فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

احمدي,احمد

 

سال 1345 ه ش د ر روستاي کرسف در شهرستان خدابنده ودر استان زنجان به دنيا آمد . پدرش به شغل کشاورزي و دامداري اشتغال داشت . مادر او درباره تولد فرزندش مي گويد :قبل از به دنيا آمدن احمد ، در خواب ديدم که در وسط ابر هستم و بالا مي روم با خود گفتم يا ابوالفضل مرا از اينجا نجات بده ؛ اين را که گفتم ديدم قنداقي روي دامنم افتاده است . گفتم خدا را شکر به خاطر اين بچه از اينجا نجات مي يابم . از آنجا که نجات پيدا کردم و به جايي رسيدم که از جلوي آن جوي آبي زلال و صاف جريان داشت . ناگهان قنداق از دستم به داخل آب افتاد سريع دويدم و آن را از آب گرفتم و گفتم خدايا من اين بچه را از آب گرفتم ولي نمي دانم عاقبتش چگونه خواهد شد .
احمد ، دوران کودکي را در دامان پدر و مادري مهربان و يبا ايمان سپري کرد . پس از آن براي تحصيل ، در دبستان زادگاهش نام نويسي کرد و دوره ابتدايي آغاز کرد.در دوران دبستان به خواندن قرآن و گلستان سعدي نيز علاقمند بود و با شور و حال خاصي مطالعه مي کرد .
پس از اتمام دوره ي ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي شد . در ايام تعطيلات و اوقات فراغت در امور کشاورزي و دامداري به خانواده و مخصوصا پدرش کمک مي کرد . در آن زمان روستاي کرسف با مشکل بي آبي مواجه بود و احمد خيلي از اوقات براي همسايه ها و نزديکان با سطل آب مي آورد و در کارهايشان کمک مي کرد . از بچه گي با قرآن مانوس بود و براي فراگيري و قرائت قرآن پيش خانم رابطي مي رفت . به قول مادرش ، از هفت سالگي خواندن قرآن را آغاز کرد . با وجود سن کم به مسجد مي رفت و در هيئت هاي زنجير زني و عزاداري شرکت مي کرد و علاقه خاصي به املام حسين (ع) داشت .
در زمان اوج گيري مبارزات مردمي عليه رژيم پهلوي ، احمد دوازده ساله بود ، با وجود اين در اغلب تظاهرات و راهپيماييها شرکت مي کرد .
پدر ش در سال 1358 از دنيا رفت و خانواده او با مشکلات اقتصادي مواجه شد . احمد به ناچار کار و فعاليتش را دو چندان کرد تا کمک موثري براي مادر در تامين قسمتي از نياز خانواده باشد . با وجود اين مشکلات ، احمد تحصيل خود را ادامه مي داد.
با شروع جنگ تحميلي به عضويت بسيج محل در آمد و پس از چندي با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وارد اين نهاد شد . چهار ماه از جنگ گذشته بود ، او که براي رفتن به جبهه لحظه شماري .بي تابي مي کرد ،راهي جنگ با متجاوزين به مرزهاي شد .
احمد مواقعي که به مرخصي مي رفت با لباس شخصي وارد روستا مي شد . دوست نداشت او را کسي در لباس بسيجي يا سپاهي ببيند .
خانواده احمد با مشکل اقتصادي حادي مواجه بود ولي او حضور در جبهه را واجب تر از اين مسائل مي دانست ؛ با وجود اين براي اينکه کمک هر چند اندک براي مادر و خواهرانش باشد ايامي را که به مرخصي مي آمد بعد از ديدار خانواده بلافاصله به تهران مي رفت و به کار بنايي مي پرداخت و دستمزدش را پس انداز کرده به مادرش مي داد و دوباره به جبهه بر مي گشت .
درسال1364 به پيشنهاد مادرش با دختر خاله اش ، فاطمه اسکندري عقد زناشويي بست .
اودر مقاطع مختلف ، مسئوليتهاي گوناگوني داشت و 37 پايگاه زير نظر او بود ، ولي دوست نداشت کسي بفهمد که او چه کاره است و چه کار مي کند .
در وصيت نامه اش که در تاريخ 10 خرداد ماه سال 1366 شش روز قبل از شهادتش نوشت ، آورده است .
مادرم ! مبادا بعد از شهادت من گريه کني ، يا ناراحت باشي . مادرم و خواهران و همسرم استقامت کنيد و گريه نکنيد .
پيام من اين است براي مردم ايران ، عزيزان و سروران ، ما انقلاب را براي احياي اسلام شروع کرديم اين خيلي مهم است ولي مهم تر از آن ادامه و بقاي آن است نبايد صحنه ها را خالي بگذاريم ، به هيچ وجه شانه خالي کردن از مسئوليتها قابل قبول نيست .
مادرم و همسرم اگر چه از من به يادگاري نمانده است براي من هم بس که شهيد راه خدا شوم . همسرم و خواهرانم صبور باشيد .
سر انجام احمد احمدي پس از سالها حضور مداوم در جبهه در 16 خرداد سال 1366 هنگام نبردبا دشمن در جبهه سر دشت بر اثر اصابت تير مستقيم از طرف دشمن به ناحيه سر به شهادت رسيد .
او يک سال فرمانده گروهان بود و بعد از آن فرمانده گردان شد . چند روزي به شهادتش مانده بود که فرمانده لشکر گفت :
گردان را تحويل حسن عبدلي بده و واحد عمليات را تحويل بگير . ايشان مي خواست بيايد و مدارک ببرد که دو روز بعد از آن شهيد شد . تواضع و فروتني احمد به حدي بود که دوست نداشت کسي بفهمد او در جبهه چکار مي کند و چکاره است به طوري که موقع دفن شهيد همشهريهايش اذعان داشتند : احمد شهيد شد ولي ما نفهميديم که او کي بود و در جبهه چکار مي کرد .محل دفن وي روستاي کرسف درشهرستان خدابنده مي باشد .
منبع:فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توکلي،نشر شاهد،تهران،1382



خاطرات
مادرشهيد:
بعد از انجام تکاليف پيش من مي آمد و در مورد مدرسه صحبت مي کرد .در آن ايام از او سوال مي کردم احمد روزگار چگونه خواهد شد ، مي گفت :
خيلي خوب ، ايام و روزگار خوبي خواهد آمد ، روزگار خوشي خواهيد داشت ، دلش از خيلي چيز ها گواهي مي داد .

در ايام کودکي که رفته بودند قمه زني ، قمه را محکم به سرش کوبيده بود ، طوري که از شدت ضربه از حال رفته بود و قتي به من خبر دادند فکر کردم احمد مرده است . پس از مدتي او را آوردند و با اينکه سر و رويش را پانسمان بسته بودند ولي به خاطر علاقه اش به امام و اينکه قمه زني کرده است ، خوشحال بود .

برادرشهيد:
براي کار به تهران رفته بوديم . اولين راهپيمايي در تپه قيطريه شروع شد ؛
ما در تهران در سازمان آب و در چهار راه ملت کار مي کرديم . در روز راهپيمايي احمد موقع ناهار آمد وسايل کار را زمين گذاشت و لباس پوشيد ، گفتم: کجا ؟ گفت :مي خواهم در راهپيمايي شرکت کنم . گفتم خطرناک است . گفت : نبايد به اين گونه مسائل توجه کنيم . عوامل رژيم شاه با تير بار و تانک در خيابانها مستقر شده بودند ، ولي در راهپيمايي شرکت کرديم و تا خيابان آزادي رفتيم سپس متفرق شديم . من گفتم : تهران شلوغ شده ، بهتر است به روستا بر گرديم . کار را نيمه تمام رها کرده به روستا بر گشتيم . در روستا نيز تظاهرات شروع شده بود و احمد ، باز در اين راهپيمائيها شرکت مي کرد .

با هم در تهران بوديم و حدود چهار ماه بود که جنگ شروع شده بود . من در تهران ماندم و احمد به روستا بر گشت . بعد از چند روز ، من هم بر گشتم ولي احمد را نديدم . وقتي از مادرم سوال کردم ، جواب داد که احمد به جبهه اعزام شده است . گفتم : چطور رفت ؟ او که آموزش نظامي نديده بود ! با اعزام بعدي ، من هم به جبهه اعزام شدم . دو ماه آموزش ديدم و در اين مدت اصلا احمد را نديدم .آن ايام ، جنگ در اهواز و اطراف آن جريان داشت و در طي پنج ماه احمد را نديدم وقتي به مرخصي بر گشتم او هم به مرخصي آمده بود .

مادرشهيد:
وقتي به مرخصي مي آمد به خانه دايي اش مي رفت لباس هايش را عوض مي کرد و وارد ده مي شد . يک بار از او پرسيدم احمد چرا تو با لباس سپاه وارد ده نمي شوي . چند لحظه مکثي کرد و گفت : من اگر با لباس سپاه به ده بيايم آن وقت مردم مي گويند پسر چوپان عباس به کجا رسيده که لباس سپاهي مي پوشد ؟!

عروس ، دختر خواهرم بود . يک نفر را پيش احمد فرستادم و گفتم اگر مايل باشد او را نامزد کنيم . او هم در جواب گفته بود اختيار با مادرم است .
با توافق احمد و فاطمه ، مراسم عقد بر گزار شد و پس از يک سال با هم ازدواج کردند . رابطه احمد با همسرش خيلي خوب بود . حدود يک سال زندگي مشترکي که با هم داشتند ، احمد اغلب اوقات را در جبهه حضور داشت و کمتر به مرخصي مي آمد .

برادرشهيد:
اکثرا در جبهه بود . خواهران به او مي گفتند تو که اين همه به جبهه مي روي مواظب خودت باش . در جواب مي گفت : مگر با مواظبت من چيزي عوض مي شود ؛ خدا هر چه برايم مقدر کرده پيش خواهد آمد .

برادرشهيد:
روزي در يک ده به نام گلي بچه هاي اطلاعات خبر دادند که امشب دشمن مي آيد . همان لحظه به راه افتاديم و در مکاني به ما دستور دادند کمين کنيم .
احمد به من گفت : من در داخل ده خواهم ماند تو يک آرپي جي زن و يک تير بار چي را به بالاي تپه نزديک ده ببر و آنها را آنجا مستقر کن . خودت به طرف شياري که در سمت غرب ده وجود دارد برو تا اگر دشمن خواست از آن قسمت فرار کند جلويشان را بگيري .
اوايل شب ، درگيري شروع شد با شجاعت و مقاومت بچه ها دشمن عقب نشيني کرد . بعد از لحظاتي متوجه شدم کسي به سوي من مي آيد ، کمي صبر کردم تا نزديک شد .آرام اسلحه را به سينه اش تکيه دادم بر گشت و گفت داداش نزن ، منم احمد . اسيري را که با خود آورده بود تحويل من داد و رفت .
تا صبح درگيري ادامه داشت . صبح احمد آمد و به اسير گفت : شماکه نامه نوشتيد من کردستان را ترک کنم و بروم آيا مي دانستي از دست من سالم فرار خواهي کرد . لحظاتي بعد ، حاج محسن (فرمانده لشکر ) به محل درگيري آمد و دستش را دور گردن احمد انداخت و گفت : آقاي احمدي مگر خدا اجر کارهاياتان را بدهد ما که قادر نيستيم آن همه لطف شما را جبران کنيم .

برادرشهيد:
شبي که احمد به شهادت رسيد به ما با بي سيم گفتند که دشمن امشب به مواضع ما خواهد آمد ، به اين منطقه بياييد . با وجود مسافت زياد به راه افتاديم . وقتي به روستا رسيديم درگيري شروع شده بود . حدود ساعت چهار صبح بود که رحيم به من گفت : احمد مشغول است . گفتم : اگر مشغول بود هم به من سر مي زد . تا نيم ساعت ديگر نيز از او خبري نشد و منطقه زير آتش دشمن بود . به آرپي جي زن ها گفتم مرا پوشش دهند تا به جلو بروم و خبري از احمد بياورم . وقتي او را پيدا کردم تير خورده بود . او را بلند کردم و روي زانو تا گردنه مهاباد بردم گلوله به پشت گردن او خورده بود . تا گردنه با من حرف زد و وقتي به گردنه رسيديم ؛ شهيد شد. تا صبح کنارش ماندم . صبح که بچه ها آمدند با بي سيم از سر دشت آمبولانس آوردند و پيکرش را با هلي کوپتر به اروميه بردند .

بعد از شهادت احمد که من به جبهه اعزام شدم ، موقع بر گشتن از پايگاه در يک کوچه تنگ و تاريک پيرزني را ديدم که گريه مي کرد . پرسيدم مادر چرا گريه مي کني ؟ در جواب گفت : يک احمد آقايي بود که هميشه براي من غذا و وسايل مورد نياز مي آورد، مي گويند او شهيد شده به خاطر همين ناراحتم .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : احمدي , احمد ,
بازدید : 312
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,098 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,199 نفر
بازدید این ماه : 2,842 نفر
بازدید ماه قبل : 5,382 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک