فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

مصدق اکرمي ,ابوالقاسم

خاطرات
خجسته زراعتي :
ابوالقاسم در يكي از راهپيماييهاي زمان طاغوت دستگير شد و به زندان منتقل شد . دوستان ابوالقاسم آمدند و گفتند : حاج آقا ابوالقاسم را گرفتند و بردند . پدرش گفت : چكار كنم هر چه به او مي گويم كمتر برو ، و خيلي خودت را آشكار نكن او اصلاً توجهي نمي كند و بدون ترس به تظاهرات مي رود . بعد از اين خبر خيلي ناراحت شديم . سپس يك روز ما به عيادتش رفتيم تا آن زمان ما اصلاً نديده بوديم وخيلي برايم مشكل بود و وقتي آمد از پشت شيشه ها گفت : اصلاً ناراحت نباشيد زندان متعلق به ماست . هيچ ناراحت نباشيد ما خيلي راحتيم و خيلي جايمان خوب است . من ديگر به خانه برگشتم بعد از مدتي پدرش به همراه چند نفر از دوستانش رفتند و او را آزاد كردند . وقتي به خانه آمد به خاطر ناراحتي كه داشتم گريه كردم . ابولقاسم گفت : مادر جان ! ديگر از اين حرفها گذشته است . روز بعد دو مرتبه ديدم رفت و دوستانش را آورد و عكس امام را برداشتند و رفتند و گفتند : ما به تظاهرات مي رويم - عكس امام را روي سينه اش گذاشت و چون قدش بلند بود به چشم مي آمد - پدرش گفت : بگذار برود فكر مي كند كه خانواده رضا شاه پسر خاله يا پسر عمه ايشان است كه اين كارها را انجام مي دهد . اصلاً حرف هيچ كس را قبول نمي كرد . شوهر خواهر و برادرش به او مي گفتند : كمتر خودت را آشكار كن و هر روز يك طور لباس بپوش تا تو را شناسايي نكنند اما او در پاسخ مي گفت : اشكالي ندارد همين طور خوب است .

خجسته زراعتي:
بعد از اينكه ابوالقاسم ديپلم گرفت يك روز پدرش به او گفت : ابوالقاسم موقع رفتن به سربازي است و برو سربازي ات را خدمت كن و بيا . ابوالقاسم در جواب گفت : من براي شاه فلان فلان شده خدمت نمي كنم . پدرش گفت : تو به اين كارها چكار داري ؟ گفت : نه ، نمي روم و رفت و دفترچة آماده به خدمتش را آورد و پاره پاره كرد و در سطل آشغال انداخت و گفت : من به سربازي نمي روم .

محمد رضا جواهري:
فرداي شب اوّل عمليّات كه در خطّ مقدّم به دنبال سوژه اي براي مصاحبه بودم به شهيد ابوالقاسم اكرمي برخورد نمودم . خطهاي دشمن به طور كلّي شكسته نشده بود . هنوز اوائل عمليات محسوب مي شد . جلو رفتم و شهيد اكرمي كه گرد و غبار صورت ايشان را فرا گرفته بود ، در پاسخ سوال كليشه اي من كه چه پيامي داريد ؟ فرمود : آقا پيام من اين است كه چند تا گلوله آر پي جي برداري و همراه من جلو بيايي كه بچّه ها به آر پي جي نياز دارند . گفتم : چشم . به همراه ايشان و مقداري تسليحات آر پي جي جلوتر رفتيم . آنجا كه بچه هنوز به خط شكني مشغول بودند . متوجه شديم يك عراقي بعثي با اسلحة دوشكا ، تعدادي از عزيزان رزمنده را شهيد نموده است . شهيد اكرمي به بچّه ها دستور دادند ، شما سر اين مزدور عراقي را با آتش بند كنيد ، تا ما با موتور از دورتر ، دورش بزنيم و او را از كار بيندازيم . علي رغم اينكه دلهره هم داشتم ولي چون به همراه اين شهيد توانمند بودم ، اطمينان خاطر بيشتري پيدا كردم . خلاصه اين شهيد بزرگوار آن عراقي را اسير نمود و چون روز عمليّات بود ، اجازة كشتن اسير نداشتيم و به دستور فرماندهان عالي رتبه اين عراقي ها براي كسب اطّلاعات بيشتر به پشت جبهه و قرارگاه فرستاده شد . وقتي قرار بر اين شد كه عراقي به پشت خط فرستاده شود ، در عين حاليكه دل تك تك بچّه ها و خود ايشان از بعثي خون بود ، ولي اطاعت از مافوق نموده و خود اين شهيد حتّي بدن خود را سپر عراقي ها نموده بود كه كسي به او آسيبي نرساند و اين نيست جز همان اطاعت از مافوق چه برسد به اطاعت از ولي امر و فرماندهي كلّ قوا .

زهرا خجسته زارعتي:
ابوالقاسم بعد از فوت پدرش خيلي ناراحت بود و گريه مي كرد و مي گفت: دلم مي خواهد بفهمم كه آيا پدرم از من راضي بوده است يا نه . شوهر خواهرش او را ديد و گفت: چرا گريه مي كني مي خواستم با تو حرف بزنم... همان شب پدرش را در خواب مي بيند و به او مي گويد: پدر چرا شما به خانه نمي آيي؟ مي گويد:من ديگر به خانه نمي آيم و يك قرآن يا مفاتيح به ابوالقاسم مي دهد و مي گويد: اين را بگير و برو. روز بعد كه از خواب بيدار شد خوشحال بود و مي گفت: كه ان شاا... پدرم از من راضي است .

زهرا خجسته زارعتي:
آخرين دفعه اي كه ابوالقاسم مي خواست به جبهه برود به خانه آمد و گفت: مي خواهم به جبهه بروم .گفتم: چرا؟ گفت : فرمان است كه بايد برويم. ماه مبارك رمضان بود. گفتم: مي خواهم براي بدرقه ات به ايستگاه بيايم. گفت: نه لازم نيست شما بياييد. با خود گفتم: خوب نيست خانمش تنها برود بهتر است كه من بروم . وقتي به ايستگاه رفتيم هوا خيلي گرم بود و ابوالقاسم هم روزه داشت تا اينكه ما را ديد گفت: مادر لازم نبودشما با دهان روزه بياييد. گفتم: نه اشكالي ندارد همانجا خانمش را به كناري كشيد و خيلي با او صحبت كرد. گويا به او الهام شده بود كه سفر آخرش است. قطار حركت كرد و او با عجله خودش را به قطار رساند و خداحافظي كرد و رفت .

زهرا خجسته زارعتي:
دفعه آخر كه ابوالقاسم مي خواست به جبهه برود قبل از رفتن به جبهه رفت و قيمت سنگ قبر را پرسيد. زماني كه پدرش را دفن كردند 20 تومان بود اما در آن زمان 40 تومان شده بود اما براي شهدا20 تومان مي گرفتند. با خودش مي گفت: براي 20 ارزش ندارد مادرم پاهايش درد مي كند و اگر مي خواهد سر قبر بياييد بهشت رضا دور است و اذيت مي شود . به او گفتم : ابوالقاسم اين حرف ها را نزن ان شا ا... به سلامتي مي روي و بر مي گردي اما در پاسخ گفت: نه مادر جان! بالاخره بايد آماده باشيد.

زهرا خجسته زارعتي:
يك شب خواب ديدم قاسم در حالي كه سوار بر موتور بود از درب حياط بيرون رفت . من نيز پشت سرش از حياط بيرون رفتم - يكي از پسرهاي خواهرش هم پشت سر او سوار بود - و از او پرسيدم : كجا مي روي ؟ قاسم در جوابم گفت: هيچ جا مادر، يك لبخندي زد و دو مرتبه گفت : مي خواهم به داخل باغ بروم - يك باغ زيبايي بود - ديدم پياده شد و چكمه هايش را پشت موتورش گذاشت و يك لبخندي هم به ما زد و رفت.

محمد كاظم خورشيدي:
يادم مي آيد يكدفعه باران مي آمد و من و قاسم به همراه دوستان با هم صحبت مي كرديم. قاسم يكدفعه متوجه مادرش شد كه مي خواست جايي برود. او فورا به سمت مادرش رفت و او را در باران سوار بر موتور كرد و مادرش را به مقصد رساند و دو مرتبه او را به خانه آورد .

محمد كاظم خورشيدي:
ايشان قبل از اينكه وارد سپاه بشوند نذر كرده بودند كه اگر به استخدام سپاه درآيند نماز شب بخواند. چون آن زمان گزينش سپاه براي استخدام خيلي سخت مي گرفت.

علاالدين حجازي:
ماه رمضان بود ، عده اي جهت صرف افطار به منزل آقاي مقدم زاده در شهرك ابوذر مي رفتيم من و آقاي اكرمي در اتوبوس كنار هم نشسته بوديم. ايشان آن زمان به مرخصي آمده بودند . من از آقاي اكرمي سوال كردم وقتي از جبهه به طرف شهر خود حركت مي كنيد چه حالتي داريد؟ ايشان فرمودند : زماني كه از جبهه كنده مي شوم و رو به شهر و زندگي جاري مي آيم ، عفونتي شامه ام را اذيت مي كند. وهر لحظه مي خواهم به جبهه برگردم.

علاالدين حجازي:
يك شب خواب ديدم كه اطراف حرم حضرت امام رضا (ع) همين جايي كه الان خراب نموده اند . مشغول ساخت و ساز هستند . درسمت راست بالا در حال ساختن سر در مسجدي بودند . سر در مسجد را نگاه كردم ديدم نوشته است مسجد شهيد اكرمي . با خود گفتم : عجب ! چه كار خوبي آستان قدس انجام داده است. شهيد اكرمي خانه اش نزديك حرم بود حالا اينجا يك مسجد به اسم او هم ساخته اند . خودش از داخل مسجد بيرون آمد و با هم احوالپرسي كرديم .گفتم ببينيد آستان قدس مسجدي به اسم شما ساخته است .آقاي اكرمي گفت: نه اينجا خانه من است.

علاالدين حجازي:
ايشان از شهيد چمران هميشه به بزرگي ياد مي كرد و به عنوان الگو از مجاهد اسلامي و فدائي مكتب قرآن هميشه ياد مي كرد ، و امام در چشم و دل او يك جايگاه خاصي داشت كه براي كسي ديگر چنين ارزشي قائل نبود .

محمد كاظم خورشيدي:
در چزابه كه بوديم ،سنگري داشتيم كه طول آن زياد بود ولي عرض كمي داشت و چون چزابه گرم بود و اجساد بسياري از عراقيها در منطقه بود ,محيط آلوده بود .آقاي اكرمي براي مقابله با حشرات با لباس و چكمه مي خوابيد . ولي به دليل اينكه قدش بلند بود اگر پاهاي خود را دراز مي كرد پاهاي او از سنگر بيرون بود و اگر جمع مي كرد داخل سنگر گرم بود . ايشان به اين فكر افتادند كه براي راحتي تمام بچه ها سنگر بزرگي بسازد و اين كار را هم كرد.

خجسته زراعتي:
يك دفعه ابولقاسم به همراه دوستان در يك مكاني ايستاده بودند يكي از بچه ها به او سيگار تعارف مي كند. اتفاقاً شوهر خواهرش از آنجا عبور مي كند . ابولقاسم . به محض اينكه شوهر خواهرش را مي بيند سيگار را در مشتش پنهان مي كند و به طرف او مي دود و يك سيلي در گوش ابولقاسم مي زند. ابولقاسم سيگار را مي اندازد و به شوهر خواهرش مي گويد ببخشيد ديگر تكرار نمي شود .

محمد كاظم خورشيدي:
ما در تنگه چزابه كه بوديم. سنگرها هم كوتاه و پراز آب بود. بچه ها خيلي نارحت بودند. قرار شد يك سنگر بزرگي درست كنيم. و يك مقدار سقفش را بلندتر در نظر بگيريم. تااگر بچه ها خواستند نماز جماعتي و...انجام دهند راحتتر باشد. صبح شروع كرديم و يك قسمت را مسطح نموده كيسه هاي بزرگ شن و خاك را كنار هم چيديم. سنگري ساخته شد به ابعاد3×6. غروب تمام كارهاي سنگر تمام شد. خود قاسم كه مهندسي رزمي بود. بولدزور آورد و خاك روي سقف سنگر ريخت. هوا كم كم در حال تاريك شدن بود و قرار بود كه به داخل سنگر برويم واستراحت بكنيم. گفتند: برويد وپلاستيك بياوريد و در سنگر بياندازيد وروي آن پتو پهن كنيد. ما رفتيم و پلاستيك آورديم در سنگر انداختيم همين كه بيرون آمديم تا پتوها را تكان بدهيم، يكدفعه تمام سنگر پايين ريخت و خراب شد. خوشبختانه به كسي آسيبي نرسيد، بعد از اين اتفاق قاسم گفت: اينطور نمي شود. روز بعد قاسم به همراه چند نفر با يك ماشين به عقبه رفت. و بعد مقداري آهن و بلوكهاي سيماني آورد و گفت: اينجا يك سنگر درست كنيد. سنگر بسيار بزرگ وجالبي درست كردند. داخل سنگر را گچ وكف آن را هم سيمان كردند. هنوز سيمان هاي آن خشك نشده بود كه گفتند: پلاستيك بياندازيد تا پتو پهن كنيم و استراحت كنيم. بعد بچه ها اسم اين مسجد رامسجد حضرت رسول (ص) گذاشتند. چند روز بعد يكي از فرماندهان آمد و گفت: آقاي اكرمي آيا فكر نمي كنيد اين سنگر كه براي خودتان ساختيد. باعث جدايي بين شما و بچه ها شود. ايشان فرمودند: نه اشتباه نكنيد اينجا سنگر فرماندهي نيست اينجا مسجد حضرت رسول است.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان رضوي ,
بازدید : 268
[ 1392/04/25 ] [ 1392/04/25 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,355 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,456 نفر
بازدید این ماه : 4,099 نفر
بازدید ماه قبل : 6,639 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک