فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

احدي,حميد

 

در شهریور سال 1341 ه ش در زنجان متولد شد . پدرش ، نقاش بود . حمید در نزد مادر بزرگش به فراگیری قرآن و احکام اسلامی پرداخت . دوره ابتدایی را در دبستان فردوسی (شهید چمران فعلی ) در سال های 1354 – 1348 گذراند . به خاطر بازیگوشی درسال دوم دبستان مردود شد . پس از پایان دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی توفیق رفت و با پشت سر گذاشتن این دوره در دبیرستان ارفعی دیپلم گرفت .
با آغاز انقلاب اسلامی ، حمید به همراه چند تن از دوستانش چوبدستی می ساختند و در مقابله با نیروهای گاردشاهنشاهی از آنها استفاده می کردند . بعد از پیروزی انقلاب همزمان با تحصیل در پایگاه 21 شهید مطهری فعالیت می کرد و به کلاسهای مذهبی می رفت و در درس حاج شیخ آقا خانی و آقای متقی حاضر می شد .
با پیروزی انقلاب اسلامی ، بعد از پایان دوران دبیرستان و اخذ دیپلم ، حمید به مدت کوتاهی به عنوان حسابدار در شهرداری مشغول به کار شد . با شروع جنگ تحمیلی از شهرداری کناره گیری کرد و به بسیج پیوست و پس از گذراندن دوره آموزش نظامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست .
در این زمان به حمید پیشنهاد شد آن پاسبانهایی را که تو را دستگیر و شکنجه کردند شناسایی کن ، گفت :آن زمان آنها اختیار داشتند هر کاری می کردند . اگر قرار باشد من هم در این زمان که اختیار دارم آنها را به مجازات برسانم چه فرقی با آنها دارم .
حمید پس از گذشت مدت کوتاهی از ورود به سپاه به فرماندهی گردان منصوب شد .
آغاز فعالیت حمید در سپاه با ایجاد نا امنی در کردستان همزمان بود.او برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان رفت ومدتی با آنها جنگید .بعدبازگشت و در پایگاه های شهید دستغیب ، امیر المومنین (ع) و حسینیه به خدمت مشغول شد .اومدتی بعد دوباره به کردستان رفت وحماسه های زیادی از خود به یادگار گذاشت . یک ماموریت چند ماهه به جبهه جنوب رفت . پس از این ماموریت بار دیگر به کردستان رفت و تا لحظه شهادت در این منطقه ماند .
حمید در طول دوران حضور در مناطق جنگی دو بار مجروح شد ؛ یک بار از ناحیه پا و بار دیگر از ناحیه دست و سینه ، ولی هیچ یک از این صدمات او را از جبه و جنگ غافل نکرد . اغلب افرادی که با حمید در ارتباط بودند دو صفت بارز برای ا و بر می شمردند : اول نظم و انظباط، دوم شجاعت . یکی از همرزنمانش می گوید : او به قدری شجاع بود که هر گز از دشمن نمی هراسید و نترسید . روزی ما را به نزدیکی عراقی ها برد به نحوی که حس می کردیم هر لحظه ممکن است به اسارت عراقی ها در آییم .
حمید علاقه شدیدی به امام حسین (ع) داشت ،طوری که هر سال در روز عاشورا به رسم زنجانیها در جبهه حلیم می پخت و بین رزمندگان توزیع می کرد .
حمید احدی به همراه چند تن از دوستانش از جمله محمد رضایی از اولین کسانی بودند که مراسم زیارت عاشورا را در زنجان به راه انداختند و در پایگاه های این شهر به تدریس اصول عقاید و قرآن پرداختند . به یاد امام حسین(ع) این بیت از شعر را در پشت ماشین خود نوشته بود :
از حسن روی یوسف دستی بریده بودند
از حسن دلبر ما سر ها بریده باشد
حمید ، عاشق امام خمینی بود و عشق به ولایت را انگیزه گرایش خود به سوی جهاد و مبارزه می دانست . او فرمانده گردان بود بی آنکه لحظه ای از مقام خود سوء استفاده کند . به نیروهای تدارکات گفته بود : وقتی غذا و وسایل می آورند ابتدا به نیرو ها بدهند و بعد به مرکز فرماندهی بیاورند . بار ها در حال واکس زدن پوتین های نیروهای تحت امرش دیده شده بود . نماز های شبانه حمید زبانزد خاص و عام بود .
در عملیات بدر ، گردان امام سجاد تحت فرماندهی حمید احدی یکی از گردانهای خط شکن بود و در یکی از سخت ترین محور ها عمل می کرد . احدی در کنار پل شناور اسکله غسل شهادت کرد . سپس در حدود ساعت 3 بعد از ظهر به سنگر رفت و چون ناهار نخورده بود ، مقداری برنج سرد خورد و برای شناسایی به خط مقدم رفت که در اثر اصابت ترکش گلوله توپ به صورتش، به شهادت رسید .
کاظمی – همرزم و همراه وی در آخرین لحظات حیات – درباره چگونگی شهادت حمید می گوید :
من و حمید برای شناسایی به خط رفتیم . ناگهان از طرف تانک دشمن گلوله ای شلیک شد . در یک لحظه تصور کردم حمید برای حفظ خود روی زمین شیرجه رفته است . او را صدا زدم ، جوابی نیامد . بلندش کردم ولی با صحنه ی دلخراشی مواجه شدم نیمی از صورتش کاملا از بین رفته بود .
به این ترتیب شهید حمید احدی در تاریخ 24 اسفند 1363 در منطقه شرق دجله بر اثر اصابت ترکش به دهان و چانه به شهادت رسید . پیکر او را پس از انتقال در مزار شهدای زنجان به خاک سپردند .
در فرازی از یاد داشتهای حمید احدی آمده است :
جبهه آمدن کار سختی نیست . جبهه جای شادی و سرور خاطر است . جای آرامش وجدان و آسایش روح است . اما وقتی دلی برایت می شکند و یا قلبی به راهت تند تند می زند یا خاطره ای در ورایت می دود ومحزونت می کند تمام سختی ها و ناملایمات از یک سو و این حزن از یک سو و تفاوت این سوی و آن سوی ، از زمین تا آسمان ...
منبع:فرهنگ نامه جاودانه های تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید استان زنجان)نوشته ی یعقوب توکلی،نشر شاهد،تهران-1382


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به کسانی که این نوشته ها را می خوانند و می شنوند و سلام به حضرت امام امید مستضعفین. درود بر رزمندگان پر توان اسلام یاران حسین (ع) با عرض ادب به پیشگاه مقدس حضرت حجت امام زمان (عج) و ارواح پرفتوح شهدای اسلام از هابیل تا طول همیشه تاریخ بالخصوص سیدالشهداء امام حسین (ع)
"ام کیف اشکو الیک حالی و هو یخفی علیک"
امام حسین(ع) "دعای عرفات" با تفسیر و ترجمه این دعا که خطاب به خدا در مقابل خود و حال خود است. بدانید که چگونه هستیم که خدا بهتر از همه می داند. بلکه از خود آدم هم بهتر می داند. بنا داشتم که چیزی به عنوان وصیت بنویسم. چون نه برای دنیا کار کرده ام و نه برای آخرت توشه دارم، و نه ارث به جا گذاشته ام. ولی چون قبلاً هم یک یادداشتی نوشته بودم (در جملات قبل) اگر دستتان افتاد با صلاحدید مادرم عمل بنمایید. مادرم را از تمام جهات وصی خود قرار می دهم. برای یادآوری تا حد توان مراسم را ساده برگزار کنید. اگر شهدای دیگر هم بود که می شود به آنها برسند.
مادر و خواهر مهربانم مثل زینب باشید که پیام رسان بود.
پدرم؛ حسین وار مقاوم باش. صبر کن که خدا صابران را دوست دارد و ناراحت نباش که خدا همواره با ماست. برادرانم و شما برادر بزرگم امیدوارم مرا ببخشی و حلالم کنی و مانند حضرت امام سجاد (ع) پیام شهادتم را به مردم برسانید. الان که این کلمات را می نویسم عصر روز یکشنبه 17/11/1361 است که عملیات امشب شروع می شود. کاش اینجا بودید و حرکت نیروها را می دیدید و ای کاش می دانستید که از ما خیلی عزیزترها این جا هست. شنیدید که چند روز قبل چند فرمانده شهید شدند. آیا عزیز نبودند؟ عزیزترین بودند. اما خدا هرچه بخواهد آن خواهد شد. بس است. همه تان بیشتر از من می دانید اما یادآوری کردم از مال دنیا چیزی ندارم هر چه باشد با نظر مادرم مصرف شود. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
ان ا... یحب الصابرین حمید احدی



خاطرات
پدرشهید :
حمید ، دبیرستانی بود و فعالیتهای انقلابی اش به اوج خود رسیده بود .روزی در منزل روضه داشتیم که ناگهان در پشتی زده شد . وقتی در را باز کردم چند تن از دوستان حمید را دیدم که با پریشانی پشت در ایستاده اند . آنها را به داخل منزل آوردم و متوجه شدم که از دست گاردی ها فرار کرده اند . با وجود اینکه سر و لباس شان کثیف و آشفته بود ، آنها را زیر رختخوابها مخفی کردم . چند لحظه بعد یکی از همسایه ها آمد و با حالت تمسخر گفت : در حالی بچه های مردم را پناه می دهی که فرزند خودت را دست بسته و خون آلود بردند . به دنبال حمید به دنبال پاسبانها رفتم و خبر از وضع او گرفتم . بعد از مدتی پرس و جو متوجه شدم او را به کلانتری یک برده اند . حمید را یک شب در کلانتری یک نگه داشتند و روز بعد آزاد کردند . ظهر موقع ناهار بود با صورتی خون آلود و لباسی کثیف به منزل آمد .چون بیم آن می رفت که مامورین هر لحظه به بهانه ای به خانه ی ما بریزند حمید را به روستایی دور فراری دادیم . پس از رفتن او گاردیها به خانه ما آمدند ولی حمید را پیدا نکردند . حمید بعد ها مرا به خاطر این کار سرزنش می کرد و می گفت : در زمانی که جوانان ما جانشان را از دست می دادند شما مرا از خانه دور کردید .

به هنگام انتخابات ریاست جمهوری ، حمید به بنی صدر رای نداد ؛ وقتی علت را پرسیدم گفت : مسلمانان دو بار در طول تاریخ ضربه خورده اند یک بار از بنی امیه یک بار هم ازبنی عباس،نمی خواهم این بار خاندان بنی صدر که پیشوند (بنی ) دارند به مسلمانان ضربه بزنند .

حاج اصغر مداح در باره این عشق حمید می گوید :
وقتی که نیمه شب می شد و حمید کارهای خود را به پایان می رساند وبه من می گفت : حاج آقا حوصله دارید ، کمی قدم بزنیم . همراه او به خارج از سنگر و به جایی که کسی نباشد ، می رفتیم . از من می خواست که مرثیه امام حسین را بخوانم و من هم می خواندم و او زار زاز گریه می کرد و ناله سر می داد .

به طوری که همرزمش حسن نصیری می گوید :
باور کنید احدی همیشه در مسجد گردان در حال گریه و سجود بود و به قدری گریه می کرد که انسان با خود می گفت : خدا یا چشمه های این اشکها پایانی ندارد.

حسین محمدی:
پیش از شهادت به حمام رفت و لباس های تمیز و مرتب خود را پوشید ، به طوری که بچه ها می گفتند شیک کرده ای .

حمید ابروش :
حمید ، برایم گفت :بعد از باز گشت از حمله فتح المبین وقتی سالم به خانه رفتم ، مادرم شروع به گریه کرد و گفت : من فردای قیامت جواب بی بی زینب را چه بدهم که در خانه چند پسر داشتم و شهیدی ندادم . به مادر جواب دادم ناراحت نباش من حتما شهید خواهم شد .

پدر شهید:
حمید پسر بسیار سر به زیر و خوبی بود. یادم هست روزی به ایشان گفتم پسرم چند بار زخمی شده ای؟ مواظب خودت باش، دیگر بس است به جبهه نرو. در جواب گفت: پدر جان مگر جبهه جای استراحت است؟ که اگر آن را رها کنیم، دیگر بس باشد. در منطقه در هر وجب از خاکش کلی شهید دفن شده است و این گل های پرپر شده از ما انتظار دارند و اگر من نروم فردای قیامت نمی توانم پاسخ گوی آن ها باشم.

مادر شهید:
حمید از همان دوران کودکی اخلاقی مخصوص داشت. اخلاق خوبش باعث شده بود همه همسایه ها او را دوست بدارند. یادم هست بعضی از همسایه ها می گفتند ای کاش فرزند من شهید می شد ولی حمید می ماند. چرا که اخلاقش نمونه ای از اخلاق اولیاء خدا بود.
در عملیات فتح المبین از ناحیه دست زخمی شده بود. دوران بیمارستان را سپری کرده و به منزل آمده بود. هنوز دست حمایت کننده از انقلاب باند پیچ بود. شهید از روی اخلاصی که داشت موقع بیرون رفتن دستش را با زحمت داخل جیبش می کرد بعد از مراجعت به منزل آن را از جیب بیرون می آورد و با این کار نمی خواست زخمی شدنش معلوم شود تا خدا ناکرده دچار ریا گردد.

رسول وزیری :
حقیقتاً من نمی دانم با چه زبانی و به چه شکلی تصور و خاطره ام را از وجود ایشان، از گذشته ایشان، تلاش و صبر و مقاومت ایشان در جبهه و جنگ بیان کنم. این شهید عزیز و جلیل القدر مثل سایر شهدای عزیزمان و سایر شهدای فرمانده ما از برادران بسیار فعال، جدی، با ایمان، باتقوا و مخلص بود. قبل از اینکه بنده ایشان را در سپاه و در جبهه به عنوان یک فرمانده گردان امام سجاد (ع) خطاب کنم می توانم بگویم که ایشان یک مربی اخلاق به تمام معنا برای برادران همرزمش بود.
شهید حمید احدی مشاور بسیار مطمئنی برای سرداران و فرماندهان بزرگواری چون سردار شهید رستمخانی و سردار شهید اشتری بود. این عزیزان از نظرات و پیشنهادات شهید گرامی استفاده می کردند. خصوصاًَ شهید اشتری از وجود ایشان و از نظرات وی در ارتباط با سازماندهی و کادرسازی نیروهای شهر زنجان استفاده می کرد.
افرادی که به عنوان مسئول و فرمانده در تشکیلات سپاه حضور دارند و مشغول انجام وظیفه هستند، باید اعمال، کردار و گفتار این شهدای گرانقدر علی الخصوص افرادی که فرمانده و یا مسئول در تشکیلات سپاه بودند و به فیض عظمای شهادت نائل شدند مورد توجه و سرمشق خود قرار دهند و همیشه آن ها را شاهد و ناظر بر اعمال خودشان بدانند.

هنگام عزاداری همیشه می دیدم که حمید اشک هایش را با دست چپش پاک می کرد علت را پرسیدم در جوابم گفت: هنگامی که در روز قیامت خواستند نامه اعمالم را به دست چپم بدهند خواهم گفت من با این دست اشک هایی که به خاطر امام حسین (ع) ریخته شده است پاک کرده ام شاید به احترام آن نامه اعمالم را بدست راستم بدهند.

صبح ها هنگامی که از خواب برمی خواستم با کمال تعجب می دیدم پوتین های افراد به صورت مرتب و واکس زده در پایین چادر چیده شده است و هیچ یک نمی دانستیم کار چه کسی است تا اینکه بعد از مدتی پی بردیم که شهید احدی وقتی برای نماز شب برمی خیزد آن ها را واکس زده و مرتب می کند.

یک شب در یکی از مناطق عملیاتی غرب هوا خیلی سرد بود و من علیرغم استفاده از لباس گرم و پتو از سرما به خود می پیچیدم و خوابم نمی برد. با کمال تعجب دیدم یک نفر نشسته و اورکت خود را به سرش کشیده است. با خود گفتم شاید او نیز از شدت سرما خوابش نمی برد و یا اینکه اصلاً از سرما یخ زده است. ولی کمی نزدیک شدم دیدم که حمید احدی است و مشغول نماز شب می باشد.

خوب به یاد دارم وقتی که در گردان مراسم صبحگاه اجرا می شد، ایشان قبل از همه حاضر می شدند و هر کس به میدان می رسیدشهید احدی به او سلام می کرد و من ندیدم که کسی بتواند به شهید احدی در سلام کردن سبقت بگیرد. همیشه او بود که ابتدا سلام می نمود.

شهید احدی قبل از عملیات ها نیروهای گردان را جمع می کرد و برای آن ها از معنویت و جنگ صحبت می نمود. خوب به یاد دارم که می گفت در میدان جنگ و نبرد باید مردانه بود و این جنگ مردانگی می طلبد. باید نترس و شجاع و مرد عمل باشیم.

سردار شهیدمحمدناصر اشتری:
حمید احدی از اولیاءالله است و حتماً شهید خواهد شد و رو به حمید می کرد و می گفت حمید جان وقتی رفتی ما را هم با خود ببر.

شهید جهانبخش کرمی :
خاطرات ما با شهید حمید احدی زیاد است برای اینکه مدت زیادی قبل از عملیات خیبر و در عملیات خیبر و عملیات بدر در گردان با هم بودیم. یک خاطره شیرینی از شهید حمید است. ما قبل از عملیات بدر برای شناسایی منطقه رفته بودیم. شناسایی کردیم و برگشتیم و بنا بود که گروهان ما قبل از عملیات برود و در آنجا مستقر بشود. ما سه نفر بودیم. من و شهید احدی و آقا ناصر آمدیم دزفول ما با هم صحبت می کردیم ولی آقای ناصر محرمی خوابیده بودند. وقتی که رسیدیم دزفول شهید حمید احدی ماشین را کنار کشیدند و پارک کردند و یواش یواش آقا ناصر را بیدار می کردند و می گفتند ناصر، ناصر، حمید اینجا دزفول است پرتقال شیرین، خیلی شیرین. این حرف برای من خیلی شیرین بود.
بسیار شوخی می کردند. ما وقتی که عملیات شروع شده بود و در حین عملیات بی سیم ما گیرنده اش خوب بود ولی دستگاه فرستنده آن خوب نبود وقتی که شهید احدی با ما تماس می گرفتند ولی ما نمی توانستیم از ایشان کسب تکلیف کنیم و از طرف دیگر روز عملیات بود و دشمن با توپ می زد و با تیر مستقیم می زدند و هلی کوپترهای دشمن می زدند. وضعیت خیلی خراب بود و با وجود اینکه من بچه ها را می کشیدم کنار دجله و نمی توانستم با شهید احدی تماس بگیرم و کسب تکلیف کنم وضعیت من خیلی ناجور بود و من اینقدر ناراحت بودم که بی سیم من خراب بود و مشکل بود برای من بدون دستگاه و بی سیم مأموریت را انجام بدهیم. می ترسیدم از این که بچه ها تلف شوند و به مأموریت اصلی نرسیم. خلاصه به هر طریق به همدیگر رسیدیم و تماس گرفتیم من خیلی ناراحت بودم. خصوصیاتی که شهید احدی داشتند آن اخلاصی که داشتند. چیزی نمانده بود که شهید احدی به من رسیدند و خندیدند و آمد جلو و سلام و خسته نباشید گفت و گفت حتماً خیلی ناراحت هستی از این که بی سیم خراب شده است. ناراحت نباش در عملیات چنین وضعیتی پیش می آید این هم یکی از مشکلات می باشد که بی سیم شما خراب شده است. بعد گروهان شهید قشمی را گرفت و گفت که شما گروهان خود را بکشید پشت دجله آن جایی که مأموریت ما بود. ما بعد از پاکسازی جوبیر حرکت کردیم پشت دجله. این را این جا عرض می کنم که اگر غیر از شهید احدی کسی بود من ناراحت می شدم بالاخره با آن درگیری لفظی پیدا می کردم. ولی شهید احدی با آن اخلاصی که داشتند وقتی که من او را دیدم خجالت کشیدم که بگویم که این چه دستگاهی بود که به من دادید. در عملیات من صد نفر نیرو باید بکشم جلو با دشمن درگیر هستیم دشمن می زند و هلی کوپتر می زند ولی وقتی شهید احدی را دیدم دیگر آن جا خجالت کشیدم بگویم و شهید احدی خودشان گفتند.
وقتی که دومین روز عملیات بدر بود و دشمن یگان های زرهی، پیاده، خودروهای خود را آورده بود و از جاده عبور می داد جهت انجام پاتک بچه ها به شدت با دشمن درگیر بودند. ما شرق دجله بودیم و آن ها هم از غرب دجله که فاصلۀ ما کم بود حرکت می کردند درگیر بودیم و بچه ها ضربات زیادی به دشمن وارد می کردند. امکانات زرهی، خودروی و نیروهای پیاده دشمن را در حین حرکت که به صورت ستونی حرکت می کرد منهدم کردند و ضربات زیادی به آن ها وارد کردند. ما درگیر بودیم یک وقت دیدم که شهید احدی با یک تعداد از نیروها رفته بودند مهمات بیاورند. دیدم که یک گونی به دوش افکندند و پر از موشک آرپی جی. من خجالت کشیدم و دستش را گرفتم و گفتم آقای احدی شما چرا؟ بچه ها می آورند. خودش هم خسته شده بود و عرق کرده بود و عینکش را پاک می کرد و گفت که بچه ها مهمات می آورند و من هم کمک می کنم شما فقط بزنید. با وجود این که فاصله ما با دشمن فقط عرض دجله بود در حالیکه عرض در حدود 60 متر و یا 70 متر، بچه ها خوب می زدند و مقاومت می کردند .
شهید احدی با آن اخلاص و مقاومتی که داشت خودشان مهمات می آوردند و بچه ها می زدند. ایشان احساس نمی کردند که فرمانده گردان هستند و فقط باید دستور بدهند. هم دستور می دادند و هم هدایت می کردند و کمک و همراهی می کردند و بچه ها با دیدن این حرکات، این رفتار و این اخلاص با توانی که داشتند می جنگیدند و یک مطلبی که است این بود وقتی که ما داخل روستای جوبیر بودیم آن جا یکی دو نفر از نیروهای عراق زخمی شده بود و در حال احتضار بودند ،بچه ها می خواستند که تیر خلاص بزنند به علت این که می ترسیدندکه نارنجک چیزی داشتند و گردان آن جا بود و نیروها آنجا بودند یک نارنجک چیزی بزنند و به بچه ها ضربه بزنند. شهید احدی گفت حالا تیر خلاص نزنید. این ها خودشان زخمی هستند ولی اگر بناست بمیرند بگذارید خودشان بمیرند و این طور خوب نیست. شهید احدی در آن جا هم یک اخلاصی از خود نشان دادند . تمام لحظات و تمام اخلاق و تمام برخوردهایش الگو بود. ایشان نه تنها فرمانده ما بود بلکه مربی اخلاق و معلم اخلاق بودند. تمام رفتارشان از لحاظ عملیات ، معنویات و از لحاظ اخلاق ، صداقت ، رفتار که داشتند واقعاً برای ما الگو بود.

رحمان ندرلو :
بنده از سال 1361 كه در سپاه بودم شهيد ناصر اشتري كه از طرف تحقيق سپاه مي آمدند و در آن جا فعاليت مي كردند ، آشنا شديم و خصوصيات بارز اخلاقي كه ايشان داشتند .
حدود 13 يا 14 ماه در منطقه آن جا بوديم. بعد از آن در لشگر 17 علي بن ابيطالب بنده در گردان امام حسين (ع) بودم كه ايشان هم در محور يا در تيپ بودند در آن جا مشغول بودند ارتباطمان هم در شهر نزديك بود .با شهيد اشتري و شهيد احدي، معمولاً در هنگام گشت شهر يكي دو بار با هم بوديم كه انصافاً حامي مخلص انقلاب بودند. از طرفي چون با توجه به اينكه مسئوليت داشت در آن مسئوليت يك فرد متواضع و شجاع و دلير اصلاً چند بار كه با هم صحبت مي كرديم از اينكه در زنجان بماند و مشغول بشود نداشتند .حتي در هنگام صحبت مي گفتند سعي كنيد كه از خط جبهه به پشت جبهه برنگرديد. انصافاً يك فرد متواضع، شجاع و دلير بودند.
در لشگر 17 در آن جا بيشتر با هم بوديم معمولاً براي شنا در رود كارون با نيروهاي هوانيروز و برادر اشتري با هم می رفتیم.

ابراهيم خاني :
سال 1363 بعد از عمليات خيبر يكسري نيروها اعزام شدند تحت عنوان نيروهاي فتح 2 لشگر 17 علي بن ابيطالب(ع) ما نيز جزء آن نيروها بوديم و افتخار اين را داشتيم كه همراه اين برادران سياهي لشگر باشيم تا بتوانيم كوچك ترين وظيفه خود را انجام دهيم. يك روز صبح گردان امام حسين (ع) شهيد محمد اشتري مسئول گردان بودند و صحبت مي كردند . از معنويت و از خودگذشتگي صحبت مي كردند و مي گفتند اگر زماني كه من نباشم برادرمان حميد احدي اگر حرفي يا كاري داشتند جواب گوي سوالات شما مي باشند و عده اي شهيد احدي را نمي شناختند و ايشان فردي گمنام بودند و كسي او را نمي شناخت. برادرمان شهيد اشتري فرمودند كه برادرمان حميد احدي بلند شوند تا ديگر برادران نيز ايشان را بشناسند. برادر حميد احدي آخر همه نيروها نشسته بود و با كمال تواضع سرش را پايين انداخت و بلند شد و گفت بنده حميد احدي هستم. پوشش لباس وي بسيار ساده بود و مانند بسيجيان و در كنار بسيجيان بودند و ما آن وقت شناختيم كه برادرمان چه جور آدمي از خود گذشته و متواضع هستند.

پدر شهيد:
از وقتي كه جنگ شروع شد به بسيج رفته و دوره ديدند و به جبهه رفتند و هر چهار يا سه ماه يك بار مي آمدند و بعضي وقت ها كه مي آمدند مقداري نيز مجروحيت داشتند و برمي گشتند و من يك بار به حميد گفتم كه پسرم ديگر نرو بس است. وي در جواب گفت پدر جان سهم گوشت نيست كه من سهم را بگيرم و ديگر نروم در هويزه بچه هاي 5،6 ساله را كه در چاه ها دفن كرده اند اگر نروم در قيامت جواب آن ها را نمي توانيم بدهيم تا زماني كه زنده هستيم و سالم بايد برويم و آخرين جوابش به من اين بود. از آن به بعد ما نيز چيزي نمي گفتيم و از آن وقت به بعد ما هر وقت ايشان به جبهه مي رفتند بسيار نيز خوشحال مي شديم حتي خوشحال تر از زماني كه به مرخصي مي آمدند در اكثر عمليات ها شركت مي كردند و در نهايت در عمليات بدر به درجه شهادت نايل آمدند.

درسش را به خوبي مي خواند و هر وقت من به روضه مي رفتم با من مي آمد و در آنجا بيشتر از همه گريه مي كرد تا جايي كه افرادي كه نزد ما نشسته بودند با گريه وي به گريه مي افتادند و زماني كه انقلاب شروع شد در فعاليت ها مدرسه عليه رژيم كار مي كردند و چهارم ماه محرم بود كه پاسباني آمدند به منزل ما و به گلوله بستند و آثار گلوله ها روي پله هايمان هنوز هست. دنبال حميد آمده بودند و او را گرفتند و با خود بردند.

ايشان برخوردي بسيار خوب باتمام اعضاي خانواده داشتند مخصوصاً با من و مادرش. هيچ وقت روي حرف ما حرف نمي زد. يك روز با دوستانش قرار گذاشته بودند كه به باغ بروند و من نيز خبر نداشتم و به او گفتم حميد جان در مغازه باش. دوستانش در پي او آمدند من هر چه به او گفتم برو. گفت نه من نمي خواستم بروم شما هر جا مي خواهيد برويد من در مغازه مي مانم.

شهادت وی را هر کس که می شنید ناراحت می شدند به علت اینکه وی با همه رفتار خوبی داشت.
چون خواهرش را دوست داشت وقتی از جبهه برمی گشت اول به خانه آن ها می رفت خلاصه برخوردش با همه خوب بود.

مادر شهید:
بعد از انقلاب وی فعالیت داشت و هر چه ما می گفتیم جایی استخدام قبول نمی کرد. در زنجان حدود یک سال و نیم فعالیت در سپاه داشت علی رغم میل باطنی خودش در سپاه استخدام شد. زیاد از کارهای خود برایمان نمی گفت و در منجیل برای گذراندن دوره رفته بود که در آنجا اواخر دورۀ از جای بلندی افتاده بود که کتفش ترک خورده بود و چیزی که کاملا در یادم هست در عملیات فتح المبین به جبهه اعزام شدند که در آن وقت سومین بارش بود که من به آقای سیدی سفارش می کردم که در آن جا سلامتی خود را اطلاع دهند.
یکبار مجروح شد واو را در یکی از بیمارستان های اصفهان بستری کرده بودند .دوستانش می گفتندکه سه قسمت از بدنش مجروح شده بود و بی آبی زیاد اذیتش می کرد . کسی هم می آمد کمکی کند،می گفت بروید سر کار خودتان من آنچنان زخمی ندارم که نتوانم خود را به جایی برسانم .در همان حال خودش را مقداری کشانده به جلو و دیده که قمقمه ای آب روی زمین افتاده است .با استفاده از آن آب خودش را سیراب می کند وبه اورژانس می رسد.
اکثراً در جبهه ها بود و وقتی که مرخصی می آمد نیز بیشتر وقتش را صرف دیدار با خانواده های شهدا ، دوستان و کارهای سپاه می کرد و به ندرت وی را در خانه می دیدیم.
در منزل خیلی متین بود. از همان اوایل کودکی و از وقتی که با بسیجیان و پاسدارها آشنا شده بود به حسن رفتار و اخلاقش افزوده شده بود و کاملاً پسری مؤدب و خوش اخلاق بود و این ها لطف خداوند بود. ایشان وقتی که در خانه بودند بعدها متوجه شدیم که عبادت هایشان را نیز در خفا انجام می داده که مبادا باعث رنجش خاطر ما گردد. (چون پدر و مادر راضی به زحمت فرزند حتی در عبادت کردن هم نمی باشند) و حال ما را بسیار مراعات می کرد.
اوایل اسفند آمدند و گفتند آمده ام و می خواهم یک ماه بمانم. حدود 13 ، 14 روز بود که آمده بود. یک روز گفت در سپاه جلسه هست آمد و گفت من باید بروم. من گفتم چرا می روی؟ گفت که ادامه و کامل شدن جلسات در آن جا است و من باید بروم. لباس هایش را آماده کرد و گفت من می روم سپاه اگر توانستم می آیم و اگر نتوانستم یکی از بچه ها را می فرستم تا لباسهایم را بیاورد ولی ساعت نزدیک 11 بود که آمد و معمولاً بدرقه اش می رفتیم و آن دفعه اجازه نداد به بدرقه اش برویم و از پله ها اجازه نداد که بروم ولی حالا می گویم آن وقت که ظهر به خانه برادرم رفتیم من ناراحت بودم. به زن داداشم گفتم احساس می کنم که او دیگر برنمی گردد و آن ها ناراحت شدند و گفتند چرا چشم بسته غیب می گویی؟ انشاءاله که می آید.
اوایل اسفند رفته و در 24 اسفند به شهادت رسیدند.
شهادتش برایمان مسئله شاقی نبود و فامیل ها نیز اظهار همدردی می کردند ولی در بین همسایه ها بسیار باعث ناراحتی آن ها شد. در عملیات خیبر که می گفتند شهید شده وقتی که برگشت یکی از همسایه ها پابرهنه آمد و می گفت کاش نامحرم نبود و می توانستم این را حتی زیر پاهایش را ببوسم. نمی دانی اینها چه برای ما کرده اند. یکی از همسایه ها می گفت کاش بچه های ما شهید می شدند. از آنجایی که پسری سر به زیر وخوب بود همه به او علاقه مند بودند. از خاطرات وی که برایم مقداری سخت است همان از بلندی افتادن وی در پادگان منجیل بود که وقتی آمد چسب زده بودند گفت بیا و چسب ها را بکن و من وقتی چسب ها را می کندم گوشت تنش کنده می شد و می گفت ناراحت نشو و این که اول انقلاب در زمان بحران که پدر شهید نیز اشاره فرمودند اینها را دنبال کرده بودند و از آنجایی که درخانه باز بود عده ای به داخل آمدند و من آن ها را بالای رخت خوابها قایم کردم که یکی از همسایه ها آمد و گفت تو بچه های مرا قایم می کنی در حالی که فرزند خودت را بردند. گفت دستهایش را از پشت بسته بودند و از دماغش خون می آمد طاقت نیاوردم و دنبالش رفتم از این کوچه به آن کوچه و فهمیدم او را به کلانتری بردند ولی او را آزاد کردند .فردای آن روز پاسبان ها آمدند و گفتند پسرهایت را بده. من هم گفتم کسی خانه نیست فقط من هستم آن ها گفتند می رویم و بعد از دو ساعت برمی گردیم آن ها رفتند و من پسرها را به پشت خانه مان محلی بود که کاه ریخته مخفی کردم. بچه های کوچک را به خانه دیگر همسایه ها بردم و خودم در منزل تنها ماندم. گفت بیایند چه می خواهند بکنند من در خانه تنها هستم آمدند و من گفتم کسی در خانه نیست من بیرون آمدم و گفتم همه جا را بگردید.
هر سه بچه ام در جبهه بودند در حمله خیبر یک دخترم و دو پسرم دم غروب خبر آمد که بسیاری از بچه های زنجان شهید شده اند و من به نماز می رفتم که می دیدم مردم با ایما و اشاره می گویند بچه های اینها نیز شهید شده اند. من به مسجد رفتم و نماز را خواندم که یکی آمد و گفت من را صدا می کنند و من حدس زدم که از سه بچه یکی شهید شده و بعد برای استادم تعریف می کردم و وی می گفت که اشتباه کرده ای هر سه را با هم فرستاده ای ولی عنایت خداوند است که دخترم در دزفول در پشت جبهه بود و پسرها در جبهه و خداوند خواست که هر سه سالم برگردند.

شهادت فرزندم که در ظاهر تلخ است ولی چون طرف حساب ما خداست و معامله با خدا شیرین است و برای ما نیز مدال افتخاری است و شهادت وی را که خدا خواسته بود شیرین است .حاج اصغر مداح یکبار به خودم گفت یکبار به جبهه رفتم . در هر جا یکهفته می ماند یکبار حمید آمد و مرا به چادر خودشان برد . می دیدم که آن ها بیشتر اوقات نان خشک و ماست می خورند .
بعد به گردان های دیگر رفتم و دیدم که همه چیز هست (خوردنی، میوه و سایر خوردنیها) من در آنجا متوجه شدم که آن ها خودشان با روش حضرت علی(ع) رفتار می کردند و به نان خشک و ماست اکتفا می کردند . پیش نماز بودن او برای ما افتخار و شیرین ترین خاطره است . دوستان حمید تعریف می کردند که وقتی ما صبح ها بیدار می شدیم می دیدیم که حتی بند پوتینهایمان مرتب و واکس زده است از همدیگر می پرسیدیم که چه کسی این کار را کرده بعد می فهمیدیم که حمید هنگام شب که برای نماز شب بیدار شده این کارها را کرده است و اینها لطف خداست و شیرین ترین خاطرات از فرزندمان.
حرف بسیاری از خانواده ها که من ارتباط با آن ها دارم بیشتر دنباله روی از اهداف شهدا و پیاده شدن امر به معروف و نهی از منکر و بهبود وضع حجاب است.

ابراهیم اژدر رستمی:
شهید احدی یکی از انسانهای بلند پایه ای بود که با اخلاق و رفتار خود خاطراتی را آفرید. من یادم هست زمانی که با ایشان و همین طور شهید ناصر اشتری بودم شهید احدی می گفت اگر بنا باشد برای نماز شب ما را بیدار نکنید ما صبح خواب می مانیم ولی این برادر بزرگوارمان آنقدر مخلص و والا مقام بود که هر مشکلاتی که گردان داشت مستقیماً خودش رسیدگی می کرد و می رفت مشکلات را حل می کرد . در لشکر 17 بودیم یک سری بسیجیان مخلصی بودند و یک سری هم شلوغ بودند این تک تک بسیجی ها را می خواست و ساعتها با آنها می نشست و در رابطه با هدف از آمدنشان به جبهه صحبت می کرد. آنقدر به بسیجیان علاقه داشت مخصوصاً به بسیجیانی که بچه و کم سن و سال بودند و شلوغ می کردند با آنها صحبت می کرد و مسائل و موارد شرعی را به آنها یاد می داد ونصیحت می کرد که من می بینم برادرانی را که آن روز در پای صحبتهای این شهید می نشستند الآن تحصیلات دانشگاهی دارند . صحبتهای ایشان آنچنان در بسیجیان اثر می گذاشت که آنها را انسان های وارسته ای ساخته بود . واقعاً می توانم بگویم یک ساعت صحبت شهید احدی با جوانان بسیجی پر ثمر تر بود از یک سال تحصیل آنها .
یک ساعت آنچنان تأثیر اساسی بر روی بچه ها می گذاشت الآن فکر می کنم که حرفی که از دل بر آید بر دل نشیند . خودش عالم عامل بود. خودش به کارهای که می گفت عمل می کرد و حرفهایش بر دل برادران بسیجی می نشست . زمانی که با هم در گردان امام حسین بودیم می خواست برای بچه ها صحبت کند به آنچه که می گفت آگاه بود. وقتی راجع به مسائل جنگ می خواست صحبت کند حرفهایش را با آیات و روایات سندیت می بخشید و صحبتهایی که راجع به جهاد می گفت از آیه ها و روایات استفاده می کرد و تأثیر فراوانی بر برادران می گذاشت. ما می گفتیم وقتی می خواهید در یک مورد صحبت کنید یادداشت قبلی بردارید. می گفت نه به یادداشت نیازی نیست و این حاکی از حضور ذهن ایشان و آمادگی ایشان به این مسائل بود . می گفت اگر ما یادداشت کنیم این مسائل را به نیروها بگویم کمرنگ تر می شود. می گوئیم بروید فلان آیه قرآن را بخوانید و یا فلان روایت را در فلان کتاب را بخوانید تأثیر این بیشتر است و ایشان مادری دارد که شیر زنی است که با دائر کردن جلسات قرآن از زمانهای قبل از انقلاب و بعد از انقلا ب چنان فرزندی را در دامن خود پرورش داده . ما زمانی که خانه ایشان به همراهی شهید احدی می رفتیم اکثر بعد از ظهرها در منزلشان جلسه قرآن تشکیل می داد .این بیانگر آن است که از چنین مادری چنین فرزندی تربیت می شود که عاشق اسلام و قرآن و ائمه و امام خمینی می شود . همچنین آن مدیریت و معنویت و انضباط و اخلاصی که آن برادر بزرگوار در گردان امام حسین(ع) حاکم کرده بود از تربیت صحیح چنین مادری بر می آید. بعد از ایشان بنده با چند تن از فرماندهان گردان کار کردم و می دیدم که زحمات شهید احدی و شهید اشتری با فرماندهان بعد از آنها اصلا قابل مقایسه نیست و طرز تفکری آن شهید بزرگوار داشت قابل مقایسه با دیگران نیست. در جبهه بیشتر مواقع اتفاق می افتاد ما که غذا می خوردیم و کسی نبود که ظرفها را بشوید و وقتی که می خوابیدیم و صبح بیدار می شدیم می دیدیم ظرفها شسته شده و بیشتر پوتین های بچه ها واکس زده شده و مدت هادنبال این قضیه بودیم که این را چه کسی انجام می دهد . بعد از مدتی فهمیدیم که شهید احدی این کارها را انجام می دهد . وقتی غذا می خوردیم می گفت باشد بعدا یکی از بچه ها ظرفها را می شوید و برنامه ریزی می کردیم که هر روز یک نفر از بچه ها مسئول شستن ظرفها باشد. ایشان نمی گذاشتند بعد ها که ما پی گیری کردیم متوجه شدیم که ایشان شبها بیدار می شود و در داخل آسایشگاه ظرفها را می شوید و پوتین ها را چه مال بسیجی باشد و چه پاسدار و چه وظیفه واکس می زد. بعدها شرمنده شدیم و با خودمان می گفتیم این چه جور انسانی است ما چه جور هستیم. ما برای نماز صبح بالاجبار بلند می شویم و ایشان علاوه بر نماز شب و کارهایی که انجام می دهد نماز صبح را که می خواند ما را بیدار می کند برای نماز صبح. او انسانی بود که خستگی نداشت هر کاری که پیش می آمد خودش به شخصه انجام می داد و فرق نمی کرد چه کاری باشد اعم از فرماندهی و سازماندهی دسته ها و گردانها و پی گیریها، خودش نظارت می کرد. مسئول را می خواست و جز به جز مسائل را از تک تک افراد رسیدگی می کرد . در عملیاتها وظایف را به جزء جزء افراد تشریح می کرد و دستورات را انتقال می داد و دستورات را که به افراد می داد آنها را به مسائل توجیه می کرد و می گفت بروید و به روی مسائل مطالعه کنید . بعد از تک تک نیروها توضیح می خواست و می گفت این ماموریت که به شما محول شده چگونه می خواهید عمل کنید و با چه نحوی حرکت خواهید کرد . به همه مسائل ریز و درشت خودش نظارت می کرد. بعدها ما متوجه می شدیم که اگر خود فرمانده گردان به مطالب ریز اهمیت و رسیدگی نکند در حین عمل با مانع مواجع خواهد شد و اگرخودش تک تک ماموریت دسته و نیروها را به آنان تفهیم کند در عمل به هیچ وجه با مشکل مواجع نخواهد کرد.

ایوب بازرگانی :
با شهید احدی در اوایل سال 63 بود که آشنا شدم ایشان بعد از مدتی که به عنوان جانشین گردان بودند بعدها به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع)که تشکیل دهنده این گردان نیروها و پاسداران زنجان بودند، شد بنده نیز به عنوان یکی از فرماندهان گروهان ایشان در خدمت ایشان بودم. شهید حمید احدی فردی خوش رفتار و خوش برخورد بود. خنده رو و خوش چهره بود. ایشان همیشه بچه ها را به تقوا دعوت می کرد و به خداشناسی و ایمان به خدا و ایثار و از جان گذشتگی و ادای دین تکلیف به اسلام را به بچه ها توصیه می کرد. فردی بود که همیشه در جلسات سعی می کرد با برادران طوری رفتار کند که شایسته و در خورشان بود، رفتار کند .هیچ موقع نمی خواست خداناکرده شخصیت کسی را در پیش دیگران لکه دار کند و یا طوری با او رفتار کند که شخصیت این برادران لطمه ببیند. ضعف بچه ها را مستقیما به آنها نمی گفت و به نوعی به افراد می فهماند که شما ضعف دارید و مطلبی دارید و باید این مطلب را حل کنید . به این مشکلت برسی .همیشه در کارها توکل بر خدا می کرد. فردی بود ایثارگر به مسائل معنوی خیلی اهمیت می داد به خصوص شرکت در نماز جماعت و کلاسهای عقیدتی و سایر کارها و برنامه ها که در خصوص رسیدگی به مسائل معنوی افراد بود، توصیه می کرد .سعی می کرد با اعمال و رفتار خودش به بچه ها بفهماند و مطلب را بگوید نه فقط با صحبت کردن. در حد خود قاطع بود ،قدرت و توانایی بالایی داشت فردی مدیر و مدبر بود.

حسن نصیری :
ایشان همیشه در مسجدی که در گردان بود می رفت و گریه و زاری می کرد او آنقدر گریه می کرد که گویی عزیزی را از دست داده است . هنگام گریه به سجده می رفت ،به قدری ایمان قوی داشت . بیشتر اوقات بچه های گردان را جمع می کرد و برایشان از معنویت صحبت می کرد و بچه ها را دعوت به معنویت می کرد و می گفت در میدان جنگ و نبرد بایدمردانه بود و میدان حنگ مردانه گی می طلبد. باید نترس و شجاع و مرد عمل بود. گردان او همیشه به عنوان گردان خط شکن مطرح بود. بزرگترین و سخت ترین محوری که عملیات بدر بود گردان ایشان وارد عمل شد و بنده که از گردان سید الشهدا بودم در نزدیکی گردان امام سجاد مستقر شده بودیم روزی شهید احدی را دیدم در کنار پل شناوری که به نام گردان امام سجاد نام گذاری شده بود تنش را می شست من فهمیدم که غسل شهادت می کند و شهادت هم نصیبش شد و در عملیات بدر گردان ایشان گردان خط شکن شد .

حاج اصغر گنج خانلو :
زمانی که من در جبهه بودم به خاطر اینکه رزمندگان اسلام رنجیده خاطر نشوند در هر گردانی یک هفته اقامت می کردم. هفته ای که نوبت گردان شهید احدی بود اغلب اوقات استراحت و خواب خود را در چادر فرماندهی گردان به سر می بردم و در طول مدت آن هفته به قدری نان خشک و نان و ماست خوردیم که عاقبت من به او شک کردم که نکند کمک های مردمی به این گردان نمی رسد. به وی گفتم که این چه روزگاری است دهانمان زخمی شد ولی او چیزی نگفت و هنگامی که به چادر های دیگر رفتم دیدم وظعیت از نظر غذا خیلی خوب است و در آنجا فهمیدم که او وتنی چند از یارانش روش حضرت علی(ع) را در پیش گرفته اند و خود به رنج و سختی می افتند تا دیگر دوستان و هم رزمانش در رفاه باشند .
پس از اینکه حمید از کارهای خود فارق می شد و فرصتی پیدا می کرد مرا به بیابان می برد و می گفت حاج اصغر دوست دارم که برایم حالا کمی از امام حسین برایم بخوانی . 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : احدي , حميد ,
بازدید : 159
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,873 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,565 نفر
بازدید این ماه : 6,208 نفر
بازدید ماه قبل : 8,748 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک