فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

ملک‌نژاديزدي‌ ,احمد

خاطرات
محمد حسن نظر نژاد:
عمليّات والفجر يك در تاريخ 21 / 2 / 62 در ساعت 9 شب با رمز يا ا... يا ا... يا ا... آغاز شد . ما در ساعت اوّليّه ، خطوط دفاعي دشمن را كه در كانال و ميدان به عرض 1500 متر بود شكستيم و خودمان را به ارتفاعات 112 و 106 نزديك كرديم . از طرف ديگر هم گردان الحديد به ارتفاعات 122 رسيدند . اوّل صبح بود كه من با چند تن از مسئولين تيپ امام صادق (ع) خودمان را آماده كرديم كه با يك جيپ به خطّ مقدّم برسانيم و خط را تثبيت كنيم . وقتي از منطقة پيچ انگيزه به سمت ارتفاعات 112 در حركت بوديم به كانال و ميدان اوّليّة دشمن رسيديم و از آن عبور كرديم . به طرف كانال دوّم دشمن به سرعت پيش مي رفتيم كه ناگهان متوجّه يك موشك ماليوتكا شديم كه از سمت دشمن به طرف ما مي آمد . من كه رانندگي ماشين را به عهده داشتم . ماشين را به سرعت از جادّه منحرف كردم كه شايد موشك ماليوتكا به ماشين اصابت نكند . مقدّرات الهي باعث شد كه موشك به طور كامل به ماشين اصابت نكند . ماشين ما روي چرخ حركت مي كرد و موشك از مقابل ماشين عبور كرد و به زير ديفرانسيل ماشين اصابت كرد . در اينجا ماشين حدود چهار متر به سمت آسمان پرتاب شد در اين موقع من متوجّه شدم كه روي زمين افتادم و كمرم بسيار درد مي كند . بلند شدم و ديدم كه تكّه هاي ماشين هريك به طرفي پرتاب مي شود . از ميان ماشين تكّه هاي پاره پاره شدة برادراني را كه با من بودند مي ديدم كه بر زمين مي افتاد . اين برادران عبارتند بودند از : شهيد ملك نژاد معاون طرح عمليّات ، شهيد مهدي قرص زر معاون خط و شهيد دودمان مسئول تخريب كه اين سه شهيد در آن حادثه با من بودند و تنها بازماندة آن ها من بودم . در اين موقع بود كه وجود برادران امدادگر را در كنار خود احساس مي كردم و اين برادران مرا به بيمارستان صحرايي پشت جبهه انتقال دادند .

سعيد رئوف:
شهيد ملك نژاد با تقوا و خلوص بود و نماز شب او را همه برادران به خاطر دارند, به شدت از غيبت و دروغ بدش مي آمد, كساني كه در مقابل او غيبت مي كردند و يا تهمت مي زدند مورد قهر و غضب او واقع مي شدند. اين قدر زحمت كش بود كه شايد در يك روز تيپ امام رضا (ع) كه آن موقع خيلي جابه جايي داشت و زياد قرارگاه مي زد, در عرض 2 يا 3 روز چند قرارگاه عوض كرده بود. در عين حال خودش اصرار داشت كه تجربه ندارم و جنگي نيستم ولي به هر حال فعاليت و زحمتكشي اين برادرمان و عرقريزي كه در روزها درر شبها در وقت و بي وقت انجام مي داد به وضوح قابل رؤيت بود. اجر جهاد هم كه شهادت است نصيب اين برادرمان كه مجاهد في سبيل الله بود, شد.

احمد مدتي مسئول مهندسي تيپ بود . فرمانده ي ايشان در آن موقع برادر سعيدي بودند. ايشان رفته بودند از خاك ريزي كه احمد زده بود بازديد كند . خاكهاي خاكريز خيلي نرم بود و پاهايشان درخاك فرورفته بود . حالا نمي دانم به شوخي يا به جدي گفته بود اين خاك ريز پله ندارد ؟ بچه ها هم اين جمله را دست آويز قرار داده بودند و مي گفتند حاج احمد يك خاكريز درست كرده كه پله نداشته . حاج احمد هم به شوخي مي گفت : عجب اشتباهي كردم ، خاك ريز ساختم و رويش پله نگذاشتم ايشان در برخورد با ديگران بسيار شوخ طبع و با وقار بودند .

يك بار در مسير مهران به دهلران بود كه با احمد با ماشين مي رفتيم . وضعيت طوري بود كه جاده زير نظر دشمن بود . مجبور بوديم با سرعت برويم . برايمان امكان نداشت كه توقف كنيم و براي نماز وضو بگيريم و نماز بخوانيم . در آن زمان بسيار اتفاق مي افتاد كه به جاي وضو بايستي تيمم مي كرديم . من در ماشين كنار احمد روي صندلي دراز كشيده بودم . كم كم خوابم برد . احمد به خاطر اينكه مورد هدف دشمن قرار نگيرد ، خيلي تند رانندگي مي كرد و به احتمال زياد قبل از قضا شدن نماز به مقر مي رسيديم . همينطور درخواب و بيداري و در حال چرت زدن بودم كه متوجه شدم ، احمد پشت فرمان درحال رانندگي نماز مي خواند . براي سجده سرش را روي فرمان مي گذاشت و بر مهري كه در دستش داشت سجده مي كرد . مي خواستم به او بگويم كه مگر براي نماز به مقرمان نمي رسيم . اما چيزي نگفتم چون نمي خواستم مزاحم او باشم . شايد او احساس كرده بود كه شايد به مقر نرسد و توي راه برايش اتفاقي بيافتد . از آن گذشته وقتي به مقر رسيديم دوباره نمازش را ادا كرد . احمد هم مثل خيلي از شهدا در مورد عبادت مقيد بود .

من يك شب بعد از شهادت ايشان خواب ديدم كه وقتي وارد منزلمان شدم ، همسرم به من گفت : فلاني كجا هستي كه دوستانت به ديدن شما آمده است و خيلي وقت است كه منتظر شما هستند . وارد اتاق كه شدم ، ديدم كه شهيد ملك نژاد و شهيد آخوند زاده و شهيد مهايي نشسته بودند و يك كاسه ي بزرگ پراز آلبالو هايي كه هر كدام به اندازه ي گيلاس بود و هر سه مشغول تناول بودند و من كه وارد شدم خودشان را كنار كشيدند و در عالم خواب اينطور به من تفهيم شد كه اين ميوه ها را از بهشت آورده اند و ما هم مي توانيم از آن بخوريم . به من تعارف كردند . من هم خوردم يك طعم عجيبي داشت ,يك عطر و بوي خاصي داشت . هيچ ميوه ي زميني اينطور نبود . گفتم : چرا شما ديگر نمي خوريد ، گفتند : ما از اينها خورده ايم حالا نوبت شماست كه از اينها بخوريد . آنها با صداي بلند به من مي خنديدند . گاهي به همديگر نگاه مي كردند و بعد به هم چشمك مي زدند . و تبسمي مي كردند ، خلاصه با رد و بدل كردن نگاه و خنديدن منظور خودشان را مي رساندند, شايد به خوردن من مي خنديدند يا اين كه چون خودشان شهيد شده بودند و ما مانده بوديم مي خنديدند . بعد از اين خواب خوشحال بودم از اينكه شايد باب شهادت بر روي ما مي خواهد باز شود . اما متاسفانه تا حالا كه اينطور نيست . متاسفانه شايد حالا كارهايي مي كنيم كه شهدا از ما روي گردان شده اند و ديگر با ما رفيق نيستند . فكر مي كنم رابطه شان را با ما قطع كرده اند و به احتمال زياد عيب از من حقير باشد .

در منطقه ي عملياتي والفجر 1 قرار بود تيپ امام صادق (ع) مرحله ي دوم عمليات را اجرا كند. احمد ملك نژاد ، علي موحدي ,حسن نظر نژاد در تيپ امام صادق (ع) بودند . اينها قبل از شروع عمليات براي شناسايي منطقه با يك جيپ حركت كردند. براي رسيدن به مقصد بايد از يك جاده مي گذشتند كه در منطقه رباط بود. اين منطقه را عراقيها تخليه نكرده بودند و بچه ها نتوانسته بودند آنجا را منهدم كنند . عراقيها آنجا يك پي ام گذاشته بودند و با يك موشك تاو كه نيروهاي ما ار آن اطلاعي نداشتند و با سرعت در حال عبور بودند مورد اصابت قرار گرفتند سرنشين هاي ماشين چهارنفر بودند ، آقاي ملك نژاد ، آقاي غلامعلي دودمان و محسن قرص زر و آقاي نظر نژاد كه رانندگي مي كردند . در ارتفاع 112 در هنگام عبور انفجار رخ مي دهد و ماشين منهدم مي گردد . آقاي نظر نژاد بعد از اين حادثه نقل مي كردند : من ديدم يك شي قرمز به سمت ما مي آيد .ماشين را سمت چپ هدايت كردم . پشت ماشين روي مين رفت و منهدم شد.

بچه هاي تپه ي المحله ي مشهد كه آقاي احمد ملك نژاد و علي موحدي و هادي سعادتي بودند يك سنگر به نام تپه المحله ساخته بودند كه موقع دعا و نماز از آن سنگر استفاده مي كرديم . من يك شب آنجا ماندم تا ببينم بچه ها آنجا چه كار مي كنند خيلي تلاش كردم كه شب را بيدار باشم . آقاي ملك نژاد آن شب نماز شب خواندند بيرون سنگر يك فانوس كم نوري جاي كفشها گذاشته بودند . به اين خاطر كه اگر كسي براي آب خوردن يا كار ديگري خواست بيرون برود ديگر بچه ها را لگد نكند . آقاي ملك نژاد در حال خواندن قنوت بودند كه طولاني هم بود من هم بيرون رفتم وضو گرفتم و به لطف خدا آن شب توفيق خواندن نماز شب را پيدا كردم . آقاي ملك نژاد از اين كار من خوشحال شد .

يك بار صبح زود ايشان به مقر آمد و از يكي از بچه هاي اطلاعات و عمليات كه با من خيلي دوست بود بنام حميد انتظاري برايم خبر آورد. او گفت: حميد اسير شده و ما داريم به آن منطقه مي رويم, اگر دوست داريد شما هم بياييد. خطي كه حميد اسير شده بود خط جديدي بود .من هم براي شناسايي به اتفاق ايشان به محل رفتم . عده اي از بچه هاي اطلاعات و عمليات مشغول پاكسازي منطقه بودند كه در همين قضيه شناسايي به گشتي هاي عراقي برخورد كرده و مي خواسته به عقب برگردند كه ماشين او گير مي كند و او دستگير مي شود. خلاصه با احمد راجع به حميد خيلي صحبت كردم . من حميد را خيلي دوست داشتم .به احمد گفتم : حيف شد كه حميد اسير شد او نيروي مثمر ثمري بود در اطلاعات و عمليات . احمد در جوابم گفت : ما همه براي رسيدن به يك هدف به اينجا آمده ايم و رسيدن به هدف برايمان مهم است . امام تأكيد داشته اند كه نتيجه مهم است و مهمتر آن است كه به وظيفه عمل كرده باشيم . وقتي كه ما براي بررسي خط مي رويم نتيجه اي كه مي گيريم آنقدر مهم نيست بلكه عمل به تكليف مهم است . خوب ايشان (حميد) هم براساس يك دستور براي شناسايي خط آمده و اسير شده است .حتماً حميد اين احتمال را مي داده است كه شهيد يا مفقود يا مجروح شود. او كاملاً غير مسلح بوده است كه دركمين دشمن قرار مي گيرد . از آثارخوني كه در داخل ماشين بوده معلوم مي شود كه مجروح هم شده است . حميد به وظيفه اش آگاه بود و آن را به نحو احسن انجام داد. حميد براي همه ي ما عزيز بوده ، اما جاي ناراحتي نيست. احمد سخنانش مثل هميشه نافذ و مؤثر بود و در آن موقعيت مرا تسلي داد.

احمد برايم خوابي را تعريف كرد كه در مكه معظمه در شب عيد قربان ديده بود . او خواب ديده بود او را براي قرباني آورده اند . در صحراي عرفات همه به تماشا ايستاده اند و نگاه مي كنند . تنها كسي كه با اين قرباني مخالفت مي كرده است ، مادر ايشان بوده است . ايشان جزئيات خوابشان را هم گفتند كه خيلي جالب بود ولي به مرور زمان فراموش كرده ام . احمدمي گفت : پدرو مادرم خيلي بي تابي مي كردند و چند بار مادرم مي خواست چاقو را از دست كسي كه مي خواست مرا قرباني كند ، بگيرد . وقتي از خواب بيدار شدم همانجا خيلي گريه كردم و دلم شكست . از خدا خواستم كه اگر مادرم مي خواهد مانع شهادت من بشود ، به لطف و رحمت خود او را صبر و حوصله بدهد كه ايشان بتوانند به اين قضيه راضي شوند و اين مسئله حل شود . بعد از آن در مشهد با مادرشان راجع به اين خواب صحبت كرده بودند و مادرشا ن را به صبر و مقاومت دعوت كرده بودند . تمام قضايا را براي ما نيز تعريف كردند . آن موقع بود كه ما متوجه شديم او به خدا نزديكتر شده است . چيزي از اين موضوع نگذشت که او به شهادت رسيد.

احمد شهيد شده بود . برادر ايشان هم براي انجام كاري به منطقه آمده بودند . در جاده شهيد آهني ما به ايشان رسيديم . شهيد ابوالفضل رفيعي تمام ماشينها را نگه داشتند و گفتند : برويم به سمت بيابان بچه ها پرسيدند برويم آنجا چه كار كنيم ؟ گفت : برويم آنجا و به ياد شهيد احمد روضه بخوانيم . آخر هميشه حاج احمد به ابوالفضل مي گفت : با اينكه بچه ها معني روضه ها ي عربي را نمي فهميدند اما با شنيدن نام امام حسين (ع) و حضرت زينب و رقيه (س) چنان منقلب مي شدند كه گويي تمام روضه را به زبان فارسي خوانده است . خلاصه شنيدن اين روضه چنان بچه ها را منقلب كرده بود كه همه اشك مي ريختند .من هيچگاه آن روضه را كه توسط شهيد ابوالفضل رفيعي به ياد شهيد حاج احمد خوانده شد ا زياد نمي برم .

بعد از عمليات مرحله اول والفجر قرار شد ما در مرحلة دوم اين عمليات شركت داشته باشيم . قرار شد قبل از اينكه برادرها وارد عمليات بشوند ما شناسايي هاي لازم را به عمل بياوريم . در اين مرحله برادران نقش موثري در هدايت عمليات داشتند . برادر حاج احمد ملك نژاد ، علي موحدي و برادر موسوي كه مسئول اطلاعات عمليات تيپ امام صادق و شهيد دودمان كه همراه حاج احمد شهيد شدند و شهيد مهدي خرسند كه مسئوليت خط را به عهده داشتند ، براي اين ماموريت اعزام گرديدند . شب را در قرارگاه بوديم و قرار شد صبح براي شناسايي برويم . چون آتش منطقه زياد بود ، افراد به چهار گروه تقسيم شدند . سر گروها با موتور رفتند و بقيه با ماشين كه برادر حاج احمد و برادر قرص رز و برادر دودمان مسئول تخريب و يكي ديگر از برادران با چيپ راهي ماموريت شدند . هنوز خيلي از رفتن آنها نگذاشته بود كه متوجه شديم ماشين روي مين رفت و منفجر شد . موقعيت منطقه خيلي حساس بود و ما نمي توانستيم خيلي جلو برويم و از نحوه انفجار مطمئن بشويم و چيپ را شناسايي بكنيم . همينطور به كار خودمان ادامه داديم . پس از شناسايي و برگشت به سنگر حدود دو ساعت بود كه از اين چهار برادر هيچ خبري نشد . نگران شديم . چند تا از برادران پيك را براي بررسي خط فرستاديم كه از وجود برادران در خط مقدم خبر بياورند . اما هيچ خبري از ايشان نداشتند . خلاصه از اورژانس خبر گرفتيم . وقتي آمار مجروحين و شهدا را بررسي كرديم ، نام برادر نظرنژاد در ليست مجروحين و برادر حاج ملك نژاد را مجروح از ناحيه دست راست و ضربه مغزي و انتقالي به اورژانس مادر و از آنجا هم به بيمارستان انديمشك يافتيم . نام برادران قرص رز و دودمان هم در ليست شهدا بود . وقتي خبر را به ديگر برادران داديم چنان غم و اندوه سنگرها را فراگرفت كه تا آن زمان من نديده بودم .

زماني كه تمام برادران شاغل در کارخانه كاترپيلار اهواز ترخيص شدند و به مشهد آمدند ، برادر حاج احمد پيش من آمد و گفت : طبق اظهارات برادر باقري در حال حاضر وظيفه ماست كه بمانيم وبه مرخصي نرويم و به من گفت ، شما هم پيش من بمان و در مسئوليتي كه برادر ولي به ما سپرده به من كمك كنيد . من هم با خوشحالي پذيرفتم و پيش خودم فكر كردم چه از اين بهتر كه اين مدت را با ايشان از نزديك همكاري كنم و پيش چنين شخصي بمانم . حدود 10 تا 15 شب را با هم در پاسگاه زيد بوديم و مسئوليت خط را به عهده داشتيم . هر شب با هم عالمي داشتيم . تا 12 نيمه شب كه از خط سر مي زديم و شب هم با هم به قرارگاه مي آمديم . پس از آن احمد وضو مي گرفت و نماز شب مي خواند . وقتي با فشارهاي روحي مواجه مي شديم خدمت ايشان مي رسيديم و با نگاه كردن به او آرامش پيدا مي كرديم .

احمد ملك نژاد با شهيد آخوندزاده و برادر نعيمي در اطلاعات بودند كه با هم آشنا شديم . ايشان هر وقت به چزابه مي آمدند يك سر هم به سنگر ما مي زدند . زماني كه برادر آخوندزاده شهيد شدند من هم پس از شركت در عمليات فتح المبين به بستان آمدم تا احوال برادران را بپرسم . بعد برادر احمد گفتند : شما مهدي را نديده ايي ؟ گفتم : نه او را نديدم سپس ادامه داد كه مهدي در اطراف تنگه رقابيه گم شده است . بيا تا با هم برويم و پيدايش كنيم . من با اين منطقه آشنا هستم . من هم قبول كردم . با همديگر به آن منطقه رفتيم و مدتي به دنبال او گشتيم او را پيدا نكرديم. به معراج شهدا در انديمشك مراجعه نموديم . ليست شهدا را نگاه كرديم ، مشخص شد كه ايشان شهيد شده است . احمد همانجا گوشه اي نشست و شروع كرد به گريه كردن ، ازاو پرسيدم برادر احمد شما ديگه چرا ؟ برادر مهدي به آرزوي خودش رسيد . احمد گفت : من به حال خودم افسوس مي خورم كه چرا من شهيد نشدم .

نحوه شهادت احمد اين طوري بود كه با شهيد نظرنژاد و يكي ، دو نفر ديگر به منطقه عملياتي والفجر يك رفته بودند كه ظاهراً دشمن ديد داشته و ماشين آنها را كه يك جيپ بود منهدم مي كند . فقط شهيد نظر نژاد مجروح مي شود و زنده مي ماند .كمرش ضرب خورده بود و اعصابش بهم ريخته بود . ايشان از نظر جثه از ديگران قويتر بوده . حاج احمد به شيراز منتقل شده و بعد هم به شهادت رسيده بود و در مشهد تشييع جنازه شد . در تشييع جنازه ايشان شهيدان كارگر ، رفيعي و آزاد بودند . اين سه شهيد همانجا به يكديگر قول شفاعت دادند . گفتند شهيد آخوندزاده سال پيش رفت و امسال شهيد ملك نژاد و سال ديگر نوبت ماست .

خاطره جالبي كه خود آقاي ملك نژاد برايم تعريف كرد و گفت : قبل از استقرار گردان در منطقه من از منطقه ديدن كردم و يكسري وسايل مورد نياز گردان را آنجا بردم . نمي دانم اين گردان چگونه مي خواهد آنجا بماند . منطقه پر از عقرب است . اگر كسي را نيش بزند مشكل حادي به وجود مي آورد . ما براي اينكه از شر عقربها در امان باشيم . به درون تانكرها مي رفتيم و براي جريان هوا درب تانكر را نيمه باز مي گذاشيتم . اما هواي درون تانكر آنقدر گرم و طاقت فرسا بود كه نپرسيد. ما از ترس عقربها مجبور اين كار را بكنيم . اين كار را قبل از عمليات بيت المقدس كردند كه بعد هم به آزاد سازي خرمشهر انجاميد . ايشان امكانات را در منطقه كرخه مستقر كرده بودند .

يكي ديگر از موارد شهادت كه خيلي در ايشان اثر گذاشت شهادت شهيد آهني بود كه در سومار اتفاق افتاد . آقاي احمد ملك نژاد را ديدم كه در چادر خودش به شدت گريه مي كرد . به طرف او رفتم و براي اينكه او را از اين حال خارج سازم خيلي برايش صحبت كردم اما فايده اي نداشت و صحبتها ي من هم نتوانست او را از آن حال عرفاني خارج كند .

در بيست و هشتم اسفندماه سال 1360، درحالي كه فقط يك روز به تحويل سال نو مانده بود، و در اين شرايط هركسي دوست داشت در كنار خانواده اش باشد، اما طبق نيازي كه به ايشان بود، عازم جبهه شدند.

درست يك سال قبل از شهادت با يكديگر به حج تمتع مشرف شديم. خاطرات آن دورن را هيچ گاه فراموش نمي كنم. يك ماه باهم بوديم. تمام اعمال و رفتارش نشان دهنده نزديكي به خدا بود. شب ها دورتادور كعبه در كنار ديگر زائرين مي نشستيم و دعا مي خوانديم. احساس مي كرم در آستانه شهادت قراردارد. موقع خواندن دعا حال بسيار خوبي داشت و من با ديدن او حال دعا مي گرفتم.

برادرشهيد:
پس از شهادت احمد، يك شب قبل از اذان صبح، ايشان را در خواب ديدم كه در مراسم زيارت عاشورا، دربين هيئت سينه زني در حال عزاداري است. از او سؤال كردم شما كه شهيد شدي اين جا چه كار مي كني؟ گفت: اين جا مراسم داريم. از او پرسيدم چه اتفاقي افتاد كه شهيد شدي؟ نحوه شهادت تو چگونه بود؟ گفت: به محض اين كه گلوله به من اصابت كرد، من به كربلا رفتم و آن جا كنار قبر ابا عبدالله الحسين (ع) زيارت عاشورا خوانديم و از آن جا به آسمان عروج كرديم. تمام صحنه هاي كربلا را برايم تعريف كرد و اين برايم خيلي جالب بود. وقتي از خواب بيدارشدم از ديگران پرسيدم، از آن هايي كه كربلا مشرف شده بودند. چون من خودم به كربلا نرفته بودم. وقتي وصف آن جا را شنيدم متوجه شدم كه هرچه احمد از كربلا برايم گفته بود، درست بود. با اين كه خودش هنوز، يعني تا قبل از شهادت به كربلا نرفته بود و آن جا را نديده بود. او درضمن صحبت هايش به من گفت: يك نواري هم پركرده ام كه برايتان مي فرستم، كه البته من نفهميدم منظورش كدام نوار بود. شايد به تعبيري همان نوار فيلمي باشد كه از مراسم تشييع جنازه ايشان پركرده ايم و در ادامه فيلم دوستان و همرزمانش و همچنين سرداران قاليباف و شهيد چراغچي در وصف اخلاص عمل برادرم و رفتار و خصوصيات اخلاقي ايشان صحبت كرده اند.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 207
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,035 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,136 نفر
بازدید این ماه : 2,779 نفر
بازدید ماه قبل : 5,319 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک