در سال 1333 ه ش در خانوادهاي مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشيده در خرمشهر متولد شد.
پايبندي خانواده او (بويژه پدرش) به اسلام عزيز باعث گرديد که از همان کودکي عاشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ريشه دواند. از همين ايام وي تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگيري قرآن مجيد پرداخت.
فعاليتهاي سياسي – مذهبي او از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. در سال 1348 در سن 15 سالگي – تحت تاثير جنبش اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) همراه عدهاي از دوستان فعال مسجدياش وارد مبارزات سياسي شد. ابتدا به برپايي جلسات تدريس و تفسير قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهاي اسلامي دانشآموزان نيز شرکتي فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضويت گروه مخفي حزبالله خرمشهر درآمد.
افراد اين گروه با هم ميثاقي را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبري حضرت امام خميني(ره) تا براندازي رژيم منفور پهلوي از هيچ کوششي دريغ نکرده و از جان و مال خويش براي تحقق اين امر مضايقه نکنند.
بعد از آن، براي عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازي، روزه ميگرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.
اين گروه براي انجام نبردهاي چريکي، يکسري از ورزشها و آمادگيهاي جسماني را در برنامههاي روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسماني و روحاني افرادي خود ساخته شوند.
در سال 1351 اين تشکل به وسيله عوامل نفوذي از سوي رژيم منحوس پهلوي شناسايي شد و شهيد جهانآرا، به همراه ساير اعضاي آن دستگير گرديدند. پس از مدتي شکنجه و بازجويي در ساواک خرمشهر، سيد محمد به علت سن کم به يکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گرديد. مدتي که در زندان بود در مقابل شديدترين شکنجهها مقاومت ميکرد، به همين جهت دوستانش هميشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ايشان با اخلاق و رفتار پسنديده و حسن برخوردش، عدهاي از زندانيان غيرسياسي را نيز به مسير مبارزه و سياست کشانده بود.
پس از آزادي از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعاليت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهديد کرد تا از فعاليتهاي سياسي و اسلامي کنارهگيري کند. تهديدي بينتيجه، که منتهي به نيمه مخفي شدن فعاليتهاي او و دوستانش گرديد.
پس از اخذ ديپلم (در سال 1354) براي ادامه تحصيل راهي مدرسه عالي بازرگاني تبريز شد و براي شکلگيري انجمن اسلامي اين مرکز دانشگاهي تلاش نمود. در اين زمان در تکثير و پخش اعلاميههاي امام امت(ره) و نيز انتشار جزوهها و بيانيههاي افشاگرانه عليه سياستهاي سرکوبگرانه رژيم فعاليت ميکرد.
در سال 1355 به دليل ضرورتي که در تداوم جهاد مسلحانه احساس ميکرد به گروه منصورون پيوست. از همين دوران بود که به دليل ضرورتهاي کار مسلحانه مکتبي، ناچار به زندگي کاملاً مخفي روي آورد.
سال 1356 مامور جابجايي مقاديري سلاح از تهران به اهواز شد. در حالي که گروه توسط عوامل نفوذي ساواک شناسايي شده و گلوگاههاي جاده تهران – قم توسط مامورين کميته مشترک ضدخرابکاري کنترل ميشد، وي ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همين سلاحها محمد و دوستانش دست به اجريا تعدادي عمليات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.
در کنار فعاليتهاي مسلحانه، امور سياسي – تبليغي را نيز از ياد نميبرد و دامنه فعاليتهايش را به شهرهاي تهران، قم، يزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.
در تاريخ 2/2/1357 سيدعلي جهانآرا، برادر سيدمحمد نيز توسط ساواک به شهادت ميرسد.
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصميم ميگيرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامي بيشتر همراه با عدهاي از دوستان خود به سوريه و اردوگاههاي مقاومت فلسطين برود. شهيد حجتالاسلام سيدعلي اندرزگو مسئوليت اعزام سيد محمد و دوستانش را عهدهدار ميشود. پس از اعزام گروهي از ياران محمد و همزمان با راهي شدن خود او، کشتار مردم تهران در ميدان ژاله سابق توسط رژيم صورت ميگيرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف مينمايد. او تصميم ميگيرد در ايران بماند و به مبارزه در شرايط حاد آن دوران ادامه دهد.
در پاييز سال 1357 در پي اعزام تانکهاي ارتش رژيم شاه به خيابانهاي اهواز و کشتار مردم، سيد محمد و دوستانش تصميم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده ميگيرند. در يک درگيري سنگين با نيروهاي زرهي رژيم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهي را مجروح ميکنند و سالم به مخفيگاه خويش باز ميگردند.
با پيروزي انقلاب اسلامي در بيست و دوم بهمن 1357 سيد محمد پس از دو سال و نيم زندگي مخفي به خرمشهر باز ميگردد.
به منظور حراست از دستآوردهاي فرهنگي، سياسي انقلاب اسلامي و تلاش در جهت تعميق و گسترش آنها و جلوگيري از تحقق توطئههاي عوامل بيگانه، که با طرح مساله قوميت و مليت سعي در ايجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسير انقلاب داشتند، شهيد جهانآرا همراه عدهاي از ياران خويش کانون فرهنگي نظامي انقلابيون خرمشهر را تشکيل داد تا با بسيج مردم و نيروهاي جوان و تشکل حرکت سياسيشان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئههاي دشمنان آماده نمايد.
شهيد جهانآرا خود مسئوليت شاخه نظامي کانون را عهدهدار گرديد و با توجه به تجربيات و آگاهيهاي نظامي، به آموزش برادران و سازماندهي آنان پرداخت و با عنايت به اطلاعاتي که از جنگ چريکي و شهري داشت، شهر را به چندين منطقه تقسيم کرد و مسئوليت حفاظت از هر منطقه را به عهده تيمهاي مشخص نظامي گذارد که شاخه نظامي کانون به عنوان واحد اجرايي دادگاه انقلاب عمل ميکرد. کانون توانست به ياري دادگاه انقلاب، عدهاي از عمال حکومت نظامي و برخي از سرمايهداران بزرگ را، که عوامل مزدور بيگانه توسط آنان کمک مالي ميشدند، دستگير و به مجازات برساند.
در شکلگيري سپاه« خرمشهر» نقش فعال و اساسي داشت و ابتدا مدتي مسئوليت واحد عمليات را به عهده گرفت.
در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامين خواستههاي طبيعي و اوليه مردم محروم منطقه، گروهکهاي چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهاي ناشي از حکومت ستمشاهي، نظام و کل حاکميت آنرا زير سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبري آن بدبين و به مقابله با آن بکشانند. جريان منحرف و وابسته «خلق عرب» نيز به عنوان يکي از ابزارهاي استکبار جهاني، در منطقه قد علم کرده بود تا براي اشاعه اهداف استکبار، با پشتيباني حزب بعث عراق، اعلام موجوديت نمايد و عملاً با طرح اختلفا شيعه و سني، براي تجزيه خوزستان و رويارويي همه جانبه با نظام جمهوري اسلامي ايران برخيزد. شهيد جهانآرا در اين شرايط به فرماندهي سپاه خرمشهر منصوب شد.
شهيد جهانآرا با بکارگيري پاسدارن انقلاب و همکاري مردم، اين آشوب را سرکوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خداي تبارک و تعالي بساط اين گروهک ضدانقلابي برچيده شد.
از اقدامات مهم و حياتي شهيد در اين زمان، تشکيل يک واحد عمراني در سپاه بود؛ زيرا جهادسازندگي در اين شهر هنوز راهاندازي نشده بود.
ايشان برادران سپاه را براي حفاظت از دستآوردهاي انقلاب و ايستادگي در مقابل عوامل بيگانه تشويق و ترغيب ميکرد تا به خدمت و امداد برادران روستايي و عرب ساکن در نقاط مرزي که در معرض تهاجم فرهنگي عوامل بيگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمراني و فرهنگي زمينههاي عدم پذيرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقويت کنند. در واقع وي دو عامل فقر و جهل را زمينه اساسي فعاليت ضدانقلاب در منطقه ميدانست و با درک اين مساله ضمن تکيه بر مبارزه پيگير عليه عوامل بيگانه، به ضرورت کار فرهنگي و تامين نيازهاي مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
شهيد جهانآرا در جريان کودتاه نوژه به منظور جلوگيري از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پايگاه سوم دريايي خرمشهر، از سوي شوراي تامين استان خوزستان به سمت فرماندهي اين پايگاه منصوب گرديد و به کمک نيروهاي مومن و معتقد، تا تثبيت اوضاع و کشف بخشي از شبکه کودتا در ميان عناصر نيروي دريايي، اين مسئوليت را عهدهدار بود.
ايشان ضمن اينکه با زيرکي و درايت در خنثي کردن اين توطئه عمل ميکرد، در بين پرسنل نيروي دريايي نيز از مقبوليت خاصي برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهاي اصولي وانقلابي او شده بودند.
در غروب روز 31 شهريور 1359 عراقيها شهر خرمشهر را زير آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نيرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طريق پل ذوالفقاريه، به آبادان دسترسي پيدا کنند و در فاصله کوتاهي به اهواز رسيده و خوزستان عزيز را از کشور جمهوري اسلامي جدا نمايند. اما پيشبيني متجاوزين بعثي بهم ريخت و آنها در مقابل مقاومت دليرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زيادي از توان نظامي خود را (بيش از دو لشکر) در اين نقطه، زمينگير کرده و 45 روز معطل شوند و در نهايت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشير، آبادان را به محاصره در آورند.
شهيد جهانآرا در مورد يکي از صحنههاي اين حماسه عاشورايي ميگويد:
«اميدي به زنده ماندن نداشتيم. مرگ را ميديديم. بچهها توسط بيسيم شهادتنامه خود را ميگفتند و يک نفر پشت بيسيم يادداشت ميکرد. صحنه خيلي دردناکي بود. بچهها ميخواستند شليک کنند، گفتم: کا که رفتني هستيم، حداقل بگذاريد چند تا از آنها را بزنيم، بعد بميريم. تانکها همه اطراف را ميزدند و پيش ميآمدند. با رسيدن آنها به فاصله صد و پنجاه متري دستور آتش دادم. چهار آرپيجي داشتيم، با بلند شدن از گودال، اولين تانک را بچهها زدند. دومي در عقبنشيني بود که به ديوار يکي از منازل بندر برخورد کرد. جيپ فرماندهي پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقبنشيني تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنيد؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود ...»
جانباز عزيز جنگ، برادر محمد نوراني در اين باره ميگويد:
«وارد حيات مدرسه شدم. بوي باروت شديد ميآمد. درداخل ساختمان ديدم قتلگاه روز عاشواست. همين طور بچهها در خون خودشان ميغلطند. اسلحهام را برداشتم آمدم بيرون، شهيد جهانآرا با جيپ تازه رسيده بود. گفتم: ديدي همه بچهها را از دست داديم! در حالي که شديداً متاثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچهها را داديم اما امام را داريم، انشاءالله امام خميني(ره) زنده باشد.»
آنها با دست خالي در حالي که اسلحه و مهمات نداشتند و سياست بازاني چون بنيصدر ملعون و مشاورين جنگي او معقتد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سياسي – نظامي ندارد، بايد زمين داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوان بعثي جنگيدند و به فرمان رهبر و مقتداي خود، مردانه ايستادگي کردند و با توجه به اينکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عدهاز مردم مسلمان و مومن، مانع اشغال شهر شدند. تا اينکه رزمندگان، خودشان را در گروههاي کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهي اين سردار دلاور اسلام عليه دشمن وارد عمل شدند.
در اين مرحله شهيد جهانآرا با سازماندهي مناسب نيروهاي سپاه و مردمي و بکارگيري به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نيروهاي عراقي تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بيشتر ميشد و ادوات و تجهيزات جنگي زيادي را وارد عمل ميکرد.
برادري تعريف ميکند:
«روزهاي آخر اين مقاومت بود که بچهها با بي سيم به شهيد جهانآرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط ميکند. او با صلابت به آنها پيام داد که بايد مواظب باشيم ايمانمان سقوط نکند.»
شهيد جهانآرا ميگفت:
«آرزو ميکنم در راه آزاد کردن خونينشهر و پاک کردن اين لکه از دامان جوانان شهيد شوم.»
او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشاني کردند. در برابر دشمن ايستادند و با فرهنگ شهادتطلبي در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زير بار ذلت نرفتند و يکبار ديگر حماسه حسيني را در کربلاي ايران اسلامي تکرار نمودند.
سردار غلامعلي رشيد در ارتباط با اين حماسه به لحاظ نامي ميگويد:
«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعيت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقيم داشت، بلکه در سرنوشت کلي جنگ نيز تاثير گذاشت و باعث تاخير حمله عراقيها به اهواز گرديد و آنها توانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزيز شهيد جهانآرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و يارانش به ما آموخت که چگونه بايد در برابر دشمن مردانه جنگيد.»
شهيد جهانآرا در کنار فعاليتهاي گسترده نظامي، به مسئله خودسازي و جهاد با نفس و کوششهاي عرفاني در جهت تقرب هرچه بيشتر به خداوند با تلاوت پيوسته قرآن، دعا و تلاش براي افزايش ميزان آگاهيهاي سياسي و اجتماعي توجه ويژهاي داشت.
از قدرت تجزيه و تحليل بالايي برخوردار بود و نفوذ کلام عجيبي داشت.
خوش خلقي، قاطعيت، خلوص، تقوي، توکل، فداکاري، اعتماد عميق به ولات فقيه و حضرت امام(ره) و خستگيناپذيري از خصوصيات بارز وي بود.
به برادران ميگفت:
«انقلاب بيش از هرچيز براي ما يک امتحان الهي و يک آزمايش تاريخي و اجتماعي است و در جريان آن امتحان بايد رنج، محروميت، مصايب و ناملايمات را با آغوش باز بپذيريم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محکم بايستيم و از طولاني شدن دوران امتحان و افزايش سختيها و ناملايمات نهراسيم، زيرا علاوه بر اينکه خود را از قيد افکار شرکآلود و وابستگيها، پاک و خالص ميکنيم، ريشه و نهال انقلابمان عميق و استوارتر ميشود و از انحراف و شکست مصون ميماند.»
در مبارزات، هيچگاه به مسير انحرافي گام ننهاد و هميشه از محضر علما و روحانيون کسب فيض ميکرد. عشق و علاقه زيادي به حضرت امام خميني(ره) داشت و تکليه کلامش اين بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش اين بود که: مادامي که به خدا اتکال داريم و رهبريت بزرگي چون امام داريم، هيچ غمي نداريم.
سيد محمد داراي روحيهاي عرفاني بود و بسياري از اوقات ديده ميشد که در حال راز و نياز با خداي خود است. زماني که در زندان به سر ميبرد، از نماز شب غفلت نميکرد.
تواضع و فروتني در سيد موج ميزد. با وجود اينکه فرماندهي سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را يک بسيجي ميدانست و در حالي که فرماندهي قاطع بود اما رابطه عاطفي و برادرانه خود را با نيروهاي تحت امر حفظ کرده بود.
او به تربيت کادرهاي کارآمد توجه خاصي داشت و در رشد دادن نيروهاي مردمي، تلاش چشمگيري نمود. صبر و استقامت، فداکاري و شهادتطلبي از خصايص بارزي بود که وجود سيد را بسان شمعي در انقلاب ذوب نمود و جان شيرينش را فداي جانان کرد.
در ساعت 30/19 دقيقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عمليات ثامنالائمه) يك فروند هواپيماي سي-130 از اهواز به مقصد تهران در حركت بود تا بدن پاك و مطهر شهدا با به خانوادههايشان و مجروحين عزيز جنگ را به بيمارستانها برساند، كه در منطقه كهريزك تهران دچار سانحه شد و سقوط كرد. از جمله شهداي اين سانحه تيمسار سرلشكر شهيد ولي الله فلاحي (جانشين رئيس ستاد مشترك آجا)، سرتيپ شهيد موسي نامجو (وزير دفاع)، سرتيپ خلبان شهيد جواد فكوري (مشاور جانشين رئيس ستاد مشترك آجا)، سردار سرلشكر پاسدار شهيد يوسف كلاهدوز (قائم مقام فرماندهي كل سپاه) و سردار سرلشكر پاسدار شهيد سيد محمد علي جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.
شهيد سيد محمد علي جهانآرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداكاري خالصانه در سختترين شرايط، به آرزوي ديرين خود رسيد و به شرف شهادت نايل آمد.
منبع:پرونده شهيد در سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران اهوازومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
جهان آرا از نگاه رهبر معظم انقلابمن مايلم اينجا يادي بکنم از محمد جهان آرا، شهيد عزيز خرمشهر و شهدايي که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزديک شاهد قضايا بودم. خرمشهر در واقع هيچ نيروي مسلح نداشت. نه که صد و بيست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعميري از کار افتاده را مرحوم شهيد اقارب پرست – که افسر ارتشي بسيار متعهدي بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمير کرد. (البته اين مال بعد است، در خود آن قسمت اصلي خرمشهر نيرويي نبود) محمد جهان آرا و ديگر جوانهاي ما در مقابل نيروهاي مهاجم عراقي – يک لشکر مجهز زرهي عراقي با يک تيپ نيروي مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روي خرمشهر مي باريد – سي و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روي بغداد موشک مي زدند، خمپاره ها و توپهاي سنگين در خرمشهر روي خانه هاي مردم مرتب مي باريد، اما جوانان ما سي و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسليم شد ملت ايران، به اين جوانان و رزمندگانتان افتخار کنيد. بعد هم که مي خواستند خرمشهر را تحويل بگيرند، دوباره سپاه و ارتش و بسيج با نيرويي به مراتب کمتر از نيروي عراقي رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسير در يکي دو روز از عراقيها گرفتند. جنگ تحميلي هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجيبي است. من نمي دانم چرا بعضي ها در ارائه مسائل افتخار آميز دوران جنگ تحميلي کوتاهي مي کنند. مقام معظم فرماندهي کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران