فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

بقايي، مجيد بقايي , مجيد

 

در بهمن ماه سال 1337 ه.ش در خانواده‌اي معتقد و مذهبي در شهر« بهبهان» چشم به جهان گشود. هيچکس نمي‌توانست عظمت روحي نوزاد ناتوان آن روز را در 22 سال بعد شاهد باشد، گرچه از همان ابتدا با رفتار متينش در خانواده و علاقه‌اش به مسائل مذهبي و رعايت آنها در سنين 10-12 سالگي رشد فکري و فرهنگي او مشخص و نمايان گرديد. از تکبير گفتن در مسجد محل آغاز کرد و تا آخر عمر از مسير اسلام و پيروي از روحانيت متعهد خارج نشد. هوش سرشار و استعداد بالاي وي باعث شد تا تحصيلات کلاس پنجم و ششم (نظام قديم) را در عرض يک سال در يکي از مدارس« بهبهان» بگذارند و سپس رشته رياضي را براي ادامه تحصيل در دبيرستان انتخاب کند.
پس از سپري کردن تحصيلات دبيرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسي شيمي دانشگاه« اهواز» پذيرفته شد، اما اين رشته نظرش را تامين نکرد و گفت: من بايد کاري را به عهده بگيرم که واقعاً بتوانم خدمت به اين مردم مستضعف بکنم. به همين دليل سال آخر دبيرستان را مجدد طي کرد و ديپلم رشته طبيعي را اخذ نمود و اين بار پس از شرکت درکنکور، در رشته فيزيوتراپي دانشگاه اهواز قبول شد.
علاوه بر درس، مجيد را مي‌توان يکي از فعالترين دانش‌آموزان دبيرستان در زمينه‌هاي مختلف ورزشي، سياسي، ديني و اجتماعي دانست. در سال 1354، فعاليتهاي او در دانشگاه شکل گرفت و تماسهايش تشکيلاتي شد. وي براي مبارزه با رژيم شاه نقش تعيين کننده‌اي را در رهبري مبارزات دانشجويي دانشگاه اهواز و غير دانشگاهيان به عهده گرفت. در سالهاي 55 و 56 که مبارزات ملت مسلمان به اوج خود نزديک مي‌شد او از عناصر هدايت کننده تظاهرات عليه رژيم بود.
در همين هنگام با برادران گروه منصورون ارتباط بيشتري برقرار کرد. فعاليتهاي اين گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهي دادن به مردم، متشکل کردن برادران حزب‌الله، انجام عمليات نظامي عليه عمال رژيم شاه و ...
در بدو تشکيل اين گروه وارد شاخه نظامي شد و رهبري برخي عمليات مسلحانه را در آن زمان به عهده گرفت.
او حتي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي براي جلوگيري از اقدامات احتمالي چماق به دستان شاه، تيمهاي گشتي را براي حفظ و امنيت شهر و نواميس مردم سازماندهي کرد و با همکاري برادران ديگر طرح تشکيل تعاونيهاي امام را براي تامين مايحتاج مردم ارائه داد. نسبت به اصالت حرکتهاي انقلابي تعصب داشت و در جريان انقلاب، در همه صحنه‌ها فعالانه شرکت مي‌کرد و با هوشياري خاصي ترفند‌هاي دشمنان اسلام بويژه منافقين را شناسايي و در جهت خنثي نمودن آنها اقدام مي‌نمود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در دادگاه انقلاب اهواز مشغول به کار شد.
شهيد «بقايي» در خنثي کردن و سرکوبي توطئه آمريکايي خلق عرب (که در خوزستان راه‌انداخته بودند) نقش چشمگيري داشت، به طوريکه با زحمات و فداکاريهاي او، ضربات شديد و مهلکي به اين گروه دست‌نشانده وارد شد.
کار نظامي او پس از انقلاب هم ادامه داشت. فعاليتش را در اين زمينه با حضور در کميته و شهرباني آغاز کرد و اقدامات همه‌جانبه‌اي را در جهت به دام انداختن سرسپردگان رژيم پهلوي که در آن زمان متواري بودند، انجام داد.
در کنار اين فعاليتها او معقتد بود که جامعه بعد از پيروزي انقلاب احتياج به کارهاي فرهنگي دارد. به همين خاطر به تشکيل کانون نشر فرهنگ اسلامي در بهبهان پرداخت، که فعاليتهاي اين کانون در زمينه‌هاي فرهنگي – تبليغي شهر بسيار موثر بود.
شهيد بقايي به علت تبحر و ذوقي که به کارهاي تبليغاتي داشت در زمينه تهيه پوستر، نوار سخنراني، فيلم، ويديو، طراحي، نقاشي و خطاطي وارد عمل شد و نمايشگاهي از جنايات رژيم شاه و اسناد ساواک در شهر بهبهان را به نمايش گذاشت. او خود طراح و خطاط زبردستي بود و با خط زيبايش، احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را مي‌نوشت و بر در و ديوار شهر نصب مي‌کرد.
با گذشت مدتي از پيروزي انقلاب اسلامي به دانشگاه رفتو هنگامي که بنا به فرمان حضرت امام(ره) در خرداد سال 1358 جهاد سازندگي تشکيل به عضويت جهاد بهبهان درآمد و مدتي در آنجا مشغول فعاليت بود.
وي تا اوايل جنگ تحميلي تقريباً‌ با همه ارگانهاي انقلابي در ارتباط بود و با حضور فعالانه خود و ارائه راه‌حلهاي ابتکاري باعث حفظ روح اميد، تحرک و نشاط در همگان مي‌شد .پيش از آغاز جنگ تحميلي به توصيه سردار محسن رضايي (فرمانده سابق سپاه) به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و در واحد روابط عمومي (تبليغات – انتشارات) سپاه «اميديه» به فعاليت مشغول شد. با تشکيل دفتر هماهنگي و تحقيق و بازرسي در سپاه «خوزستان» وانتخاب شهيد دقايقي به عنوان مسئول اين دفتر، وي جهت همکاري با ايشان به «اهواز» منتقل شد.
ماههاي اول جنگ بود که ايشان از طرف فرماندهي کل سپاه به عنوان نماينده سپاه در اتاق جنگ (که در آن زمان جلساتش در لشکر 92 زرهي اهواز تشکيل مي‌شد) معرفي گرديد. يکي از فعاليتهاي مهم او تلاش در جهت هماهنگي بين سپاه و ارتش بود. با اينکه بني‌صدر خائن در اين مورد به انحاي گوناگون کارشکني مي‌کرد ليکن او در اين ماموريت، به خوبي کارها و وظايف محوله را پيگيري مي‌نمود.
اواخر آبان ماه سال 1359 به ايشان ماموريت داده شد براي جلوگيري از هجوم دشمن که قصد تسخير جاده شوش را داشت و در آن موقع در 3 کيلومتري آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار برادر مرتضي صفار، سپاه آنجا را سازماندهي کرد و مدتي بعد مسئوليت سپاه شوش به عهده ايشان گذاشته شد. در اين مسئوليت ايشان علاوه بر طراحي عمليات و نبردهاي موفق عليه دشمن که در قالب گروههاي رزمي کوچک به اجرا در مي‌آمد، به برادر دقايقي نيز در تشکيل آموزشگاه فرماندهي دسته، گروهان و گردان کمک مي‌کرد.
بتدريج که سياست جنگي نيروهاي خودي از حالت تدافعي به تهاجمي تغيير يافت، به همين نسبت نيز نقش ايشان در صحنه‌هاي نبرد جدي‌تر از هر زمان شد و در مقاطعي از جمله عمليات طريق‌القدس (فتح بستان) وي مانند يک رزمنده تک‌ور وارد عمل گرديد.
از آن پس به دليل روح بلند و اشتياق فراوانش براي درگير شدن مستقيم با دشمن و لياقت و شايستگيهايي که در زمان فرماندهي سپاه شوش از خود نشان داده بود، از طرف فرماندهي کل سپاه به عنوان فرمانده قرارگاه لشکر فجر برگزيده شد.
شهيد بقايي در عمليات فتح‌المبين به عنوان فرمانده قرارگاه فجر در طرح‌ريزي و هدايت يگانهاي عمل کننده جهت آزادسازي ارتفاعات ابوصلبي خات (سايت رادار) نقش بسيار موثر و مهمي داشت. در واقع آزادسازي اين محور حساس و با اهميت با همکاري و هماهنگي و هدايت مناسب اين شهيد بزرگوار و شهيد حسن باقري در فرماندهي قرارگاه نصر محقق شد. در شناسايي و طراحي عمليات بيت‌المقدس در کنار شهيد حسن باقري همچون ديگر نبردها نقش به‌سزايي داشت. در اين عمليات او با برنامه‌ريزي دقيق و هماهنگ، توانست نيروهاي تحت امر خود را با همياري برادران جان برکف هوانيروز از شمال فکه به جنوب انتقال داده و به علت شايستگي بالايي که از خود در سمت فرماندهي لشکر نشان داد، قرارگاه تحت فرماندهي ايشان (فجر) در کنار قرارگاههاي نصر و فتح، مسئوليت شکستن حصر دفاعي خرمشهر را به عهده گرفت و با عنايت الهي هر سه قرارگاه با نبرد دلاورانه تاريخي و با هماهنگي کامل، خونين شهر را به دامان ميهن اسلامي بازگرداند.
ايشان پس از عمليات رمضان به سمت معاونت شهيد باقري در فرماندهي قرارگاه کربلا منصوب شد. بعد از عمليات محرم بود که اوپس از آنکه شهيد باقري جانشين فرماندهي نيروي زميني سپاه گرديد، مسئوليت قرارگاه يکم کربلا را به عهده گرفت.
زندگي پرافتخار اين شهيد بزرگوار پيوسته قرين با عبادت و زهد و خداجويي بود، او از کودکي به مسائل مذهبي علاقمند بود و چند سال قبل از اينکه به سن تکليف برسد، نماز مي‌خواند و روزه مي‌گرفت و احکام ديني را به خوبي عمل مي‌کرد.
از کودکي با مسجد مانوس بود و به طور فعال در جلسات قرائت قرآن شرکت مي‌کرد و توجه زيادي به دعا و زيارت ائمه اطهار (ع) داشت، آنقدر براي ذکر مصائب اهل بيت(ع) اهميت قايل بود که مي‌گفت: همين مراسم روضه‌خواني ما را نگه داشته است.
براي اقامه نماز اهميت فوق‌العاده‌اي قائل بود. همواره تلاش مي‌کرد نماز به جماعت خوانده شود. در هنگام بجاآوردن فريضه نماز آنقدر خشوع داشت که وقتي برادران همرزمش او را در آن مي‌ديدند به حالش غبطه مي‌خوردند.
شهيد بقايي علاقه زيادي به حضرت امام خميني(ره)، و روحانيت داشت و فقط با حرکتهايي که در خط امام بود و با کلام روحاني معظم‌له مطابقت داشت، همراهي مي‌کرد.
معتقد بود که گروهگرايي براي انسان تعصب و عجز فکري بوجود مي‌آورد و مي‌گفت: شما فقط ببينيد حضرت امام خميني(ره) چه مي‌گويد، از آن تبعيت کيند.
در مبارزات سياسي – مذهبي هرگز خودسرانه عمل نمي‌کرد و سعي بر اين داشت که مبارزاتش در مسير مکتب باشد، در واقع، انقلابي بودن مجيد با مکتبي بودنش قرين بود. و سعي مي‌کرد در زندگي، کار و مبارزه، با جواز شرعي عمل کند.
شهيد بقايي علاقه عجيبي به نيروهاي بسيج مردمي داشت و هرجا مشکلي پيش مي‌آمد از آنها دفاع مي‌کرد. رفتار او با نيروهاي بسيجي آميخته با ملاطفت و مهرباني بسيار بود. با آنها نشست و برخاست مي‌کرد و با آنها غذا مي‌خورد. بارها مشاهده مي‌شد وقتي در مسيرش بسيجيها را مي‌ديد، از ماشين پياده شده و با آنها مصافحه مي‌کرد. او مي‌گفت: يکي از رمزهاي موفقيت ما قدرداني از نيروهاي مردمي است.
قبل از عمليات والفجر مقدماتي قرار شد که عده‌اي از مسئولين و فرماندهان نظامي جنگ، ديداري با حضرت امام خميني(ره) داشته باشند، اما شهيد بقايي گفته بود که بايد براي شناسايي اين عمليات در منطقه بمانيم، به همين دليل او به همراه عده‌اي ديگر از جمله شهيد حسن باقري در منطقه عملياتي ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ايشان و چند تن از فرماندهان ديگر با دو دستگاه جيپ جهت شناسايي منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
شهيد بقايي در طي مسير مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به کمک يکي از دوستانش اين سوره شريفه را از حفظ مي‌خواند. پس از رسيدن به مقصد، همگي از ماشين پياده شده و به طرف سنگر ديده‌باني حرکت نمودند. ايشان در بين راه به برادران همراه مي‌گويد: آيا مي‌شود انسان به اين درجاتي که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:
«يا اَيتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعي الي ربِّکِ راضيَهً مرضيهً فَادخُلي في عِبادي وَادخُلي جَنَّتي»
و آيا خدا توفيق اين امر مهم را به انسان مي‌دهد که به آن مرحله عالي نايل گردد؟
هنوز کلام مجيد به انتها نرسيده بود که خمپاره دشمن به نزديکي آنان اصابت کرد و او جواب سئوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهايش دريافت نمود و بدين سان عاشقانه و خالصانه به سوي پروردگار خويش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهي دست يافت.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران اهوازومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

 

وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام و درود و دعا بر امام و امت امامي که ما بايد با تلاش و جهاد و ايثار و شهادتمان رهبري و امامت جهانيشان را عينيت بخشيم و جهاني، انقلابي و اسلامي بسازيم. انقلاب خونين مان سنگر به سنگر کفر جهاني را عقب نشانده و اين بار با رحمت خدايي «جنگ» مقدمه اي شده براي تشکيل اتحاد جماهير اسلامي «انشاالله» و بدانيد که اين موضع، ايثار مي خواهد و خون، که پيامدش نصر الهي است که پيروزي اسلام در اثر رنج و سعي و کوشش و زجر و ناراحتي و خون دادن است.
بله ما هم مي جنگيم و تن به هيچ گونه سازش نمي دهيم و با شعار هميشگي مان يا فتح يا شهادت مي جنگيم و بر سياست « نه شرقي نه غربي» سر سختانه پا مي فشاريم چون معتقد به خداييم. برادران و خواهران هيچگونه اندوه و حزني به دل راه ندهيد چون ميدان آزمايش است و زمان امتحان و شما بي ترديد، اگر مومن باشيد و از رهبر عصاره مکتب بياموزيم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون کاه در مقابل خدا و ما هم در مقابل مصائب بايد همچون کوه باشيم. خدا يا، معبودم، اي آنکه همه چيزم به توست؛ اي آنکه در کاغذ نمي گنجي و نه با قلم وصف مي شوي،
آنچنان تار و پودم آغشته به گناه است که فعلا ياراي صحبت ندارم و هر وقت مي خواهم زبان گشايم، شرمنده ام.
با اين وضع رحمي بر من کن. و مرا بخش. مي دانم که بخشنده اي و مهربان، بار ها فکر کرده ام با خودم و در نهايت به اين نتيجه رسيده ام که فقط در لباس شهيد مي توانم در درگاهت حضور يابم، به جز اين هرگز، که شرمنده ام و رسوا.
خدايا! شاکرم از اين که تا اين هدايتم کردي. خدايا اگر قدمي در راهت بر داشتم، از من بپذير. معبودم مي دانم که چيستي ولي در دل خانواده مان صبري وافر بگذار که مي دانم بدون اين مساله تحمل چنين مساله اي را ندارند. خدايا ملتمسانه مي گويم و بارها گفته ام که جگر گوشه امت – امام عزيز – خميني کبير را تا ظهور حضرت مهدي (عج) براي امت نگهدار.
خدايا! به خوبي مي دانم و برايم ملموس است که بهترين ها را به سويت مي کشي و حجابشان را مي دري و من اين را در خود نمي بينم ولي شايد دگرگوني در درونم چنين فيضي را نصيبم کرد.
خدايا ديگر دعايم سلامتي مجروحين و صبر به معلولين مي باشد.
و اما خانواده عزيز و پدر و مادر خوبم که خيلي عذابتان دادم و هميشه به شما مي گفتم براي اسلام مي خواهم خدمت کنم و شما بنا به علايق مي گفتيد که بالاخره از دست ما مي روي و اين کار را نکن و هميشه به شما مي گفتم و آخرين بار هم مي گويم که من و ما و شما همه از کس ديگريم و هر وقت امانت را بخواهد پس مي گيرد و کسي را دخل و تصرفي در آن نيست.
به هر جهت نمي دانم مي پذيريد يا نه ولي انشاالله مي پذيريد و مرا حتما مي بخشيد و حتما بر زبان مي آوريد که تو را بخشيدم.
خدا به شما صبري دهد و صبور باشيد که درجه انسان صبور و صابر، بسيار بالاست مادر، اگر صبر کردي فاطمه الزهرا (س) به تو مرحبا مي گويد و ملائک تو را دلداري مي دهند.
و اما برادرم حميد! در همين راه که هستي به جمهوري اسلامي خدمت و پايه هاي جمهوري را محکم بگردان که خدا ياري و هدايتت مي کند و اصلا به اين دنياي پست و بي ارزش دل مبند که فقط اسباب آزمايش است و امتحان.
و برادر و خواهرم! شما هم قدر جمهوري اسلامي را بدانيد که نعمت بزرگي است و کوچکترين کفران نعمت محاکمه دارد. و جدا هميشه به فکر اسلام باشيد انشاالله و همگي شما مرا ببخشيد و التماس دعا دارم.
و اما دوستان خوبم! برادران و خواهران! شما هم از من رنجيدگي داريد. از شما مي خواهم که مرا ببخشيد و اگر بدي کرده ام از من بگذريد. تذکرم اين است که امام را رها نکنيد.
و از کليه اقوام، دوستان طلب بخشش مي کنم و اميدوارم که اگر بدي کرده ام ببخشيد. حتما برايم دعا کنيد. حتما دعا براي امام و براي من و براي مومنين را فراموش نکنيد.

والسلام
بنده حقير و ذليل – خدمتگذار اسلام اگر خدا بخواهد
التماس دعا
شوش دانيال – 30/2/60
مجيد بقايي



خاطرات
سردار محسن رضايي فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس :
در همين مدت تصدي فرماندهي سپاه شوش، استعداد و رشد مجيد به حدي بود که احساس کرديم او بايد بالاتر آمده و مسئوليت بيشتري عهده‌دار گردد. لذا ابتدا مسئول يک لشگر شد و در سمت فرماندهي اين لشگر در عمليات فتح المبين شرکت کرد.
مجيد در سمت فرماندهي لشگر فجر، حين عمليات فتح المبين، در محور سايت عمل کرد. در واقع سايت، يکي از محور هاي اساسي و حساس و پر خطري بود که به عهده لشگر فجر گذاشته شد و با لياقت و فرماندهي او به نحو احسن به اهداف خود دست يافت. پس از عمليات فتح المبين، خط پدافندي منطقه را به لشگر فجر سپردند و او منطقه را با سه تيپ تحت فرمان، کنترل نمود، پيش از اين عمليات و پيش از عمليات بيت المقدس، توسط مجيد از منطقه آزاد شده در عمليات فتح المبين يک تعدادي اسير و غنايم جنگي به دست نيروهاي اسلام افتاد. سپس با شناسايي هايي که توسط او و شهيد حسن باقري انجام شد، لوح عمليات بزرگ بيت المقدس با هدف آزادسازي خرمشهر و تهديد بندر بصره شکل گرفت. نقش شهيد بقايي در اين عمليات نيز همچون ديگر عمليات ها سازنده و سرنوشت ساز بود. او با برنامه ريزي دقيق و هماهنگ توانست نيروهاي تحت امر خود را در کنار رزمندگان هوانيروز از شمال فکه به جنوب برساند. و بدين ترتيب مسئوليت خطير شکستن حصار دفاعي و ورود به شهر خرمشهر را به عهده گرفت.
...به هر جهت حمله قرار شد در روز بيست و پنجم شروع شود، صحبت فقط از خدا، عشق به خدا، ايثار و ايمان و جهاد بود.
شب ساعت 2 براران از خواب برخواستند، هيچ چيز در جبهه مشخص نبود، سياهي کامل بيابانها را فرا گرفته بود. تمامي مردم ايران آن زمان در خواب بودند، اما دعايشان بدرقه راه فرزندانشان بود، ملائک بالاي سر فرزندانشان بود، با آنها صحبت مي کردم، به چند نفرشان مي گفتم: برادر شما شهيد مي شويد. آنجا ما را فراموش نکنيد، شفيع ما باشيد، اين صحبت همه بچه ها بود، همه صحبتها از اين مسائل بود. بسيار ملکوتي و الهي بود. آن شب من تعدادي از برادران همشهري ام را ديدم که از من و ساير برادران تقاضاي عطر مي کردند، همه معطر بودند، برادر شفيعي را ديدم که عطر به خود زده بود و از هيچ مسئله اي صحبت نمي کرد الا از خدا، با او مي نشستي و صحبت مي کردي مي گفت: مي داني اگر آدم شهيد شود، اولين قطره خونش که بر زمين ريخت تمامي گناهانش بخشوده مي شود، مي داني که حوريان بهشتي و ملائک مي آيند بالاي سرت و جامه هاي بهشتي بر تنت مي پوشانند. وصيتها مي کردند. به فلاني بگو فلان پول را چه کار کند و... از کجايش برايتان بگويم.
برادري بود دلاور که تمام زندگي اش کوشش بود و جهاد، هر وقت که اين برادر را مي ديدي يکپارچه کار بود، التماس مي کرد که مرا بفرستيد در اين حمله شرکت کنم. روز ها خستگي ناپذير کار مي کرد و شبها چون عابدي بين تپه ها گريه مي کرد. تمام جبهه ها همين است. درس است. کلاس است. کلاس اخلاق. کلاس اسلام شناسي. آن برادر مي گفت: مقداري پول دارم، اينها را بدهيد به عنوان کمک به دولت برادر رجايي. مي بينيد چه کساني در جبهه ها هستند؟ به خدا همه شان هم مي دانستند که شهيد مي شوند. به هر جهت پس از صحبتها و رو بوسي ها و خداحافظي، برادران عازم شدند، شور و غوقايي بود. نماز را همان جا با لباس رزم خواندند و دعا ها و راز و نياز هاي خودشان را کردند و آنچنان حمله اي بر مزدوران عراقي کردند که ملائک بر آنها احسنت گفتند. هنگام نبرد، جنگيدن اين برادران هم مکتبي بود. سربازي را اسير گرفته بودند که او را در حال تيراندازي به طرف بچه ها بود. برادران خويش را از دست داده اند ولي مي گفتند شرع به ما اجازه نمي دهد اين اسير را بکشيم. اين چهار چوب مکتب است. اين نمونه يک انسان مکتبي است. اين انساني است که منحرف نمي شود.
سردار صفوي فرمانده سابق سپاه :
شهيد بقايي اسوه تقوي بود و تقواي ايشان در جبهه‌هاي جنگ مشخص و روشن و زبانزد خاص و عام بود. از جمله فضايل خوب و زيبايي که ايشان داشت اين بود که حتي در بين راه که وقت نماز مي‌رسيد از ماشين پياده مي‌شد و نماز را به موقع (ولو در کنار جاده) مي‌خواند.
نمازهاي شب و دعاهاي خاص ايشان و آن اخلاق و حجب و حياي خاصي که در قيافه‌اش نهفته بود از او يک اسوه تقوي بوجود آورده بود و هنوز هم که هنوز است از شهدا اسوه ما مجيد بقايي است.
آنقدر به فکر قيامت بود که هرگاه در جلسات سخنراني از عقوبت خدا سخن گفته مي‌شد اشک مي‌ريخت. شهيد بقايي تاکيد و اصرار خاصي بر خواندن دعاي عهد در هر روز داشت و مستحبات و واجبات خود را به دقت انجام مي‌داد.
با قرآن انس عجيبي داشت.همواره يک جلد قرآن کوچک با خود به همراه داشت و در هر فرصتي به تلاوت آيات آن مي‌پرداخت و سعي داشت آن را حفظ کند.

دريادار شمخاني (وزيرسابق دفاع وپشتيباني نيروهاي مسلح ):
اصلاً مجيد خودش يک بسيجي بود. اگر مي‌خواستيد بدانيد بسيجي چه کسي است بايد سراغ مجيد مي‌رفتيد. البته بسيج به مفهوم از جان گذشته، به مفهوم عاشق ولايت و حضرت امام خميني(ره)، به مفهوم منتظر امام زمان(عج)، به مفهوم ذوب شده در خط امام حسين(ع). پاسداران فراواني هستند که بسيجي‌اند و يکي از اين پاسدارها مجيد بود.
شهيد بقايي از جمله کساني بود که هيچگاه خود را در ميان عناوين و مقامها گم نکرد و شخصيت والاي الهي‌اش را به اين مسائل نفروخت. او با تمام امکاناتي که مي‌توانست در اختيار داشته باشد، فردي بسيار قانع، متواضع، باوقار، منصف و کم توقع بود.



آثار منتشر شده درباره ي شهيد
شهيد مجيد بقايي از آن دسته از عزيزاني است که زندگي پرفراز و نشيب و سراسر جوش و خروش وي جاي قلمزنيهاي بسيار دارد و متاسفانه طبق روال معمول، با گذشت سال ها از پرواز عاشقانه او هنوز سطري در خور شأن آن عزيز سفر کرده نگاشته نشده، و بخشي هرچند کوچک از خدمات اين سردار سرزمين نفتيده خوزستان به ثبت نرسيده است. آنچه تا به حال از ايشان نوشته و گفته شده است، چيزي خارج از گليشه هاي مرسوم نبوده و آنچه ما در اين مجال اندک به آن خواهيم پرداخت نيز فراتر از اين نيست. صاحب اين قلم تنها در پي بهانه اي بود تا چند خطي پيرامون اين سردار خطه جنوب بنگارد و اين مهم به دلايلي از جمله، عدم دسترسي به خانواده شهيد، همرزمان و دوستان نزديکش ميسر نشد تا اينکه نوار کاستي حاوي سخنراني ايشان در زمان تصدي فرماندهي سپاه شوش – دانيال به دست نگارنده رسيد. حقير با استفاده از برخي متون منتشر شده درباره زندگي ايشان و اين سخنراني منتشر نشده، متن زير را به نگارش در مي آوردم.
با توجه به اين امر که غرض بيشتر، نشر متن سخنراني بود که گذشته از اصلاحات نگارشي لازم براي مکتوب شدن آن، عيناً از روي نوار پياده شده و تنها به ارائه گزارش گونه اي از زندگي ايشان اکتفا شده است. در آخر متذکر مي شويم که گمنامي چون اويي به دليل ضعف همت ما مي باشد. هر لحظه از زندگي مجيد و همرزمان او، چون شهيد جهان آرا و شهيد موسوي، که خالق حماسه هاي بزرگي طي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي مي باشند، در بر گيرنده برگ زريني از تاريخ پر شکوه اين آب و خاک، و علي الخصوص سرزمين درد کشيده جنوب است که هنوز قلم زريني به نگارش و نيت آن نپرداخته است. اين نوشته را هديه مي کنيم به تمامي شهداي عمليات والفجر مقدماتي و به شهيد مرتضي آويني که جاذبه آسمان غم زده فکه روح ناآرامشان را از کالبد خاکي بيرون کشيد.

اما من يک مسئله بسيار مهم را درباره انقلابمان مطرح مي کنم و آن مسئله روحانيت و معنويت انقلاب ما است. مساله اي که آمريکا و همچنين روسيه رو سياه، در تمامي معادلات سياسي و جامعه شناسي شان اصلاً نمي توانند آن را به حساب بياورند. من بارها به برادران خاطر نشان کرده ام که امام براي آمريکا همچون معادله خيامي مي ماند که اصلاً حل ناشدني است. امام در حسينيه جماران صحبت مي کند و به مردم مي گويد: من از ملت شريف ايران عذر مي خواهم. بعد از چند روز اين سخنراني را در حسينيه مي گذارند و چهل هزار نفر توي خيابان زار زار گريه مي کنند. آمريکا اصلا نمي تواند يک همچنين مساله اي را براي خودش توجيه کند. مي آيد نقشه مي کشد، اين کار و آن کار مي کند، اما نمي تواند جاي يک علامت سوال را پر کند و آن نصرت و کمک خدا به دست شخص امام است. يکي از برادرها مي گفت: من مادري پير دارم که 83 سالش است، زماني که امام دستور مي دهد که بر شما تکليف است برويد و سواد بياموزيد و فرمان نهضت سوار آموزي را مي دهد، اين پيرزن مقيد به مکتب، يک دفتر و قلم مي خرد و با آن سن مي رود و سر کلاس مي نشيند، زياد درس برايش مهم نيست، فقط مي خواهد تکليفش را انجام دهد.
اينها مسائلي نيست که آمريکا بيايد آنها را تحليل کند. او مي آيد مثل بازي شطرنج مهره ها را جا بجا مي کند، اين را مي کشد کنار، آن يکي را مي گذارد. اما همان طوري که گفتم معنويت و روحانيت و نصر خدا به دست امام فراموش مي کند...
شهيد مجيد بقايي در بهمن ماه سال 1337 در شهرستان بهبهان ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را با توجه به هوش و استعدادي که داشت در عرض يک سال طي مي کند و سپس در رشته رياضي به ادامه تحصيل مشغول شد. پس از پايان تحصيلات متوسطه و گذراندن آزمون کنکور، در رشته مهندسي شيمي دانشگاه اهواز پذيرفته شد، اما اين رشته نظرش را جلب نکرد، زيرا عقيده داشت بايد کاري را برعهده گيرد که بتواند واقعا به مردم مستضعف خدمت کند. به همين خاطر مجددا سال آخر دبيرستان را طي نموده و ديپلم رشته علوم تجربي را نيز اخذ کرد. اين بار پس از شرکت در کنکور در رشته فيزيوتراپي دانشگاه اهواز قبول شد اما مجيد با يکسال ديگر تلاش مستمر، با اخذ رتبه بالايي قادر به تغيير رشته گرديد و در رشته پزشکي پذيرفته شد.
حدود سال هاي 53 – 54 فعاليتهاي سياسي او در دانشگاه شکل گرفت و تماسهايش تشکيلاتي شد. وي براي مبارزه با رژيم شاه، نقش تعيين کننده اي را در رهبري مبارزات دانشجويي دانشگاه اهواز و غير دانشگاهيان به عهده گرفت. در سال 55 - 56 او از عناصر هدايت کننده تظاهرات عليه رژيم بود. در همين ايام با برادران گروه «منصورون» مرتبط شد، او در بدو تشکيل اين گروه وارد شاخه نظامي شد و رهبري برخي عمليات مسلحانه را در آن زمان برعهده گرفت. با تشکيل گروه «منصورون» در بهبهان، قادر شدند برادران ديگري را که در اين جهت در بهبهان فعاليت مي کردند، متشکل کنند و کارهايي با کمترين تلفات و خسارت ممکن انجام دهند و بيشترين ضربات را بر پيکر وابستگان رژيم وارد آورند.
...آمريکا نقشه مي کشد، با تقويت گروهها، علم کردن مساله خلق کرد در کردستان، علم کردن مساله خلق عرب در خرمشهر و بمب گذاري در شهرهاي جنوب مثل خرمشهر و اهواز و آبادان و شوش و مي خواهد ثبات سياسي کشور را بگيرد. به مسئله خلق سيستان و بلوچستان دامن مي زند، لبيرالها و سياسي کارها و ملي گراها را تقويت مي کند و اگر باز برسي کنيم مي بينم که باز هم نوک پيکان حمله آمريکا و روسيه عليه امام، ياران امام و خط امام و به طور کلي عليه ولايت فقيه است. چيزي که الان دقيقا مطرح است. مي آيد طرحها مي ريزد و هر لحظه توطئه اي مي کند، اما همانطور که مي دانيم به علت نشناختن صحيح انقلاب ايران نقشه هايش بعداً سدي مي شود در راه اهداف خودش، مسايل کم کم پيش مي رود، دست اندرکاران مخلص و خالص تجربه پيدا مي کنند و اندک اندک، اين حکومت را سفت و سخت تحت کنترل در مي آورند. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام هم اين ميوه را که رسيده شده و قبلا سبز بود و ما هم از روي احساسات گفتيم چرا اين گونه عمل مي کند، مي چيند و فصلي ديگر در انقلاب باز مي کند. آمريکا با ز هم شکست خورده و مايوس مساله طبس را ايجاد مي کند.، اما مجددا با نصر خدا دعاي اين مردم محروم؛ زاغه نشين، کارگران، کشاورزان و ديگر برذادران مخلص و خالص ما گريبانگيرشان مي شود و آن نقشه خنثي مي گردد. بعد از آن مسئله کودتا پيش مي آيد و آن هم بار ديگر با نصرت خدا از بين مي رود. بدين ترتيب آمريکا و روسيه، کار تازه اي را آغاز مي کنند. البته اين کار را درست بعد از شکست کودتا شروع نمي کنند، بلکه از مدتها قبل از کودتا، زيرا آمريکا و روسيه توطئه ها و کارهايي را که مي خواهند انجام دهند مرحله بندي مي کنند. اين مرحله نشد، مرحله بعد؛ آن يکي نشد، مرحله بعد؛ به اين ترتيب از 8 ماه پيش از طرح کودتا تدارک اين جنگ را مي بينند، جنگي که مسئوليت تدارکات آن بر عهده روسيه و فرماندهي آن بر عهده آمريکاي خونخوار است...
با تعدادي ترور و اعمال تخريبي گروه «منصورون»، جو خفقان در بهبهان شکسته شد و مردم روحيه تازه و جسارت بيشتري پيدا مي کنند که بتوانند در عين وجود فشار نظامي در شهر، به تظاهرات خودشان ادامه دهند. در همين ايام مجيد توسط گروه «منصورون» در يکي از نقاط اطراف بهبهان مشغول گذراندن دوره آموزشهاي چريکي و نظامي گرديد. يکي از دوستان او نقل مي کند: در راهپيمايي‌ها و تظاهرات قبل از انقلاب، مجيد به همراه دوستانش، گروه‌هايي را شکل مي داد که با پرتاب سنگ و يا آتش زدن لاستيک و کارهايي از قبيل، راه را براي انجام تظاهرات و مخالفت‌هاي شديد مردم باز مي کرد. در اين زمينه روحيه عجيبي داشت. مي گفت تا زماني که خفقان در شهر باشد، مردم نمي توانند کار کنند، بايد کارهاي بيشتري کرد. بايد اعمالي جدي عليه عوامل رژيم در شهر صورت داد تا خفقان از بين برود. اين قضايا ادامه داشت تا اين که از سوي گروه منصورون وارد عمليات چريکي شد و با انجام اعمال چريکي در شهر، مسبب بالا رفتن روحيه مبارزه مردم و ضربه به رژيم گرديد. وقتي دو تن از سران شهرباني را کشتند، مردم شب روي پشت بام‌ها رفته و شعار مي‌دادند که فلاني سقط شده و فردايش مردم آمدند و پوستر‌ها و عکس‌هاي حضرت امام را روي ديوار ها چسباندند.
مجيد براي جلوگيري از اقدامات احتمالي عوامل و چماقداران شاه، گشتي‌هايي را براي حفظ و امنيت شهر و نواميس مردم ايجاد کرده بود و با همکاري ديگر يارانش طرح تشکيل تعاوني امام را براي تامين مايحتاج مردم بود.
نحوه تدارک عراق در اين جنگ به وضوح مشخص است، توپولوف‌هاي عراقي مستقيما با اجازه روسيه بايد در آسمان‌هاي ايران پرواز کنند. چون از جمله هواپيماهايي است که با جنگنده هاي آمريکا رقابت مي کند. تمامي وسايلي که عراق با آن مي جنگد تماش روسي است؛ تانگ، توپ، ضد هوايي تمامي وسايلي که عراق با آن مي جنگد تمامش روسي است؛ تمامي ابزارش از روسيه و نقشه و فرماندهي آن از سوي آمريکاست. چون اين‌ها هر دو دشمن قسم خورده انقلابند.
عراق جنگ را از دو محور غرب و جنوب شروع مي کند. اما غرب به عنوان يک محور انحرافي است و مساله تنها مساله جنوب است. به طوري که همه‌تان شنيديد صدام فکر مي کرد خوزستان را مي تواند در عرض 2 و يا 3 روز بگيرد و آن را به عنوان ايران آزاد، تحويل بدهد. اگر از نظر نظامي بخواهيم برخورد کنيم، به همين شکل هم بود. از 12 لشکرش، عراق 8 لشکر را وارد عمل مي کند و در مقابل چه چيزي از ايران وارد عمل مي شود؟
يک لشگر دست و پا شکسته و پاسداري که ازموقعي که او را از قنداق گرفته اند در حال جنگ بوده، و دست و پا و سر و خون‌ها داده است. عراق 8 لشگر را وارد عمل مي کند و از نظر فرمول هاي نظامي بايد هم بتواند خوزستان را در عرض 2 و يا 3 روز بگيرد، اما در اينجاست که نکته الهي بودن انقلابمان باز هم به وضوح مشخص مي شود. برادر رضايي فرمودند که وقتي با آقاي هاشمي رفسنجاني رفتيم به کشورهاي خاورميانه، در سوختگيري در ترکيه پياده شديم، چند تا آمريکايي آنجا بودند. ما هم لباس سپاه تنمان بود. زل زده بودند به ما و به اين آرم سپاه نگاه مي کردند. مي گفت: سوال کردم اينها چرا اينجوري نگاه مي کنند؟ گفتند که اينها فکر مي کنند شما آمده ايد بگيريدشان، اينها از پاسدار ها خيلي مي ترسند. ايشان مي گفت: آنجا از وضعيت جنگ سوال کرديم که در ترکيه به چه شکلي است؟ اوايل جنگ عراق مي آمد و تمامي خبرنگاران منطقه را به عراق دعوت مي کند و مصاحبه هاي مطبوعاتي راه مي اندازد. به خبرنگاران مي گويد که من مصاحبه دومم را در اهواز با شما انجام خواهم داد. قاطع مي گويد و به اين حرف هم اعتقاد دارد. بعد از روز ها و ماه‌ها، الان 7 ماه از جنگ مي گذرد و صدام، داغ اهواز بر دلش مي‌ماند.

بالاخره زمان پيروزي انقلاب فرا مي رسد و بهبهان نيز در روز 22 بهمن شاهد سقوط شهرباني که يکي از پايه هاي قوي شاه براي سرکوب مردم بود، توسط روحانيون و جوانان بهبهاني مي باشد. مجيد نيز با بهره‌گيري از آموزش‌هاي نظامي خود، در تصرف آن شرکت مي نمايد. او پس از پيروزي انقلاب به دادگاه انقلاب اهواز رفت و جريان انحرافي و آمريکايي خلق عرب را سخت پيگيري نمود و بسيار هم موفق بود، و با زحمات و فداکاريهاي او و شهيد جهان آرا به اين گروه ضربات مهلکي وارد شد. کار نظامي او پس از انقلاب با حضور در کميته انقلاب اسلامي و شهرباني، و به دام انداختن سر سپردگان رژيم پهلوي که در آن زمان متوالي بودند، ادامه يافت. در کنار اين فعاليت ها، او با آگاهي از احتياج اجتماع پس از انقلاب به کارهاي فرهنگي، به تشکيل کانون نشر فرهنگ اسلامي در بهبهان پرداخت که فعاليتهاي اين کانون در محور هاي تبليغاتي شهر بسيار موثر بود. با تشکيل اين کانون و انجام برخي فعاليتهاي تبليغاتي عده اي از عناصر فرصت طلب و سود جوي منافقين در آن نفوذ کردند و پس از آنکه در نزد امت حزب الله رسوا شدند، خواستند تا با استفاده از سابقه حضورشان در اين کانون، خود را به مجيد منتسب کنند و به اين صورت چهره مردمي و اسلامي و اصيل و انقلابي او را مشوش سازند، اما در اين قصد خود توفيقي نيافتند؛ با اين حال فعاليت هاي اين کانون تقريبا متوقف گرديد و شهيد بقايي از آن خارج شد. پس از پيروزي انقلاب او مجددا با دانشگاه رفت اما با فرمان امام مبني بر تشکيل جهاد سازندگي، به عضويت جهاد بهبهان در آمد و مدتي را نيز در آنجا به فعاليت مشغول بود. وي تا اوايل جنگ تحميلي تقريبا با همه ارگانهاي انقلابي در ارتباط بود و در آن ها فعاليت مي کرد.
...قبل از اين مساله ما بارها با برادرها صحبت کرديم. گفتيم جنگ از نظر سياسي به بن بست رسيده و ممکن است از طرف عراق و روسيه صلحي تحميلي را بر ما وارد کند. تنها راه نجات از اين مساله، زنده کردن شعار پيروزي خون بر شمشير است و زنده کردن حماسه هاي امام حسين (ع) و با اين قبيل کار ها است که مي توانيم جنگ را به نتيجه رسانيم و مي بينيم که همين کارها دارد جنگ را به پيش مي برد و خوشبختانه خبر خوبي که از برادر ها داريم اين است که دارند در همه جبهه ها به عراق حمله مي کنند و بهشان امام نمي دهند و حملات همين طور پي در پي آغاز مي شود و حالا در مورد جبهه: والله، حقيقتش را بخواهيد، من نمي دانم در اين مورد به برادر ها چه بگويم، نمي دانم. از حماسه هاي برادرانمان در جبهه، از تجلي اسلام در جبهه ها، از گريه و زاري برادرانمان در جبهه چه بگويم. به خدا قسم حمله مي کنند بر دشمن و برادر، ديگر برادرش در دستانش چون گل پر پر مي شود اما خودش چون کوه ايستاده و مي جنگد. در آبادان 8 تن از برادرانمان جهت انجام ماموريتي عازم مي شوند. توجه کنيد، 8 نفر به طور متوسط روي هم 480 کيلو گوشت مي گذارند، اين براي اصفهان، اين براي شيراز، اين براي مشهد، براي تبريز... اما باز برادران مثل کوه مقاومند و مي جنگند، برايشان مساله اي نيست.
به خدا که صدر اسلام است. جبهه ها نمونه عيني و تجلي حقيقي اسلام است، من بارها گفته ام که اين خاکهايي که برادرانمان دارند آنجا زندگي مي کنند را، بايد بعدا به عنوان محل متبرکي، ديد و باز ديد کنيم، خون شهدا در آنجا ريخته شده، آنقدر نماز و دعا روي اين خاک ها خوانده شده است، آنقدر ملائک روي اين خاکها آمده اند و سر زده اند که واقعا اين ها متبرکند. اينها مشهدند، مشهد برادرانمان. برعهده برادران ديگر است که از مناطق ديگر برايتان بگويند، ولي من از شوش بريتان مي گويم. شهري که از اول جنگ تا به حال، خانواده اي در خود نديده است، تنها کساني که آنجا هستند يک سري افراد جانباز ارتش و سپاه مي باشند فرزندان اين شهر آنجا عاشقانه مي جنگند، در کنار دانيال، اين پيغمبر گرامي، مي جنگند و از آب و خاک و مکتبشان دفاع مي کنند در جبهه هاي ما جنگ تخصص نيست، جنگ مکتب است؛ و ما عملا اين را حين حمله حضرت مهدي (عج) در روز بيست و پنجم ديديم. برادر ها فشار مي آوردند که ما ديگر خسته شديم، ما ديگر نمي توانيم در سنگر بمانيم؛ مردم از ما انتظار دارند، مردم براي ما وسايل ارسال مي کنند، اين همه پيام براي ما مي فرستند، ما نمي توانيم تحمل کنيم. به خدا گريه مي کردند که ما بايد به عراق حمله کنيم. بالاخره طرحي را با اسم حضرت مهدي ريخته و قرار شد که هجوم همه جانبه اي بر اين مزدوران عراقي بشود.
از چند روز قبل از حمله، ما همه اين برادرها را خندان ديديم. آنقدر خوشحال بودند. از هيچ چيز دنيايي صحبت نمي شد. پيرمرد 65 – 70 ساله اي را ديدم که مي گفت: برادر به خدا از اين دنيا من ذره اي آرزو بر دلم نمانده، در يک حمله ديدم يک نفر در دشت افتاده، رفتم بالاي سرش، ،ديدم همان پيرمرد است. با چهره اي نوراني، به خدا نور از چهره اش مي باريد، خدا رحمتش کند. اين پيرمرد مي گفت يک چاه در جبهه کنده ام به عمق 120 متر و اين چاه را به اسم امام زمان کنده ام، مي خواهم يک حمله هم به اسم امام زمان بر اين نامردها بکنم، اين است تجلي و اين است حبيب ابن مظاهر در جبهه هاي ما.
مثل اين نمونه زياد داريم، يک پيرمرد ديگر که او هم حدود 60 سال سن داشت در اثر اصابت ترکش توپ اين مزدوران، سر از تنش جدا شد. پيرمرد 60 ساله ديگري بود، خيلي در تيراندازي تجربه داشت، او را آورده بودند به عنوان تک تير انداز. اين پيرمرد داشت براي ما توصضيح مي داد و مي گفت: من وقتي مي خواستم به جبهه بيايم، مادر يکي از شهدا، موقعي که برادرها رفته بودند پيشم آمد، به اصفهاني مي گفت: من از بچه ام فقط يک مورد ناراحتي دارم و آن اين است که به او گفتم مادر، بگذار بيايم و سنگرهايتان را در جبهه آب و جارو کنم و او نپذيرفت. اينها نمونه عيني اسلام است که آمريکا اصلا و ابدا نمي تواند آنرا در فرمولهايش عنوان کند.

بعد از عمليات بيت المقدس، به سمت فرماندهي قرارگاه کربلا منصوب شد که چند لشگر تحت فرماندهي ايشان بود. در عمليات هاي رمضان و محرم مسئوليت هاي خطيري برعهده داشت که بعد از عمليات محرم و پس از آنکه شهيد حسن باقري به فرماندهي نيروزي زميني سپاه منصوب شد، مجيد مسئوليت قواي يکم کربلا را به عهده گرفت.
عمليات والفجر مقدماتي در پيش و قرار بود که مسئولين فرماندهي نظامي، ديداري با امام داشته باشند، عده اي براي ديدار به تهران رفتند ولي مجيد امتناع کرد و گفت که بايد براي شناسايي اين عمليات در منطقه بمانيم، به همين دليل او و شهيد باقري و عده اي ديگر ماندند تا براي شناسايي محلي در قسمت بالاي فکه عازم شوند. مجيد شب قبل تصميم گرفته بود که جهت ديدار از والدينش، سري به بهبهان بزند و به اين جهت همان شب به طرف شهر حرکت مي کند، ولي پس از طي حدود 40 کيلومتر از ادامه مسير منصرف مي شود و باز مي گردد و در جواب برادران که از او دليل بازگشتش را پرسيدند گفت: من در بين راه به خاطرم رسيد که بايد در اين عمليات بيشتر از گذشته مايه بگذارم و کار کنيم و لذا احساس کردم که اگر پيش بسيجي ها باشم و اين جا بخوابم بهتر است. فردا صبح زود به اتفاق شهيد حسن باقري و چند فرمانده ديگر، با دو دستگاه جيپ به طرف منطقه مورد نظر حرکت کردند، مجيد در ماشين مشغول حفظ قرآن بود و سوره والفجر را مي خواند و از دوستش مي پرسيد که آيه را درست خوانده يا خير و در طول آيات آخر سوره فجر را تکرار مي کرد:
يا ايتها النفس المطمئنه، ارجعي الي ربک، راضيتا مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. به اين ترتيب به منطقه مورد نظر رسيدند و همگي از خودروها پياده شدند و به سمت ديدگاه حرکت کردند. در بين راه مجيد به ساير برادران گفت: آيا مي شود انسان به اين درجاتي که خداوند در قرآن فرموده است برسد و آيا خدا توفيق اين امر مهم را به انسان مي دهد؟ صفير گلوله هاي توپ و متعاقب آن صداي چندين انفجار فضا را پر کرد.

... حمله مي کنند به عراقيها، حمله اي به نام حضرت مهدي (عج) و با هدايت و فرماندهي آن حضرت، موضوعي از يکي از برادرها مي خواهم نقل کنم تا بگويم جنگ تخصص نبود. انجا، جنگ تقوا و حمايت امام زمان بود. يکي از برادرها 4 ساعت آموزش براي موشک ناو ديده بود. از نقطه نظر نظامي چندين سال اين به اصطلاح خبرنگاران نظامي مي روند و دوره اين موشک را آموزش مي بينند و چندين گلوله شليک مي کنند اما اين عزيز ما با اولين گلوله اي که شليک کرده بود تانک دشمن منهدم شد. آن روز گلوله را مي گذاشت و مي گفت يا امام و شليک مي کرد و تانک مي رفت هوا، دقيقا مشخص مي شد که از جانب غيب هدايت مي شد. هلي کوپتر عراقي آمد در آسمان منطقه پر بود از تانک هاي سوخته اي که جمع آوري کرده بودند، اين دلاور موشک را گذاشت، گفت يا امام زمان و با شليکش اين هليکوپتر را در آسمان تکه تکه کرد. مي بينيم که جنگ با تخصص نيست. جنگ مکتب و تخصص است که اين دو اگر با هم نباشند هيچگونه اثري ندارد.
به هر جهت بچه ها با زدن 31 تانک و نفر بر و گرفتن 24 اسير و کشتن حدود 300 نفر از عراقيها حمله را تمام کردند. در جبهه هاي ديگر هم در سوسنگر، در غرب کشور همانطور که خودتان هر روز از راديو مي شنويد الان جنگ حالت تهاجمي پيدا کرده، مساله صلح که قبلا به برادرها عرض کرده بودم ممکن است بر ما تحميل شود، الان منتفي شده، در تمامي جبهه ها، نيروهاي ما اعم از ارتش و سپاه و بسيج حالت تهاجمي به خود گرفتند و ارتش عراق را فرسوده کردند. ما مشکلي از لحاظ نظامي نداريم، تنها مساله آبادان حل نشده، مشکل خونين شهر حل نخواهد شد و آن هم ان شا الله اقداماتي در دست اجراست و استحکاماتي در حال احداث است تا بتوانيم در آنجا هم ضربه اي کاري بر دشمن بزنيم. از نظر نظامي ما ديگر مشکل عمده اي نداريم، صدام بايد آرزوهاي خودش را به گور ببرد.
دو جيپ ارتشي در حال بازگشت از فکه به قرارگاه آرام و سنگين راه مي پيمايند هر دو حاصل اجساد پاره پاره عزيزاني که تا ساعتي پيش قلبشان به عشق خميني مي تپيد. مجيد اينک آرام گرفته است، ديگر نفس نمي کشد، ديگر صداي ذکر گفتنش که از اعماق گلويش بر مي خواست، نمي آيد. جوي باريک خون از گوشه دهانش جاري شده، مجيد ديگر سختي نخواهد کشيد، ديگر چشمان زيبايش بي خواب نخواهند ماند، ديگر روز ها و شب ها در ميدان جنگ گرسنگي نخواهند کشيد. ديگر پاهايش که عمري در راه اسلام و مکتب دويده و تقلا کرده بود، قطع شده اند. دفتر چه يادداشت روزانه او را که باز مي کنند، نام 39 شهيد از دوستانش را که در آن نوشته بود و مي گفت که ما در قبال خون اين عزيزان مسئول هستيم، اينک نام مجيد بقايي چهلمين نام اين فهرست مقدس خواهد بود.
منبع:"ستارگان آسمان گمنامي"نوشته ي محمد علي صمدي،نشر فرهنگسراي انديشه،تهران- 1378



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان خوزستان ,
برچسب ها : بقايي، مجيد بقايي , مجيد ,
بازدید : 267
[ 1392/04/28 ] [ 1392/04/28 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,213 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,314 نفر
بازدید این ماه : 3,957 نفر
بازدید ماه قبل : 6,497 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک