فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

رمضاني‌ ,علي

 


سال 1339 ه ش در روستای نجف آباد از بخش مرکزی شهرستان بجنورد ، در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود، تحصیلات ابتدائی را در همین روستا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به شهرستان بجنورد مهاجرت کرد. او با موفقیت دوران دبیرستان راهم پشت سر گذاشت.این دوران همزمان بود با اوج مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت ستمگر پهلوی.علی که شناخت خوبی از وابستگی وخیانت های حکومت پهلوی داشت,واردمبارزه با حکومت شدودر این راه سختی های زیادی راتحمل نمود.
اوازپیشگامان وهدایت کنندگان مبارزه مردم در بجنورد واطراف آن با حکومت پهلوی بود.
با پیروزی انقلاب از آنجایی که احساس می کرد وجودش در سپاه پاسداران انقلاب اسلالمی به لحاظ حفظ و حراست از دستاورد های انقلاب اسلامی ضروری است ,به عضویت این نهاد در آمد و در واحد بسیج مشغول خدمت شد .خدمات بی شائبه و خالصانه او در بسیج و مسئولیتهای سازماندهی ، آموزش نظامی ، عقیدتی ، معاون فرماندهی سپاه بجنوردو...بر همه عاشقان مدرسه عشق واضح است و نقش اساسی ایشان در تشکیل پایگاه های بسیج شهری و روستایی و نیز تشکیل گروه های معاونت بسیج مدارس فراموش ناشدنی است.
علی با شعله ور شدن آتش جنگ تحمیلی خود را به جبهه های جنگ حق علیه باطل رساند و با توان بالای مدیریتی که داشت به عنوان فرمانده گردان مشغول نبرد با دشمن شد.
او در این راه با تلاشهای شبانه روزی اش به کسب پیروزی های فراوانی نائل شد و سر انجام هم پس از سالها مبارزه و جهاد در راه خدا و مجروحیتهای متعدد و52ماه حضور در جبهه, به درجه رفیع شهادت نائل شد.
در وصیت نامه ا ش می نویسد:
رزمندگانی که همه هستی خود را فدای اسلام نموده ,در بعضی ادارات و نهاد ها ,به جای اینکه این سربازان گمنام اسلام را در بغل گرفته و از آنها حمایت کنند و حقشان را بدهند ,متاسفانه به دلائل مختلف از گرفتن حقشان بلکه نسبت به همه دستاورد های انقلاب نا امید شان می کنند. هر چند این نوع برخوردها وکارشکنی ها در روحیه عزیزانمان تاثیر نمی گذارد اما خدا را شاهد می گیرم که فردای قیامت این افراد باید جوابگوی رزمندگان اسلام و خون عزیزانمان باشند.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران بجنورد ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید



خاطرات
حسين پيلتن:
بیان خصوصّیات اخلاقی سردار شهید علی رمضانی از عهده من که از غافله عقب مانده و هزاران آه و درد از رنج فراق عزیزترین عزیزان را به دل دارد ، چه انتظاری را می توان داشت که بنگارد از وصف شهید ، و چه انتظاری می توان داشت از زبان الکن او ، که بگوید آنچنان که باید گفته شود از سراپا عشق شهیدانی چون "علی "ولی آنچه می توان گفت این است که شهید علی رمضانی الگوی به تمام معنای یک مسلمان شیعه بود، کمتر سخن می گفت و بیشتر عمل می کرد و به چنین دلیلی هم به راحتی از هر آزمون و امتحانی در راه تداوم انقلاب موفق بیرون می آمد. او همیشه در هر مناسبتی که زبان به سخن می گشود، همه پیامش این بود که نباید بین شعار، و عمل ما فاصله افتد. این مطلبی بود که حتی در روزهای آخر عملیات هم در مصاحبۀ تلویزیونی که داشت به عنوان آخرین پیام به امت اسلامی دادند. چرا که او خود آنچه را تا کنون گفته بود بی کم کاست عمل کرده بود و حتی پیشتر از شعار در حرکت بود ، علی حقیقتا یکپارچه اعتقاد و ایمان و اخلاص و ایثار بود وهمه فضائل اخلاقی یک انسان وارسته را در خود داشت .

باتوجه به اینکه خود روحانی بودند ، لذا اهل نماز شب دعا و قرائت قرآن مجید بود و تا آنجا که امکان داشت و فرصتی می یافت در مراسم مذهبی شرکت می کردو خود در برگزاری مراسم دعا و نیایش و به مناسبتها نقش داشت.

قنبر علي مجرد:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ورود به سپاه پاسداران در واحد بسیج مسئولیت مستقیم آموزش های عقیدتی ، سیاسی و نظامی و احکام را به عهده داشت.

از زمان شروع انقلاب اسلامی از افراد فعال و سرشناس شرکت کننده در راهپیمایی ها و تظاهرات بر ضد حکومت ستم شاهی بود و خود در این جهت نقش مهّمی را ایفا می کرد . پس از پیروزی انقلاب نیز در هر جا که تشکلی به منظور تقویت نظام جمهوری اسلامی صورت می گرفت شرکت می کرد، از جمله عضویت در انجمن اسلامی شهر ، حضور مداوم در نماز های جمعه و حضورتاثیر گذار در جبهه.

مادر شهید:
علی ، قلبش و همه وجودش لبریز و آکنده از صفا و صمیمیت و اخلاص و اخلاق حسنه بود ، قیافه پاک و بی آلایش او ، بدن ورزیده و قد و قامت کشیده اش و گامهای استوارش ,عزم راسخش مایۀ عبرت بود و درس زندگی در همۀ ابعاد و برای ما که تجربه تلخ فراقش را داریم .
آنها که افتخار مانو س بودن با علی را داشتند ، هنوز هم فریاد های برادر جان ، برادر جان او را در میادین مختلف آموزش بسیج و جنگ به یاد دارند،علی به راستی علی گونه کوهی از عظمت و شجاعت و ایمان و عشق به ائمه اطهار (ع) و ولایت بود.
او عاشق سر از پا نشناخته امام راحل بود . به یاد دارم زمانیکه این افتخار حاصل شد که با هم به زیارت حضرت امام مشرف شویم ،در مسیر ورود به جماران و در بازرسی هایی که انجام می شد بی صبرانه لحظۀدیدار را آرزو می کرد. او در راه خدمت صادقانه سر از پا نمی شناخت و تنها چیزی که برایش مطرح نبود سرمایۀ وجودش بود0 علی به حقیقت به همه وابستگیها و غل و زنجیر های نفسانی و شیطانی دنیوی پشت کرده بود.
و در راه عشق به لقاء الله خستگی ناپذیر و سر افراز از هر امتحانی بود، بی شک هر کس علی را یک بار دیده بود مجذوب اخلاق و رفتار نیکویش می گشت و هر کس یک بار سخنرانی او را در رابطه با حقانیت ما می شنیدو ضرورت حضور در جبهه ها را می شنید،آرام نمی گرفت، چرا که او بیشترین نقش را و بیشترین مایه را عملا در این راه گذاشته بود و این خصوصیت بارز او وجه تمایزش را با دیگر سخنرانان ایجاد می کرد . خود بیشترین تاثیر را نیز بر هر شنونده ای می گذاشت. علی عزیز ارتباط وصف ناپذیری با ادعیه و توسل به ائمه اطهار داشت به طوری که هر وقت فراغتی می یافت، به دعا و نیایش توسل می کرد .اوگویی هنوز هم فریا دهای بی ریایش که با خواندن دعای کمیل و توسل و زیارت عاشورا همراه بود, در گوشم زمزمه گر است که الهی العفو، الهی العفو.الغوث،الغوث ، ادرکنی ،ادرکنی، ادرکنی...

احمد رمضاني :
شب عمليات فرا رسيد . اين شب و اين عمليات با شبها و عملياتهاي ديگر تفاوت داشت. شب، شب قدر بود و عمليات، سكوي پرشي براي رسيدن به لقاء دوست. ستون نيروها از اوج قله گذشته و براي صعودي دوباره به زير مي آمد و چون خط سفيد و نوراني در دل ظلمت تا بي نهايت امتداد مي يافت. ساعت ها حركت در عمق نيروهاي دشمن بي هيچ صدايي انجام گرفت. علي ابتدا و انتهاي گردان را بدون كوچكترين احساس خستگي مي پيمود و تذكرات لازم را مي داد. براي شيرمردي چون او كه بارها در دل خاك دشمن راه پيموده بود و تجربيات پرباري از نبردهاي سنگين با خود داشت, هدايت نيرو در عمق خاك دشمن كار ساده اي بود. ساعت 10 شب بي سيم چي با صداي خفيفي او را صدا زد كه از لشكر وضعيت او را مي خواهند. علي گفت: وضعيت پنج پنج است, يعني همه چيز آماده است و منتظر صدور فرمانيم. رمز عمليات از پشت بي سيم اعلام شد. دشمن غرق در خواب غفلت هميشگي بود. يك باره همه چيز بهم ريخت. انگار يكباره هزاران بسيجي از دل كوه مي جوشند و به دنبال غريو الله اكبر و فرياد يا حسين (ع) و يا علي، نهيب انفجار و صداي رگبار مسلسل ها و ناله و فرياد ها درهم آميخته شده بود. كساني كه براي اولين بار او را در اين عمليات ديده بودند باور نمي كردند كه اين همان علي باشد .كسي كه آرام و سربزير راه مي رفت درشتي و خشم در وجودش راه نداشت حال آيه (اشداء علي الكفار و رهمائه بينهم) را در يادها زنده مي ساخت. هر چند در اولين ساعات عمليات به خوبي تمام شد و رزمندگان در اوج قلل رفيع و سر بفلك كشيده كردستان در مواضع خود مستقر شدند. طلوع سرخ فام فجر صادق از راه رسيد و ديو شب فراري شد و خورشيد با چشماني خون گرفته با كراهت بالا آمد و اين آغازي بود بر يك فرجام، پاكسازي منطقه دشمن آغاز شد. علي لحظاتي قبل از شهادت چكمه ها را از پاي درآورد و رو به قبله به حال نماز ايستاد. بعضي از دوستان به او گفتند: برادر علي هنوز وقت نماز نشده، او با حالتي معني دار جواب داد: مي دانم و سپس در برابر نعمت پيروزي سر به سجده گذاشت. در همين لحظات بي سيم چي صدايش مي زند: برادر علي از فرماندهي لشكر مي خواهند با شما صحبت كنند و ساعت 20/ 10 صبح 25 دي ماه 1366 خمپاره اي از طرف دشمن فرود آمد و برق انفجار با نور اميد درهم آميخت. لحظه اي بعد علي نقش زمين شد و زير لب زمزمه كرد، دوستان با عجله سعي كردند او را از قله فرود آورند و به اورژانس برسانند ولي علي سالها خون دل خورده بود تا به قله رفيع شهادت صعود كند، ديگر فرود آوردن او از فرازي كه با پر و بال ملكوتي بدان جا رسيده بود، ممكن نبود. وقتي او را در حالي كه تركش به سينه اش اصابت كرده بود و دست راستش نيز قطع شده بود و موج انفجار شديدي هم گرفته بود، با آمبولانس به اورژانس رسانديم و پزشك خود را بالاي سر او رساند و به من گفت: متأسفانه هر چند بدنش هنوز گرم است اما تمام كرده، تلاشهاي ما به نتيجه اي نرسيد و ستوني از فرشتگان الهي كه مدتها انتظارش را مي كشيدند به استقبالش آمدند و بدينگونه پايان او آغاز مي شد براي شروعي تازه.

قنبر علي مجرد:
من هميشه اشتياق خاصي نسبت به جبهه رفتن داشتم و چون سه تا برادر بزرگتر از من به جبهه رفته بودند مادرم داغدار اسير و شهيد و مجروح بود لذا نمي توانستم از مادرم اجازه اعزام به جبهه بگيرم و هميشه در فكر اين بودم كه چگونه وارد ميدان عمل شوم . به ياري و لطف خداوند عالم يكروز كه اصلا سابقه خوابيدن در روز را نداشتم به خواب رفتم در خواب ديدم كه شهيد علي رمضاني كتري را برداشت تا برايم چاي بگذارد. من از بزرگواري وي شرمنده شدم و كتري را از دستش گرفته و گفتم :علي جان زحمت نكش خودم چاي درست مي كنم .او گفت تو نمي تواني چاي درست كني .بهر حال كتري را گرفتم و شير آب را باز كردم و كتري را زمين گذاشتم تا پر شود وقتي كه پر شد مقداري از روي آن سرريز كرد و علي گفت : چون اصراف حرام است آب را ببند ! ولي من نمي توانستم آب را ببندم و به راستي كه عاجز بودم اما علي آمد و چایی درست كرد و با هم خورديم .
علی گفت : به مادرم بگو كه من دو تا گل دارم كه داخل گلدانند آنها را آب دهد.
نامادري علي را ديدم و گفتم : عمه ! مگر علي دو تا گل دارد كه داخل گلدانند؟ گفت : بله! پسرم علي دو تا گل دارد كه داخل گلدانند و در همين حال از خواب بيدار شدم .
از طريق راديو پيام امام را شنيدم كه فرمودند فرزندان انقلابيم توجه كنيد ! امروز روز حضور گسترده در جبهه هاست و بر دشمن غدار رحم جايز نيست. با شنيدن اين پيام برخاستم و به ستاد بسيج بجنورد رفته و عازم جبهه هاي حق عليه باطل شدم و اين در حالي بود كه آمادگي كامل داشتم و طبق توصيه شهيد علي رمضاني هيچگونه نيازي به دوره آموزشي نداشتم .

حسين پيلتن:
در آن زمان ماموريت نيروهاي بسيجي بين 45 تا60 روز بود ولي بعد از عمليات كربلاي 4 حدود 3 ماه بود كه نيروها در ماموريت بودند. يك روز حاج آقاي قاليباف به آقاي رمضاني گفت:اگر دوباره عمليات در پيش باشد شما و گردانتان چه مي كنيد ؟ ايشان جواب داد: من به عنوان فرمانده گردان آماده هستم ولي نظر نيروهايم را نمي دانم چون حدود 3 ماه است كه آنها در ماموريت هستند.ايشان آمد تا نظر نيروهايش را بپرسد به آنها گفت:من مي دانم كه حدود يك ماه از ماموريتتان گذشته است ولي خودتان مي دانيد كه از ابتدا كه ما پا به جبهه گذاشتيم گفتيم:جنگ جنگ تا پيروزي . درست است كه ما جنگ كرده ايم ولي به آن پيروزي كه مد نظرها بود نرسيده ايم و آن زيارت كربلا است. حالا تصميم با شماست مي توانيد برويد يا بمانيد.من آمده ام تا با شما مشورت كنم و مي خواهم كه دست مرا بگيريد. بعد يكي يكي بچه ها گفتندكه رسم مردانگي اين نيست كه ما برويم و شما بمانيد حالا كه شما مي مانيد ما نيز مي مانيم. آقاي رمضاني گفت:من شما را 10 روز به مرخصي مي فرستم و خودم هم به مرخصي مي روم تا يك تجديد قوايي بكنيم. بعد از 10 روز در خدمتتان هستم.

پس از اينكه رزمندگان اسلام ارتفاعات صعب العبور منطقه مائوت را به تصرف خود در آوردند و در آنجا مستقر شديم در حاليكه ارتفاعات پر از برف بود, آقاي رمضاني برفها را كنار زد و چفيه خود را پهن كرد و با خداي خود مشغول راز و نياز شد .

مجيد رمضاني :
يك روز مادرم مبتلا به سر درد شديدي شده بود و نياز به درمان فوري داشت ولي برادرم علي هر چه دنبال ماشين گشت تا او را به بيمارستان منتقل كند پيدا نكرد و اين در حالي بود كه تويوتاي سپاه در اختيارايشان بود ولي به خاطر اينكه متعلق به بيت المال بود از آن استفاده نكرد .

بعضي از برادرها به منطقه سيگار مي آوردند و آنجا آن را تقسيم مي كردندكه يك دفعه آقاي رمضاني يك اسكناس برداشت و رو به برادرها گفت:برادرها من مي خواهم اين اسكناس را آتش بزنم ما به ايشان گفتيم چرا مي خواهيد اين كار را بكنيد ؟ ايشان گفت:شما هم به جانتان آتش مي زنيد و هم به مالتان لطمه وارد مي كنيد. حالا من مي خواهم اين اسكناس را آتش بزنم ,حداقل به جانم كه آتش نمي زنم.این کار علی باعث شد افراد سیگاری از کشیدن سیگار خودداری کنند.

يك دفعه آقاي رمضاني برايم تعريف كرد:يك روز كه در منطقه اهواز بوديم.هواپيماهاي عراقي آن منطقه را بمباران كردند . آنجا هيچ پناهگاهي وجود نداشت.و برادران ترسيده بودند و خيلي سرو صدا مي كردند.من آنجا به برادرها گفتم:برادران شما چرا مي ترسيد؟شما براي رضاي خدا به اينجا آمده ايد البته آنقدر بمباران آن روز هواپيماهاي عراقي شديد بود كه من خودم هم مثل بقيه برادران ترسيده بودم.ولي با اين وضع به آنها روحيه مي دادم كه مقاومت داشته باشيد ,چون ما براي رضاي خدا آمده ايم.

شب قبل از عمليات(بيت المقدس 2)بود كه در مقر گردان آقاي رمضاني با ايشان صحبت مي كرديم . ايشان گفت:من در خانه امانتي دارم كه از اموال سپاه است و اين صحبت را طوري ادا مي كرد كه انگار مي دانست اين آخرين عملياتي است كه ايشان در آن شركت دارد . گفت:قبل از اينكه به شهادت برسم اين امانت را به صاحبش بازگردانيد چون آنچه بر من مسلم است اينست كه من در اين عمليات به شهادت مي رسم.

فرزندشهید:
آنطور كه من به خاطر دارم صبح يكي از روزهاي آذرماه بود كه آن روز با همه روزها فرق داشت. چون آنروز ساعت 7 صبح عمو شيرعلي زنگ در خانه ما را به صدا درآورد و ما را به اجبار زودتر از هميشه به مدرسه فرستاد تا موضوع را به مادرم اطلاع بدهند. من به مدرسه رفتم و حدودا ساعت 10 صبح بود كه در كلاس موضوع را از زبان آقاي لنگرودي شنيدم و به يكباره حالت خاصي به من دست داد و با غم فراوان و سراسيمه تا خانه دويدم . مشاهده كردم جمعيت فراواني در مقابل منزلمان جمع شده اند و گريه مي كنند . مراسم تشييع پدرم ساعت 2 بعد از ظهر همان روز برگزار شد و به يادم مي آيد مرا به اتفاق تمام افراد خانواده به محل حسينيه روستايمان بردند و پيكر مطهر پدرم را براي وداع آخر به ما نشان دادند و در آن لحظه بود كه به معناي واقعي شهادت پي بردم.

در عمليات بيت المقدس 2 قرار بود كه ارتفاعي به نام تپه سوزني را تصرف كنيم .بعد از اينكه اين عمليات را با موفقيت به انجام رسانديم حدود ساعت 8 صبح بود كه دشمن پشت سر هم خمپاره زماني مي زد . چون در بالاي ارتفاع بوديم و در آنجا هيچگونه سنگر و پناهگاهي نبود باعث مجروحيت و شهادت بچه ها مي شد. ما تا آن زمان در آن عمليات شهيد نداده بوديم ولي بعد از موفقيت در عمليات يعني ساعت 8 به بعد بود كه با شليك خمپاره هاي زماني از طرف دشمن تعدادي از بچه ها شهيد و تعدادي هم مجروح شدند.در آن عمليات آقاي رجب محمدزاده فرمانده ما بود وقتي ايشان شهادت و مجروحيت بچه ها با خمپاره هاي زماني را ديد من و آقاي علي رمضاني را فرا خواند و گفت:بياييد بررسي كنيم و ببينيم كه اين خمپاره ها از كدام مسير مي آيد تا چاره اي بينديشيم . جلسه مادر كنار يك صخره برگزار شد كه من در وسط اين دو بزرگوار نشسته بودم يعني آقاي محمدزاده سمت راست من و ايشان در سمت چپ من.به طرف ارتفاع الاغلو نگاه مي كرديم و با هم صحبت مي كرديم كه آنجا دشمن ديد داشت و احتمالا از آنجا خمپاره مي زد.با آقاي رمضاني قرار گذاشتيم كه آن بچه هايي كه خسته نيستند و از روحيه بالايي برخوردار هستند را برداريم و به ارتفاع الاغلو برويم و آن سنگري كه به سمت ما خمپاره شليك مي كند را منهدم كرده و برگرديم.

در عمليات كربلاي 5 قرار بود كه يك گردان شهرك دو عيجي را تصرف كند و بعد ما وارد عمل شويم و آنجا را پاكسازي كنيم.ساعت 10 شب بود كه از قرارگاه تاكتيكي حركت كرديم و ساعت 4 صبح بود كه به دژ دشمن رسيديم.همانجا منتظر مانديم تا نوبت به ما برسد و پاكسازي را شروع كنيم و ساعت 6 صبح بود كه يكي از بچه ها اطلاعات عمليات آمد واطلاع داد كه نقشه تغيير كرده است ,چون فشار دشمن زياد شده پس شما بايد به موقعيت ديگري برويد ,چون بچه ها در آن موقعيت در خطر هستند . آقاي رمضاني آنجا گفت:اشكالي ندارد ما مطيع شما هستيم براي ما فرق نمي كند كه در شهرك دوعيجي باشد يا خط ديگري.ايشان بچه ها را به حركت درآورد و خودش جلوتر رفت تا از موقعيتي كه هيچ شناختي از آن نداشت اطلاعات به دست آورد و اينطور نبود كه بچه ها را به حال خود رها كند.

در عمليات بيت المقدس 2 تصرف ارتفاع تپه سوزني را برعهده ما گذاشته بودند اين ارتفاع بين ارتفاعات الاغلو و گرده رش قرار داشت و از موقعيت سوق الجيشي برخودار بود كه اگر چنانچه ما موفق به تصرف آن نمي شديم لشكر محمد رسول الله كه در سمت راست ما قرار داشت ولشكر ديگري كه در سمت چپ ما قرار گرفته بود با شكست روبرو و نيروهايشان تارومار مي شدند.بالاخره اين موفقيت حاصل شد و ما توانستيم آن ارتفاع را به تصرف خود درآوريم بي آنكه تلفاتي متوجه ما باشد. به محض اينكه بر ارتفاع مسلط شديم ديديم كه آقاي رمضاني كفشهايش را از پايش درآورد و شروع به خواندن دو ركعت نماز شكر كرد و سجده شكر به جا آورد و اين در حالي بود كه منطقه عملياتي پر از برف بود و حدود نيم متر بروي زمين نشسته بود.

در شهرستان يك دفعه سازمان منافقين 2 دانش آموز را به پايگاه ما فرستاده بودندتا از كم و كيف كار ما مطلع شوند. بعد از گذشت دو،سه هفته از اين جريان با يكي از آنها حسابي رفيق شدم.يك روز كه با دوچرخه او به پايگاه مي رفتيم از من پرسيد:شما چرا به بسيج مي رويد؟گفتم:براي اينكه يك چيزي ياد بگيريم.او آنجا به من گفت:من از طرف سازمان مجاهدين آمده ام ولي الان مي بينم آنچه آنها مي گفتند با آنچه شما انجام مي دهيد كاملا مغايرت دارد. او از من پرسيد:حالا من چكار كنم ؟ اگر به سمت آنها برنگردم آنها مي آيند دنبالم و مرا كتك مي زنند. من گفتم: تو بيا و اين مطلب را به آقاي رمضاني بگو.وقتي اين مطلب را به آقاي رمضاني منعكس كرد،ايشان گفت: اگر آن چيزيكه آنها مي گويند صحت دارد برو به آنها بگو ولي اگر صحت ندارد ارتباطت را با آنها قطع كن . طوري شد كه آن فرد به جاي اينكه نيروي اطلاعاتي منافقين باشد نيروي اطلاعاتي ما شد و اين برخورد آقاي رمضاني موجب شد كه آن دانش آموز به جبهه بيايد و به فيض عظماي شهادت نائل شود.

وقتي آقاي رمضاني در بيمارستان در تهران بستري بود ما به عيادت ايشان رفتيم. ايشان را تازه از اتاق عمل بيرون آورده بودند و ايشان هنوز در بيهوشي به سر مي برد و مرتب مي گفت:دشمن از آن طرف مي آيد،دشمن را بزنيد. بعد از اينكه ايشان را از بيمارستان مرخص شد هنوز 10يا 15روز از ترخيص ايشان از بيمارستان نگذشته بود كه خبردار شد عملياتي در پيش است.با همان مجروحيت دوباره به جبهه بازگشت و در عمليات شركت كرد.

زماني كه قرار شد از ايلام به جنوب برويم،محل قرارگاه كاظمين را براي خودمان در نظر گرفتيم. اولين اقدام آقاي رمضاني بر پا كردن مسجد بود. ايشان آنجا به بچه ها گفت:آيا شما مي دانيدچرا شما را به اين سرزمين سبز آورده ايم؟چون اينجا جان مي دهد براي نماز شب خواندن.

زماني كه ايشان به شهادت رسيدند من در منطقه نبودم ولي همرزمان ديگر ايشان تعريف مي كردند:بعد از اينكه ما ارتفاعاتي كه قرار بود تصرف كنيم تصرف كرديم. آقاي رمضاني همانجا بر روي قله به سجده رفت و خداوند را شكر كرد از اينكه به هدف مورد نظر دست يافته اند و ايشان بعد از گذشت مدتي بر اثر اصابت تركش به سختي مجروح مي شوند و در راه انتقال به پايين ارتفاع به شهادت مي رسد.

آثار منتشر شده درباره ی شهید
به یاد کبوتر آسمان عشق،سردار رشید اسلام ، روحانی عاشق
فرمانده گردان نصرالله ، شهید علی رمضانی
سلام ای جان نثار راه قرآن علی ای مظهر و الگوی ایمان
علی سردار اسلام ای دلاور چه مردانه وفا کردی به پیمان
تو بودی عاشق و شیدای اسلام که در راهش به خون گردیدی غلطان
بسی آواره گشتی در ره عشق گرفتی عاقبت از عشق سامان
بشر را شمع در محفل تو هستی هدایت را توئی نور فروزان
زفرزند و عیال خود گذشتی پذیرفتی شهادت را تو خندان
به وصفت ای شهید حق چه گویم چه گوید قطره از دریای عمان
تو بودی پاسدار و حافظ دین مطیع و پیرو پیر جماران
تو شیر جبهه های جنگ بودی بسیجی بودی و سردار گردان
به یاد حمله های قدس و والفجر به یاد خیبر آن ، فتح دلیران
به یاد حملۀ بدر تو بودم دورن قایق و زخم فراوان
تو ساعتها زشور وصل خرسند به زیر لب همی گفتی حسین جان
به یاد حملۀ بیت المقدس برونی "سوزنی" در برف و طوفان
پس از فتح و ظفر بر قلۀ کوه نمودی سجدۀ شکری به جانان
کنارت بودم و دیدم چگونه به جانان هدیه کردی پیکر و جان
تو اکنون گشته ای واصل به معشوق شفاعت کن به محشر جمله یاران
تو جاویدی علی ای کشته حق چنین فرموده معشوقت به قرآن
حجت الاسلام عزیزی 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خراسان شمالي ,
برچسب ها : رمضاني‌ , علي ,
بازدید : 155
[ 1392/04/28 ] [ 1392/04/28 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,278 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,970 نفر
بازدید این ماه : 5,613 نفر
بازدید ماه قبل : 8,153 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک