيجي ثبت نام شده اند. يك نفر را كه به او ژنرال مي گفتند و مثلاً: فرمانده بسيجيان آنجا بود را به كناري برديم و با او وارد بحث شديم و وقتي ايشان متوجه شد، كه ما از سپاه آمده ايم و وارد بسيج شده ايم ، برخورد تندي با ما كرد. من و برادرم از مسجد بيرون آمديم و يك سري تحقيقات انجام داديم و متوجه شديم ، كه در اين مسجد ، نيروهاي چپ ، خصوصاً حزب توده فعاليت مي كنند ، يعني به جاي بسيج خط امام ، بسيج حزب توده از سراسر مشهد در اين مسجد فعال هستند و در اين مسجد كه به عنوان يك پايگاه برايشان بود، خيلي فعاليت كرده بودند. از جمله: ماهانه از مغازه داران خيابان امام خميني شهريه دريافت مي كردند و در قبال آن گشت و نگهباني مي دادند و خلاصه يال و كوپالي داشتند ، كه با تلاش برادرم توفيق پيدا كرديم و بسيج به اين شكل و شمايل را ، در آن مسجد ، منحل کرديم!

دفعه آخري كه برادرم مي خواست به جبهه برود ، چون من مسئول ايشان بودم، برگة اعزام به جبهه اش را آورد كه برايش امضا كنم. شب قبل هم در مسجد شهدا (بناها) ، ايشان جلوي من مرا گرفت و گفت: برگة من را امضا كنيد، مي خواهم به جبهه بروم. من مقداري ناراحت شدم و گفتم: تو تازه آمده اي، بايد بماني، مسئوليت داري، فرماندة اينجا هستي، حداقل چند ماه بمان و بعد برو. ايشان با ناراحتي از من جدا شد، تا اينكه صبح به پادگان بسيج آمد. دوباره كه مخالفت من را ديد ، يك دفعه بغضي كه تمام وجودش را گرفته بود ، تركيد و با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن ، به طوري كه يكي از دوستان كه 15- 10 متر با ما فاصله داشت متوجه شد و با عجله به سوي ما آمد و گفت: چه شده ، كه برادر حداد طوسي دارد گريه مي كند؟ گفتم: چيز خاصي نيست و نگذاشتم كه ايشان جلوتر بيايد. نهايتاً چون ديدم ، برادر حداد طوسي به شدت دارد گريه مي كند و حرفش هم اين بود كه چرا شما جلوي تكامل ما را مي گيريد و شما نبايد سد كمال ما بشويد و جبهه كمال ما است وبگذاريد ما برويم، اين بود که برگة اعزامش را امضا نمودم و به ايشان گفتم: حميد، من اين را امضا كردم ، ولي مي دانم كه اگر شما برويد ديگر برنمي گرديد. ايشان برگه را از من گرفت و همان جا با من معانقه نمود و تشكر كرد و رفت و به شهادت رسيد!


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 235
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 585 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,277 نفر
بازدید این ماه : 4,920 نفر
بازدید ماه قبل : 7,460 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک