فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

پير محمدي,مهدي

 


سال 1335 ه ش در زنجان ودر خانواده اي مذهبي و مستضعف متولد شد . او پنجمين فرزند و تنها پسر خانواده پير محمدي بود . دوران کودکي مهدي به سادگي و بدون واقعه اي خاص گذشت . بيشتر اوقات او در خانه کنار مادر سپري مي شد و گاهي اوقات هم براي تفريح و بازي به بيرون از خانه مي رفت . در اين ايام بيش از همه به مسابقه دو علاقه داشت .
دوران تحصيل را با آموزش قرآن آغاز کرد . پدر ، فرزندش را به مکتبخانه فرستاد تا با آموختن قرآن ، روح ايمان و اعتقاد را در او تقويت نمايد . جديت مهدي در فراگيري قرآن باعث تشويق او در مسجد و هيئتهاي مذهبي شد . نقي ارغواني يکي از افراد مومن ومذهبي زنجان، مداد و دفتري به او هديه داد و اين ، مهدي را بيشتر تشويق کرد . پس از آموزش کامل قرآن به مدرسه رفت . او دوران ابتدايي را درسال 1342 در دبستان فرهنگ آغاز کرد و با وجود کمبود امکانات رفاهي درخانواده اين دوره را با موفقيت پشت سر گذاشت . در سال 1347 دوره ي راهنمايي را در مدرسه شهيد منتظري فعلي زنجان پي گرفت و با به پايان رساندن اين مقطع ، در سال 1350 وارد هنرستان صنعتي اين شهر شد . در اين دوران مهدي علاوه بر تحصيل در رشته معماري به منظور کمک به معيشت خانواده ساعاتي از روز را در کنار پدر به ساختن جعبه مي گذراند . عشق به ماد،پدرو اعضاي خانواده ، مهرباني نسبت به خويشان و همسايگان ؛ رسيدگي به حال محرومان و حتي معتادين ، صبر و شکيبايي در برابر مشکلات ، رازپوشي و تنفر از دروغ و دروغگويي از جمله خصوصيات بارز مهدي به شمار مي رفت . آشنايي و انس با قرآن و اسلام باعث شکل گيري شخصيت مذهبي و انقلابي در آغاز دوران جواني در او شد.پيش از انقلاب با همفکري دوستانش و بنا به فرمان حضرت امام از رفتن به سربازي خود داري کرد و اوقات فراغت خود را با مطالعه کتب دکتر شريعتي و استاد مطهري و همچنين رفتن به مسجد و شرکت در هيئتهاي مذهبي و نوحه خواني مي گذراند .
نهضت اسلامي مردم ايران بر عليه حکومت پهلوي در سالهاي 1356و 1357 وارد مرحله جدي وسختي شد.اوبا گروهي از دوستان به صف مردم انقلابي پيوست و عمليات انقلابي از قبيل حمله به ادارات و نظاميان رژيم شاه با فلاخن را اجرا کرد . به شعار نويسي در سطح شهر پرداخت واز انجام هر کاري براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي فروگذار نبود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار جمهوري اسلامي به همراه همان دوستان ، سپاه زنجان را تشکيل داد و با آغاز شورشهاي ضد انقلاب در کردستان؛ حدود يک سال به مناطق جوانرود ، اشنويه ، بوکان و مهاباد رفت . با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه هاي نبرد شد و تا آخرين لحظه دست از تلاش و کوشش بر نداشت . در تمام مدت فعاليت در سپاه و جبهه با داشتن مسئوليت و سمتهاي مختلف هر گز سخني از آنها به ميان نمي آورد . با وجود تمايل زياد والدين به ازدواج معتقد بود تا زماني که جنگ ادامه داشته باشد تشکيل خانواده نخواهد داد .
مهدي پير محمدي در سمت فرماندهي ، فردي شجاع بود و به نظم و انضباط نيروهاي تحت امر و برنامه ريزي در امور نظامي بسيار اهميت مي داد . در انتخاب نيروها همواره در پي افراد کار آمد ، زبده ، مومن و مخلص بود . به نظر او وجود نظم ، برنامه و انسجام بين نيروها باعث بالا رفتن کارايي آنها مي شود و در اين راه ، خود بيش از ديگران رعايت مي کرد . از صدور مستقيم دستور به افراد تحت امر خود خوداري مي کرد و در صورتي که با بي نظمي و يا مشکلي در بين نيروها مواجه مي شد ، از بر خورد نامطلوب خود داري و به تذکري اکتفا مي کرد و يا در صدد حل آن در مي آمد . او همانند ساير فرماندهان دوران دفاع مقدس، اوقات فراغت کمي داشت و در صورت فراغت به قرائت قرآن و مفاتيح و عبادت مي پرداخت . در بازگشت از جبهه ابتدا به ملاقات خانواده شهدا و ديدار اقوام و دوستان مي رفت و در صورت لزوم در جهت حل مشکلات آنان اقدام مي کرد . نسبت به افراد خانواده از جمله فرزندان خواهر مرحومه اش به خصوص دختر او توجه و عنايت خاصي دلاشت .
در عمليات محرم ، شهيد حسن باقري معاون اول و شهيد ناصر اشتري معاون دوم مهدي بودند . پس از شناسايي منطقه عملياتي ، به مهدي پيرمحمدي و تعدادي از بسييجيان دستور اعزام به محل داده شد . پس از طي مسافتي با نيروهاي بعثي رو به رو شدند . مهدي پير محمدي ابتدا اجازه شليک به نيرو ها نمي داد ولي سر انجام به ناچار با نيروهاي عراقي درگير مي شوند و به نيروهايش دستور مي دهد توپهاي جديد را به غنيمت بگيرند . با ادامه درگيري وقتي از نيروهاي کمکي خبري نشد ، طي تماسي با فرمانده لشکر متوجه شد که از هدف تعيين شده پيشتر رفته و در حلقه محاصره دشمن افتاده اند . صبح روز بعد بدون آنکه توجه دشمن را جلب کنند اقدام به عقب نشيني کردند ولي در همين هنگام گلوله اي به پاي مهدي اصابت کرد و او مجروح شد .
مهدي محمدي طي چهار سال و نيم حضور در جبهه دو بار مجروح شد : يک بار از ناحيه سينه و سر و صورت و بار ديگر از ناحيه بالاي زانو زخمي شد .
بنا به گفته پدرش ، مهدي جهت معالجه به تهران انتقال يافت و پس از بهبودي نسبي طي دوران نقاهت به زيارت امام رضا(ع) رفت و بعد به زنجان بازگشت .
پس از بهبودي ، در کنگره فرماندهان سپاه شرکت کرد و در قدرداني از زحماتش اورکتي به وي اهدا شد . اين اورکت را به هنگام شهادت به تن داشت .پس از کنگره فرماندهان ، همراه با نيروهاي اعزامي راهي جبهه شد . فرمانده لشکر ، مهدي پير محمدي را فاقد توانايي لازم براي فرماندهي گردان مي دانست ولي مخالفت حسن باقري با اين نظر و حساسيت عمليات خيبر سبب شد که فرمانده لشکر ، وي را در سمت فرماندهي گردان ابقا کند .مهدي پير محمدي در عمليات خيبر؛پس از رشادتهاي بي شماري که در جاي جاي جبهه هاي دفاع از آزادگي واقتدار ايران اسلامي به يادگار گذاشته بود،پرواز کرد وتا عرش الهي صعود نمود.
منبع:فرهنگ نامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان زنجان)نوشته ي يعقوب توکلي،نشر شاهد،تهران-1382



وصيت نامه
وصيت نامه شهيد مهدي پير محمدي وصيت نامه اي جمعي است که با پنج تن از همزرزمانش نوشته اند .
بسمالله الرحمن الرحيم
ما وصيتي براي کسي نداريم زيرا که مي دانيم امت اسلامي ما همچنان که تا به حال ثابت کرده همواره بيدار بوده و به مسائل زمان خويش با دقت نظر مي نگرد ...
اي پيروان روح الله و اي کربلاييان زمان که عرصه را بر طاغوطيان و شيطان صفتان تنگ کرده ايد بايد بدانيد که ادامه حيات شجره سرخ گون انقلاب پر بار الهي ما جز با شهادت ميسر نمي باشد. بايد آگاه باشيد که در اين لحظات تاريخ ساز دوباره همان حماسه هاي بدر محمدي (ص) و نينواي حسيني (ع) است که تجلي ديگري در سرزمينهاي تفتيده غرب و جنوب پيدا کرده است و هم اينک باز همان حسين (ع) است که فرياد مي زند: اگر دين جدم محمد جز با کشته شدن من زنده نمي ماند پس اي شمشيرها مرا دريابيد . و شما را نيز به ياري طلبيده و به جهاد و قيام و صبر و استقامت در برابر يزيديان دوران فرا مي خوانند .
با توجه به فرصت بسيار اندکي که داريم ، توصيه اي نيز به مسئولين امر مي کنيم و آن اينکه اي برادران عزيزي که رسالت سنگين پاسداري از آرمانهاي پاک شهيدان بر دوشتان سنگيني مي کند مبادا که ارزشهاي پست دنيا چشمهاي شما را از بصيرت باز داشته و دلهاي شما را از حب الله محروم گرداند خداي ناکرده پا روي خون شهيدان گلگون کفن گذاشته و از خط راستين امامت و ولايت خارج گرديد .
و در آخر از خداوند متعال براي بازماندگان خويش اجر جزيل و صبر جميل خواستاريم و در ضمن ياد آور مي شويم که اگر امکان داشته باشد نماز ما را امام جمعه زنجان بخواند .
وي در وصيت نامه فردي خود – که در ذيل وصيت نامه جمعي آمده است – مي نويسد :
اينجانب مهدي پير محمدي فرزند احمد از خداوند متعال خواستارم که از گناهان بي شمار من درگذرد و از بازماندگان مي خواهم که مرا حلال کنند و امام را دعا کنيد و اطاعت کنيد از فرامينش و برايم نماز بگذاريد .



خاطرات
پدر شهيد:
او از شش سالگي در کلاس قرآن شرکت داشت و پس از ختم قرآن او را به همراه خود به هيئتي که خودم مسئول او بودم ، مي بردم و مسائل مذهبي را به او ياد مي دادم و در هفت سالگي به مدرسه رفت و تحصيلاتش را در هنرستان به پايان رساند.
تا اين که انقلاب اسلامي شروع شد و در فعاليت هاي انقلابي شرکت داشت و بعد از پيروزي انقلاب وارد سپاه شد . جنگ هايي که در اشنويه و نقده اتفاق افتاد ، باعث شد که به کردستان برود و در پاوه ، جوانرود و مياندوآب سه ماه در آن جا ماندند و بعد جنگ عراق شروع شد و با چند تن از دوستانش به اهواز رفتند و سپس در دارخوين ، سلمانيه و در حمله رمضان شرکت نمود که در عمليات چهارم محرم مجروح شد. در کربلاي 5 و يا در والفجر 4 نيز زخمي شد و پس از بهبودي دوباره به جبهه رفت و در عمليات خيبر شرکت کرد.
من هيچ وقت نمي دانستم که شهيد مهدي فرمانده ي گردان است . يعني اصلاً درباره ي کارهايش به ما چيزي نمي گفت. تا آن جا که ممکن بود، زخمي شدنش را هم از ما مخفي مي کرد؛ چنان که در اوايل چند بار زخمي شده بود و به ما اطلاع نداده بود.
در هنگام نماز و نيايش اشک از چشمانش سرازير مي شد. تمام اوقات خود را در جبهه سپري مي کرد و حتّي دوستان نزديکش به او اصرار مي کردند که در سپاه زنجان بماند و انجام وظيفه کند، امّا قبول نمي کرد و سنگر جبهه را بر سنگرهاي پشت جبهه ترجيح مي داد.
از دوستان صميمي او مي توان محمّد ناصر اشتري، شهيد حميد احدي، شهيد حاج ميرزا علي رستم خاني، شهيد احمد يوسفي و شهيد قامت را نام برد که با اين سرداران خيلي رفت و آمد داشت.
هنگام با خبر شدن از شهادت يکي از همرزمان و دوستان صميمي اش و کلاً ساير شهدا بسيار اندوهگين مي شد و اشک از چشمانش جاري مي شد و بر سر مزار آن ها مي رفت و يا در مجالس ترحيم آن ها شرکت مي کرد.
ايشان در آخرين لحظات زندگي خود به درخواست سردار سرلشگر مهدي زين الدين، مسئوليت فرماندهي گردان سلمان را در يکي از عمليات ها بر عهده گرفته بود.

مادر شهيد :
مهدي در کودکي به مکتب خانه رفت و قرآن را ياد گرفت و بعد به مدرسه رفت. وقت سربازي که رسيد به سپاه شد و در عمليات هايي شرکت داشت. يک بار از ناحيه ي پا مجروح شد. پايش که خوب شد بار دوم دست و صورتش مجروح شد . بارها به او تأکيد که در شهر بمان تا برايت همسري بگيريم؛ ولي هر وقت حرف از ازدواج مي شد، مي گفت که تا جنگ هست ازدواج نمي کند.
سومين بار به جبهه رفته بود که در عمليات خيبر شهيد شد . مهدي از بچگي نماز مي خواند و در هيئت هاي مذهبي شرکت مي کرد. با اعضاي خانواده خيلي مهربان بود. تنها فرزند پسر من بود و در طول زندگي اش هرگز من را نرنجاند.
اتاقي در زير زمين داشت، تخت خواب گذاشته و تمام کتاب هايش را آن جا چيده بود. از بيرون که مي آمد مي رفت و در اتقش قرآن مي خواند و از همان جا هم مي رفت بيرون. امّا وقت هايي که از جبهه مي آمد، پيش ما مي ماند. نسبت به اطرافيان خيلي مهربان بود امّـا زياد دوست نمي گرفت.
وقتي خبر شهادت مهدي را دادند، پدرش با اندوه فراوان گفت: « مهدي چقدر زود از پيش ما رفتي... » من هم افتخارم بود که فرزندم پاسدار بود و کلماتي که به زبانم جاري مي شد اين بود :« فرزند پاسدارم ، عروسيت مبارک ، لباس پاسداري براي تو لباس دامادي بود؛ اکنون که به خون سرخت آغشته شده مبارکت باشد..»
وقتي او را آوردند رفتم و او را ديدم؛ به خون سرخش غلتيده بود. محاسن و ابروهاي سياهش سوخته بود، دلم کباب شد. يکبار ديگر هم اين اتفاق برايش افتاده بود. بدون اين که از خود ناراحتي نشان دهد به من دلداري مي داد و مي گفت :« مادر ناراحت نباش ، هيچ چيز نشده، زود خوب مي شوم.»
او رفته بود تا برگردد و خانه بسازد؛ آجر و آهن و مصالح ديگر هم خريده بود،امّـا نيامد. وقتي به جبهه مي رفت مي گفتم : «پسرم بگذار تو را ببوسم » با مهرباني سرش را پائين مي آورد.
هيچ وقت به من اجازه ي بدرقه نمي داد. روزي که مي رفت پنهاني به دنبالش مي رفتم، پشت سرش آب مي ريختم و به خانه برمي گشتم.
يک روز با شهيد اشتري به جبهه مي رفت پرسيدم مهدي کي برمي گرديد؟ گفت :« مادر شايد اصلاً برنگرديم.» شهيد اشتري ناراحت شد و گفت :« اين چه حرفي است مي زني چرا او را ناراحت مي کني؟ » آن بار مهدي رفت و برگشت ؛ براي بار دوم که رفت شهيد شد. در خانه به اطرافيان مخصوصاً کوچک تر ها خيلي محبّت داشت. وقتي از جبهه مي آمد حرفي راجع به آن جا نمي زد ولي من خيلي علاقه داشتم که بدانم در آن جا چه مي گذرد. يک روز يک تلويزيون خريد و نصب کرد. خاله اش پرسيد براي چه خريده اي؟ گفت : «مي خواهم پدر و مادرم نگاه کنند و نسبت به وقايع آگاه باشند و بدانند که در جبهه چه مي گذرد؟
در مقابل مشکلات خيلي صبور بود. دوبار مجروح شده بود و چيزي نگفته بود. به دنبال پدرش رفته بودند و او باور نکرده بود. يک روز صبح در خانه مشغول بودم که احساس کردم يک لحظه توان دست هايم را از دست دادم. بعد از کارهاي خانه به سراغ موتور سيکلت مهدي که که رويش را پوشانده بود رفتم، گرد و غبارش را پاک کردم.
خبر شهادت مهدي را آورده بودند. پدرش به خانه آمد و گفت: «مهدي شهيد شده، با متانت بايد مجلس او را راه بيندازيم. » در آن زمان که مهدي شهيد شده بود شهيد رستمخاني به ديدار ما آمده و لباس هاي مهدي را آورده بود و مي گفت : « قبل از اين که به عمليات برويم مهدي سر و صورتش را اصلاح کرد و به حمام رفت.» (شهيد رستمخاني هم مدّتي بعد به شهادت رسيد.)
وقتي جنازه ي مهدي را آوردند، اصلاً گريه نکردم تا پدرش ناراحت نشود. وقتي هم در مورد محل دفن مهدي نظر خواهي کردند، تمام اختيارات را به دست پدرش دادم.
براي فاميل و همسايه ها خيلي احترام قائل بود و هميشه به ديدار خانواده ي شهدا مي رفت. در جبهه خيلي زحمت مي کشيد. هميشه با احترام و اکرام دنبالش مي آمدند و او را مي بردند. يک روز پرسيدم که چرا دنبالت مي آيند؟ گفت :« مادر جان من بايد در جبهه باشم .» من اصلاً نمي دانستم که او فرمانده است. وقتي از روستا به شهر آمديم او زير زمين خانه را با دستان خودش ساخت. خيلي به پدرش کمک مي کرد و قصد داشت براي پدرش مغازه بخرد.
حاج نجم الدين مي گفت که از دور ديدم که شهيد مهدي افتاد. فکر کردم خودش افتاده. جلو رفتم و بلندش کردم. گفت :« با مادرم حرف داشتم ولي نشد به او بگويم.» ... حاج نجم الدين او را به هلي کوپتر رسانده بود؛ ولي مهدي در راه شهيد شده بود . وقتي او را آوردند به ديدنش رفتم؛ صورتش زرد شده بود.
دوستانش هميشه سفارش مي کردند که براي مهدي زن بگيريد ، ولي خودش مي گفت تا جنگ تمام نشود ازدواج نمي کند. الآن با خودم مي گويم همان بهتر که ازدواج نکرد و گرنه زن و بچه اش هم خيلي اذيّـت مي شدند.
من با دستان خودم تنها فرزندم را در راه خدا داده ام و افتخار مي کنم که چنين فرزندي داشته ام و او را در راه خدا داده ام. وقتي دوستان مهدي به منزل ما مي آيند گويي خودش آمده.

علي چام:
او سردار گمنامي است که دار خانواده اي بسيار مستضعف به دنيا آمد. يک دختر و يک پسر بودند که خواهر ايشان ازدواج کرده و صاحب يک دختر و يک پسر است . خواهر شهيد به طور ناگهاني فوت مي کند و دو فرزندش باقي مي مانند. ايشان فرزندان خواهرش را خيلي دوست داشت. پدر و مادر پيري داشت و هميشه از نظر اقتصادي در مضيقه بودند. وقتي به جبهه مي آمد نگران خانواده و به خصوص بچّه هاي خواهرش بود و مي گفت : «اگر من نباشم به بچه ها سخت مي گذرد.»
از خصوصيات بارز مهدي کم رفي بود. تا سوال نمي کردي حرف نمي زد. يک بار اصرار کردم که چرا براي ما حرف نمي زنيد؟ به هر حال شما فرمانده ي ما هستيد بايد به عنوان الگو براي ما صحبت کنيد. چون دو نفر در کنار ما بودند دست مرا گرفت و به کناري برد و مشکلات زندگي اش را برايم توضيح داد و گفت که من تنها فرزند خانواده هستم . کسي به جز پدر و مادر پيرم ندارم . از طرف ديگر فرزندان خواهرم در خانه ي ما هستند و فوت خواهرم خيلي مرا رنج مي دهد و فکر من هميشه مشغول آن هاست و هر چه سعي مي کنم با شما بگويم وبخندم آن ها در نظرم مجسّم مي شوندکه جز خدا و من کسي را در اين دنيا ندارند.
در عمليات والفجر 4 با هم بوديم. ايشان فرمانده ي گردان بودند وقتي که در جلسات مي خواست حرفي بزند گريه مي کرد و گريه کردنش به نظر من به خاطر خواهر زاده هايش بود. لحظه اي که مي خواست به عمليات برود به او گفتم: « شما در جلسات خودتان را خيلي خرد مي کنيد و بچه ها نگران حال شما مي شوند و فکر مي کنند که در فرماندهي شما ضعف وجود دارد. ايشان گفتند :« من احساس مي کنم در اين عمليات شهيد مي شوم و اين دو کـودک فکر مرا به خود مشغـول کرده اند. خوشحالم از اين که به خواستـه ي قلبي خودم مي رسم ولي از بابت آن ها نگران هستم .»
در عمليّـات خيبر شهيد زين الدين به گردان آمد و در غياب ايشان ، او را به عنوان فرمانده ي گردان معرفي کرد. نيرويي به تعداد 300 نفر از زنجان آمده بودند و فرماندهان آنان فرماندهان پشت جبهه بودند و مانند فرماندهان جبهه ماهر و کاردان نبودند. شهيد پير محمدي در عمليات شرکت داشت که شهيد زين الدين آمد و او را به عنوان فرماندهي گردان معرفي کرد. حرف هايش که تمام شد يک پيام به او رسيد و آن خبر شهادت مهدي پير محمدي بود. او در آن لحظه نمي دانست چه بگويد؟ فقط گريه کرد.
قبل از اين که به عمليات برويم با هم بوديم و از نيرو هاي آزاد بوديم. گردان ما از گردان آن ها جدا بود. وقتي که به طرف منطقه ي عملياتي حرکت مي کرد به آقاي نجم الدين تقي لو مي گفت من اين دو بچه را به شما مي سپارم. عمليات است و امکان دارد من شهيد شوم و آن ها بي پدر و مادر و بي دايي مي شوند و نمي توانند رشد کنند. شما مواظب اين بچه ها باشيد. بنده که شاهد اين بحث بودم الآن هم دورا دور مي بينم که آقاي تقي لو ارادت خاصي به آن خانواده دارد.

شهيد محمد ناصر اشتري :
من و دونفر ديگر به کنار دجله رفتيم ولي قايق نبود . مهدي به من گفت :
اطراف را نگاه کن شايد حسن باقري را پيدا کني . من تا دنبال حسن باقري بروم مهدي با يک فروند بالگرد براي شناسايي رفته بود .

نجم الدين تقي لو :
در حدود دويست قدمي دشمن بوديم . گلوله اي شليک شد و ناگهان مهد ي به زمين افتاد با خود گفتم شايد براي استتار از اثرات سلاح شليک شده به زمين افتاده است ، ولي وقتي نزديک تر شدم ، ديدم به مهدي گلوله اصابت کرده است . مرتب به من مي گفت : مرا بگذار و دنبال کار خودت برو . او را به بالگردي رساندم . خون زيادي از او مي رفت . در بالگرد به من گفت : مرا تنها بگذار . و در همان جا ، جان به جان آفرين تسليم کرد .


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان زنجان ,
برچسب ها : پير محمدي , مهدي ,
بازدید : 381
[ 1392/04/30 ] [ 1392/04/30 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,219 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,320 نفر
بازدید این ماه : 3,963 نفر
بازدید ماه قبل : 6,503 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک