فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

در يکي از روزهاي تابستان سال 1334 ه ش در خانواده اي متدين، مذهبي و آگاه در شهر تبريز فرزند پسري متولد شد که به اتفاق نظر اعضاي خانواده نام او جواد گذاشته شد (جواد به معناي بخشنده)در آن زمان کسي نمي دانست انتخاب اين نام موجب بخشش چه چيزي خواهد شد اما هنگامي او تمام هستي خود را در راه خدا فدا کرد و به جمع شهيدان پيوست برازندگي اين نام براي اين فرزند پسر بر همگان ثابت گرديد. جواد چهره و سيرتي دوست داشتني داشت به گونه اي که در همان کودکي، افراد نسبت به او نظر خاصي داشتند،از طرفي شخصيت و جذبه معنوي و فکري پدر ،مادر نقش خاصي را در پايه ريزي روحيات او داشت و سرنوشت او را در مسيري رقم زد که در سايه تربيت و رشد مذهبي و معنوي سرانجام ديدار افق سرخ را درک کرد و طهارتي را که او در اين چشمه زلال به دست آورد .او را از ميان امواج تلاطم روزگار به سلامت به ساحل رضوان الهي رساند و با اوليائ الله محشور نمود.
چرا که او مصداق اين آيه الهي بود:
والذين جاهدوافينا لنهد ينهم سلبناو ان الله لمع المحسنين"و آنان که بکوشند در راه ما هر اينه نشان مي دهيم به ايشان راههاي خود را همانا خدا با نکو کاران است"

در سن هفت سالگي وارد دبستان «کمال»در« تبريز»شد و تا کلاس چهارم را در اين دبستان سپري نمود. از آنجا که او داراي هوش سرشاري بود سالهاي دبستان را با کسب نمرات عالي و به عنوان شاگرد ممتاز به سرعت سپري نمود. او در اين سالها با وجود اينکه در سن کمي برخوردار بود اما در کلاسها و مجالس مذهبي و قراني شرکت مي کرد و ضمن رقابت با بزرگترها به عنوان بهترين قاري قران در سطح دبستان شناخته مي شد بر همين اساس يک جلد کلام الله مجيد از سوي مدير مدرسه به ايشان اهدائ گرديد. مادر محترم شهيد در رابطه با موقعيت وي در دبستان کمال تبريز اينگونه اظهار مي نمايد: "به علت مشکلات مالي که در سال 1344 برا ي ما پيش آمد پدر جواد مجبور شد تا براي بهبود وضع خانواده خانه اي را در تهران بخرد لذا ما به همراه پدر شهيد از تبريز به تهران مراجعت کرديم. روزي به مدرسه جواد رفتم تا کارنامه او را بگيرم ولي او از آنچنان جاذبه معنوي و درسي خاصي در بين اوليائ مدرسه برخوردار بود که آنها با اين در خواست من مخالفت کرده و از من خواستند تا او را در تبريز بگذارم اما من مجبور بودم او را با خود به تهران ببريم."
در سال 1345 به همراه خانواده اش به «تهران» هجرت و کلاس پنجم را در دبستان «جعفري» سپري کرد و دوره راهنمايي تحصيلي را نيز در همان مدرسه شروع مي کند او در اين دوره با کسب نمرات عالي به عنوان شاگرد ممتاز مدرسه راهنمايي خود انتخاب مي گردد در اين دوره وي علاوه بر خواندن کتابهاي درسي به مطالعه کتب مذهبي مورد علاقه اش مانند قرآن و نهج البلاغه نيز مي پردازد و دوره دبيرستان را نيز تا کلاس يازده در دبيرستان جعفري خوارزمي مشغول به تحصيل شد. سالهاي دبيرستان را نيز با کسب رتبه ممتاز به پايان برد. مادر محترم شهيد دوران دبيرستان وي را اينگونه نقل مي کند: "شهيد حاج جواد در دبيرستان علاوه بر خواندن دروس مدرسه به فعاليتهاي مذهبي نيز اقدام مي کرد او هميشه به منزل حاج آقا شيخ فدا پيش نماز مسجد محل ما مي رفت و مسائل مذهبي را از او فرا مي گرفت و در اين زمينه تا جايي پيش رفته بود که به او اجازه داده شده بود مسئله بگويد. «جواد» براي کسب علم و دانش لحظه اي غفلت نمي کرد.
او براي کسب علم و دانش ارزش واهميت ويژه اي قائل بود و در اين راه از هيچ کوششي فروگذار نمي کرد. معتقد بود انسان بايد تا حد ممکن همه چيز را بداند. وي پس از اتمام دوره دبيرستان با کسب نمرات عالي بلافاصله در کنکور سراسري سال 1353 شرکت کرد و با توجه به هوش و ذکاوتي که داشت با کسب رتبه 54 در دانشکده «فني تهران» در رشته مهندسي برق گرايش الکترونيک قبول شد و شروع به تحصيل کرد. او در دانشگاه به دروس دانشگاهي علاقه وافري نشان مي داد و نمراتش هميشه عالي بود.

شهيد حاج جواد در واقع کبوتري بود بي آزار، شعله اي بود فروزان بدون دود و خاکستر، که ديگران او را دوست داشتند و از وجود پر خير و برکت او استفاده مي کردند در نظرشان عزيز بود و هيچ مزاحمت نداشت ولي در عين حال فروتني داشت و خود را بنده ناچيز خداوند مي شناخت و مصداق اين سخن عزيز انبياء سيد اوليا رسول گرامي اسلام بود که فرمودند: وقتي خداوند براي بنده اي خوبي خواهد قفل دل او را مي گشايد و در آن ايمان و راستي قرار مي دهد و وي را نسبت به رفتار او هوشيار مي سازد دل وي را سليم و زبانش را راستگو و اخلاقش را مستقيم و گوش وي را شنوا و چشمش را بينا مي گرداند.

عاشقان الله آنان که در راه نيل به وصال معشوق جان بر طبق اخلاص گذاشته و حيات جاودانه يافتند به راستي که در لحظه لحظه بودنشان هزار پند است و در رفتارشان هم دريايي پيام و عرفان و براي آيندگان.
هيچگاه کسي از حاج جواد آزرده خاطر نگرديد . برايش تفاوت نداشت که با نگهبان دم در صحبت مي کند يا مقام بالاتر و يا کارکنان ديگر. بين خود و بچه هاي جهاد هيچ فرقي نمي گذاشت ،اگر غريبه اي وارد محل کار يا خوابگاه مي شد او را نمي شناخت. به زير دستان در کارها کمک مي کرد با آنان مي نشست و درد دل آنانن گوش مي کرد و تا حد امکان نسبت به رفع مشکلاتشان اقدام مي کرد. اودر رفتار با ديگران خاضع، خاشع و فروتن بود. هيچ گاه ديده نشده به کسي حرف زور بگويد."

شهيد حاج جواد خيابانيان در بر خود با مشکلات هميشه پيشقدم بود. باورش بود که انسان بايد به خود سختي دهد تا در برابر مشکلات تحمل داشته باشد. درمواقع بحراني کاملا برخود مسلط بود. با هکاران و افراد با تجربه مشورت مي کرد و در آخر با نظر جمع تصميم قاطع گرفته مي شد او هميشه به همکاران خود در برابر مشکلات موجود استان اين جمله را مي گفت: "سيستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است و ما پيمان داريم که بمانيم."
در کارها داراي پشتکار عجيبي بود و سخت در جهت رسيدن به اهداف مورد نظر تلاش مي نمود.
جنگ تحميلي شروع شده بود. جهاد« سيستان و بلوچستان» يک دفعه از نيرو خالي شده بچه ها به سمت جبهه رفتند و نزيک بود جهاد به خاطر کمبود نيرو به تعطيلي کشيده شود حاج جواد خيابانيان نيروهاي موجود را جمع نموده و از مسوليت خطيري که به عهده آنهاست صحبت کردو گفت: "اگر ما اينجا را تخليه کنيم و فعاليت نداشته باشيم ممکن است ضرباتي نصيب انقلاب شود به هر حال اين گناه متوجه ما خواهد بود.
اين در زماني بود که ايشان وظيفه خيلي از برادران و قسمتهارا به عهده گرفته بود. به خصوص وظايف قسمتهايي مانند امور پرسنلي، جذب و اعزام، پرداخت حقوق او همه موارد را پشتکار و حوصله و با فشاري که به خودش وارد مي آورد انجام مي داد به هر حال از مشخصه هاي بارز اين شهيد عزيز مي توان به سخت کاري و مقاومت وي اشاره کرد .

شهيد شمع محفل بشريت است و چراغ هدايت ما خاکيان درمانده و اين درس ماست که بدانيم که آنان از روي علم دريافتند که شهادت يعني فيض عظمي، يعني بهشت اعلاء يعني موهبت اولي و از همه مهمتر يعني جوار رحمت ا...
گذري بر زندگي سراسر شور و افتخار شهيد حاج« جواد خيابانيان» ما را به اين نتيجه مي رساند که او فردي بود علم دوست و دانشجو، سير زندگي او در دوران دبستان، راهنمايي و دبيرستان حاکي از باروري افکار الهي او رد مسير حق است او در اين راه از لحظه لحظه هاي زندگي بهره جسته و با هوش و ذکاوتي که داشته توانسته است خيلي از مسائل علمي را در رشته هاي برق، رياضيات، ادبيات، قرآن و نهج البلاغه فرا گرفته و تقريبا بر همه آن مسلط گردد.
بيشتراز نصف قرآن را حفظ داشت و در مسائل شعر و ادبيات صلاحيت علمي داشت از نظر خط بسيار زيبا مي نوشت در تحليل هاي سياسي، مسايل اجتماعي، اخلاقي و ديني صاحب نظر بود. او علم را براي خدمت در راه خدا و خدمت به خلق فراگرفت و از آن به نحو مطلوبي براي کسب آرمانهاي الهي اسلامي سود جست.
اوفردي بود چند بعدي که هر يک از ابعادش را اگر کسي داشته باشد مي تواند فرد شايسته اي براي اجتماع خود باشد او داراي چهره اي نوراني و الهي بود وبه قدري در کارها با افراد خوشرويي برخورد مي کرد که کمتر اتفاق مي افتاد با کسي روبرو شود و آن فرد جذب و شيفته اخلاق و رفتار آن شهيد نگردد. او مي توانست با تمام گروههاي اجتماعي ارتباط برقرار کرده، صحبت کند مثلا با يک فرد بيسواد بلوچ که از روستا مي آمد راحت صحبت مي کرد و گرم مي گرفت او صحبت اين را مي فهميد.
در سخنراني، در صحبتهاي خصوصي، در کار، در امور زندگي و در همه چيز، واقع شدن در ميان مردم با آن خصوصيات جذاب باعث شده بود تا همه روستائيان چه کساني که او را مي شناسند و چه کساني که او را به طور کامل نمي شناختند او را دوست داشته باشند و در دل آنها جاي داشته باشد و با تمام ويژگيهاي سخت منحصر به فردش او را بپذيرند.
اينجاست که رنگ الهي کار او سالها سمبل خاطره ها و يادهاي دوستان و مردم مانده و در جاي جاي استان سيستان و بلوچستان جاي خالي او را مي توان در ميان مردم احساس نمود. به راستي که حاج جواد در دوستي و مهرباني و جذب مردم سرآمد تمام همکاران زمان خويش بود.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي خود را آماده کرد تا مانند سربازي فداکار و پر تلاش به دفاع از ارزشها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي بپردازد بر اين اساس پس از دستور رهبر کبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني مبني بر تأسيس جهاد سازندگي در سال 58 و پايه گذاري اين نهاد مقدس بوسيله شهيد والا مقام دکتر بهشتي با وجوديکه هنوز دوره دانشگاه را به پايان نرسانده بود وارد جهاد سازندگي گرديد مطرح شد، اما از آنجا که خدمت به مردم مستضعف و محروم را بر ساير امور ترجيح مي داد، ابتدا به همراه گروهي از جهادگران به استان به خوزستان عزيمت کرد و پس از راه اندازي جهاد آن استان به کرمان رفته و مشغول به کار مي شود. او بعد مدت کوتاهي خدمت در ان استان راهي ديار محروم سيستان ئو بلوچستان شد. وي براي رفع مشکلات مردم ستمديده اين خطه از ميهن اسلامي از هيچ کوششي دريغ نورزيد و بسيار اتفاق مي افتاد که شخصا به تمام روستاهاي استان سرکشي کند و هر هفته هزاران کيلومتر راه را مي پيمود و اغلب تنها مسافرت مي کرد.
هرگاه از طرف شوراي مرکزي به او پيشنهاد مي شد که به عنوان عضو مرکزي شوراي جهاد سازندگي به تهران برود و فعاليت کند جواب رد مي داد و مي گفت: "سيستان و بلوچستان به منزله تنگه احد است و ما پيمان داريم که بمانيم" و هرگاه صحبت از ادامه تحصيل او مي شد مي گفت: "معلم واقعي من مردم محروم سيستان و بلوچستان هستند" و واقعا آيا او که تمام هستي اش را طبق اخلاص براي خدمت به مردم نهاده بود مزدي جز شهادت را، زيبنده او مي توان پنداشت؟
نمونه يک مدير مخلص، فعال، با ايمان و با اراده و با هوش بود. او براي مردم مستضعف هم معلم بود هم مبلغ، هم حلال مشکلاتشان بود و هم همکار و کمک زندگيشان و هم برادر و شريک غمهايشان. او در مسائل اجتماعي چه در شهر و چه در روستا احساس مسوليت داشت و به اعتراف يارانش هميشه از سختي استقبال مي کرد. براي او ضرورت انجام کار اهميت داشت نه راحتي خودش، بدون برنامه کار نمي کرد و قبل از اقدام به هر کاري همه جوانب آنرا بررسي مي کرد و با مشورت و نظر همکاران تصميم قطعي را با نظر جمع مي گرفت. از نزديک نظاره گر تلاش بي وقفه همکاران پر تلاشش بود و در حل مشکلاتشان تا سر حد امکان اقدام مي کرد تا از اين راه موجبات دلگرمي و پشتکار برادران جهاديش فراهم شده و آنها با دقت بيشتري به فعاليت بپردازند و موجبات خرسندي رهبر بزرگ انقلاب، خوشحالي مردم محروم منطقه فراهم سازد.

به طور قطع اگر گفته شود ويژگي شهدا از وجود خلقيات و روحيات خاص آنان است که از لحاظ کمي و کيفي و جامعيت در کمتر کسي يافت مي شود، گزافه گويي نشده است، چرا که نوع حرکات اين عزيزان و عکس العمل آنان در برابر افراد خاطي خود نشان دهنده بزرگواري و تفکر عميق آنان در مقابل مسائل مختلف است.
مي توان گفت در مدت 4 سال حضور پر افتخار شهيد حاج «جواد خيابانيان »در جهاد سازندگي استان «سيستان و بلوچستان» کسي شاهد آن نبوده است که آن بزرگوار در مقابل خطاي افراد به راحتي گذشته يا سهل انگاري هر يک از همکارانش را به آساني قبول نمايد.
اعتقاد داشت فلسفه ي حضور او وهمکارانش خدمت به مردم محروم در استان«سيستان وبلوچستان» است. اگر کسي در انجام کارش کوتاهي مي کند شديداً ناراحت شده از آن افراد توضيح مي خواست. سپس او را نصيحت مي نمود و در صورتي که فرد خاطي به اشتباه خود پي نمي برد و اظهار پريشاني نمي کرد با شدت و قدرت تمام با او برخورد مي کرد.
در ظلمتکده جهان که حقيقت با اوهام آميخته شده است و راه از چاه هويدا نيست، از تصادم اميال انسانها هزاران پيچ و خم و پرتگاه به ورته نابودي و گمراهي به ظهور رسيده است که براي فرار از اين حيرت و گمراهي به ناچار بايد دليل وراهي جست. در پرتوه هدايت و راهنما، از اين راه سخت و پر خطر مي توان عبور کرد، اما اين کار از همه کس ساخته نيست، طينتي پاک و گوهري اصيل و روحي چون کوه استوار کرد و همتي چون آسمان بلند که آن هم يافت نمي شود، جزء در وجود پاک باختگاني چون شهيد حاج «جواد خيابانيان.»
آنان در دنيا دل به هيچ چيز نبستند و مال دنيا را وسيله رسيدن به قرب الهي يافتند. آن شهيد عزيز بيت المال را بزرگ و استفاده از آن را جزء به راه خودش روا نمي دانست، و در اين راه عمل او مبين اين عقيده و مرام او بوده. او انساني بود که معيارهاي حق و ارزشها را در خود جاي داده بود و فکرش اين بود از امکانات بيت المال مانند بعضي از بي خبران به نفع شخص خود يا براي رفاه خود از آن استفاده نکند. هيچگاه و در هيچ زماني کسي او را نديد و از او نشنيد که از بيت المال براي ارضاءخواسته هاي مادي خود استفاده کند يا بخواهد که براي او کاري انجام شود نيتش قربت الله بود و بس.
او سعي مي کرد در کار روزمره، در غذا خوردن، در نحوه خوابيدن و در تمام حالات و اوقات خود را از خواسته هاي نفساني و مادي به دور داشته و آلوده ننمايد.
شهيد حاج «جواد خيابانيان» فردي بود که زندگي را براي خود نمي خواست بلکه خود را وقف بزرگترين آرزويش کمک و خدمت به محرومين کرده بود وي دوستدار رعايت حق و حقوق ديگران بود و براي همکاران و مردم محروم زندگي سالم اجتماعي و فردي را مي پسنديد. او به همکاران توصيه مي کرد اعتماد متقابل را در برابر همه داشته و خود را براي اجتماع متعهد و مسئول بدانند تا حق و حقوق کسي در اين ميان پايمال نشود. از آنچه که خود داشت براي کمک به اقشار مي کوشيد. آنچنان از در دوستي و محبت با همکاران وارد مي شد که آنها به راحتي مشکلاتشان را با او درميان مي گذاشتند و سعي مي کرد به تناسب موقعيتي که دارد نسبت به رفع آن اقدام نمايد.

اگر به فرموده آن امام راحل: "نماز کارخانه انسان سازيست" مصداق آن اين است که مرز بين تقوا پيشگان و بي دينان در اينجا مشخص مي شود، در ميان سرداران لشکر توحيد، شهيد حاج« جواد خيابانيان» کسي بود که بين خود و خدا، ماده و معني، دينداري و بي ديني، مقهور خود بيني و ماده نشد بلکه خدا و دين او را انتخاب و نماز را وسيله رسيدن به قرب الهي دانست او حقيقتا دريافته بود که مقام خليفه الهي يعني چه؟ او دريافته که ستيز با لااباليگري و حرکت در مسير واقعي اسلام تنها راه رستگاري است .
سرانجام اين سردار ملي واسطوره ي ايمان نيز به شهادت ختم شد. درروز دهم اسفند 1362«جواد خيابانيان در حين انجام ماموريت در جاده ايرانشهر –نيکشهر با حادثه ي رانندگي به شهادت رسيد.
منبع:"سبز شعله ور"نوشته ي ،محمد کاوسي،نشر کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377

 

 

 

خاطرات
مادر شهيد:

"به علت مشکلات مالي که در سال 1344 برا ي ما پيش آمد پدر جواد مجبور شد تا براي بهبود وضع خانواده خانه اي را در تهران بخرد لذا ما به همراه پدر شهيد از تبريز به تهران مراجعت کرديم. روزي به مدرسه جواد رفتم تا کارنامه او را بگيرم ولي او از آنچنان جاذبه معنوي و درسي خاصي در بين اوليائ مدرسه برخوردار بود که آنها با اين در خواست من مخالفت کرده و از من خواستند تا او را در تبريز بگذارم اما من مجبور بودم او را با خود به تهران ببريم."

برادر شهيد:
يادم هست با شهيد خيابانيان و آقاي بني هاشمي استاندار وقت قم، سفري داشتيم به منطقه سرابان، کنار قنات آب يکي از روستاها رسيديم. چهار و پنج نفر پير مرد مشغول لايروبي قنات بودند. شهيد حاج جواد بلافاصله آنجا که رسيد رفت سراغ اين آقاياني که داخل قنات لايروبي مي کردند، کنار آنها که قرار گرفت خدا قوتي گفت و دست داد و با همه حال و احوال نمود. من يکدفعه ديدم که چهره ي اين پيرمرد مثل گل شکفته شد علت را از وي سوال کردم، گفت:
"من براي اولين بار است که يک مسئول خدمت گذار از يک نظام با من که بلوچ هستم دست مي دهد و اين در طول عمر 60 ساله من اتفاق نيفتاده که مسئولي اينگونه با من برخورد نمايد و حال و احوالم را بپرسد. اين جوان مرا شيفته خود کرد."

جدي همکار شهيد:
«شب احياء ماه رمضان بود. حاج جواد نيت داشت بعد از نوشتن ليست حقوقي که قرار بود فرداي آنشب به همکارانش حقوق بدهد به مسجد برود. از آنجا که در آن زمان تعداد زيادي نيروهاي کارگر و عمراني در جهاد کار ميکردند اين ليستها بايد تهيه مي گشت و جهت پرداخت حقوق به امور مالي داده مي شد و چون ماشين حساب نداشتيم محاسبات طول کشيد، اواخر شب بود و مسجد هم نزديک دفتر جهاد، صداي بلند گو مي آمد که مرحوم شهيد مزاري(ره) سخنراني مي کرد من خيلي دوست داشتم به مسجد بروم، شهيد حاج جواد هم اظهار مي داشت که بايد به مسجد برويم ولي مي گفت:(من اين ليست را تمام بکنم خواهم رفت) بعد از مدتي که گذشت فکر کردم ممکن است مراسم از دستمان برود مجدداً به حاج جواد اصرار کردم به مسجد برويم. شهيد حاج جواد ناراحت شد و به من گفت:(شما کاري نداري برو. آخر چطور خدا از من قبول مي کند بلند شوم و بروم، در حاليکه فردا حقوق بچه ها را ندهم براي اينکه امشب رفته باشم، کار مستحبي و انشاالله خدا از من امشب را به عنوان شب احياء قبول مي کند) من ساکت شدم و چيزي نگفتم .»

تارخ همکار شهيد:
«ايشان از زمانيکه عضو شوراي مرکزي جهاد شد مجبور بود به شهرستانها سرکشي نمايد تا از کم و کيف کارها بيشتر مطلع گردد .با ماشين استيشن از رده خارجي سفر مي کرد که در آن زمان يکي از ادارات به جهاد اهداء کرده بود و آن را در تعميرگاه بازساي و راه اندازي کرده استفاده مي کردند. به هر حال باز هم جزو خودروهاي اسقاطي به حساب مي آمد در همين زمان حدود شايد چهل دستگاه پاترول نو نيز براي جهاد سازندگي سيستان و بلوچستان رسيد، از شهيد تقاضا کرديم: "با توجه به مأموريتهاي محوطه از ماشينهاي نو استفاده نماييد اما ايشان زير بار نرفت و ماشين کهنه را برگزيده آن را تعمير کرده و راه اندازي نمود و ميگفت: "تا جايي که امکان دارد بايد از همين ماشين استفاده کرد خودش همه تعميرات ماشين را انجام مي داد و حتي اگر کار شخصي داشت با همان ماشين کهنه نيز انجام نمي داد. استفاده از اين ماشين براي هر کس ميسر نبود چون شمعهاي اين ماشين، بسته به راهي که مي رفت هر 50 يا 100 کيلومتر به علت روغن زدگي بايد عوض مي شد و اين شهيد عزيز حدود 20 عدد شمعهاي دست دوم بلا استفاده را خوب تميز مي نمود و هرگاه شمعي نياز به عوض کردن داشت در طول راه آن را عوض مي نمود. باز شمع روغن زده را بر مي داشت و تميز مي کرد تا براي دفعه بعد از آن استفاده نمايد. وي نسبت به بيت المال بسيار حساس بود حاضر نبود ذره اي از بيت المال بدون دليل خاصي هدر رود و يا در جهت منفع شخصي کسي مورد استفاده قرار گيرد. با هر وسيله که مي توانست هزينه هاي فردي و اداري را در جهاد پايين مي آورد و از طرفي در کارهاي عمراني هزينه هاي زيادي را جذب مي کرد. با طرحهايي که مي داد نمي گذاشت همکارانش براي طرحهاي عمراني در تنگا قرار گيرند.»

جدي همکار شهيد:
"شهيد حاج جواد هنگام بيکاري براي همکارانش کلاس آموزش قرآن، تفسير و حديث مي گذاشت. کتابهاي مذهبي نهج البلاغه، تفسير الميزان، رساله مطالعه مي کرد و به شستن لباس و وصله کردن کفش و همچنين کمک به محرومين و مستضعفان سپري مي نمود. او قرآن کوچکي در جيبش داشت که هر وقت بيکار مي شد آن را تلاوت مي کرد."

برادر شهيد:
"تا جايي که من مي دانم او در طول عمرش اوقات بيکاري خود را صرف کارهاي بيهوده نکرد، اگر وقتي داشت در مجالس تعليم قرآن و تفسير شرکت مي نمود. عمدتاً کتابهاي شهيد مطهري، شهيد دکتر شريعتي و مرحوم علامع طباطبايي را مطالعه مي نمود او آشنايي خوبي با قرآن داشت و از خواندن آن لذت مي برد."

مادر شهيد:
"حاج جواد وقت بيکاري در خانه، قرآن، رساله، کتاب تفسير الميزان و کتابهاي شهيد بهشتي را مي خواند و وقتي رفت سيستان و بلوچستان کتابخانه اش را جمع کرديم و فرستا ديم بردند."

جدي همکار شهيد:
"شهيد حاج جواد از صبح زود که شروع به کار مي نمود تا ساعت يک نصف شب کار مي کرد در حاليکه آثار خستگي در وجود او نمايان بود براي انجام کار و نيل به هدف در عين اينکه دقت داشتند سعي مي نمود سريع به نتيجه برسد.
خود را موظف به اجراي کار مي دانستند بحث اينکه ساعت کار تمام شده و اينکه ايام مأموريت است و بايد حتما استراحت کند نبود، هر وقت مأموريتي به ايشان محول مي شد بدون اينکه توجهي به خواب و بيداري و تغذيه و...داشته باشد به عنوان يک وظيفه با پشتکار و دقت و جديت تمام و با توجه به شرايطي که أن زمان بر استان حکم فرما بود پيگيري مي کردند."

اشرفي همکار شهيد:
"براي برگزاري جلسه اي قرار بود جمعي از دست اندرکاران جهاد استان ساعت 11 شب ايرانشهر حرکت کرده و از راه اسپکه به نيکشهر برويم با چند دستگاه ماشين به راه افتاديم در نيمه هاي راه ساعت تقريبا 5/12 شب بود ديديم کوه ريزش کرده و امکان حرکت نيست. در فکر چاره جويي بوديم که چکار بکنيم ديديم شهيد حاج جواد از ماشين پياده شد لباسش را آزاد کرد و بيلي را از داخل ماشين در آورده شروع به باز کردن راه و بيل زدن نمود، بدون اينکه بگويد "بيائيد کار کنيد."
بچه ها آمدند مقداري کمک کردند اما به علت خستگي برگشته و داخل ماشين خوابيدند. صبح وقتي از خواب بيدار شديم ديديم حاج جواد هنوز دارد کار مي کند و تقريبا راه باز شده و فقط يک سنگ نسبتا بزرگ در وسط راه مانده است. او نصف شب تا صبح بدون اينکه لحظه اي استراحت نمايد کار کرده بود. با همديگر سنگ را برداشته و به راه خود ادامه داديم ."

محمدتقي لطفي:
"در سال 1362 ماشينهاي مختلفي را از تهران به جهاد سيستا ن و بلوچستان مي آوردم از راه رسيده خسته بودم براي گرفتن غذا توي صف ايستاده و متوجه اطرافم نبودم در اشپز خانه که رسيدم آشپز بشقاب غذايي را به من داد که باب طبعم نبود. به آشپز گفتم اين چي چيه؟ گفت غذاست من آشپزي هستم که براي سلطانها غذا مي پزم چرا از غذا ايراد مي گيري پشت سر من شهيد حاج جواد بود.بشقاب را از من گرفت و گفت(بيا تا به تو بگويم اين چيست) او مرا برد سر سفره و در اين حين بقدري با من خوشرويي و محبت برخورد کرد که خجالت کشيدم . نشستم و با هم غذا خورديم او واقعا آقا بود به طوري که نمي شد در مقابلش انسان حرفي بزند."
آري اين شکسته نفسي خصلت پيروان ثا رالله و ياوران روح ا..است. همکارانش مي گويند"حاج جواد آنقدر متواضع بود که با هر يک ار نيروهاي زير دستش که مي خواست راجع به موردي صحبت کند آن فرد حساس شرمساري مي کرد و به راستي که او اين رفتار را از مولايش علي(ع)آموخته بود."

برادر شهيد:
" حاج جواد با هر کسي رفت و آمد نمي کرد ولي در عين حال با همسايگان و خويشاوندان و دوستان رابطه اي بسيار صميمي داشت و تا جايي که مي توانست و مي رسيد در حل مشکلات به آنها کمک مي کرد دوستانش کساني بودند مانند خود او که تعداد زيادي از آنها تا کنون به شهادت رسيدن افرادي مانند شهيد لواساني، شهيد مرتضي نبوي، شهيد فياض بخش، شهيد معتمدي، شهيد ناجي و آقاي نعمت الهي از جمله دوستان شهيد بودند."

جواد تبريزي( پدر شهيد):
" صحبت کردن درباره فردي بزرگوار مانند شهيد حاج جواد خيابانيان با اين زبان الکن ما امکان پذير نيست او داراي خصوصيات منحصر به فرد بود. ساده سخن مي گفت، از غذاهاي با هزينه کم استفاده مي کرد و در تمام ابعاد انساني الهي يک دايره المعارف به تمام معنا براي همه بود.
اخلاق و رفتار جواد با ما خيلي خوب بود هيچ گاه کارش را به عهده ما نگذاشت. خود کارهايش را انجام مي داد و با ما بسيار خوب برخورد مي کرد و به ما احترام مي گذارد."

مادر شهيد:
"جواد خيلي بچه خوبي بود از اول تا آخر من از او راضيم. او هميشه فرزند خوب و قانعي بود يک ذره پدر و مادرش را اذيت نکرد يک دفعه از ما نخواست که امشب اين کفش و لباس را برايم بخريد. برايش حتي يک کيف نخريديم. تا آن زمان دانشگاه در کارهاي خانه کمکم مي کرد و رفتارش با برادران و خواهرش به خصوص با برادرش جعفر خيلي خوب بود همه را دوست مي داشت و به آنها نيکي مي کرد، يک دفعه بيخودي توي کوچه نرفت. حرف زشتي از دهانش در نيامد و همه همسايه ها او را دوست داشتند. جواد به نماز و قرآن علاقه خاصي داشت و همه ما را در خانه به برپايي نماز و خواندن قرآن دعوت مي نمود. من قرآن را خوب ياد نداشتم و او معلم قرآن من بود."

برادر شهيد:
"حاج جواد مهربان و دوست داشتني بود به چنين پدر و مادر احترام مي گذاشت اغلب تصميمات در خانه توسط پدر و مادر گرفته مي شد و او عمدتاً در مسائل تابع نظرات آنها بود هيچگاه اعتراض نمي کرد و در مواردي که مسائل بغرنج بود با پدر و مادر صحبت کرده نظر خود را ارائه مي نمود. حرف پدر و مادر را کاملا گوش مي کرد و عمدتاً حالتي مهربان و چهره اي مظلومانه داشت."
ايشان در دوره کودکي و نوجواني و جواني کم حرف مي زد، در خانه ساکت و آرام بود و در عين حال اجتماعي.
چون کم حرف مي زد مي خواست با سکوت خود، عمل و فعاليتش را نشان دهد. اخلاق و رفتار بارزشان خلوصشان در کارها و توکل بر خدا بود که اينگونه انسانهاي خالص، مورد توجه خدايند. تا جايي که توانايي مسافرت يا ماموريت مي رفت با تلفن يا نامه، ما را از احوال خود با خبر مي کرد. در مجموع ايشان در خانه از هر جهت رفتاري نشأت گرفته از قرآن و سيره ائمه اطهار عليهم السلام داشت."

توکلي همکار شهيد:
در سال 1362 با شهيد حاج جواد آشنا شدم موضوع چنين بود در حاليکه خسته بودم، به خوابگاه جهاد رفتم هنگام ورود پرسيدم:
"مسوول اينجا کيست؟"
ديدم يک نفر در ميان بچه ها نشسته و دارد لباسش را مي دوزد گفت: "اگر امري داريد بفرماييد؟"
گفتم : "حاجي آقا من چاکر شما هستم از تهران ماشين آورده ام مي خواهم تحويل بدهم."
و اين اولين برخورد من با آن بزرگوار بود. او انسان وارسته و ساده اي بود، جذابيت خاصي داشت. هنگامي صحبت مي کرد انسان جذب او مي شد. او در ميان بچه هاي جهاد و مثل آنها بود اگر کسي وارد خوابگاه مي شد شهيد حاج جواد را با بقيه بچه ها تشخيص نمي داد چون بين خود با آنان فرقي قائل نبود.

سال 1359 بود گروهي از مسئولين دفتر مر کزي از «تهران» و تعدادي از اعضاي شوراي مرکزي جهاد سازندگي «سيستان و بلوچستان» جهت بازديد از فعاليتهاي ما به «نيکشهر» آمده بودند. در آن زمان دفتر کار جهاد سازندگي(سابق)« نيکشهر» يکي از اتاقهاي بخشداري بود و ما در آنجا مستقر بوديم. ديدم يک نفر همراه اين جمع را نمي شناسم، ظاهر ساده و چهره نوراني داشت. در مورد همه مسائل حرف زد جز اين که به معرفي خود به عنوان عضو جديد شوراي مرکزي جهاد «سيستان و بلوچستان» بپردازد. بعد از رفتن ايشان از «نيکشهر» متوجه اين واقعيت شدم. يادم مي آيد يک دفعه شهيد روي زمين خواب بود و هيچ چيزي زير پاي ايشان نبود چکمه هاي کار کرده و مستعمل در بدو ورود غريب بودن ايشان را به ذهنم تداعي کرد ولي به مرور آشنايي بيشتري صورت گرفت با ويژگي ها و شخصيت منحصر به فرد ايشان آشنا شدم، سادگي ظاهري از لباسهاي ايشان پيدا بود لباسهايي که بسيار از آن استفاده شده بود و وصله خورده بود من در مدت همکاري با شهيد فقط يکدفعه به ياد دارم که پيراهن نويي پوشيده بود که فکر مي کنم آن را هم خودش نگرفته بود بلکه دوستانش به اصرار به او هديه داده بودند تا يک مقدار ي وضع ظاهريش را وقتي به «تهران» مي رود با وضع موجود تطبيق دهد. لباسش را خود وصله مي زد و مي شست. کفشش را خود ترميم مي نمود، پنچري ماشينش را در ماموريت يا در هر کجا بود خود مي گرفت و ته بشقابش را بعد از اتمام غذا خوب تميز مي کرد با تمام اين سادگيها که گفته شد انساني راسخ و با ايمان بود در امور خير خودش پيش قدم مي شد بعد از بقيه مي خواست که آن کار را انجام دهند."

محمدتقي شيرازي:
"حاج جواد به دنيا آلوده نشد و زرق و برق دنيا در او اثر نگذاشت و ساده زندگي مي کرد. اکثرا لباسهاي چند سال پوشيده داشت لباسش را خود مي شست، يک دفعه با تبسم گفت: "اين لباس را من از لباسهايي که برادرم پوشيده و کار کرده و کنار گذاشته برداشته و استفاده مي کنم"
اين در حالي بود که ايشان چند سال بود با همان لباس مشغول کار بود و آن را بسيار مرتب و منظم نگه مي داشت و مي پوشيد و با اين موضوع خيلي شيرين و ساده برخورد مي کرد"

محمد ميري:
"در سال 1359 با شهيد حاج جواد خيابانيان آشنا شدم ما طي سه سال که با ايشان در خوابگاه بوديم دو دست لباس داشت که مي پوشيد يک دست معمولا تنش بود و لباس ديگرش را که آن هم جالب بود با دست خودش مي شست، تا مي زد و توي دستمال تميزي مي گذاشت و مي پيچيد و دستمال را داخل کمدي که متعلق به او بود مي گذاشت.
اگر انسان شمارش مي کرد که اين دست وي، هفت يا هشت وصله داشت. وصله را خودش مي زد و عينا مثل دوخت چرخ خياطي اينقدر ريز و منظم بود که کسي تشخيص نمي داد با دست دوخته شده يا با چرخ خياطي، حتي من ديدم کفشش را وصله مي زد موقعي که غذامي خورد ما هيچ وقت نديدم حتي دانه اي برنج در ته بشقابش اضافه بيايد با وجودي که غذاي آن زمان جهاد کيفيت نداشت. چربي کف بشقاب را با نان کاملا پاک مي کرد و نان را مي خورد واگر کسي به ظاهر بشقاب ايشان را مي ديد مي گفت "نياز به شستن ندارد" در هر حال او ساده مي زيست اما در همه چيز انساني، ساده، پاک و بي آلايش و متدين بود."

محمد ميري:
"شهيد حاج جواد خيابانيان فردي بود که هيچ نقصي در وجودش نبود، توان او از يک فرد عادي بيشتر بود قيافه لاغري داشت ولي در عين حال انساني ورزيده بود، يا در حال تفکر بود و تلاوت قرآن، يا در حال کار. در بعضي مواقع هم بر اثر خستگي ناشي از کار به صورت نشسته مي خوابيد خصوصيات عجيبي داشت، هميشه شاداب بود و تلاش زايد الوصف و در حد نهايت ايثار به معناي کامل کلمه و هيچ چيز براي خود نخواستن از خصوصيات بارز و دوست داشتني حاج جواد بود.
بدرستي که او همه خصلتهاي شايسته و نيکو را از مولايش علي به ارث برده بود."

محمد جواد اشرفي:
"اواخر سال 1354 بود که با چهره مليح و دوست داشتني حاج جواد در دانشگاه آشنا شدم ايشان دانشجوي دانشکده فني تهران بود و ما معمولا گاه گاهي که فرصتي مي شد گذري داشتيم به دانشکده فني براي ديدار دوستاني که آنجا داشتيم و آشنا بوديم از افرادي که نظرمان را از ميان بچه ها بيشتر به خود جلب مي کرد شهيد حاج جواد بود. او از اعضائ و چهره هاي فعال انجمن اسلامي دانشکده فني بود که در بيشتر فعاليت ها نقش خوب و اساسي داشت.
مشخص بود از دانشجوياني است که آرام و قرار ندارد از مشخصات شهيد در همان زمان مي توانم به ساده زيستي، تواضع و فروتني او در محيط دانشگاه اشاره کنم، خوشرويي و پيگيري جدي و پشتکارشان در همان زمان مشخص بود کمتر کسي در دانشگاه پيدا مي شد با ايشان آشنايي داشته باشد و شيفته اخلاق و رفتار و خصوصيات خاص و منحصر به فرد او نشود."



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : خيابانيان , جواد ,
بازدید : 131
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,787 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,714,479 نفر
بازدید این ماه : 6,122 نفر
بازدید ماه قبل : 8,662 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک