فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

گلزار امامدوست ، پيش از به دنيا آمدن حسن چند فرزند را از دست داده بود و پيوسته از خداوند تقاضاي اولادمي کرد .
مادرش نيز به نيت فرزندار شدن چهل يتيم را لباس پوشاند و آنان را مورد نوازش قرارداد. در سا ل 1340 ه ش پروردگار حسن را به آنها ارزاني داشت . پدر که از به دنيا آمدن پسر بسيار شادمان بود ، گاوي بزرگ را قرباني کرد ، باشد که وي همچون چند فرزند ديگرش طعمه ي مرگ زود رس نشود . «حسن» کم کم بزرگ شد و با تيز هوشي و شيرين زباني اش در چشم پدر منزلتي همانند يوسف در چشم يعقوب يافت.
او در دوران کودکي و نوجواني اخلاق ويژه اي داشت و از بينش خدادادي وسيعي برخوردار بود. در مدرسه به مناسبت هاي گوناگون مذهبي مقاله مي نوشت و سر صف براي معلمان و دانش آموزان مي خواند . خوش اخلاقي و پراستعدادي حسن او را در چشم و دل معلمان جاي داده بود، و با توجه به محيط زندگي و مشاهده ي گوهر استعداد او درباره ي آ ينده ي تحصيلي اش نگران بودند که بسيار هم به جا بود .روزي يکي از معلمان به نام آقاي «کريمي» به پدر «حسن» عنوان مي کند که حيف است فرزندش در آن محيط دور افتاده بماند ،و از او مي خواهد که اجازه بدهد تا با هزينه خودش «حسن» و يکي ديگر از همکلاسي هايش را به «اصفهان» ببرد تا در آنجا درس بخواند .ولي پدر نمي پذيرد و مي گويد :ما هيچگاه فرزندانمان را به کسي نمي دهيم .آقاي «کريمي» پافشاري مي کند و مي گويد :من سا لي يکبار او را نزد شما مي آورم تا با او ديدار تازه کنيد ولي پدر نمي پذيرد و پاسخ مي دهد :من دوري «حسن» را تحمل نمي کنم .اگر چه چند فرزند ديگر هم دارم ،ولي حسن ،با وجود کمي سن و سالش ،سنگ صبور زندگي من است .او براي من مثل «يوسف» است براي «يعقوب» و من طاقت يک لحظه دوري او را ندارم .
او در دوران کودکي و نوجواني ،اخلاقي نيکو و خصالي پسند يده داشت به برزگتر ها سلام مي کرد و به آنان احترام مي گذاشت .ديگران نيز او را دوست مي داشتند و مي گفتند که اين بچه با سن و سال کم خود ،از خيلي بزرگتر ها بيشتر مي داند و اگر خدا بخواهد در آينده انسان مهمي مي شود.او به همه خدمت خواهد کرد و همه به او احترام خواهند گذاشت .شهيد «امامدوست» پيش از رسيدن به سن بلوغ ،روزه مي گرفت و نماز مي گذارد ،و اگر مي خواستند که از نماز و روزه و اخلاق نيکوي کسي تعريف کنند او را به «حسن» مثال مي زدند .او در همان دوران کودکي حلال و حرام را مي دانست و مراعات مي کرد و همسا لانش را از خوردن مال مردم باز مي داشت .بازي مورد علاقه ي«حسن» در دوران کودکي ،يک بازي محلي به نام «خسو» بود .چون در اين بازي اعضاي دو تيم بايد روي يک پا بايستند و با هم مبارزه کنند ،انعطاف عضلات و قدرت بدني شان بسيار افزايش مي يابد .
در دوران نوجواني با زور گويان سر ستيز داشت .او که از زور گويي هاي خان و خانزاده هاي روستاي محل تحصيل خود رنج مي برد ،به يکي از دوستان بزرگتر از خود ش پيشنهاد کرد که جلوي آن بچه هاي لوس و خود خواه بايستد ،ولي او نپذيرفته وي را دعوت به مسالمت کرده بود .با وجود اين ،او تحمل نمي کند و در يک در گيري ميان خانزاده ها و گروه ديگري از بچه ها ي مدرسه ،طرف اينان را مي گيرد و با بچه خانها به زد و خورد مي پردازد .سردار شهيد «حسن امامدوست» ،هشت سال از زندگاني کوتاهش را در سيستان سپري کرد . پس از آن قلم تقدير چنين رقم خورد که وي به همراه خانواده اش ،زادگاه خود را ترک گفته راهي سرزمين خرم و هميشه بهار مازندران گردد.
خشکسالي سالهاي 1345 و1350 عرصه را بر مردم «سيستان» ،به ويژه روستاييان بسيار تنگ کرد .زندگي مردم چنان دشوار شد که به همه عشق و علاقه به زادگاهشان ،ناچار آن را ترک گفته راهي «مازندران» و ديگر جاهاي مهاجر پذير کشور شدند . خانواده شهيد« امامدوست» نيز مانند بسياري از سيستاني ها راهي دشتهاي سر سبز «ترکمن صحرا» گشت .
آري ، خانواده آن شهيد عزيز با مهاجرت به «مازندران» از چنگال قهر طبيعت رست ولي در آنجا به بند بي عدالتي اربابها و زمينداران بزرگ گرفتار آمد .پدر ،مادر ،خواهر ،برادر نا چار بودند که براي تامين معاش خود تلاش کنند ،اين امر موجب شد که تحصيل آن مبصر کلاس و شاگرد ممتاز ،پس از کلاس پنجم دبستان متوقف شود و او راهي مزارع اربابان ،آينده فرزند را تاريک ميديد بسيار آرزو داشت که وي درس بخواند و به جاي خدمت براي ديگران آقاي خودش باشد .ولي شرايط اقتصادي اجازه نداد ،و آن دانش آموز خوش استعداد که بايد تحصيل کند و به عنوان مهندس وارد مراکز کار شود ،به ناچار در سن نوجواني و به عنوان يک کار گر ساده راهي بازار کار گرديد .ولي اوبار ديگر کارگران تفاوت بسيار داشت .او کسي نبود که سرش را پايين بيندازد و تنها سر گرم کار خودش باشد ،بلکه پيوسته با گفتار و رفتارش به کارگران درس امانتداري و حسن اخلاق مي داد وآنها را با مفاهيم ديني آشنا مي ساخت .
سالهاي چندي را با دربدري و در لباس کارگري در شهرهاي مختلف سپري ساخت و ستم و بيدادي را که بر قشرهاي مستضعف جامعه اش مي گذاشت با تمام وجود لمس کرد ،ولي هر گز نتوانست دم به اعتراض بر آورد تا آنکه دم مسيحايي امام خميني بر کالبد ملت ايران دميد و درياي خشم ملت اسلامي طوفاني گشت .
با آغاز مبارزات انقلابي و ابراز خشم و انزجار ملت ايران نسبت به شاه و نظام شاهي ،شهيد «امامدوست» نيز همچون ديگر جوانان مومن ،کمر به ياري امام وانقلاب بست .عکسها و اعلاميه هاي امام را به در و ديوار مي چسباند و خانه به خانه پخش مي کرد .او که به حسيني بودن انقلاب اسلامي باوري ژرف داشت ،در ميان صفوف تظاهر کنندگان فرياد مي زد :
خدايا خون حسين را در رگهاي همه ما جاري کن و همه را حسيني گردان تا از مرگ نهراسيم .او در باره شاه مي گفت که غيرت ندارد و گرنه بايد سکته کند ...ولي بگذار زنده باشد و فرياد هاي مرگ بر شاه را بشنود و رنج ببرد تا روزي که خداوند او را به دست مردم بکشد ،و در يم نوبت که از دست پاسبانها کتکي مفصل خورده بود ،مي گفت که اين بدبخت ها نمي دانند که به خودشان هم ظلم مي شود .
در همين دوران يکي از بهترين دوستانش يعني «مسلم مازندراني» به شهادت رسيد .«ابراهيم» ،برادر شهيد ،نقل مي کند :حسن به شهر رفته بود و دير هنگام به خانه آمد .چون نگراني ما را ديد شروع کرد به گريه کردن .وقتي گريه شديد او را ديدم، پرسيدم که چه اتفاقي افتاده است و او گفت :معلم روستاي ما را شهيد کردند ،«مسلم مازندراني» را امروز در تظاهات شهيد کردند و دوباره شروع به گريه کرد و اشک ريزان مي گفت :من راه شهيدان را ادامه خواهم داد .
شهيد امامدوست در سال 1357 سنت محمدي به جاي آورد و با دختر عمويش که از دوران کودکي نسبت به او شناخت داشت ،ازدواج کرد .ثمره اين ازدواج دختري است به نام «زينب» که هر گز سيماي پر فروغ پدر را نديد ه و واژه دل انگيز بابا را نشنيده است .آن بزرگوار که چند سال چشم به راه فرزند بود ،هنگام به دنيا آمدن «زينب» در جبهه حضور داشت . با آنکه بسيار مشتاق ديدار دلبند خويش بود سنگر را ترک نگفت .همزمان توصيه کرده بودند که به ديدار خانواده برود وفرزندش را از نزديگ ببيند ،ولي او پاسخ داده بود :مگر فرزند من از ديگر کودکاني که توسط بمبهاي عراقي ها شهيد مي شوند بهتر است ؟آن سر باز پاکباز اسلام و قرآن در نامه اي خطاب به دخترش چنين نوشته است :«کودکم !شعله عشق ديدار تو در دلم زبانه مي کشد .خيلي دلم مي خواست براي يک بار هم که شده شما را ببينم .اما نازنينم !چگونه مي توانم به سوي تو باز آيم ،در حالي که دشمن هر روز ناجوانمردانه به شهر و روستاهاي ميهن ما مي تازد و صد ها چون تورا که برايم عزيزيد ،در آغوش مادرانشان به خاک و خون مي کشد .من مي مانم مي جنگم وتا آخرين قطره خون بر ميثاق خود وفادار مي مانم ،تا تو فردا بتواني سر بلند و با افتخار بگويي که پدرت در راه اسلام و قرآن و نوکري ابا عبدالله الحسين (ع) و امام عصر (روحي فدا ) و نايب بر حقش ،خميني کبير ،جان باخته است .»
گويي به آن شهيد الهام شده بود که چهره فرزند را نخواهد ديد ،زيرا سيزده روز پس از به دنيا آمدن دختر ، پدرشهيد شد تا اوبه همراه زينب هاي ديگر جامعه اسلامي را به سوي تعالي سوق دهند
منبع:"در آغوش دريا"نوشته ي عبدالحسين بينش،نشر ،کنگره ي بزرگداشت سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-زاهدان-1377.



خاطرات

فضه امام دوست خواهر شهيد:
هنگامي که به مرخصي مي آمد ،دوستان و فاميل دورش جمع مي شدند و از او مي خواستند که بگويد و بخندد و شوخي کند ،اما او اهل اين حرفها نبود و با جديت تمام مي گفت :حرف من حرف امام و راه من راه امام است .آبادي شما ششصد خانوار جمعيت دارد و شما بايد بسيج تشکيل دهيد و به جبهه نيرو اعزام کنيد .

رحمدل رضايي :
خودش نقل مي کرد که روزي در جلسه اي ،سرادر «محسن رضايي» پرسيد که آيا پنج نفر داوطلب نيستند که بروند و آتش توپخانه را خاموش کنند ؟و از من پرسيد که بچه کجايي ؟گفتم بچه «سيستان» ،اعزامي از «گرگان» ،و گفتم :اجازه بدهيد بروم و آتش دشمن را خاموش کنم .اما برادر رضايي نپذيرفت و گفت که بچه ها بروند جلو ولي شما نمي روي ،چون شما پايه نيرو ها هستي .من در پاسخ گفتم که پس چطور امام حسين خود در جنگ شرکت داشت ،مگر من از او بهترم .ولي هر چه اصرار کردم ايشان رضايت نداد .

کردستان که بوديم ،نيرو هاي کومله و دمکرات به نيروهاي همجوار ما نامه مي فرستادند و از آنها خواستند که سنگر هايشان را ترک کنند .امامدوست پيوسته نزد آن برادران مي رفت و تبليغات دشمن را خنثي مي کرد و سفارش مي کرد که اگر چه دشمن شهر را گرفته است ولي ما بايد سنگر ها را حفظ کنيم هر جا که آتش دشمن شديدتر بود امامدوست به کمک برادران مي رفت و هيچگاه در عمليات پا پس نمي کشيد .اگر کسي مجروح مي شد او را به پشت خط مي رساند و بلافاصله به خط باز مي گشت .

در کردستان گاهي در روستا ها عمليات مي کرديم .شهيد امامدوست به همه برادران تذکر مي داد که مبادا داخل روستا از کسي چيزي بر داريد و يا مردم عادي را اذيت کنيد .هيچ کس حق بر داشتن سر سوزني از مال مردم را ندارد .داخل خانه هاي مردم قالي و گوسفند فراوان بود ولي کسي حق دست زدن به آنها را نداشت .چنانکه از کسي خلافي سر مي زد و به مال مردم دست درازي مي کرد ،امامدوست بلافاصله موضوع را پي مي گرفت .

شهيد امامدوست هم فرمانده ما بود و هم پيشنماز ما .او ما را دور خودش جمع مي کرد و در باره موضوعات مختلف اسلامي و انقلابي برايمان سخن مي گفت .وقتي خوابي ديده بود و آن را براي ما تعريف مي کرد و مي گفت :من خواب ديده ام که عراقي ها مرا اسير کرده اند و به زندان برده اند .او مي گفت :بچه ها اگر اسير شديد با يد ميله هاي زندان با دندانهايتان بشکنيد و فرار کنيد او بسيار به فکر اسيران بود و از رنجي که در زندانهاي دشمن مي کشيدند نا راحت و نگران يود .

جعفر دولتي مقدم:
دومين باري بود که به جبهه اعزلام مي شدم ،محل ماموريت ما مهاباد بود .در مهاباد منطقه هاي بود به نام کوه تپه در آنجا با نيروهاي ژاندارمري ادغام شده بوديم و به طور مشترک عمليات مي کرديم .اطراف ما سر سبز و پر ميوه بود .شهيد امامدوست که معاون فرماندهي بود ،هر گاه براي اجراي کمين و ديگر ماموريتها ي رزمي مي رفتيم به ما سفارش مي کرد که حساب مردم از دمکراتها جدا است چون آنها بي گناهند .مبادا که با آنها رفتار بدي داشته باشيد و بي اجازه دست به سوي ميوه هايشان دراز کنيد .همين امر موجب شد که تصور مردم نسبت به نيروي نظامي جمهوري اسلامي عوض شود .به طوري که اعتراف مي کردند که شماها را طور ديگري براي ما معرفي کرده بودند و براي همکاري با ما اعلام آمادگي مي کردند .

احمد فاروقي:
شماري از ايادي ستمشاهي و ساواکيها و خوانين دستگير و زنداني شده بودند .زندان در داخل پايگاه سپاه بود .فرماندهان با ديدن برد باري و صبر امامدوست مسئوليت زندان را به او سپرده بودند چون اين کار به تنهايي از او بر نمي آمد ،بايد چند نفر او را کمک مي کردند ولي هيچ کس در آنجا طاقت نمي آورد .تا آنکه مرا براي همکاري پيشنهاد کرد ولي با آنکه من دوست صميمي او بودم دوام نياوردم و گفتم :حسن جان ،کار در اينجا صبر ايوب مي خواهد .اينها مرتب به اسلام و نظام جمهوري اسلامي دهن کجي مي کنند .او پاسخ داد :جاي صبر همين جاست ،تا اينان بفهمند که ما مثل خودشان نيستيم که مخالفانشان را با مشت و لگد آرام مي کنند .ما با اينها با سلاح برد باري حرف مي زنيم ما شيعه علي هستيم و اسلام ما علوي است .

دانايي پور:
در سال 1361 محل خدمت من در چابهار بود و امامدوست در زاهدان زندگي مي کرد .من براي ديدن آنها به زاهدان مي رفتم .آن موقع شهيد عزيز ما مسئوليت انتظامات سپاه زاهدان را داشت .وقتي که من نزدش مي رفتم با اين که از راه دور آمده و خسته بودم کارش را رها نمي کرد و تا ساعت 7 بعد از ظهر در محل خدمت مي ماند و مي گفت :من نمي توانم کار را رها کنم تازه ساعت 7 که خانه مي رفتم مي گفت :من به خاطر تو زود آمده ام و گرنه تا ساعت 10 شب مي ماندم .به ياد مي آورم که روزي يکي از برادران شهرباني(سابق) آمد و از وي تقاضا کرد که پيشنماز آنان بشود و او هم پذيرفت .

همسر شهيد:
شهيد امامدوست بيشتر کتابهاي مذهبي از جمله آثار شهيد مطهري و شهيد دستغيب و نشريات داخلي سپاه و به ويژه کتا بهاي حضرت امام رضوان الله تعالي عليه را در منزل مطالعه مي کرد .هيچوقت بيکار نمي ماند از کوچکترين لحظه ها به خوبي استفاده مي کرد .به مشکلات خانه مي رسيد .صله رحم به جا مي آورد و به خانواده شهدا زياد احترام مي گذاشت .در خريد خانه ،مرتب کردن وسايل پذيرايي و در هنگام ميهماني کمک مي کرد . او دوست داشت که مشکلات ديگران را رفع کند و مردم را بر خودش ترجيح مي داد .از کمک به ديگران لذت مي برد .همنطور که به پدر و مادر خودش احترام مي گذاشت به پدر و مادر من هم احترام مي گذاشت .و مرا هم به رعايت احترام پدر و مادرش سفارش مي کرد .

محمود آرش:
دايي ام به بر پايي نماز و فراگيري وتلاوت قرآن و آموختن احکام اسلام توجه و تاکيد فراوان داشت .يادم مي آيد که من و ديگر بچه ها را دور هم جمع مي کرد و براي ما قرآن مي خواند و تلاش مي کرد که ما را از همان کودکي با اصول دين و تاريخ زندگي امامان شيعه آشنا گرداند .به کودکان بسيار احترام مي گذاشت و ميان آنها تفاوت قايل نمي شد .
هر گاه که از جبهه باز مي گشت به خانه همه اقوام و دوستان و آشنايان تا حد امکان سر مي زد و از حال و احوالشان جويا مي شد ،به ويژه ما که خواهر زاده هايش بوديم بيشتر توجه مي کرد و ما را براي گدش و تفريح مي برد و مفاهيم اخلاقي و ديني را به ما مي آموخت .

مختار رضايي:
يکي از ويژگي هاي اخلاقي حسن امامدوست مردم داري بود .او براي اصلاح ذات البين تلاش مي کرد .اگر ميان دو نفر اختلافي پيش مي آمد ،ميرفت و آنان را نصيحت مي کرد و مي گفت که از نظر اسلام آگر کسي هفت قدم با کينه راه برود از روح مسلماني به دور است و به هر ترتيبي آنان را آشتي مي داد .من خودم از همسرم صاحب فرزند نمي شدم و چون بسيار اولاد دوست داشتم ،امامدوست را براي خواستگاري فرستادم .او رفت و پدر دختر را قانع کرد که مرا به دامادي بپذيرد .بالاخه وصلت انجام شد و من حالا داراي پنج فرزند هستم و زندگي خوبي هم دارم و من و بچه هايم دعاگوي حسن امامدوست هستيم .
چند مرحله ديگر در محلمان دعوا شده بود و او رفت و آنها را آشتي داد و طرفين خيلي از کار شهيد اظهار رضايت مي کردند و از کردار خودشان هم پشيمان بودند.

دانايي پور:
غروب يکي از روزهايي که ودرسه تعطيل شده بود ،من و شهيد و يکي ديگر با اتفاق به سمت خانه به راه افتاديم .چند متري که از مدرسه دور شديم ،يکي از اقوام حسن با موتور اش سر رسيد .او حسن و آن دوست ديگرمان را سوار کرد ومن پياده ماندم .موتور راه افتاد و لي چند متر جلوتر ايستاد .حسن پياده شد و از من خواست که سوار شوم .راننده گفت که نمي تواند هر سه را سوار کند .چون به موتور سواري زياد وارد نيست و ممکن است واژگون شود . ولي حسن در پاسخ گفت :يا هر سه نفر ما را مي بري يا اينکه من هم پياده ميروم ،و راه افتاديم .راننده که اينطور ديد همه ما را سوار کرد و به روستا رساند .

در دوران دبستان ظهرهاساعت 12 تا 2 بعد از ظهر را تعطيل بوديم و چون راه خانه ما دور بود ناهار را در همان مدرسه مي خورديم .کنار مدرسه يک نهر آب بود و نزديک آن يک گورستان .ما در آنجا مي نشستيم و ناهار مي خورديم .گاهي هم استخوان مردگان در آنجا ديده مي شد و ما خيلي مي ترسيديم .در چنين مواقعي امامدوست براي ما از قيامت مي گفت و ترس ما را بي دليل مي دانست و مي گفت که اينها هم مثل ما انسان بوده اند .بياييد تا من به شما دعايي ياد بدهم که از هيچ چيزي نترسيد .گفتيم آن دعا چيست ؟گفت :بگوييد ،بسم الرحمن الرحيم ،هزار هزار بسم الله ،سه هزار الحمدوالله ،چهار هزار آيت الکرسي ،پنج هزار نامهاي اعظم ،شش هزار محمد سوار ،علي با ذوالفقار ،ايستاده با سيصد سوار در آورد با انصار ،دادم به ملک جبار ،خدايا تو باش نگهدار به حق تورات موسي ،به حق انجيل عيسي ،به حق زبور داود ،به حق قرآن محمد ،آن قفل و کليد به زير عرش بسپار .
ما با خواندن اين دعا شجاعت پيدا کرديم و از يک مرده که چه عرض کنم از يک گورستان هم نمي ترسيديم چون اعتقاد پيدا کرده بوديم که آنها هم مثل ما انسان بوده اند .

علي اکبر کيخا:
در يکي از روزها ما با هم عازم جبهه بوديم .من دو فرزند داشتم و او فرزندي نداشت .من از خودم خانه اي داشتم و از ايشان خواستم که خانمش را بياورد منزل ما که تنها نباشد .امامدوست از خانمش پرسيد که خانم ،من مي خواهم بروم جبهه ،صحبتي اگر داريد بفرماييد .خانمش گفت :برويد که هدف اصلي شما جنگ است . ما اينجا خدا را داريم و هيچ ناراحتي نداريم ،و اگر تيغ عالم بجنبد ز جا ،نبرد برگي تا نخواهد خدا . اگر شهيد شدي من افتخار مي کنم و اگر هم زنده ماندي و بر گشتي دو باره بايد بروي و راه خود را ادامه دهي .
او اين حرف را پيش خانواده ما گفت و اين درسي بود براي من و خانواده ام .

مادرشهيد:
حسن با همه رفتار خوبي داشت . با همه خوشرفتاري مي کرد .هر وقت به مرخصي مي آمد ،تمام بچه ها ،خواهر ،برادر و پدررا به صف مي کرد و نماز جماعت بر پا مي کرديم و هميشه مي گفت :نماز جماعت بخوانيد مبادا که نمازرا فراموش کنيد .
موقعي که بيکار بود در کار کشاورزي به پدرش کمک مي کرد و به همه احترام مي گذاشت .من تا موقعي که او را در راه خدا دادم ،يک حرف بد از او نشنيدم .حتي اگر مي ديد که کسي به بزرگتر ها بي احترامي مي کرد ،او را پند مي داد که به بزرگتر ها بي احترامي نکن ،هميشه لبش خندان و خوش بر خورد بود .و حرف کسي را که مي ديد درست است ،گوش ميکرد و حرفي را که اسلامي و منطقي نبود گوش نمي کرد .
اگر کسي يا برادري شهيد مي شد مي رفت و با مادر ش صحبت مي کرد که صبر داشته باشيد ،مانند زينب (س) ،و مانند فاطمه زهرا (س) ،او بيشتر به فکر مردم فقير و تهي دست بود .

محمد کبداني:
حسن امامدوست به نماز جماعت و نماز اول وقت خيلي اهميت مي داد .به نحوي که هر گاه ايشان به منزل ما مي آمد و دوستان از موضوع آگاه مي شدند ،مي آمدند به منزل ما و در همانجا نماز جماعت بر پا مي شد و امامدوست پيشنماز بود .هميشه اول نماز مي خواند و بعد غذا مي خورد .


آثار باقي مانده از شهيد
همسرم
به روز مرگ من چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد اين جهان باشد
براي من مگري و مگو دريغ ،دريغ
به دام ديو در افتي دريغ آن باشد
جنازه ام چو بديدي مگو وداع ،وداع
مرا وصال ملاقات آن جهان باشد .
تواي دلبر زيبا بيا و از من بگذر که من سودايي ديگر در سر دارم و عشق تازه اي به دلم افتاده است عشق سرداران و جانباختن در راه خدا .

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

يکي درد و يکي درمان پسندد
يکي وصل يکي هجران پرستد
من از هجران و وصل و دردو درمان
پسندم آنچه را جانان پسند د
حسن امامدوست 16/6/ 60


نامه به برادر
بسم الرحمن الرحيم
انما المومنون الذين امنو بالله .رسوله ثم لم يرتابو و جاهدو باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئک هم الصادقون
همانا مومنان واقعي آنا نند که به خدا و رسول او اينمان آورده اند و بعد از آن هيچ شک و ترديدي در دل وارد نساخته و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کرده اند اينان به حقيقت راستگويان هستند .
سلام بر انبياءالهي ،سلام بر امامان پاک ،سلام برمهدي منجي انسانها ،سلام بر نائب الامام خميني ،اين ابراهيم زمان ،اين بت شکن قرن ،اين بزرگ مرد دوران و رهبر بزرگ مجاهدان .سلام بر تمام شهيدان اسلام از آغاز تا جنگ تحميلي عراق عليه ايران .سلام بر تمام معلولان و مجروحان و سلام بر تمام کساني که براي برافراشته ماندن پرچم انقلاب اسلامي کوشش و تلاش مي کنند ،و سلام بر تو برادر عزيزم ابراهيم .امبيدوارم سلام گرم مرا که از فرسنگها راه دور به تو تقديم مي دارم پذيرا با شي .
برادر جان ،خدا کند که دلت آرام و قلبت مطمئن و سر شار از ايمان به خداي بزرگ باشد ،و همواره با عزمي استوار و اراده اي پولادين در پرتو نور ايمان ،بنده اي عاشق و متعبدي آگاه باشي و همچون مقربان در گاه الهي وظايف ديني ات را به نحو احسن انجام دهي .
برادر عزيزم ،هر گاه که به شگفتيهاي دورانمان بنگريم در مي يابيم که جايي براي بيم از شهادت در راه خداوند وجود ندارد .زيرا ما در اقيانوس بيکران نعمتهاي پروردگار فرو رفته ايم ،پس بجاست که با ايثار چند قطره خون ناقابل خود در پيشگاه ربوبي از شرمساري به در آييم .
امام صادق (ع) مي فرمايد:
عهد و پيماني را که با خدا داريد به بهاي اندک نفروشيد .آنچه نزد خداست هميشه باقي است و او به يقين ،صبر پيشگان را پاداش مي دهد .پاداشي بهتر و برتر از کردارشان .زيرا خداي متعال مي فرمايد :هر که عمل صالح کند و کار شايسته انجان دهد ،چه زن چه مرد ،چنانچه مومن باشد به حياطي پاک و راستين زنده اش مي کنيم .و بهتر و والاتر از اعمالش به وي پاداش مي دهيم .
والسلام حسن امام دوست
نامه اي ديگر
بسمه تعالي
سپاس خدايي را که نويد مي دهد ترسيدگان را و نجات مي دهد صالحان را و بلند مرتبه مي کند مستضعفان را ،و خار مي گرداند و مستکبران را ،و هلاک مي کند پادشاهان را و جاي گزين مي کند ديگران را .سپاس خدايي را که قطع مي کند ريشه جباران را و رسوا مي کند ستمگران را و د ر مي يابد فراريان را و کيفر مي دهد ظالمان را و فرياد مي رسد فرياد خواهان را .
خداوند کريم در قرآن مي فرمايد :
پس آنان که هجرت کرده اند و از خانه هايشان بيرون رانده شدند و در راه من شکنجه ديدند و کشتند و کشته شدند ،همانا زشتي ها را بزداييم و به باغ هايي در آريمشان که در زير درختانش جوي ها روانند .اين پاداش از نزد خداست و نيکوترين پاداشها همواره از پيشگاه الهي است .
سلام و درود بر تو اي برادر مهربان و گرامي ام .ابراهيم جان ، اميد وارم که پيروز و خوشحال باشيد .برادر جان بايد به اين ابر قدرتها و دژخيمان و فئودالها بفهمانيد که ديگر کسي نمي تواند ما را نو کر و بنده خود بسازد .زيرا ما با ايمان و توکل بر خداوند متعال به رهبري امام عاليقدر و با گذشتن از جان و ما ل زن و فرزند و خواهر و برادر در راه آزادي خود مي جنگيم ،و هيچگاه نخواهيم گذاشت که افرادي همچون صدام خائن به فرمان ارباب هايش به ما حمله کند و نور اسلام را که با خون هزاران شهيد پر تو افکن شده است خاموش سازد .
به قول رهبر عاليقدرمان ،تکليف ما اين است که از اسلام صيانت کنيم .کشته بشويم ،تکليف را عمل کرديم ،بکشيم هم تکليف را عمل کرديم و
برخي از مردم بنده دنيا هستند و در مقام سخن دين دارند ،اينان مادامي که دين هدفهاي زندگي شان را تامين مي کند از آن دم مي زنند ولي هنگامي که به ميدان آزمايش خدايي در مي آيند دينداران کم مي شوند .
آنهايي که تن به ذلت مي دهند تا زنده بمانند ،مردگان پليد تاريخ اند .سرور شهيدان امام حسين (ع) زندگاني را عقيده و جهاد مي داند و بقا را در فنا مي جويد .او شهادت را حضور جاودانه در تاريخ مي شناسد و مرگ را براي فرزندان آدم همچون گلوبندي بر سينه دختران جوان مي بيند .شهادت حجرتي است به ابديت و پروازي است به سوي حقيقت .
آنان که سلا ح بر مي گيرند و به جبهه نبرد عليه کفر ،در راه خدا جهاد مي کنند ،زندگان حفيقي اند وشهر شهادت در کام جان مردان حق ،تبلور خلوص و ايمان قلبي پويندگان راه الله است .گروي که زيستن با نام را مي پسندند و مردان را بر ننگ بي نام زيستن ترجيح مي دهند ،اين خيل پاکباخته ،و صال به معشوق را با لاترين آرزوها ،و رسيدن به لقاي الله را نهايت توفيق مي دانند .باز پيشواي آزادگان مي فرمايد :من به همراه کسي که رو به سوي حق گردانيد و به نبرد با آن کسي که از حق روي گردانيد مي روم .چرا از شهادت مي ترسيد .مگر کودکي را سراغ داريد که از پستان مادرش بترسد ..يا پيروز مي شويم يا شهيد .از هر جهت پيروزي با ماست .شهادت شربتي است که هر کس توان نوشيدن ندارد .مگر آن کسي که از تمم قيد و بند هاي دنيوي اعم از مال و جان خود بگذرد و خود را در راه مبارزه حق عليه باطل فدا کند .آري ،اگر مي تواني بميران و اگر نمي تواني بمير . شهدا شمع محفل بشريت هستند .سوخته اند و بشريت را روشن کرده اند .اگر اين محفل تاريک مي ماند ،هيچ دستگاهي نمي توانست کار خود را آغاز کند و يا ادامه دهد .من نيز عاشق شهادتم و تنها شهادت است که مي تواند جان تشنه ام را سيراب کند .مرگ با عزت را بر زندگي پر ذلت ترجيح مي دهيم .
انشا الله اين برفها آب مي شود و بنفشه ها مي رويند و هر جا که سردتر بوده است سبز تر خواهد شد .به تجربه باغبان پير بينديشيم که پس از هر اسفندي ، ارديبهشتي را نظاره گر است .
مادر تو خود مي داني زندگي در گذر است .تو مي داني که من همه روزگارم را در راه خدا و در غم مردم گذرانده ام و خدا مي داند که در همه عمر بنده زور و زر و جاه و مقام نشدم و چه خوش مي روم .دست ودل پاک ،کنون به راه خدا و مبرا از گناه ،مادرم ناله مکن ،مرگ در راه خدا ،شوق مردان خداست ،و حساب ما نيز از همه مردم نامرد جداست ،بعد از اين مادر آزاده دلم از تو مي خواهم که صبور و مغرور به اميد خداوند اندر اين صحنه طوفان بلا ،صبر کن هر چه ببيني از جفا و باشي مونس وهمدم بچه هايت و به آنها درس آزادگي آموز و شرف ،همچنان که مرا درس عشق و شرف آموخت اي .ابراهيم جان ،ديگر وقت شما را نمي گيرم و همه شما را به خداي متعال مي سپارم و اميد وارم اين نامه هايي را که من براي شما مي نويسم پاره پاره نکني و به رسم يادگاري نگهداري . حسن امام دوست


به خانواده
بسم رب الشهداء والصالحين 3/ 4/ 1360
افشره قلبم را دوات ريختم و با سياهي شب در هم آميخته ام و با تمام توانم بر برگه سفيد کاغذ دواندو از فاصله دور تهران به گرگان هديه کرده مي گويم :
سلام فروزنده قلم ،نور دو چشمانم ،اميد قلب پدر و مادر پير ،اي عزيز تر از جانم ،برادرم ،ابراهيم .اميدوارم اين سلام گرم و درود بي پايان مرا که از اعماق قلبم سر چشمه مي گيرد و از فرسنگها راه دور مي گذرد بپذيريد .باري عرض مي شود خدمت پدر و مادر عزيزم سلام فراوان مي رسانم .خدمت همشيره هايم سلام فراوان مي رسانم .
خدمت بقيه خويشان و قومان و دوستان و ياران از قول بنده سلام مي رساني و از اينکه وقت به من فرصت نداد که براي همه جداگانه نامه بنويسم از ايشان پوزش مي طلبم و اميد وارم اين بند حقير را به بزرگي خودشان ببخشيد .
حسن امامدوست
 
 
 

 

 

آثار منتشر شده درباره ي شهيد
نوشتاري از دختر شهيد
بسم الرحمن الرحيم
پيام من به عنوان تنها فرزند شهيد براي پدر در ديگر همرزمان او چنين است :
و لا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياءعنده ربهم يرزقون
امروز مي خواهم صحيفه اي به ياد شهيدان بگشايم .
صحيفه اي به ياد امام شهيدان .
صحيفه اي همه از عطر خدا .
همه از راز گل دشت بلا.
همه همرازسحر.
همه همرنگ شفق .
گفته اي با پدرم .
يکي از خيل شهيدان ره عشق و وفا .
پدر مهربان !مي خواهم اندکي از درد دلم برايت بگويم .پدر جان !آن روز که تو نداي حسين زمانت را لبيک گفتي و جوانمردانه لباس رزم پوشيدي ،من هنوز ديده ام به اين زمين خاکي باز نشده بود .وقتي چشم گشودم تو را در کنارم نيافتم .نديدم که مانند هزاران پدر ديگر با شاخهاي گل و بسته اي شيريني به مادرم تبريک بگويي و مرا به آغوش بکشي .پدر جان !آخر تو مرا از خداوند طلب کرده بودي ،پس چرا فراموشم کردي ومرا تنها گذاشتي ؟ولي نه پدر جان ،اين محال است تو يگانه دخترت ،امانت الهي در دستت را فراموش کني ،هرگز !آخر تو خدايت را شناخته بودي و به خاطر او فرزند و عيال و خانمان را رها کردي .تو به سوي معبودي رفتي که تو را به سوي خود مي طلبيد .
پدر جان !مي دانم خيلي دوست داشتي مرا ببيني ،اما ديدار دوست و جنگ با کفار برايت خوش تر بود .چرا که وقتي خبر تولدم را به تو دادند با همه آرزويي که به ديدار من داشتي ،انگار نوشيدن شربت گواراي شهادت براي تو شيرين تر بود .باب شهادت را پيش رويت مفتوح ديدي و ديگر درنگ را جايز ندانستي و به جاي ديدار من ،حتي فقط يک بار ،به ديدار معشوق شتافتي .حتما با خود مي گفتي :اگر به خانه بر گردم وقفه اي در ديدار يار حا صل مي شود و از غافله عشق جا مي مانم و تو با آن همه صبر و استقامت نمي توانستي اين مدت موتاه را تحمل کني و نمي خواستي يک لحظه دايدار قرب در نزد پروردگارت را با زندگي دنيوي عوض کني ،آخر زندگي با کروبيان آن هم در جوار رحمت حق کجا و زندگي با ما خاکيان کجا !
آري پدر جان !تو رفتي وحسين گونه هم رفتي هم رفتي و خواستي که من بمانم و هدف از مانديم رادر وصيت نامه ات خطاب به مادرم و من چنين نوشتي :همسر گرامي ام اگر چنانچه ثمره پنج سال زندگي مان پسر باشد اسمش را روح الله بگذاريد ،چون من عاشق روح الله هستم و اگر چنانچه دختر باشد اسمش را زينب بگذاريد ،تا پيام خون مرا به جهانيان برساند .و اما تو کودکم !که شعله عشق ديدار تو در دلم زبانهمي کشد ،مي خواستم براي يک دفعه هم که شده شما را ببينم ،اما نازنينم چگونه مي توانم به سوي تو باز آيم ؛در حالي که دشمن هر روز نا جوانمردانه بر شهر ها و روستاهاي ما مي تازد و صد ها چون تو را که همه برايم عزيزيد در آغوش مادرانشان به خاک و خون مي کشد .
آري پدرم !خواستي من بمانم ،ماندني زينب وار ؛و وارث خون تو باشم .تو خواستي که من بمانم و حسرت ديدارت را تا قيامت بر دل کشم ،بمانم و اميد دل امام عزيز باشم و با سعي و کوشش و تلاش خود در تمامي ابعاد زندگي دنيوي و معنوي سر آمد ديگران شوم ،تا باعث شادي روح تو و سر بلندي مادر فداکارو مهربانم گردم ،مادري که بهترين سرمايه زندگي و جوانيش را صرف رشد و ترقي من کرده است .پدر خوبم !بعد از تو من احساس بي پدري نمي کردم چرا که پدر مهربان و دلسوزي چون امام رحمت الله عليه داشتم .او پدر تمامي فرزندان شهيدان بود و من کمترين احساس تنهايي نمي کردم .اما او نيز به سوي شما آمد و من ديگر تنها شدم و با رفتنش بر زخم فراق دلم نمک پاشيد و مرا يتيم واقعي کرد .او هم ديدار معشوق را بر ماندن در اين سراي خاکي ترجيح داد و با دلي آرام و ضميري اميد وار و قلبي مطمئن به جوار رحمت حق پيوست .اما پدر جان !امروز به ياد تو و به ياد آن پير فرزانه مي گوييم که اگر سرمان را با لاي دار ببرند ،اگر زنده زنده در شعله هاي آتش مان بسوزانند ؛اگر تمام هستي دنيوي ما را بگيرند ،هر گز قدم از راهتان کج نخواهيم کرد ؛و تا جان در بدن داريم نداي مظلوميت شما را به گوش مرفهين بي درد و مقدس ماب هاي ضد دين و به ظاهر انقلابي هاي بعد از جنگ مي رسانيم و تحت زعامت مقام معظم رهبري اين شاگرد راستين امام (ره) راهتان را ادامه خواهيم دا د .چرا که پدر جان !تو خود به من چنين پيام دادي که امام شهيدان خميني بت شکن است .امام روح خداست امام جلوه حق است .امام انسان ر ا به راه حق دعوت مي کند ،امام خورشيد است و به ديگران نور و گرما مي دهد .امام را تنها نگذاريد .اگر چه به قيمت مال و جان شما تمام شود ،زيرا اين امام است که به کارهاي ما جهت و ارزش مي دهد .
مي گفتي :من به خاطر فتواي امام ،اين راه را براي خود امري واجب مي دانم ،جواب به خواسته ايشان شايد جواب به در خواست «هل من ناصر ينصرني »امام حسين (ع) باشد .هيچ هدف ديگري ندارم و هيچ چيز را با لاتر از آن نمي دانم و دنيا بداند که آگاهانه در راه آرمان هاي خميني قهرمان پيراهن جنگ و سر انجام کفن شهادت پوشيدم و آنگاه که به آسمان تفکراتم خيره مي شوم و اين مسائل در مغزم مي گذرد مي انديشم تا شايد کلمه اي پيدا کنم که احساساتم را راجع به امام امت بنويسم ،پيدا نمي کنم .به نا چار قلبم را مي شکافم و از درون آن قطره خوني به نام محبت بر مي دارم و با سياهي شب و سرخي گلوله و آتش خمپاره مي آميزم و با فشنگ داغ مي نويسم .سالهاي عمر من فداي يک لحظه عمر امام امت باد .و السلام زينب امام دوست


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : امام دوست , حسن ,
بازدید : 195
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,275 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,376 نفر
بازدید این ماه : 3,019 نفر
بازدید ماه قبل : 5,559 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک