فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

محب شاهدين,مهدي

 

اسفند هزار و سيصد و سي و شش ه ش به دنيا آمد. پدرش با پاي پياده به كربلا رفته و سوغات تربت و تسبيح و مهر ‌آورده بود . هنوز فرزندانش آن را نگه‌داري مي‌كنند. مهدي در يازده سالگي پدرش را از دست مي‌دهد و گويا خدا چنين مقدّر كرده بود تا او از كوچكي با سختي‌ها و محروميّت‌ها دست و پنجه نرم كند.
در دوران رژيم ستم شاهي با نوشتن انشايي عليه حكومت، از دبيرستان اخراج مي‌شود. او با ادامه مبارزه عليه رژيم دستگير شده و به زندان مي‌افتد.
در زندان تحت شكنجه قرار مي‌گيرد و با اين كه فک او را شكسته و پشتش را مي‌سوزانند اما حاضر به لو دادن دوستان و مبارزان نمي‌شود و ساواك را ناكام مي‌گذارد.
با پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه مي‌شود و از سال پنجاه و هشت به غرب كشور اعزام مي‌شود. در روانسر، كامياران، تكاب و گيلان‌غرب نيروهاي ضدانقلاب و گروهك‌ها را سركوب مي‌كند. با شروع جنگ تحميلي به جنوب اعزام شده و در عمليات‌هاي طريق‌القدس(آزادسازي بستان)، فتح‌المبين (دشت عباس) و رمضان شركت مي‌كند. قبل از عمليات محرم، صيغه‌ي عقدش با همسرش بسته مي‌شود و فقط چند ساعتي در منزل آنها مي‌ماند. فرداي آن روز خودش را به جنوب رسانده و با نوشتن وصيت‌نامه و شركت در عمليات محرم به آرزوي ديرينه‌ي خودش مي‌رسد.
منبع: پايگاه اينترنتي کنگره بزرگداشت سرداران و3000شهيد استان سمنان



وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن‌الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون
آل‌عمران(169(
خدايا! خودت مي‌داني كه من معناي اين آيه را در مأموريت‌هايم لمس كرده‌ام. بيش از چند ساعتي به شروع عمليات نمانده است و من احتمال كشته شدن خود را در اين عمليات حس مي‌‌كنم. تا به حال در خيلي از عمليات‌ها شركت كرده‌ام اما سعادت كشته شدن را نداشتم و از خدا مي‌خواهم لطفش را شامل حال اين بنده حقير نموده و من را در زمره‌ي شهدا قرار دهد. من شهادت را يك رفتني نو براي زيستن در عالم نو مي‌دانم و رفتني براي تكامل انسانيّت.
از يكايك برادران پاسدارم مي‌خواهم كه در راه خود استوارتر و كوشاتر باشند و اسلام عزيز را حفظ كنند و از آنها مي‌خواهم كه در نمازهايشان و مخصوصاً در نماز شبها من را دريابند و از خدا بخواهند كه اين بنده حقير را در زمره شهدا قرار دهد.
محمد مهدي محب شاهدين




خاطرات
بازنويسي خاطرات از محمود ترحمي
محمد هادي,برادر شهيد:
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي آقا مهدي با عده‌اي نمايش‌نامه‌ي سربداران را در مسجد مهديه سمنان اجرا كردند. از آن جا كه رژيم با متن و محتواي آن مخالف بود، عده‌اي از ساواكي‌ها را به اطراف مسجد فرستاد تا او و دوستانش را دستگير كنند. با اين كه كوچه پر از مأموران رژيم بود اما مهدي با هوشياري از پشت مسجد فرار كرد و راهي مشهد مقدس شد. چند روزي در مشهد ماند و سپس برگشت.

مادر شهيد:
از سر تنور نانوايي برمي‌گشتم كه جلو خانه ما چند نفر پاسبان ايستاده بودند. وارد خانه كه شدم از بچه‌ها خبري نبود. دلواپس شدم و آنها را صدا زدم:
ـ مهدي، هادي....
ـ بله، اينجاايم.
پشت كمد را كه نگاه كردم، مهدي با دوستانش قايم شده بودند. مهدي گفت:
ـ پاسبانها دنبال‌مون هستن و مي‌خوان ما رو دستگير كنن.
ـ من چكار مي‌تونم بكنم؟
ـ برو در رو ببند تا وارد حياطمون نشن.

هادي ,برادر شهيد:
پانزده شانزده سال بيشتر نداشت كه اطلاعيه‌هاي امام را پخش مي‌كرد. به دنبال آن دستگير شده و تا مدتي از او بي‌خبر بوديم. تصور ما اين بود كه براي كار كردن به تهران رفته است. بعد از چند ماهي سر و كلّه‌اش پيدا شد و هر چه سؤال كرديم طفره مي‌رفت. فقط روي چانه و صورتش جاي ضربه و اصابت مشت پيدا بود.

ابوالفضل دوست محمدي:
قبل از انقلاب، به همراه مردم مشهد در تظاهرات شركت كردم. از جلوي چهار راه شهدا رد مي‌شديم كه ناگهان چشمم به آقا مهدي خورد. به طرفش رفتم و پس از احوالپرسي اوضاع و احوال شهر سمنان، از او پرسيدم:«براي چي اومدي مشهد؟».
گفت:« اومدم تا اسلحه تهيه كنم و به سمنان ببرم. ».

محمد برقي:

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شد‌. يك شب كه ساعت نگهباني‌اش بود او را از خواب بيدار كردم و اسلحه را تحويلش دادم. تا اذان صبح نگهباني داد و موقع نماز اسلحه را به من پس داد. نمازش را كه خواند خداحافظي كرد و رفت. تا مدّتي از او خبر نداشتم. بعداً معلوم شد كه به منزل رفته و ساكش را برداشته و مستقيم عازم كردستان شده است.

جواد خسروي:
خيلي تميز بود و سر و وضع مرتبي هم داشت. وابسته به ماديّات نبود، اما دوستدار زيبايي بود. به ظاهر خودش هم مي‌رسيد و شيك‌پوش بود. لبخندش بر حسن جمال و كمال او مي‌افزود. براي همين خنده‌هاي دائمي او بود كه در سخت‌ترين شرايط جنگ و جبهه، بچه‌‌ها روحيه مي‌گرفتند و به اصطلاح كم نمي‌‌آوردند. اگر ما به عنوان نيروهاي تحت امر ايشان فقط به فكر شكستن خط و انهدام وسايل و امكانات دشمن بوديم، ‌او به مراحل بعدي و تثبيت خط مي‌انديشيد. در تصميم‌گيريها هميشه چند قدم از ما جلوتر بود. به خاطر همين هم از ما جلو افتاد.

حجت‌‌الاسلام هادي دوست محمدي :
ـ الله‌اكبر... الله‌اكبر...
در حال پيشروي به سوي دشمن بودند كه صداي تكبير از يك جناح به گوش مي‌رسد. صداي بلندي كه در منطقه پخش شده، باعث ترس و رعب دشمن ‌مي‌شود. آقا مهدي تعجب مي‌كند. با نگاه به نقشه عملياتي متوجّه مي‌شود كه چنين نيرويي در آن منطقه نداشته‌اند. پي مي‌برد كه اين نيروهاي غيبي و امدادهاي الهي است كه به كمك رزمندگان اسلام آمده‌اند.

عباس امين:
بعد از يكي از عمليات‌ها به سمنان آمده بود. يك روز من را ديد و گفت:
ـ عباس! تو هم بيا سوغاتي خودت رو بگير.
دست در جيبش كرد و يك سكّه عراقي به من داد. بعداً از همرزمانش شنيدم كه به طور سري به كربلا رفته و پس از زيارت برگشته است.

سيد تقي شاهچراغي:
وقتي عمليات تمام مي‌شد چند روزي به سمنان مي‌آمد. با بچه‌ها جلساتي مي‌گذاشت و در مورد مسائل جنگ و جبهه صحبت مي‌كرد. زمينه را براي اعزام مجدد نيروها فراهم مي‌نمود. او با مادر و برادرهايش نسبت به منافقين خيلي حساسيّت داشتند. منافقين هم در كمين بودند تا او را از بين ببرند. يكي دو بار هم توسط منافقين مجروح شده بود.

خانم قدس ,همسر شهيد كيومرث نوروزي:
سالها با مادر محب‌ شاهدين آشنا بودم و به خاطر هم محلي بودن رفت‌و آمد مي‌كرديم.
بيشتر وقت‌ها مادرش مي‌گفت:« نماز شب مهدي هرگز ترك نمي‌شه. ».
به حال او غبطه مي‌خوردم و پيش خودم مي‌گفتم:« اين ديگه چه آدميه؟ چقدر بايد نزد خدا عزيز باشه كه حتي نماز شبش هم ترك نمي‌شه. ».
پس از مراسم عقد، از همسرش خداحافظي كرد و راهي جبهه شد. به منزلش مي‌رفتم و از مادرش جوياي حال مهدي مي‌شدم. مادرش هم مرتب مي‌گفت:« پسرم رفته جبهه تا داماد بشه. » يك روز از دبيرستان برمي‌گشتيم كه حجله‌اي نظرم را جلب كرد. دلم شور زد و به طرف كوچه آقاي محب‌شاهدين رفتم. تا چشمم به عكس روي حجله افتاد، اشك‌هايم سرازير شد و ناله سردادم. پيش خودم گفتم:« واقعاً اون اخلاص، نمازشب و مناجات‌هاي آقا مهدي بود كه او رو به مقام والاي شهادت رسوند. ».
چند قدمي به طرف منزلشان برداشتم. مات و مبهوت به پارچه‌هاي سياه روي ديوارها نگاه مي‌كردم و اشك مي‌ريختم. وارد حياط منزلشان شدم. مادر مهدي در اتاق بود و از دور اشاره كرد تا پيش او بروم. جمعيت آن قدر زياد بود كه نمي‌شد به راحتي خودم را به او برسانم. چند قدمي رفتم و به او نزديك شدم. گفت:
ـ پسرم داماد شده. به مجلس دامادي‌اش خوش اومدين.
ـ مبارك باشه!
ـ خدايا شكرت، اين هديه ناقابل را از من قبول كن!
دوباره مادرش نگاهش را به عكس مهدي دوخت و گفت:
ـ مهدي‌جان! لباس دامادي‌ات رو از چند ماه قبل تهيه كرده بودم، اميدوارم كه اندازه‌ات باشه و خوشت بياد.
در گوشه‌اي نشستم و هاي هاي گريه كردم. دوباره روي پاي بي‌رمق خود ايستادم و به طرفش رفتم. ديدم هر كس مي‌آيد و به او تسليت مي‌گويد او هم با گشاده ‌رويي پاسخشان مي‌دهد:
ـ چرا تسليت؟
ـ پس چي بگيم؟
ـ تبريك بگين.
ـ چرا؟
ـ چون پسرم داماد شده است.

ايام دفاع مقدس بود و هفته‌اي نبود كه شهيد نداشته باشيم. اين بار پيكر شهيد محمد مهدي محب ‌شاهدين را به مسجد مهديه سمنان آورده بودند تا تشييع كنند. ازدحام جمعيت در داخل مسجد موج مي‌زد. به زحمت وارد مسجد شدم. ديدم جنازه را وسط گذاشته‌اند و دسته دسته با او وداع مي‌كنند. دو برادر شهيد هم دو طرف تابوت بودند. مادر شهيد بالاي سرش بود و با او درددل مي‌كرد. موذّن مسجد كربلايي علي‌اكبر ناظميان يزدي به طرف جنازه شهيد آمد تا او را ببوسد. ناگهان ديدم كه صورت مهدي مثل گل شكفت و لبخندي زيبا بر لبانش نقش بست، به طوري كه دندان‌هاي زيبايش هم برق زد. مادر و همسر شهيد هم آخرين وداع را با او كرده و با جمعيت راهي گلزار شهدا شديم.

مادر شهيد:
همسر مهدي تهران بود. براي او زنگ زدند و گفتند:« مهدي زخمي شده است.» او هم برگشت وگفت:« چرا مي‌گين زخمي شده، بگين شهيد شده است. » همان روز راه افتاد به طرف سمنان. تا قبل از ظهر به سمنان رسيد.
با هم راه افتاديم به طرف مسجد مهديه. پيكر شهيد آن جا بود. مي‌خواستيم آخرين وداع را با مهدي داشته باشيم. جمعيت زيادي آن جا بود. از آنها خواهش كرديم تا ما را با مهدي تنها بگذارند. دوستان شهيد هم همه از مسجد بيرون آمدند. فقط خانم قدس بود كه دست مرا گرفت و با هم به طرف جنازه رفتيم.
به طرف مهدي خم شدم تا صورت خاكي‌اش را ببوسم. صحنه‌اي را ديدم كه حالم را منقلب كرد. بعداً دنيايي از آرامش و رضايت به من دست داد. رو به مهدي كردم و گفتم:« مادرجان! تو رو به امام حسين سپردم. ».
بعد از بوسيدن مهدي بلند شدم و ايستادم. ديدم رنگ صورت خانم قدس هم عوض شده است. حالش موقع آمدن به داخل مسجد تا آن موقع خيلي فرق كرده بود. گفتم:« چِ‍‍‍ت شده؟ ».
گفت:« صحنه‌اي ديدم كه تا به حال سابقه نداشته. ».
گفتم:« چشمان و لب‌هاي مهدي رو مي‌گي؟ ».
گفت:« تو هم ديدي؟ ».
گفتم:« مگه مي‌شه مادر لبخند و چشمان فرزندش رو كه باز مي‌شه نبينه؟ ».

هادي محب شاهدين:
در تهران كه بودم يك شب به منزلمان آمد. آخر شب خوابيدم. صداي گريه‌اي من را از خواب بيدار كرد. به اتاقش رفتم. آقا مهدي را ديدم كه رو به قبله در حال سجده است و با مولاي خود راز و نياز مي‌كند.

سيد تقي شاهچراغي:
در دوران كودكي پدرش را از دست داده بود و مادرش زحمت بزرگ كردن بچه‌ها را مي‌كشيد. آقا مهدي هم در زندگي سختي‌هاي زيادي كشيده بود و لذا آدم پخته، راسخ و استوار بار آمده بود. روحيه قوي و اعتماد به نفس بالايي داشت. علاقه‌مند به كارهاي دشوار و پر دردسر بود. من هيچ‌وقت به خاطر ندارم كسي از او انجام كاري را خواسته باشد ولي او بگويد نمي‌توانم. ما هر موقع در جنگ به مشكل يا بن بست برمي‌خورديم به آقا مهدي پناه مي‌برديم و ايشان به راحتي آن مشكل را حل مي‌كرد.

هادي محب شاهدين:
تازه از منطقه عمليات برگشته و در تهران مهمان من بود. صبح جمعه آن روز پس از صرف صبحانه گفت:
ـ داداش! مي‌ياي بريم پزشك قانوني؟
با تعجب پرسيدم:
ـ اون‌جا چكار داري؟
ـ چند نفر از بچه‌هاي ما شهيد شدن، ولي جنازه‌شون مفقوده. شايد اون‌جا بتونيم پيداشون كنيم.
با هم راه افتاديم و به پزشك قانوني تهران رفتيم. به هر جنازه‌اي كه مي‌رسيد يك فاتحه‌ براي آن شهيد مي‌خواند. بالاي سر يك شهيد مدت يك ربع ساعت ايستاد و با او صحبت كرد. تعجب كردم و پرسيدم:
ـ داداش مهدي! اين شهيد كيه؟
ـ يكي از دوست‌هاي منه كه توي باختران شهيد شد.
ـ انگار همين تازه شهيد شده.
ـ از دو ماه پيش تا حالا جنازه‌اش سالم سالم باقي مونده.

سيد تقي شاهچراغي:
در عمليات طريق‌القدس (آزاد سازي منطقه عمومي بستان) در حال پيشروي بوديم. ناگهان متوجه شديم كه در ميدان گير افتاده‌ايم. نه راه پيش داشتيم و نه راه پس. چند تن از نيرو‌هاي گردان شهيد شده بودند و تعدادي هم زخمي. عده‌اي هم با ديدن اين صحنه‌ها حسابي روحيه‌شان را باختند. تنها كسي كه مي‌خنديد و شوخي مي‌كرد آقاي محّب بود. آن‌قدر روحيه‌اش بالا بود كه ديگران را هم مي‌خنداند و شاد مي‌كرد. بالاخره معبري باز شد و بچه‌ها به پيشروي ادامه دادند.

حجت الاسلام هادي دوست محمدي:
پس از پيشروي و گرفتن خطوط عملياتي نيروهاي گردان آقا مهدي خط پدافندي تشكيل مي‌دهند. منتظر مي‌مانند تا در صورت حمله دشمن پاتكشان را دفع كنند. آقاي محب هم از شدت خستگي زير تانك دراز مي‌كشد تا استراحت كند اما يك دفعه مي‌شنود:
ـ مهدي، مهدي! بلند شو كه عراق در حال پيشرويه.
او كه از خواب بيدار مي‌شود، كسي را نمي‌بيند. سراغ بي‌سيم‌چي و نگهبان را مي‌گيرد، آنها همه در خواب بودند. سراغ فردي كه او را از خواب بيدار كرده مي‌رود ولي اصلاً كسي پيدا نمي‌شود. تك‌تك بچه‌ها را بيدار كرده و آماده دفاع مي‌شوند. به خاطر امداد غيبي خداوند و نصرت‌هاي هميشگي‌اش پيشاني به خاك مي‌سايد.

محمد برقي:
در عمليات طريق‌القدس، آقاي محب شاهدين از ناحيه سر و دست مجروح شد. ديگر مجروحان را به فرودگاه ماهشهر آوردم تا به تهران اعزام كنند. سوار هواپيما شده و آماده پرواز بوديم كه يك‌دفعه ديدم آقامهدي به طرف در خروجي مي‌دود. گفتم:
ـ كجا مي‌ري؟
ـ سلامم رو به مادرم برسون و بگو مهدي حالش خوبه.
ـ مي‌خواي پياده بشي؟
ـ آره، به منطقه برمي‌گردم، چون وجودم در اون جا لازمه.
اين را گفت و به سرعت از پلكان هواپيما پايين رفت. با بدني مجروح مجدداً به صحنه نبرد برگشت.

سيد اسماعيل سيادت:
اكثر شب‌ها در اردوگاه، نماز جماعت و زيارت عاشورا برپا بود. برادران چادر ما در جايي خلوت و كم تردّد براي صرف شام جمع مي‌‌شدند. او ساعت‌ها سرش را روي خاك‌هاي گرم خوزستان مي‌گذاشت و با خدايش راز و نياز مي‌كرد. از عمق جان مي‌سوخت و اشك مي‌ريخت.

قاسم‌علي نيكو:
عمليات محرم هنوز شروع نشده بود كه يك روز ديدم سر و صورتش خاكي شده است. بس عرق كرده بود، تمام بدنش خيس بود. باد هم كه مشت مشت خاك به صورتش مي‌پاشيد و با عرق صورتش مخلوط مي‌كرد. با اين كه فرزند ارشد خانواده بود و سرپرست آنها، ولي جبهه را ترجيح مي‌داد. جواني بود كه مي‌خواست فرمايش امام خميني رحمت‌الله عليه را عمل كند.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , سمنان ,
برچسب ها : هراتي , محب شاهدين , مهدي ,
بازدید : 245
[ 1392/05/02 ] [ 1392/05/02 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 3,306 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,712,407 نفر
بازدید این ماه : 4,050 نفر
بازدید ماه قبل : 6,590 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک