فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رمضان زاده دشت بياض,حسن

خاطرات
سيد فتح الله شاهچراغيان:
محمد به جبهه رفته بود و حسن ناراحت بود كه چرا با برادرش نرفته است .بعد از ايشان هم به جبهه اعزام شد و به من يك دفترچه و پول دادند و گفتند من مي روم شايد برنگشتم مقداري خمس بدهكار هستم پرداخت كنيد من ناراحت شدم و گفتم اين حرف را نزن وجود شما پشت جبهه بيشتر مؤثر است تا خط مقدم. روز بعد دفترچه را گرفت و خودش خمس را داد.

محمد اكبري:
درشب 21/ 10/ 65 به عنوان فرمانده عمليات گروهان به اتفاق يك عده از برادران جهادگر به خط مقدم جبهه مأموريت يافتيم . شب دوم را با عده اي از برادران به يكي از تپه هاي نزديك خط براي آماده كردن خود براي حمله به دشمن عزيمت كرديم.
در آنجا كانالي از بتون سيمان توسط دشمن به طول 9 كيلومتر ساخته شده بود و در اطراف كانال سنگرهاي بتون آريه اي محكم توسط دشمن ساخته شده بود كه در شبهاي جلوتر به دست رزمندگان اسلام فتح شده بود و دو طرف كانال يك جاده اي بود كه از آنجا مهمات و رفت و آمد وسايل جنگي دشمن صورت مي گرفت. در طرف ديگر كانال آب بود و داخل آب را هم مين كاري كرده سيم خاردار كشيده بودند و همگي در داخل يك سنگر به اتفاق شهيد شمس آبادي فرمانده گردان جوادالائمه و شهيد حسن رمضان زاده و شهيد صادقي و برادر فدائي كه مسئول آموزش و پرورش جاجرم و مسئول جهاد جاجرم بود و برادر محمد نامي که مسئول كميته كشاورزي نيشابور بود و رانندگان لودر و بولدزر ,شب را در آنجا گذرانيده بودند و صبح روز بعد كه برادران گروه استحكامات 2 يا 3 سنگرهايي براي ما آورده بودند به اتفاق همسنگر و دوست و همشهري خودم حاج رضا همتي كه او در شب عمليات و شبهاي ديگر به عنوان پدر براي همگي ما بودند و ما از او روحيه مي گرفتيم ,شروع كرديم به پر كردن كيسه هاي خاك و مستحكم نمودن سنگر خود، هيچ يادم نمي رود چه شب سردي, از يك طرف سرما از يك طرف خمپاره هاي دشمن و از طرف ديگر گرسنگي و نبودن پناهگاهي .در آن شب بعد از ساختن اين سنگر كه كمي امنيت آن بيشتر از سنگر اولي بود شهيد شمس آبادي و شهيد رمضانزاده، و يك عده از برادران ديگر رانندگان لودر و بولدزر و همچنين بي سيچي به اين سنگر آمدند كه بعدا برادران آن را به نام سنگر فرماندهي و محل استراحت رانندگان لودر و بولدزري كه شبها از حمله برمي گشتند شد. بعد از گذشت 2 يا 3 شب از تاريخ 21 كه نوبت به ما رسيد ما به اتفاق شهيد حسن رمضان زاده و برادر حكيدري و همشهري و پدر پسرمان حاجي رضا همتي راننده بلدوزر و يك عده ديگر از برادران راننده لودر و بلدوزر آماده شديم براي رفتن به خط مقدم. ساعت 9 شب حركت كرديم در 500 متري خط حمله من و شهيد رمضانزاده و برادر كليدري كه هر سه فرماندهان عمليات خاكي بوديم پس از توجيه ما توسط شهيد رمضانزاده از موقعيت حمله و خاكريزي را كه بايد در همان شب حمله مي زديم و تمام صحبتها و قرارهايمان را گذاشتيم كه يك وقت از خط حمله به ما بي سيم زدند كه لودرها و بلدوزرها را بياوريد جلوتر و لحظه به لحظه ما خود را آماده مي كرديم و از تاريكي شب استفاده شود ما گام به گام جلو رفتيم و از داخل نخل ها عبور مي كرديم و جنازه هاي عراقي در گوشه و كنار ما مشاهده مي شد تا اين كه به پشت خاكريزي كه در آن شب بايد مي زديم رسيديم كه حمله ساعت 11 شب شروع و رمز حمله داده شد و بچه ها هركدام سوار لودرها و بلدوزرهاي خود شده و من هم كه مسئوليت يك لودر و بلدوزر را داشتم شروع به زدن خاكريز با راننده شديم. بچه ها يكي پس از ديگري و نوبتي بر روي لودرها و بلدوزرها كار مي كردند. اين كلمه هيچ موقع يادم نمي رود شهيد رمضان زاده به من گفت: كه از خودتان مواظبت كنيد كه زير تانكها و بلدوزرها نرويد و فقط شما بچه ها را راهنمايي كنيد و اين خاكريز را تكميل كنيد به محض زدن يك بل لودر يا بلدوزر صدها بسيجي و سپاهي در پشت آن سنگر گرفته و با دشمن مي جنگيدند و آرپي جي زن ها با زدن هر گلوله آرپي جي يك تانك دشمن يا يك خودروي دشمن را نشانه مي رفتند چون فاصله ما با دشمن خيلي نزديك بود و اين چنين دشمن را قلع و قمع مي كردند. از قرار معلوم پشت سر دشمن رودخانه جاسم و اطراف رودخانه باتلاق بود و دشمن ناچار بود از پشت خاكريزي كه جاده آسفالت دشمن از آنجا مي گذشت عبور كند و هيچ راه فراري براي دشمن نبود و هر نفر و يا وسيله و يا تانكي از روبروي ما مي گذشت مورد حمله و هدف نيروهاي قهرمان بسيجي قرار داشت و برادران سپاهي و بسيجي آنچنان نزديك دشمن رفته بودند كه در چند صحنه كه من خودم شاهد بودم جنگ تن به تن شد. موقعيت ما و زدن خاكريز هم از شبهاي جلوتر به صورت نعل اسبي بود و در همان نقطه اي كه ما حمله را آغاز كرديم بايد اين نعل اسبي را مقداري گشادتر مي كرديم و ميدان بيشتري براي نيروهاي خودي باز مي كرديم خاطره اي دارم از يك راننده لودر به نام برادر محمودي از شهرستان قوچان كه اين راننده لودر از نيروهاي مردمي بود، موقعي كه در موقعيت سلمان 2 بوديم كمپرسيهايي كه تعدادي رانندگان او مي ترسيدند و شن به جلو نمي بردند اين برادر محمودي از هر كمپرسي يك مقداري پول گرفت و خودش اين بار شن و مخلوط را به جلو مي برد كه يكي از برادران مسئول پايگاه و فرمانده گردان از اين موضوع با خبر شدند و برادر محمودي را مورد بازخواست قرار دادند كه اين كار درستي نيست او در جواب گفت: اگر من و شما در شب عمليات زنده بوديم تلافي اين خلافم را مي كنم كه از قضا همان شب حمله كه برادر محمودي هم با من بود الحق كه تلافي را با كار و كوشش نمود. از ساعت 12 نيمه شب مشغول زدن خاكريز شد تا سپيده دم و بعد از اينكه خاكريز تمام شد و نيروهاي دشمن تار و مار شدند و معلوم بود كه دشمن فرار را بر قرار ترجيح داده و مشاهده مي شد كه عقبه آتش دشمن از طرف جزيره مجنون مي آيد و ديگر آتش آنچناني بر سر ما نمي بارد و من چون ديدم جبهه مقداري آرام است مشغول خواندن نماز شدم، نمازم كه تمام شد شهيد رمضان زاده گفت خاكريز را شكاف دهيد و لودرها و بلدوزرها را 100 متر جلوتر هدايت كنيد و خاكريز ديگري را شروع كنيد. من هم با برادر محمودي و برادر حسيني مقدم از برادران جهاد شيروان براي زدون آن خاكريز جلو رفتيم و مشغول زدن خاكريز شديم كه ناگهان يكي از برادران بسيجي گفت بچه ها عراقي ها در داخل سنگر روبرويي هستند يكي از برادران بسيجي با آن لهجه خودش گفت: يك كلاش به من بدهيد تا چند تير حرامش كنم .بعد اين برادر بسيجي با يك تاكتيك جالبي به صورت زيكراك با توجه به اينكه يك دفعه ديدم كه تيربار از روبرو ما را هدف گرفته ودارد رو به ما شليك مي كند ,يك دفعه ديدم برادر محمودي پاكت يا بيل لودر را بالا گرفته و يك پايش را روي صندلي لودر و پاي ديگرش را روي پاكت لودر و كلاش به دست به طرف دشمن رگبار گرفته .چند لحظه نگذشته بود كه ديديم آن برادر بسيجي تعداد 15 نفر از نيروهاي دشمن را اسير كرده و مي آورد كه در بين اين نيروها يك افسر هم وجود داشت .وقتي كه هوا روشن شد ديديم كه گورستاني از نفربرها و تانكها و خودروها و جنازه هاي عراقي در اطراف و گوشه و كنار ما در داخل سنگرهاي مستحكم به هلاكت رسيده اند. محل تسخير ما شهرك دوعيچي و نهر كنار ما نهر جاسم بود.

محمود شهيدي:
در پاتكهاي شديدي كه عراق داشت ، مي خواست از غرب مهران نفوذ كرده ، داخل مهران شده و روي جادّة آسفالته از سمت جادّة هرمز آباد ، نيروهاي ما را دور بزند كه با تلاش بچّه هاي مهندسي سپاه و مخصوصاً شهيد رمضانزاده داشتند .
مهران خاكريزهاي دو جداره و سه جداره زده شد و نيروهاي ارتش و سپاه پشت آن مستقر شدند و مقابل تانكهاي دشمن مقاومت كردند . دشمن كه متوجّه شد نفوذ از اين محور مشكل است ، از پاسگاه روستاي زيارتگاه كه ما آنجا هم خاكريز زده بوديم ولي آن خاكريز صبح يكي ، دو ساعتي بيشتر مقاومت نكرده بود , سرازير شد و به سمت جادّه حركت كرد كه با مقاومت نيروها در اطراف جادّه و داخل شهر مواجه شد ، تا اينكه شب شد . البتّه اگر دشمن موفّق مي شد در روز روي جادّه حركت كند و به پيشروي اش در تنگه ادامه دهد ، مي توانست نيروهاي ما دور بزند امّا بخاطر جانبازي و فداكاري نيروهاي رزمنده نتوانست كه ددر رو زخودش را به آسفالت بكشاند بلكه اين كار به شب افتاد كه شب هم با فداكاري و اعزام نيروهاي شهادت طلب و ويژة عمليّات به موفّقيّت رسيد و مهران آزاد شد.

حسن زماني:
الان حدود دو هفته از عمليات مي گذرد كمتر از دو هفته است. برادرمان حسن رمضانزاده كه مسئوليت معاون گردان جوادالائمه را بر عهده داشت و مسئوليت تمام مهندسي بر عهده ايشان بود بسيار بسيار فعاليت شان چشمگير بود و اين برادر هم طوري بود كه در ساعتي كه قرار بود وارد عمل شوند با خوشحالي وارد عمل شوند در همان ساعت اول عمليات ايشان تركش خوردند و همه برادران گفتند: برادر رمضانزاده شما برگرديد عقب كه پشتتان زخمي هست و خون مي آيد شما را از پا درمي آورد. اين برادر گفت: نه من زخمي نيستم و حالم خيلي خوب است و بعد در همان لحظاتي كه خداوند ايشان را همراهي مي كرد ايشان هم اكيپ را همراهي مي كرد و كار خودشان را به نحو احسن انجام دادند در لحظاتي چند پيش كه قرار بود كار تمام شود.او با يكي از رانندگان لودر در سطح پايين حركت مي كرد و هدايت دستگاه را بر عهده داشت كه خمپاره آمد و اوبا يکي ديگرمتلاشي شدند و تنها از كمر به بالا باقي ماند . ما و برادران توانستيم او را شناسايي كنيم . در مشهد وقتي شنيده بود خبرهايي هست و قرار است عمليات شود با آنكه تازه داماد بود و هنوز 15 روز نشده بود كه خانمش را به منزل برده بود سر از پا نمي شناخت و به هر طريق بود خود را به جبهه رسانده بود.

خسروجردي:
شب چهارم عمليات بود كه به مأموريت دادند با شهيد رمضانزاده برويم .من به عنوان رابط خط و ايشان به عنوان فرمانده گروه بودم .خاكريز زدن شروع شد.کانال از پمپ بنزين شهرك دو ئيجي عراق تا كانال نهر جاسم طول داشت .شب بود ما آنجا مستقر شديم. ساعت ده شب قرار بود برويم و كار را شروع كنيم و ما آن شب حدود 4 دستگاه داشتيم 2 لودر و 2 بولدوزر، حركت كردند به سمت نهر جاسم تا قبل از شروع عمليات نهر پر شود تا رزمندگان بتوانند راحت عبور كنند، ما هم شروع كرديم از ابتداي پمپ بنزين كه جاده آسفالته بود به خاكريز زدند. حدود يكساعت و نيم آتش دشمن خيلي شديد بود كه يكي از راننده هايمان مجروح شد و به عقب رفت و شهيد رمضانزاده با بي سيم خود برگشتند و يك بُلدوزرِمان خراب شد كه آن را آماده كرديم و شهيد رمضانزاده در حين برگشتن توپ هم خورده بود بي سيم چي ايشان مجروح شد و ايشان به ما ملحق شد با اينكه مجروح شده بود، ما گفتيم شما برويد اورژانس. او گفت: نه ما هستيم اين بي سيم چي را بفرستيد اورژانس ما بي سيم چي را داديم به شهيد كهنسال كه راننده لودر هم بود و ما آمديم عقب و ايشان را به اورژانس كه در قرارگاه بود رسانديم. برگشتم ديدم دستگاهها مشغول كار هستند كه رفتيم شهيد رمضانزاده را پيدا كنيم رسيدم نهر جاسم ديدم كار تمام شده و كُلاً جاده آسفالت را بريدند برادرها نيستند در همين حين برادرها را صدا مي زديم، ديديم دو نفر با پيكر نوراني كنار خاكريز افتاده اند جلوتر كه رفتيم ديديم شهيد رمضانزاده و شهيد كهنسال هستند كه در اثر توپ مستقيم تانك كه از روي سنگر هاي نعلي شليك مي كردند به شهادت رسيده بودند. ما اين دو شهيد را داخل بيل لودر گذاشتيم و به عقب منتقل كرديم.

محمد كليدري:
يكي از روزهاي عمليّات كه ما از خط برگشته بوديم و استراحت مي كرديم ، نزديك ظهر بود كه برادر رمضاني به من گفت : برادر كليدري مأموريّتي به گردان ما محوّل شده ،‌ آمادگي داري برويم ، خط . گفتم : چه بهتر از مأموريّت - من و شهيد حسن رمضان زاده و برادر بزرنوني و برادران حاتمي از شهرستان اسفراين به عنوان رانندة بولدوزر و برادر تصوّري به عنوان رابط خط با يك دستگاه تويوتا به خط رفتيم . هدف احداث خاكريزي به طول نزديك 1500 متر بود كه اين خاكريز حدّ فاصل دو تيپ عمليّاتي بود ، يكي تيپ - لشگر - امام رضا (ع) ، ديگري تيپّي از لشگر اصفهان . منطقة خيلي حساس بود ، دشمن در منطقه نفوذ كرده بود ، به علّت حساسيّت محلّ ما با دو دستگاه بولدزر شروع به كار كرديم . تير و گلوله هاي دشمن مانند زنبور از پهلوي گوشمان مي گذشتند ، با توجّه به شدّت آتش دشمن و عدم نيروي تأميني ، شهيد رمضانزاده با موتور مسير خاكريز را تعيين نمود و برنامة كار را به من داد و شروع احداث خاكريز همان روز ساعت 1 بعد از ظهر بود و در ساعت 3 بعد از ظهر هم خاتمه يافت . رانندگان بولدزر مانند شير بدون توجّه به دشمن ، خاكريزي مثل كوه احداث نمودند و نيروهاي ظفرمند ما از دو طرف ، ‌پشت خاكريز مستقر شدند ، ساعت 4 بعداز ظهر همان روز عمليّات نيروهاي اسلام جهت پاكسازي داخل نخل ها كه چند روستاي خالي از سكنه هم در آنجا وجود داشت ، شروع شد . بنا به اظهار يكي از فرماندهان لشگر امام رضا (ع) همان روز 70 نفر از كماندوهاي دشمن كه شب در داخل نخل ها پياده شده بودند به اسارت درآمدند و نقشة دشمن نقش برآب شد .

يد الله يزداني:
زماني كه عمليات كربلاي 5 مي خواست اجرا شود، برادر شهيد رمضانزاده مسئول پشتيباني جنگ جهاد خراسان از بچه هاي داوطلب خواست كه در شب اول عمليات شركت كنند. تعدادي از برادران داوطلب شدند و شهيد رمضانزاده و شهيد شمس آبادي مسئول گردان جواد الائمه اعلام كفايت كردند. شب شد. عمليات عظيم كربلاي 5 شروع شد و آتش عجيبي بر سر دشمن بعثي ريخته شد. من شب سوم عمليات به خط رفتم. صحنه هاي عجيبي را در آن قسمت ديدم و از همه مهمتر اينكه بنده در پشت خاكريز بودم كه ناگهان چشمم به برادر رمضانزاده افتاد كه زير باران شديد خمپاره و گلوله ايستاده بود و به برادران لودر و بلدوزر دستور خاكريز زدن مي داد. جالب اينكه اين شهيد هيچگونه ترسي به خود راه نمي داد و هرگز در برابر گلوله ها خود را خم نمي كرد و خمپاره ها به اين طرف و آن طرف اصابت مي كرد و منفجر مي شد.

محمد علي افتخاري خراساني:
آخرين باري كه به اهواز آمده بود ،‌گفت : مي خواهم تلفن بزنم و حمّام بروم . در همين حين سراغ برادرش محمّد را گرفت و من گفتم : مي دانم كجاست . الان تلفن مي زنم تا بيايد . ايشان مشغول كار خود شد و من به برادر او تلفن زدم . برادر ايشان پس از مدّتي آمد . شهيد رمضانزاده عجله داشت . زماني كه اين دو برادر سوار ماشين شدند و از درب تيپ خارج شدند ، با هم بوديم شهيد رمضانزاده به برادرش گفت : من به خاطر عجله اي كه دارم نمي توانم لباسهايم را بشويم . شما زحمت آنها را بکش . كلّ اقامت ايشان بعد از يك هفته كه به اهواز نيامده بود بيشتر از 2 ، 3 ساعت طول نكشيد . اين آخرين ديدار ما بود . اين دو برادر هم زمان با هم شهيد شدند .

حسين رمضان زاده:
يكي از خاطرات من از ايشان اين است كه يكبار به اتفاق حسن رفتيم به منزل دامادمان. در همان موقع دامادمان احتياج به خودكار پيدا كرد و خودكار را از حسن خواست و حسن به او نداد و گفت:‌ اين خودكار مال بيت المال است.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 250
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,116 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,808 نفر
بازدید این ماه : 6,451 نفر
بازدید ماه قبل : 8,991 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک