فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رمضاني,احمد

خاطرات
برات رمضاني,پدرشهيد:
احمد آقا آخرين باري كه به مرخّصي آمده پايش شكسته بود . قبل از اينكه به مرخّصي بيايد پايش را گچ گرفته بودند ولي او خودش گچ پايش را شكسته بود و با عصا راه مي رفت . روزي گفت : بابا عمليّات نزديك است مي خواهم برگردم جبهه . گفتم : هنوز كه مرخّصي زياد داري . گفت : بابا همان قدر كه تو دلت براي من مي سوزد ، دل من صد برابر بيشتر از آن براي بچّه هاي منطقه مي سوزد و دلم براي آنها تنگ شده است . بعد از اينكه به جبهه رفت ،‌ برادرش شهيد محمود كه 48 ساعت به مرخّصي آمده بود گفت : اين بار كه برادرم احمد آقا را ديدم چهره اش عوض شده بود و من مطمئن هستم كه ديگر او برنمي گردد . و همين طور هم شد و مدّت زيادي طول نكشيد كه خبر شهادتش را آوردند.

برات رمضاني:
زمانيكه پسرم احمد رمضاني سيزده ساله بود يكروز صبح به شهر رفت و ديگر برنگشت . در همان روز استاندار وقت در ميدان تير مي گويد : هركس مي خواهد به جبهه برود دستش را بالا كند . احمد جلو مي رود و خودش را داوطلب مي كند . امّا برادران اعزام به او مي گويند : سنّ شما كم است ، نمي توانيم شما را اعزام كنيم . بعد احمد به پاي استاندار مي چسبد و التماس و گريه مي كند تا در نهايت او را با توجّه به سنّ كمي كه داشت به جبهه اعزام مي كنند . بعد از يكي دو روز يكي از دوستانم به نام حاج اصغر بزّاز که پارچه فروشي داشت به روستا آمد . از حاج اصغر پرسيدم از پسرم احمد خبر نداري ؟ گفت : پسرت چند روز پيش با اصرار فراوان به جبهه اعزام شد . و من هر كاري كردم فايده اي نداشت .

هادي رضايي:
يك روز در جزيره مجنون بوديم و برادر احمد رمضاني داخل سنگر خوابيده بود. در همين هنگام يكي از هواپيماهاي عراقي آمد كه جاده هاي وسط آب را بزند. من با خودم گفتم حتماً تابحال و با توجه به سرو صداي هواپيماها و ضد هوائي هاي خودمان برادر رمضاني از خواب بيدار شده اند. اما زمانيكه به سنگر رفتم ديدم ايشان هنوز خواب هستند. بعد از اينكه ايشان را بيدار كردم گفتم شما هنوز خواب هستيد برادر رمضاني گفت اي بابا اين هواپيماهاي عراقي هر روز اينجا مي آيند و تق تق راه مي اندازند فقط خودشان را خسته مي كنند و مي روند.

هادي رضايي:
شبي عمليّات شد و تمام نيروها جلو رفتيم . شهيد احمد از داخل يك كانال عبور كرد و خودش را به خطّ عراقي ها رساند . ايشان را موج گرفته بود و تا صبح آنجا بيهوش مانده بود . صبح كه به هوش آمده بود متوجّه شده بود كه بلدوزري مي خواهد داخل گودال خاك بريزد . به هر زحمتي كه شده بود خودش را كنار كشيده بود . به هر حال رزمندگان متوجّه او شده بودند و او را از گودال بيرون آورده بودند . هرچه به او التماس مي كرديم و مي گفتيم : شما پايت شكسته است برو پشت خط مي گفت : نخير ! كساني هستند كه يكدستشان را از دست داده اند ولي باز هم مبارزه مي كنند .

نرگس رمضاني:
يكبار خواب ديدم با شوهرم مي رفتيم كه تصادف كرديم. من سروصدا مي كردم و كمك مي خواستم. در آن موقع دو برادرم شهيد احمد و شهيد محمود به كمكمان آمدند برادرم چون به بلند گريه كردن و چادر برداشتن زن حساس بود و ناراحت مي شد، مرا سوار ماشين سپاه كرد و گفت: خواهرم را جلو در پادگان پياده كنيدو يك نفر ديگر را از پادگان بياوريد تا كمكمان كند. من گفتم برادر شوهرم مي ميرد گفت: نه خواهر ما موظبش هستيم و به بيمارستان مي بريم. وقتي سوار ماشين شدم، يادم آمد كه برادرهايم شهيد شده اند. من داشتم ذوق زده به آنها نگاه مي كردم و آنها هر لحظه كوچكتر مي شدند تا اينكه از نظرم محو شدند.

نرگس رمضاني:
شبي خواب ديدم برادرم با تويوتاي قرمز رنگ به خانه آمدو به من گفت : خواهر ! يك ليوان آب بده بخورم . گفتم : صبر كن به بابا و مامان بگويم كه شما آمده ايد . گفت نه من فقط آمده ام با شما روبوسي و خداحافظي كنم . وقتي برادرم براي آخرين بار مي خواست به جبهه برود روزي با عجله به خانه آمد و ساكش را برداشت و با پدر و مادر و بقيه افراد كه در حياط بودند روبوسي كرد و من چون داخل خانه بودم از دور گفت : خداحافظ و همين كه خواستم از خانه بيرون بيايم او با عجله رفت و حسرت روبوسي برادرم بر دلم ماند.من يك ليوان آب دادم خورد و بعد گفت : بيا خواهر زير گلويم را ببوس كه مي خواهم بروم . من زير گلويش را بوسيدم . او سوار تويوتا شد و رفت و من هر چه دنبالش دويدم به او نرسيدم و در اين موقع از خواب بيدار شدم و روز بعد با همان تويوتاي قرمز كه در خواب ديده بودم ، آمدند و خبر دادند كه برادرم شهيدشده است .

خاتون نظرپور :
موقعي كه در اهواز بوديم شبي خواب ديدم كه امام به خانه ما آمد و براي ما چادري آورده بود و بعد از آن مدت زيادي طول نكشيد كه همسرم به شهادت رسيد .

خاتون نظرپور:
در مراسم خاكسپاري شهيد احمد كه مادرش برا ي زيارتش رفته بود ، يك لحظه احمد آقا چشمهايش را باز كرده بود و لبخندي زده بود . عكس هم گرفته اند و عكسش الان هست . از آن به بعد مادر شهيد هميشه مي گفت : پسرم زنده است .

حسين اكرمي امين:
يك روز احمد ودوستش علي پور مقداري گندم را كه بايستي آرد مي كرديم دو نفري با پشت برده وهمه را آرد كرده بودند .با توجه به ا ين كه در همان روز دو ماشين سپاه در دست آنها ودر خانه ما بود و آنها اجازه استفاده از آن ماشين ها را داشتند من وقتي ديدم آن دو نفر كيسه هاي آرد را با پشتشان مي آوردند,اعتراض کردم, گفتند اين ماشين ها از اموال بيت المال است و براي كار شخصي نمي شود از آنها استفاده كرد .

نرگس رمضاني:
روزي برادرم احمد آقا به همراه دوستش شهيد علي پور به خانه ما آمدند .لباسهاي كلفت و مندرسي بر تن داشتند .همين كه نشستند شروع كردند به حساب كردن كه پول بنزين چقدر مي شود ماشين چقدر خسارت ديده است و چقدر بايد جهت خسارت ماشين بپردازند .من كه به دقت به حرفهاي آنها گوش مي كردم ،گفتم : برادر شما كه اينقدر زحمت مي كشيد و يكسره در جبهه هستيد حق داريد از يك ماشين استفاده كنيد ؟ گفت : نه خواهر اينها مال بيت المال هست و فردا كه مرديم و در جاي تنگ قرار گرفتم چگونه بايد جواب اينها را بدهيم .

برات رمضاني:
يكبار احمد آقا كيفي پيدا كرده بود كه در آن بيست هزار تومان پول نقد و شناسنامه صاحب كيف بود. ايشان به هر كه مي رسيد عكس شناسنامه را نشان مي داد و سراغ صاحب كيف را مي گرفت . بالاخره بعد از 10 روز جستجو آقاي حاج اكبر زارعي صاحب كيف را در گاوداري پيدا كرده بود و كيفش را تحويل داده بود .

حسين اكرمي امين:
يك روز احمد رمضاني شخصي به نام حسين را به خانة ما ،در شهرستان آورد. آن شخص معتاد و بچة تهران بود . بعد از مدتي كه او را ترك داد برايش زن گرفت . آن شخص آنچنان به انقلاب وابسته شد كه بعداً به عضويت سپاه درآمد .

هادي رضايي:
يك روز كه با لودر مشغول کار بود, گفت: صداي لودر را ضبط كنيد و در اول و آخر خط بلندگو بگذاريد و صدا را پخش كنيد . ما هم اين كار را كرديم و خودمان هم در وسط خط با توجه به اين كه 50 متر بيشتر با دشمن فاصله نداشتيم شروع به كار كرديم . دشمن چون سر و صداي اول و آخر خط زياد بود و آنجا را م بكوبيد و توجهي به ما نداشت . در نهايت با اين ترفند موفق شديم كار را تمام كنيم .

نرگس رمضاني:
روزي پدرم به برادرم احمد آقا كه مي خواست به جبهه برود گفت : اول خانه ات را تكميل كن بعد به جبهه برو وگر نه وسائلت را بيرون مي ريزم . برادرم لبخند معنا داري زد و گفت: اشكال ندارد من در وسط حياط چادر مي زنم و زندگي مي كنم.

غلامحسين رمضاني:
برادرهايم احمدآقا و محمودآقا بعد از اينكه دوران راهنمايي را پشت سر گذاشتند، چون در روستا دبيرستان نبود و وضعيت مالي پدرم در حدي نبود كه آنها در شهر ادامه تحصيل دهند، تصميم گرفتند ترك تحصيل كنند. ولي يك خانم معلمي اصرار كرد كه براي آنها در شهر خانه اجاره خواهد كرد و مشكل ماليشان را حل خواهد كرد و از پدرم خواست كه با اين كار موافقت كند و بالاخره دوتا برادرم به مشهد رفتند و مشغول تحصيل شدند اما چند ماهي نگذشته بود كه به روستا برگشتند و گفتند ديگر نمي خواهند درس بخوانند و ترك تحصيل مي كنند. وقتي علت را پرسيدم گفتند، آن خانم معلمي كه براي ما خانه داده است منافق است و مي خواهد ما را از راه راست منحرف كند و ما را منافق بار آورد. وقتي تحقيق كرديم برايمان ثابت شد كه آن خانم منافق است و به همين خاطر برادرهايم ترك تحصيل كردند و در روستا مشغول كشاورزي شدند.

برات رمضاني:
زمانيكه دوره ي ابتدائي پسرانم محمود و احمد رمضاني تمام شد. آنها در آن زمان خانم معلمي داشتند كه به من گفت: اين بچه ها بايد درسشان را ادامه دهند ولي چون در اين روستا مدرسه راهنمايي و دبيرستان نيست من توي شهر مدرسه مناسب پيدا مي كنم و براي براي خانه هم ناراحت نباشيد. خانه پدري در چهار راه نادري داريم كه مادرم در حال حاضر در آنجاست, بچه ها را به انجا مي برم. آن خانم معلم تمام كارهاي ثبت نام و غيره را خودش انجام دادو بچه ها را هم به خانه پدريش برد. دو هفته اي از شروع كلاسها گذشته بود يك شب سراغ بچه ها رفتم كه ببينم وضع خودشان و درسشان چطور است. وقتي به خانه آنها رسيدم ديدم بچه ها مشقهايشان را نوشته اند و درسهايشان را هم خوانده اند و به اتفاق دوستشان شهيد حسن عليپور در حال خواندن يك كتاب ديگر هستند. چون سواد قرآني داشتم تا حدودي تشخيص مي دادم كه كتاب درسي نيست. اما متوجه نشدم در رابطه با چيست. از بچه ها پرسيدم : اين چيه كه مي خوانيد؟ گفتند اين كتاب را خانم معلمان داده و گفته بخوانيد . صبح كه شد از گوشه كنار و همسايه ها و عطاري سر كوچه پرس و جو كردم كه خانواده اين خانم معلم چه طور آدمهايي هستند. همه گفتند آدمهاي خوبي هستند، ولي از گروه مجاهدين خلق مي باشند. در آنجا متوجه نشدم كه گروه مجاهدين يعني چه؟ وقتي به سراغ تعدادي از فاميلها رفتم آنها اين گروه را به من معرفي کردند. من هم بلافاصله جاي ديگري را براي بچه ها پيدا كردم و به مادر خانم معلم گفتم: خانم، مي خواهم بچه ها را به جاي ديگري ببرم. مادر خانم معلم گفتند: اگر براي كرايه بچه ها مشكلي داريد ما از شما كرايه نمي خواهيم. گفتم: نه خلاصه به هر مشكلي بود بچه ها را به محل ديگري بردم اما نمي دانم چطور شد كه بعد ازمدت كوتاهي بچه ها ترك تحصيل كردند و به روستا آمدند و گفتند: بچه هاي شهر ما را اذيت مي كنندو نمي گذارند ما درس بخوانيم. ولي بعد ها مشخص شد كه برخورد معلمان با بچه ها پس از اينكه آنها از خانه پدري خانم معلم بيرون آمده بودند بطور كلي تغيير كرده بوده و يكسره براي آنها بهانه مي گرفته اند.

هادي رضايي:
يك شب به اتفاق بچه هاي امدادگر به منطقه رفته بود كه جنازه هاي شهدا را از توي كانال جمع كنند. احمد آنقدر جنازه جمع كرده بود كه يك دفعه از حال رفته و به زمين افتاده بود. صبح برادران ايشان را به عنوان شهيد به عقب آورده بودند. اما او به هوش آمد و گفت: از فرط خستگي همانجا پاي جسد شهدا و مجروحين افتادم.

برات رمضاني:
پسر برادرم حسين رمضاني نقل مي كرد و مي گفت: يك روز در منطقه عملياتي بوديم. دشمن پل ارتباطي ما را با عقب قطع كرده و آن را بسته بودند. همه ما يك نان جهت خوردن بيشتر نداشتيم و هم گرسنه بوديم. خلاصه همان تكه نان را لقمه لقمه كرديم و به هر كسي سهمي را داديم. احمد هنوز سهمش را نخوده بود كه يك برادر روحاني سر رسيد. احمد سهم خودش را با آن برادر روحاني نصف كرد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 270
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,827 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,519 نفر
بازدید این ماه : 6,162 نفر
بازدید ماه قبل : 8,702 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک