فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رباني نوغاني ,حميد

خاطرات
رضا شجاع مارشك:
يكي از خاطراتي كه از ايشان دارم، اين است :
در هر زمان که هواپيماهاي دشمن ، منطقه را بمباران مي كردند و همة نيروها داخل سنگرها مي رفتند، او بيرون سنگر قدم مي زد و به آسمان نگاه مي كرد .

در يك مورد ما مي خواستيم با برادران استحكامات، طرحي بريزيم تا برادران يك مقدار از اطراف دستگاه محافظت بيشتري كنند ، به نحوي كه در اطراف دستگاهها، كيسه هاي شن و يا وسايل ديگري گذاشته شود تا محفوظ باشند . خواستيم تا نظر رانندگان لودر و بولدوزر را بدانيم. در آن جمعي كه حاضر بودند، هيچ كدامشان راضي نبودند تا با اين دستگاهها كار كنند، گفتيم: چرا؟ گفتند: اين كيسه ها در اطراف ما ، دل گرمي ما را بيشتر مي كند و با اين كار ارتباطمان با خدا كمتر مي شود. وقتي ما روي دستگاه مي رويم ، مگر نه اين است كه نگهدار ما خداست. اما با اين وجود اين كيسه ها ، كارمان كند مي شود و نمي توانيم به نحو احسن كار كنيم. اگر نگهدار ما خداست ، مي تواند در هر كجا كه باشيم ، ما را نگهدارد.

يك شب احساس كرده بودند، كه در يكي از مناطق، دشمن مي خواهد اقدام به پاتك كند و بالأخره براي اين ها ، عبور دادن دستگاههاي زرهي از آن قسمت، مقدور نبوده است و مانده بودند چكار كنند. يك دفعه به ذهنشان رسيده بود ، كه خوب حالا لودر و بولدوزر صدايي شبيه به صداي دستگاههاي زرهي دارد و از اينها مي شود استفاده كرد. اينها را چندين مرتبه از اين مسير عبور دادند و دشمن خيال كرده بود كه نيروهاي زرهي وارد عمل شدند و با يك حركتي كه به عنوان پاتك انجام داده بودند ، مي خواست پاتك بكنند. بچه ها با ايمان و روحيه عالي كه داشتند، مقابلش ايستاده بودند و دشمن فكر كرده بود ، كه حدسش درست درآمد و نيروهاي زرهي وارد عمل شدند و مقداري هم از خط عقب نشيني كرده بودند و بچه ها توانسته بودند كه آن منطقه را بگيرند.

مرتضي بابائي خراساني:
در منطقه عملياتي كربلاي 5 ، با شهيد رباني آمديم ، ديديم دو تا از بچه هاي جهاد سيستان، شهيد حدادي و مرادقلي ، بيرون 5 ضلعي ، بيرون سنگر نشسته اند . گفتيم: چرا كار را شروع نكرديد ؟ گفتند: چون آتش زياد است ، دست از كار كشيدم تا آتش دشمن كم شود . ما به آنها گفتيم : پس بيرون سنگر ننشينيد و آنها رفتند داخل. بعداً ما رفتيم جاده شهيد باقري، كه با بي سيم خبر دادند دو تا از بچه ها چون بيرون سنگر بودند ، به شهادت رسيدند كه همين دو شهيد بودند . البته ما در پنج ضلعي دو جناح كار مي كرديم و پاسگاه بوميان به طرف كانال پرورش ماهي ، كه طرف پاسگاه لشكر 21 امام رضا (ع) بود و از كنار كانال پرورش ماهي تانوك، كانال لشكر 77 رسول ا... (ص) بود و بچه هاي تهران در آنجا مستقر بودند .
در آن مدت خاطرات زياد بود . مثلاً يك شب با شهيد رباني آمديم ماشين را پارك كنيم و چون هوا تاريك بود، ماشين با سر رفت توي گودال و تا صبح معطل ماشين بوديم تا در آورديمش . شب ها خاطرات زياد بود ، دستگاه ها گير مي كرد ، آتش مي ريخت روي سرشان ، ولي براي كسي اتفاقي نمي افتاد . مثلاً: آر پي چي رفته بود در راديات بولدوزور و از بقل بالاي سقف بلدوزر آمده بود بيرون ، ولي عمل نكرده بود . در جاده شهيد باقري ، كار همچنان ادامه داشت و بچه ها زياد مجروح مي شدند، چون هرچه در جاده جلوتر مي رفتيم ، شدت آتش هم بيشتر مي شد . مثلاً طوري شده بود ، كه 6 تا تانك با تير مستقيم خودكار كار مي كرد، يك ميني كاتيوشا هم كار مي كرد . در يكي از شبها ، شهيد محمد عليزاده كه در فاو هم زياد كار مي كرد ، ايشان بعنوان مسؤل كشش ، در اين جاده بود ، كه آن شب يكي از دستگاهاي جلو ، منهدم مي شود. البته موقعي كه گلوله آمده، راننده سريع مي پرد پايين و مي رود به سنگر و فقط بولدوزر منهدم مي شود، كه گفتيم: بكشيد عقب . البته من و شهيد رباني ، هر شب 5 منطقه را داشتيم كه بايد به همه آنها سر مي زديم. در راه بوديم كه گفتند: يكي از بچه ها شهيد شده ، كه متوجه شديم برادر عليزاده شهيد شده است . شهادت ايشان به اين صورت بود ، كه ايشان راننده دستگاه بود ، كه يك گلوله مي آيد و ايشان به شهادت مي رسد ، كه بعد كسي نمي رفت که اين بلدوزر را عقب ببرد. من با شهيد رباني رفتيم كنار دژ و از آنجا با شهيد و از آنجا به اتفاق شهيد رباني ، جنازه شهيد عليزاده را كه چيزي حدود سه كيلو گوشت به پوست عليزاده بود، از لا به لاي دستگاه در آورديم و در كيسه ريختيم .

رضا شجاع مارشك:
شهادت ايشان اين گونه بود ، كه در يك پاتك دشمن ، چهار بولدوزر در تير رأس دشمن قرار گرفته بود و كسي حاضر نشد آنها را نجات بدهد. خود ايشان اقدام مي كنند و آخرين بولدوزر را كه نجات مي دهد ، تركش گلوله به ناحيه گردن ايشان اصابت مي كند و به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد و همچنين راننده ايشان، كه هميشه همراه او بود ، به شهادت مي رسد.

شهيد جهان بين در عمليات كربلاي 5 در شبهاي اول مجروح مي شود ، او را مي آورند اهواز و بدون اجازه دكتر برمي گردند ، روز قبل از اين برنامه، برادرش مجروح مي شود ، مي خواهنداو را منتقل كنند به اهواز و بالاخره مي گويند: مي توانيد برويد مشهد و مي گويند : بالاخره چون برادرت رفته، لااقل تا اهواز يا مشهد او را برسان و بعد اگر خواستي ، برگرد. ايشان مي گويند: خوشا به حال ايشان اگر مجروح شده ، كاري نكرده و گناهانش سبك شده است . شايد من هم اگر لايق باشم ، بتوانم بار گناهان خودم را كم كنم و به فكر خودم باشم. بعد از چند روزي مجروح مي شود و بر مي گردد عقب. او را به اهواز مي برند و بدون اجازه پزشك مي آيد و شب مصرانه مي آيد خط و به او مي گويند: فعلاً كه رفتي خط ، كنار خاكريز بنشين و استراحت كن. مي نشيند و قسمتي از منطقه در ديد دشمن بوده و دشمن خيلي رويش اجراي آتش مي كرد و بنا بوده آنجا خاكريز زده شود و چند تا راننده لودر مي روند روي دستگاه كار مي كنند و وقتي مي خواهند خاكريز را به هم وصل كنند، اين دو نفر ، يكي شهيد و يكي مجروح مي شود . از خصوصيات شهيد جهان بين اين بود كه هر وقت بيكار مي شد ، مي رفت روي دستگاهها كار مي كرد و خودش را مشغول مي كرد و در همان موقعي كه ، خبر مي دهند 2 تا راننده مجروح و شهيد شدند ، با بي سيم خبر مي دهند كه راننده نداريم تا كار را تمام كنند و ايشان از فرصت استفاده مي كند و مي رود روي دستگاه و بعد از اينكه چند بيل خاك مي زند، به آرزوي ديرينه اش مي رسد و به ديدار معبودش مي رود.

شهيد علي جهان بين ، در عمليات كربلاي 4 همراه با برادر بزرگترش شركت مي كند كه برادرش ، به عنوان راننده آمبولانس و خودش هم ، به عنوان رابطه خط، اداي تكليف مي كرد. آن شبي كه در عمليات كربلاي 4 ايشان مشغول كار بود، هر كسي كه او را مي ديد ، (با آن نورانيت و معنويتي كه در چهره ايشان مشهود بود) ، با خود مي گفت : ايشان شهيد مي شود ، ولي خدا خواست كه تا ابتداي كربلاي 5 ، زنده باشد و قدمها و خدمات مؤثري را انجام دهد. از ديگر خصوصيات شهيد جهان بين ، اين بود كه نماز شب مي خواند و واقعاً به آن اهميت مي داد و مقيد بود. با اينكه كار مي كرد و خسته بود، سعي مي كرد نماز شبش را بخواند و يا در موقع غذا خوردن ديده مي شد ، كه غذاي محدودي مي خورد و مي گفت: بيشتر خوردن مسئوليت مي آورد. چرا كه مي ترسم بخورم و نتوانم كار كنم و آن موقع پيش خدا مسئول هستم .ايشان قيافه باريك و لاغر و اندامي سوخته داشت و كار و تلاش در ايشان نمايان گر بود.

رضا شجاع مارشك:
خاطره ديگري كه از ايشان دارم اين است : فصل بهار بود و در سنگرها، هواكش نصب مي كردند و من در سنگر فرماندهي بودم و همه دور هم نشسته بوديم . جانشين فرماندهي ، كه از بچه هاي نيشابور بود (نامش دقيقاً يادم نيست )، گفت : برادر رباني ، دستور بدهيد كه هواكشها را كلاهك بگذارند تا از بالا تركش به داخل سنگر نريزد . ايشان خنده بلندي كردند و گفتند : آن چيزي كه مي خواهد بيايد، دعا كنيد كه زودتر بيايد .

رضا شجاع مارشك:
ايشان فرمانده گردان بود و يك ماشين و راننده در اختيارش بود . اما وقتي كه مي خواست پشت خط بيايد و به خانواده اش تلفن بزند ، با ماشين هاي تداركاتي به پشت جبهه مي آمد . يك روز من سئوال كردم ، كه برادر رباني، شما كه ماشين در اختيارتان است، چرا با ماشين فرماندهي به پشت خط نمي رويد ؟ گفتند: شما كه با ماشين تداركات مي رويد ، من هم با شما مي آيم و بايد از بيت المال حفاظت كرد .

رضا شجاع مارشك:
خاطره اي كه من از جبهه دارم ، از رزمنده اي 16 ساله اي است كه راننده بود و اين جوان 16 ساله ، روحيه عجيبي داشت. يك روز باراني بود ، صدا زد : برادرها همه جمع بشويد. وقتي كه ما همه جمع شديم، ايشان گفت : بنشينيد ، برايتان چيزي بگويم: انقلاب ما به دو چيز نيازمند است تا پايدار بماند : 1) مقاومت 2) جان دادن و به شهادت رسيدن ، تا خون ما، نهال انقلاب را آبياري كند.


آثارباقي مانده از شهيد
شب عمليات كربلاي 5 ، در خدمت شهيد حسن صنايع بودم. ايشان خيلي فعاليت مي كرد و آن شب تا موقعي كه كار تمام نشد ، مدام از اين طرف به آن طرف مي رفت. هنگامي كه خمپاره نزديكش به زمين مي خورد، هرگز حالت نمي گرفت و مي ترسيد اگر دراز بكشد ، در انجام كار تأخير بيفتد. لذا بر سر عتش اضافه مي شد و مي گفتيم : بالاخره حفظ جانت هم لازم است و بايد از جانت حفاظت كني. مي گفت: بله مي دانم و به همين خاطر سرعتم را زياد مي كنم . گاهي اوقات ديده مي شد كه حتي خمپاره جلويش به زمين مي خورد و اطرافش تاريك مي شد، اما از ميان دود خمپاره رد مي شد و توجهي نمي كرد . آن شب ، كار را زودتر از مؤ عدي كه مقرر بود ، تمام كرد و آن شب قرار بود، كانال ارتباطي زده شود و محل عبور قايق ها تداركات ، آماده شود، كه اين كار به نحو احسن توسط ايشان با آن روحيه عالي كه داشت ، انجام شد.

بعد از عمليات كربلاي 4 بود، به ما شب، كاري محول شده بود، كه آن را انجام داديم. نيمه هاي شب بود، در واقع نزديك سحر بود كه در يكي از سنگرها تا صبح كه سپيده زد ، حالت استراحت داشتيم. بعد از طلوع آفتاب، برادران از خط برگشتند و در ميان آنان ، چند نفر از غواصان افتخار آفرين مسلمان هم بودند. و آنها آمده بودند تا رفع خستگي كنند و خود را براي مراحل بعدي عمليات آماده سازند. با اين ها روبه رو شديم. حالتي داشتند كه هر كسي را به سوي خودش جذب مي كرد. به عنوان مثال: يكي از پدران بزرگوار را ديدم ، كه شايد بيش از 50 سال سن داشت . واقعاً خجالت كشيدم از ديدن ايشان. ريش هايش تقريبا نيمه سفيد و سياه بود و موهاي سرش اكثراً سفيد بود. وقتي لباسهاي مخصوص غواصي را درآورد، واقعاً با شوقي كه در او بود، مشخص بود كه از كاري كه كرده ، راضي است و كارش موفقيت آميز بوده است. واقعاً تعدادي از ما كه آنجا بوديم، حالت بي خود شدن از خود و بي زار شدن از خود به ما دست داد. پيرمردي كه بيش از 50 سال سن داشت و اسمش را پرسيدم، گفت: بالاخره من كسي نيستم ، كه بخواهيد روي من حساب كنيد. ايشان بالاخره به راه خودش ادامه داد و حاضر نشد خودش را معرفي كند و بگويد، از كجا هستم و چكار مي كنم.

من خودم با شهيد جهان بين ، حدود چند هفته در فاو با هم بوديم و در كربلاي 4 و كربلاي 5 ، مدتي با هم بوديم. اينها تقريباً حالت صميمي داشتند ، ولي اين شهيد بزرگوار، يك كلام هر چقدر هم از زندگيش مي خواستند متوجه شوند که كجاست و چكار مي كند ، شهيد بزرگوار يك كلام از زندگي خصوصيش نگفته بود و بعد از شهادت كه ما از رفقاي صميمي او پرسيديم و در تشييع جنازه او شركت كرديم ، متوجه شديم كه اهل يكي از روستاهاي دور افتاده بيرجند هست . چون پدرش كشاورز بود و يك مقدار در مضيقه مادي بود ، سعي مي كرد بيشتر روزها را روزه بگيرد ، كه به اين ترتيب شايد بتواند مقداري صرفه جويي كند و اگر در زندگي اين طور شهدا به هرگوشه نگاه كنيم ، پر از خاطرات است . اين شهيد بزرگوار مدت زيادي در جنگ بوده و خدمت مي كرده است . يك روز يكي از مسئولين مي گويد: برو ادامه تحصيل بده مي گويد: باشد ، وقت براي ادامه تحصيل هست، فعلأ بايد ماند. حتي بعد از مدتي از اين برنامه به او دستور مي دهد، كه به امر فرماندهي به تو مي گويم : برو و ادامه تحصيل بده و مي آيد در كنكور شركت مي كند و در دانشگاه الهيات مشهد قبول مي شود و باز شروع به تحصيل مي كند . مدتي كه تحصيل را ادامه مي دهد ، مي بيند روحيه اش كسل شده ، باز براي تجديد روحيه و دور نشدن از هدف اصليش ، باز روي مي آورد به جبهه و وقتي مي آيد و مي بيند به وجودش نياز هست ، مي ماند. حتي بالاخره وقتي دوستانش مي آيند و مي گويند: چرا نيامدي دانشگاه، به تو نياز دارند، ايشان مي گويد: دانشگاهي كه الان من در آن هستم ، بيشتر به من نياز دارد و ماند و راه خودش را ادامه داد و رشادتها آفريد.حميد رباني نوغاني


شهيد جهان بين ، شبها حدود ساعتي مانده به اذان صبح بيدار مي شد و نماز شبش را مي خواند و به نماز شب واقعاً اهميت مي داد و مقيد بود. با اينكه كار مي كرد و خسته بود و از كار مي آمد، سعي مي كرد، موقع كار كه استراحت مي خواهد بكند، بين كار ، نماز شبش را بخواند. در موقع غذا خوردن ، واقعاً ديده مي شد كه غذاي محدودي مي خورد. از همه لحاظ ، ايشان ديد وسيعي داشت و مي گفتيم: شما كه مي خواهيد كار بكنيد، بالاخره بايد يك مقدار بدنت را بسازي كه بتواني در آينده كار كني. مي گفت: نه اينها مسئوليت مي آورد ، مي ترسم بخورم و نتوانم كار كنم، آن موقع چي؟ بالاخره اين بيت المال است كه من دارم مصرف مي كنم و اگر نتوانم كار مفيدي انجام دهم، آن موقع پيش خدا مسئول هستم.
حميد رباني نوغاني
يكي از برادران رزمنده مجروح شده بود. در مشهد به ملاقاتش رفتيم. به او گفتيم: شما چه وقت در جبهه بوديد و چه كار مي كرديد؟ مي گفت: من هيچ كار نتوانستم بكنم، دعا كنيد كه خوب شوم و برگردم. مي گفتيم: چرا؟ مي گفت: چون مي خواهم كاري را كه با نبودنم در يك ماه اول جنگ ، نکردم ، بالاخره با بودنم در حال حاضر، مسئله اش را حل كنم. گفتم: چطور؟ گفت: من بعد از اينكه جنگ شروع شد ، به علت مشكلات خانوادگي ، تا يك ماه بعد از آغاز جنگ نتوانستم به جبهه بروم. بعد از يك ماه ، خدا توفيق داد و به جبهه رفتم و الان چندمين باري است كه مجروح شدم. الان هم آرزويم اين هست ، كه هر چه سريع تر بروم و انشاءا... خداوند توفيق شهادت بدهد و بعد سئوال شد: از خدا چه مي خواهي و خواستت از خدا چيست؟ گفت: فقط از خدا مي خواهم ،آن غيبت يك ماه اول جنگ را بر من ببخشد. ما خواستيم اسمشان را بپرسيم، به ما نگفتند و اين طور افراد ، هميشه گمنام هستند.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 96
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,211 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,903 نفر
بازدید این ماه : 6,546 نفر
بازدید ماه قبل : 9,086 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک