فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات سال 1343 ه ش در يکي از نقطه هاي جنوب شهر تهران و منطقه مذهبي به دنيا آمد و ارادت به اهل بيت(ع) را از پدر مرحومشان حاج محسن حاج خداکرم که يکي از افراد هيئتي محل و پير غلام ابا عبدالله الحسين بود آموخت . از همان دوران طفوليت ضمن تحصيل با برادر شهيدش ابراهيم حاج خداکرم مبارزات را به صورت تهيه و پخش اطاعيه هاي حضرت امام و تهيه و توزيع رساله امام شروع کردند ،تا اينکه انقلاب شکوهمند اسلامي و آن انفجار نور صورت گرفت . اين دو عزيز و برادر هر دو به فيض شهادت نائل شدند و دو پرنده اي بودند که پرواز کردند و به سوي حق رفتند. با هم کار مي کردند و افراد شاخصي بودند. به لحاظ اينکه راهپيمائي اول انقلاب و تظاهرات هاي محلي را ساماندهي مي کردند و مردم را تشويق مي کردند به کارهايي که منجر به سرنگوني رژيم طاغوت شود. البته در طول انقلاب من خاطره اي از ايشان دارم، آن زماني که شرکت نفت اعتصاب کرده بود و مردم مشکل سوخت داشتند ايشان و برادر شهيدش از يکي از شهرستان هاي ظاهراً «قزوين» مقدار زيادي ذغال و خاکه ذغال تهيه کرده بودند و دستور مصرف اينها و تهيه کرسي برقي به وسيله لامپ را توي اعلاميه هايي تنظيم کرده بودند به مردم مي دادند که در نبود سوخت استفاده کنند . ايشان و برادر شهيدش از همان ابتداي انقلاب در «کميته انقلاب اسلامي»(سابق) مشغول خدمت شدند . مقدار زيادي در کردستان فعاليت کردند که زبانزد خاص و عام هست و بعد با شروع جنگ تحميلي به جبهه ي «خرمشهر» آمدند و در آغاز به عنوان معاون گردان در خدمت برادر شهيدش که در آن زمان فرمانده گردان «ميثم» بود به صف عراقي ها زدند که سردار شهيد« ابراهيم حاج خداکرم» به شهادت مي رسد و جنازه اين سردار عزيز را به تهران آوردند و پس از مراسم هفت برادرش مجدداً به جبهه برگشت و اسلحه برادر را برداشت و ادامه کار ايشان را در جبهه پي گرفتند و از خصوصيات اخلاقي و بزرگوار ايشان بگويم که از نظر فرماندهي همانند اميرالمؤمنين الگو گرفته بودند و پيشاپيش بچه ها در جبهه ها بودند. در اخلاقيات همانند پيامبر اسلام صلوات الله عليه و مسلم بودند و ايشان با اخلاق محمدي و رويي خوش و گشاده با پرسنل و با خانواده برخورد مي کرد که بنده احساس مي کنم در طول اين 20 سال خدمت در انقلاب همين مطالب را نشان داده که در فرماندهي مانند حضرت علي(ع) شجاع و در جلوي صف قرار داشت و در خلق و اخلاق مانند حضرت محمد سلام الله با مردم برخورد مي کرد و مردم از روي گشاده ايشان خيلي خوشحال و خوش برخوردي ايشان موجب رضايت مردم قرار گرفت. درعمليات« کربلاي5 »قرار شد که بين بچه ها قرعه کشي شود و آنهايي که اسمشان درمي آيد توي يک گردان به نام« قمر بني هاشم(ع)» وارد عمليات شوند که خود سردار آن موقع معاونت فرماندهي آموزش لشکر «روح الله» را داشتند که اسم خودشان را هم مانند نيروها در قرعه کشي شرکت دادند که قرار شد اگر اسم ايشان توي قرعه کشي درمي آيد مانند رزمندگان ديگر توي اين عمليات شرکت کنند و قرعه کشي شد و اسم ايشان در قرعه کشي درنيامد، اسم حقير درآمد و ما آن شب را وارد آن منطقه، شلمچه شديم و قرار شد به همراه اين گردان عمليات کنيم. وقتي که وارد عمليات شديم، صبح شد که خاکريز دشمن را تصرف کردند. ديديم که سردار شهيد حاج خداکرم دارد از روبرو مي آيد و ايشان با گردان تخريب جلوتر از ما وارد عمل شده بود و داشت از محور جلويي بر مي گشت که من ايشان را ديدم و گفتم که قرار شد قرعه کشي شود و هر که اسمش در قرعه کشي درنيامده توي عمليات شرکت نکند ولي ايشان با لحاظ فرماندهي علي وارش هميشه در صف مقدم حضور پيدا مي کرد و باعث روحيه و توان نيروي تحت امرش مي شد و متعاقباً مدت دو سالي که ما در خدمت ايشان بوديم در جبهه رشادت ها و از خود گذشتگي ها و ايثارهاي خاصي از اين سردار شهيد ديديم که قابل ذکر است. ايشان عاشق شهادت بود و شهادت هم زيبنده چنين افرادي، که قرب الي الله آنها به قدري در جامعه نمونه مي شود که مي توانند سکان آن را با خون شهادت و شهادتي که نصيب آنها مي شود، سکاندار حرکت انقلاب باشند و ما از خداوند مي خواهيم که ادامه دهنده راه اين عزيزان باشيم.
مأموريت جبهه شان که به اتمام رسيد مدت دو سال و اندي را در« اروميه» و در «کردستان» مشغول خدمت شدند و بعد به« قم» رفتند و حدود دو سال و اندي را هم در «قم» خدمت کردند. از ايشان خواسته شد به لحاظ اينکه منطقه «سيستان و بلوچستان» نياز به فرمانده اي مقتدر داشت به ايشان پيشنهاد دادند که به آن منطقه برود و ايشان هم چون دستور ولايت فقيه بود پذيرفت و وارد کار شد. در ابتدا بنده به لحاظ ارادتي که به ايشان داشتم خدمت ايشان عرض کردم که سردار شما چيزي حدود چند سال در جبهه ها بودي و در «کردستان» و« اروميه» و« قم »هم فعاليت هاي خاصي کردي خوب است حالا که ديگر سن مادر هم بالا رفته، ديگر اين مأموريت را انجام ندهي و يک مقدار به کار خانواده و زندگي بپردازي. ايشان گفت که خدمت در جاهائيکه سخت است ثوابش بيشتر است و ما بايد آنجا حضور پيدا کنيم چون امر ولايت فقيه است و کار را شروع کنيم . در منطقه «سيستان و بلوچستان» وارد خدمت شدند و کارهاي خاصي انجام دادند و در طول دو سال و نيمي که آنجا بودم قضاوتش را به خود مردم «سيستان و بلوچستان» که مردمي شهيدپرور و مردم غيوري هستند به آنها واگذار مي کنم و در نهايت از عزيزاني که زحمت کشيدند و ما را مورد لطف قرار دادند و در آن تشييع جنازه بسيار به ياد ماندني و با شکوه که حضور مردم واقعاً به نظر بي سابقه بود چرا که خدمتگزار خودشان را شناخته بودند به اين صورت آمدند من تشکر مي کنم و از خدا توفيق و موفقيت براي اين عزيزان را خواستارم. زماني که از آنجا مي آمد از رشدي که منطقه ي «سيستان »کرده خيلي خوشحال مي شد در بخش دولتي و دانشگاه و آن جمعيتي که ايشان مي گفت حدود 30 هزار نفر در دانشگاه ها مشغول تحصيل بودند، بسيار خرسند مي شد. حتي در بخش خصوصي اگر در داخل شهر زاهدان پاساژي يا مغازه اي يا جايي براي تجارت يا کار سالم و رزق حلالي تشکيل مي شد ايشان به قدري خوشحال مي شد، انگار که اين ساختمان متعلق به خودش است يا بچه هاي خودش دارند در دانشگاه هاي آنجا تحصيل مي کنند .اگر خداي ناکرده کسي نسبت به «سيستان و بلوچستان» ديد منفي داشت ايشان ناراحت مي شد و به خروش درمي آمد و مي گفت:« آنجا مردم شهيدپروري دارد، مردم قهرماني دارد. شماها متأسفانه آگاهيتان نسبت به اين استان کم است .» از رشد و شکوفائي اين استان خوشحال مي شد و خيلي هم دوست داشت که در اين رشد و شکوفائي شرکت داشته باشد و شرکت داشت و موفق بود. در معرفي مردم سيستان و بلوچستان به افراد جامعه يا استان هاي ديگر که اگر نظرش ادامه پيدا مي کرد اين استان همانطور که نمونه است . اين سردار بزرگ وقهرمان ملي پس از سالها مبارزه ودفاع از ايران بزرگ، در راه مبارزه با قاچاقچيان مواد مخدر به شهادت رسيد. مسئوليتهاي زيادي داشت از جمله: فرمانده كميته انقلاب اسلامي مسجد عليابن ابيطالب (ع) عضو شوراي فرماندهي ستاد 6 منطقه 10 تهران فرمانده ستاد چهار منطقه 10 تهران فرمانده ستاد 2 منطقه 2 كميته انقلاب اسلامي تهران فرمانده ستاد امر به معروف و نهي از منكر كميته انقلاب اسلامي استان تهران فرمانده اداره مرزگلوگاههاي كشور وفرمانده دژبان كل كميته انقلاب اسلام كشور فرمانده پادگان قوامين و معاونت آموزش لشكر 28 روح الله و ... فرمانده عمليات كميته انقلاب اسلامي آذربايجان غربي و كردستان بعد ازادغام نيروها معاونت هماهنگ كننده استان تهران و فرمانده نيروي انتظامي كرج فرمانده منطقه انتظامي شهرستان قم تا سال 74 جانشين ناحيه سيستان و بلوچستان سال 74 فرمانده ناحيه انتظامي استان سيسان و بلوچستان از سال 75 تا تاريخ شهادت در آبانماه سال 76 در قطعه 24 بهشت زهراي تهران در جوار شهيد دكتر چمران دو برادرم آراميدهاند كه هر شب جمعه وعده گاه دوستان و يارانشان ميباشد .روح مطهر ابراهيم و حاج جواد حاج خدا كرم و تمامي شهداي عاليقدرغريق رحمت الهي.
منبع :مصاحبه با برادر شهيد خاطرات برادر شهيد: خاطرهاي از زمان طاغوت به ياد دارم ، ايشان در محل حامي مستضعفين و ضعيفان بودند واز آنها حمايت ميكرد يك روز از مدرسه آمده بودم اول سال بود كتابهاي جديدي گرفته بودم كتابهارا گفت بياوريد از اول كتاب عكس شاه ، فرح و وليعهد را بريد و گفت اين عكسها حواس شما را پرت ميكند و نميتوانيد درس بخوانيد . سردار شهيد جواد حاج خدا كرم به لحاظ اينكه خود برادر شهيد بود بسيار به شهدا علاقه مند بودند و تمام مقام و درجه خود را مديون خون شهدا ميدانستند و هرگاه به مزار شهدا ميرفتند به ما توصيه ميكردند كه روي قبور شهدا پا نگذاريم وبه مناسبتهاي مختلف تعدادي ازبرادران بسيج محل را سازماندهي ميكردند تا به خانواده شهدا سركشي كنند و از آنها دلجويي نمايند چنانچه خانواده شهيد مشكل داشت شخصاً به رفع مشكل آنها ميپرداخت و هميشه در سخنرانيهاي خود ميگفت چنانچه كسي دل خانواده شهدا را شاد كند پيامبر اسلام را شاد كرده است . زماني لباس ، مقام و خدمت ما ارزشمند است كه در خدمت خانواده شهدا و مردم حزب الله باشيم در غير اينصورت لباس ، درجه مقام به اندازه يك ارزن هم ارزش ندارد و زماني مادركارها پيروز ميشويم كه مردم در كنار ما باشند . ايشان شخصي با منطق بودند كه حتي بامتهمان خود با ارشاد و امر به معروف و نهي از منكر برخورد ميكرد و تجسس در امور خصوصي مردم را حرام ميدانست و امنيت جامعه را سرلوحه كار خود قرار ميداد و در راه نظام مقدس جمهوري اسلامي از دادن جان كه بزرگترين هديه الهي است كوتاهي نكرد. ايشان ساده زندگي ميكردند واز تجملات نفرت داشتند و اعتقاد داشت تمام وسائل دنيا بايد براي نزديك شدن به خدا مورد استفاده قرار بگيرد و ميگفت هرچه به خدا نزديك شويد از شيطان دور ميشويد و به والدين و خانواده ، فاميل و دوستان و نيروهاي تحت امر با ايشان شخصي با منطق بودند كه حتي بامتهمان خود با ارشاد و امر به معروف و نهي از منكر برخورد ميكرد و تجسس در امور خصوصي مردم را حرام ميدانست و امنيت جامعه را سرلوحه كار خود قرار ميداد و در راه نظام مقدس جمهوري اسلامي از دادن جان كه بزرگترين هديه الهي است كوتاهي نكرد. ايشان ساده زندگي ميكردند واز تجملات نفرت داشتند و اعتقاد داشت تمام وسائل دنيا بايد براي نزديك شدن به خدا مورد استفاده قرار بگيرد و ميگفت هرچه به خدا نزديك شويد از شيطان دور ميشويد و به والدين و خانواده ، فاميل و دوستان و نيروهاي تحت امر با احترام برخود ميكرد و چنانچه كسي بعنوان تشكرو قدرداني چيزي يا هديهاي به درب منزل ايشان ميآورند بسيار ناراحت ميشد و ميگفت من براي خداكار كردهام . ايشان يكي از بزرگان ورزش باستاني كشور بودند كه ورزش باستاني را از 15 سالگي شروع كرده بودند و از بدني قوي وسالم و 185 سانتيمتر قد برخوردار بودند كه خود امتيازالهي براي ايشان بود هر كجاي كشور كه ورزش ميكرد دعاي آخر ورزش را به او ميدادند چون ازگفتاري شيوا و نفسي گرم برخوردار بود و وقتي دعا ميكرد همگان مورد تعجب قرار ميگرفتند و بازبان ساده كلام ميگفت و از جوانها ميخواست كه سيگار نكشند و اگر سيگاري هستند ترك نمايند چون اولين قدم به طرف اعتياد مصرف سيگار ميباشد و در دعا مردم را به خواندن نماز در اول وقت و دقت به معناي آن دعوت ميكرد و خود مقداري از نماز را ميخواند وبا زبان ساده معنا ميكرد كه همگان را شيفته نماز ميكرد و چون خود اهل عبادت بود و مرد عمل ، حرفهايش به دل مينشست و از نظر اعمال الگوي تمام مردم بود و همه دوستش داشتند . حتي مردم زاهدان ، كه در مراسم تشييع ثابت كردند كه خدمت گزاران خود را خوب ميشناسند . آخرين وداع
يك هفته قبل از شهادت جهت شركت در سميناري به تهران آمده بودند و حركات عجيبي داشتند كه طول آن سه روز كه در تهران بودند با توجه به شركت در سمينار و خستگي ناشي ازجلسه به تمام فاميل و بچهها ،بسيج محل سركشي كردند و از آنها حلاليت ميخواستند به دوست خود ميگويد كه من خواب پدرو برادر شهيدم را ديدهام و آنها ميگفتند جاي ما خيلي خوب است و شما نيز بزودي پيش ماي ميآييد و با صراحت به ايشان ميگويد كه من شهيد ميشوم و وقتي ميخواستند بروند پاهاي مادر خود را بوسيد و حلاليت خواستند و وقتي به زاهدان ميرسنددخترايشان خواب شهادت وي را ديده بوده براي ايشان تعريف ميكند و ايشان ميفرمايند مبارك است و وقتي جنازه مرا تشييع ميكنند ميگويند اين گل پر پر از كجا آمده شما بگوييد از سفر سيستان و بلوچستان آمده و خود خواب ميبيند وبراي همسرش تعريف ميكند كه پيامبر اسلام پيشاني مرا بوسيد . ويك هفته بعد شهادت ميرسند و بعد ما فهميديم كه آخرين هفته وداع بوده است .
نحوه شهادت ايشان در ملاقتهاي مردمي اطلاعات خوبي را بدست ميآوردند يكي ازاين خبرها اين بودكه از منطقهاي بنام شيلردر شهرستان زابل افراد قاچاقچي و اشرار عبور ميكنند كه 25/8/1376 شخصاً در آن محل حضور پيدا ميكند و مشاهده ميكند كه كانالهايي كه احداث شده تا اشرار نتوانند عبور كنند پر شده و ازاين منطقه عبور ميكنند كه ايشان خود در منطقه باقي ميمانند تا اين محل پاكسازي شود تا اشرار نتوانند از اين كانال عبور كنند كه كار بطول ميكشد و هوا تاريك ميشود كه در برگشت به شهرستان زابل با يك گروه از اشرار برخورد و از ناحيه چشم چپ مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد و بلافاصله به شهادت ميرسد. آثار منتشر شده درباره ي شهيد اي سردار شهيد تو را مي شناسم اي جاودانه مرد تو را مي شناسم، در لاله هاي خونين کفن، در سيماي سرخ افق و در چهره گلگون شفق ، در موج و در سرخي خون شهيدان و حماسه هاي يارانت را مي شناسم. اي سردار رشيد اسلام ، شهيد حاج خداکرم دل را به ياد شما بايد در زمزمي از معنويت شستشو داد تا کلمه اي معطر و برخاسته از معنويت دل با قلم درد و داغ صميميت نگاشت تا قلمي از سر سوز در زمزم دل زد و بر صفحه صفا کلمه اي از صداقت و از ايثار و رزم بي امانتان نوشت. شما اي سردار شهيد اسلام، معلم رزم و اسوه مقاومت و ايثار بوديد. شما به سادگي خدمت بوديد و به طراوت بهار، به صلابت کوه و سرفرازي سرو، به پاکي فرشته و صميميت يک فرمانده و گناهتان مقاومت و مبارزه در برابر فساد ناامني بود ، و جرمتان تکيه بر اصول و سازش ناپذيري در محور وظايف بوديد و مؤمنان و مجاهدان راه خدا هميشه در آتش خشم و انتقام دشمنان مي سوزند. و چه زيبا قرآن مي فرمايد که:« خدا ياوران کفر ستيز همواره بهاي ايمانشان را با خون و جان مي دهند. » اشرار از خدا بي خبر نمي دانستند که بافت اين نظام مقدس از تار «تن» است و «پود» خون، نمي دانستند که نظم اين نظام از پيوند رهبر و امت است، از تلاقي خون و حيات است و آشتي آتش و تن، نمي دانستند که شيرازه نظام جمهوري اسلامي از ايمان سبز و سرخ است که با خون خدا پيوند خورده است. شهادت خدمتگزاران انقلاب حرکت انقلاب را متوقف نمي سازد، سوختن پروانه هاي عاشق اين نظام مقدس اسلامي، شوق سوختن را در ديگران برافروخته تر مي کند و رفتن صديق ترين ياران انقلاب امت ما را در ميدان ماندن ايستاده تر مي سازد و در راه رفتن پوياتر. سردار رشيد اسلام سرتيبپ پاسدار شهيد جواد حاج خداکرم سال ها در جبهه هاي نبرد آينه دار شهادت بود و پيش از او برادرش در مسلخ عشق قرباني راه حضرت دوست شده بود و خط حيات او در ميدان جهاد و سلحشوري جز با نور معرفت و پيوستگي به خالق يکتا نياميخته بود. او سردار خوبي ها بود. انسان کاملي که از خانواده اي مقتدر در جنوب تهران زاده شد و با صفا و صميميت و پاي بندي به اصول اسلام روزگار گذراند و در راه خدمت به انقلاب و تحقق آرمان هاي آن پس از سال ها جانفشاني در شهري غريب که حالا ديگر غريب نيست به فيض عظماي شهادت نائل آمد و ياد و نامش در دفتر عشق جاودان باد. معناي عشق عشق يعني رازهاي غصهها عشق يعني قصههاي رنجها عشق يعني زندگي دربندگي عشق يعني بندگان ، آزادگي عشق يعني كه بدودل داشتن بهرجانان دل زجان برداشتن عشق يعني درره حق سربنه عشق يعني در سخود پابنه عشق يعني بر سر نيزه شدن چون حسين بياكبر واصغر شدن عشق يعني كه همه مردانگي در ميان نهر آب و تشنگي عشق يعني الغمه ، عباس و خون عشق يعني حر ، حبيب و عون وجون عشق يعني مرگ درراه حسين عشق يعني بيكفن همچون حسين عشق يعني بيسر از اينجاروي عشق يعني بيخود از اينجا شوي عشق يعني مرگ آن پروانهها عشق يعني شام وشمع وگريهها عشق يعني كه همه تسليم دوست عشق يعني هرچه ميآيد از اوست عشق يعني هرچه ميآيد از اوست امير آراسته شمع تاريخ بگذار جاودانگي شهيدان عشق را كه در قربانگاهها به شهادت ايستادند، ما نيز شاهد شويم كه شهيدان پيام خويش را سرخ سرخ در سينههاي ما نگاشتند ، تا كه مرگ بيثمر و بيرنگ را به جاودانگي شهادت بدل كنيم . آنان قلبهاي لبريز از عشق و صداقتشان را كريمان ارزاني كردند و خشماهنگ با بيداد درافتادند تا كه عجز و حقارت را دراندرون تك تك ما فرو شكنند . مزار شهيدان درسينههاي ماست ، كه دوست دارم همه هستيام را ارزاني كنم در پاي ايمان و تقواي همه برادران شهيد شهيدان برادر- اين گلگون پيكرهاي پرفريادي كه در برابر اوج عظمتهايشان شرم دارم و شرم از اينكه هنوز ندايشان را جانانه لبيك نگفتهام . اينك تو اي به هر محرم شاهد اي به هر عاشورا شهيد ، اي به هر كربلا قرباني . بر خويشتن به بال كه امروز خون سرخ تو در كوچهها ميجوشد . اين قلب توست . اين همه را بنگر و بر خويشتن به بال اينك در قلب تك تك ما يك شهيد يك شاهد بيشكست بيپايان ، بيدار وبيدارتر نشسته است و ما را با شهيدان پيوندي هميشگي است . ما مرگ هيچ شهيدي را باور نميكنيم آن فروريخته گلهاي پريشان در باد كز ميجام شهادت همه مدهوشانند . معاونت پژوهش و تبليغات بنياد شهيد انقلاب اسلامي ـاداره كل امور يادمانها و مراسم افلاکيان زمين(دفتريازدهم } پس از عمليات امام مهدي(عج) نگاهم به شخصي افتاد که سطلي به دست گرفته بود و فشنگهاي روي زمين را جمع ميکرد. اين شخص کسي نبود جز برادر باقري که ميگفت: اينها حيف است و بايد از آنها استفاده کرد. وقتي راجع به عمليات يا مسال کاري انتقاد ميکرديم با مهرباني ميگفت: بسيار خوب، حالا شما بياييد و کار را در دست بگيريد و درست کنيد، چه فرقي ميکند. در عمليات بيتالمقدس وقتي يکياز تيپها در وضعيت دشواري قرار گرفته بود، فرمانده آن دراثر فشار مشکلات ميگويد: مگر بالاتر از سياهي هم رنگي هست؟ شهيد باقري پاسخ ميدهد: آري، بالاتر از سياهي، سرخي خون شهيد است که روي زمين ميريزد، قوه محرکه شما خون شهداست. پس از فتح خرمشهر بارها تذکر ميداد: برادران! مبادا غرور اين پيروزيها شما بگيرد، خودتان را گم نکنيد، فکر نکنيد ما اين کار را کردهايم، همهاش خواست خدا بوده است. حساسيت عجيبي به انتقال شهدا و مجروحين داشت و ميگفت: ما جواب خانوادهاي را که جنازه شهيدش روي زمين مانده چه بدهيم؟! سرانجام در اثر اين تاکيدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسئول تعاون قرارگاه نيز شهيد شد. وقتي در ارتباط با جريانات سياسي از وي ميپرسند در چه خطي هستي؟ ميگويد: ما در خط ثواب هستيم. شهيد باقري درمورد نيروهاي بسيجي ميگفت: اين بسيجيها امانتي الهي هستند که بايد قدرشان را بدانيم و تمام سعي خود را در حفظ آنها بکار بريم. اين بسيجي است که جنگ را اداره ميکند تا زماني که نيروي ايمان در آنها وجود دارد، جنگ به پيروي ميانجامد. شهيد باقري همواره به دوستانش ميگفت: تا خالص نشوي خدا ترا برنميگزيند. لذا بايد سعي کنيم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد. خاطره اميرحسنيسعدي معاون رئيس ستاد کل نيروهاي مسلح: با سلام و درود بر ارواح پاک و طيبه شهيدان اسلام بويژه شهداي هشت سال دفاع مقدس و بخصوص شهيدان منظور و با سلام و درود به روح پرفتوح بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) از اينکه اين فرصت نصيب من شد که درباره برادر عزيز همرزم نزديک خودم چند دقيقهاي صحبت کنم واقعاً بسيار خوشحال هستم. من سعي ميکنم دو نکته درباره اين برادر بيان کنم: يکي درباره تلاش و کوشش اين برادر عزيز که با هم بوديم. يکي هم درباره لحظه و ساعت آخر شهادتش. آشنايي ما با حسن باقري از مرحله طرحريزي عمليات فتحالمبين (فکر ميکنم در آذرماه 1360 بود و جلسات در قرارگاه لشکر 21 حمزه تشکيل ميشد) که آن موقع من فرمانده لشکر 21 حمزه بودم و تا آن موقع من شناختي از اين شهيد بزرگوار نداشتم. من اوايل جنگ در آبادان بودم. بعد که فرمانده لشکر 21 شدم آمديم در جبهه دزفول. جلسه اولي که تقريباً جلسه معارفه فرماندهان قرارگاهها بود که بايد با هم عمل ميکردند. ما در قرارگاه نصر بوديم که شامل فرماندهان لشکر 5 نصر بود به فرماندهي برادر عزيز شهيد حسن باقري و لشکر 21 حمزه م که حقير بودم. اولين جلسهاي که با هم داشتيم همانطور که برادر عزيزم آقاي سردار رشيد صحبت کردند من قيافه حسن را تا آن موقع نديده بودم. ديدم يک جوان باريکاندام خوشرو معرفي شد. اولين جلسه که تشکيل شد ما حقيقتاً همديگر را نميشناختيم. نه حسن ما را درک مي کرد و نه ما حسن را درک ميکرديم. زياد همديگر را تحويل نگرفتيم. جلسه اول بود به هرحال کار ما ادامه پيدا کرد و ديگر از آن به بعد با هم کار ميکرديم و جلسات بعدي داشتيم و بعد از يک دو جلسه به روحيات همديگر آشنا شديم و من ديدم با يک دوست شريف و با يک انسان والا همکار هستم. (روحش شاد) رفتمي براي عمليات فتحالمبين، يکي از بزرگترين عملياتهايي که در ابعاد مختلف داراي ويژگيهاي بسيار والا بود. با هم عمل کرديم. الحمدالله به لطف پروردگار موفق بوديم. همينطور که اشاره کردم قرارگاه نصر همه برادراني که در انجا عمل ميکردند واقعاً خوب درخشيدند؛ زحمت کشيدند؛ تلاش کردند و فداکاري کامل کردند. بعد از عمليات فتحالمبين آماده شديم براي عمليات بيت المقدس، سريع براي عمليات بيتالمقدس حرکت کرديم. شايد فرصت چندروزهاي بيشتر نبود. اول رفتيم براي شناسايي محل قرارگاه. خيي سرعي محل قرارگاه را به اتفاق شناسايي کرديم و جا را تعيين، و قرارگاه را آماده کرديم. سريع واحدهاي عمليات شروع کردند به جابهجايي در دزفول، منطقه خرمشهر و ابادان در منطقه دارخوين، واحدها مستقر شدند و ما هم به اتفاق شناسايي ميکرديم. هماهنگي را با هم انجام ميداديم. روزها بچهها ميرفتند شناسايي ميکردند. ارتش و سپاه به اتفاق با هم ميرفتند براي شناسايي و برميگشتند و روزانه گزارش و پيشرفت کار را مي دادند. به هرحال آماده شديم براي عمليات، چون امروز روز 16 ارديبهشت آغاز شد که مرحله اول شروع شده بود و بعداً مرحله دوم و سوم. مرحله دوم در روز شانزده مثل امروز صورت گرفت و من ميخواهم همين بخشي را که مربوط به روز شانزدهم است عرض کنم. مرحله اول که قرارگاه فتح و قرارگاه نصر حرکت کردند براي اشغال سرپل. از کارون عبور کردند تا جاده اهواز – خرمشهر پيشروي کردند و جاده اهواز ـ خرمشهر را تصرف کردند. عمليات در مرحله اول تقريباً 5 يا 6 روز طول کشيد تا جبهه تسخير شد و به اصطلاح آماده شد براي اجراي مرحله دوم عمليات. باز هم قرارگاه نصر و فتح حرکت کدرند از جاده اهواز ـ خرمشهر که در تصرف بود به طرف مرز که دژ مرزي ايران و عراق بود. صبح زود عمليات آغاز شد. واحدها عمل کردند خيلي سريع فاصله 13 تا 15 کيلومتر جاده اهواز ـ خرمشهر را طي کردند و رسيدند به هدفي که برايشان تعيين شده بود. در اين مرحله قرارگاه نصر سمت چپ عمل ميکرد و قرارگاه فتح سمت راست. ما در دو جناح با دشمن درگير بوديم. جناح سمت راستمان که طرف خرمشهر به طرف شلمچه بود و جناح مقابلمان هم مرز ايران و عراق و دژها بود. تا ظهر عراق هنوز به خود نيامده بود بعد واحدها را سريع آوردند، خودشان را پيدا کردند. در خط مرز که دو قرارگاه نصر (نصر 1 و نصر 2) در آنجا عمل ميکردند. ياد بکنيم از اين برادران بزرگوار نصر 1 متشکل بود از تيپ 1 لشکر 21 حمزه به فرماندهي سرهنگ رزمي و از سپاه پاسداران هم برادر عزيزمان سردار رئوفي فرمانده تيپ 7 وليعصر بود که اين دو تيپ ادغامي با هم عمل ميکردند. در جبهه جنوب به اصطلاح در سمت چپ تيپ 2 لشکر 21 حمزه به فرماندهي سرهنگ شاهين راد و برادر عزيزمان زندهياد حاج احمد متوسليان عمل ميکردند. وقتي که يگانها به مرز رسيدند و اين جناح سمت چپ، که به اصطلاح سيلبندي بود که بين جاده اهواز ـ خرمشهر و مرز زده شده بود مستقر شدند. در اين لحظه بود که عراقيها فهميدند که اينجا وضعيت چيست. فهميد که ديگر جبههاي که در سمت شمال تقريباً داشت (در جفير و پادگان حميد دراين قسمت در کرخه نور داشت و لشکر 5 و 6 مکانيزهاش در اين قسمت مستقر بودند)، ديگر جاي ماندن ندارد. سريع لشکر 5 و 6 را عقبنشيني داد. آمد متوجه بصره شد، فهميد که واقعاً خطر بصره را دارد تهديد ميکند. در اين روز عراق تمام تلاشش را به کار برد. خدا رحمت کند حسن باقري را روحش شاد. ما هر وقت از اين عمليات با هم نشستيم سختترين روز عمليات را واقعاَ در طول جنگ همين مرحله دوم عمليات بيتالمقدس دانستيم. روز شانزدهم که لشکرهاي زرهي و مخصوصاًُ تيپ 10 زرهي عراق که آن موقع خيلي سر زبانها بود آمد، در همين جبهه شروع به پاتک کرد. تقريباً از ظهر گذشته بود. پاتکهاي عراق پيدرپي شروع شده بود. تلاش مي کرد که به هر ترتيبي که شده اين خط دفاعي را در اين روز بشکند. خيلي تلاش کرد. ما وحسن قرارگاههايمان را جابهجا کرديم و برديم در غرب جاده اهواز ـ خرمشهر. سنگر خيلي کوچک محقري از خود عراقيها بود. رفتيم داخل آن سنگر. بيسيمها را برقرار کرديم و تماسمان را با واحدهايمان برقرار کرديم. کنار هم بوديم. از هم هيچ فاصلهاي نداشتيم. بيسيمايمان نيز به همان ترتيب اين ميکروفن مال ارتش بود اين ميکروفن مال سپاه با هم عمل ميکرديم. خيلي فشار سنگين بود. پاتکها سنگين انجام مي شد. واحدها در خط سر و صدايشان بلند شده بود. آتش دشمن بسيار شديد بود، توپخانه آتش سنگين اجرا ميکرد. بمباران هوايي خيلي شدت داشت. واحدهاي زرهي هم با شدت در حال پيشروي و پاتک بودند. به هرحال توي آن سنگرها نشسته بوديم و با واحدهايمان هم تماس داشتيم. اين برادر عزيزمان با تمام وجود تلاش مي کرد که واحد را در جهت ايثار و مقاومت و پايداري تشويق کند و روحيه بدهد. اگر آن لحظه قيافه حسن را کسي ميديد يکپارچه جهر و تلاش بود و يکپارچه آتش بود. براي اينکه واقعاً درست تصور ميکردي که اين الان خودش يک آرپيجي دستش گرفته الان دارد روبهرو با پاتک دشمن مقابله ميکند. با اين شدت و با اين روحيه و با تمام وجود واحدها را داشت هدايت و کنترل ميکرد. صدايش گرفته بود. ديگر آخر سر به جرأت عرض ميکنم که سختترين حرکات نزديک غروب بود. تمام بچهها را تشويق ميکرد که آقا به هر ترتيبي شده تا غروب بايد پايدراي کنيد انشاءالله غروب که شد کار تمام است. به هرحال آن روز در اثر آن تلاش و فداکاري اين برادر عزيزمان، بچهها مقاومت کردند. واقعاً ايثارگري کردند. روح همه شهيدانشان شاد. در اين روز عظيم بايستي از همه اين عزيزان ياد کرد که بعد از حسن، برادر رحيم صفوي آنجا آمدند. مقداري ايشان کمک کردند که ديگر ديدند صداي حسن گرفته است. بعد برادر محسن رضايي از راه رسيند. در همان قرارگاه وضعيت عمليات بسيار داغ و حساس بود. به هر ترتيبي بود بچهها تا غروب مقاومت کردند. در اثر همين روحيهاي که ايشان ميداد واقعاً صحبت ايشان براي بچهها روحيه بود. صداي حسن به گوش بچهها که ميرسيد برايشان روحيه بود و بحمدالله توانستند آن روز مقاومت کردند و آن روز سخت را پشت سر گذاشتند. سختترين روز عمليات برادر عزيزمان حسن بود و با موفقيت تمام شد و همينطور که اشاره کردند براي مرحله سوم رفتيم. الحمدلله يک پيروزي چشمگيري براي همه رزمندگان و ملت اسلام بود. خلاصه عرض کنم نکته دوم را در مورد شهادت برادر عزيزمان حسن ميخواهم عرض کنم. روز بعد از عمليات والفجر مقدماتي بود که آقاي رشيد هم اشاره کردند. آخرين جلسه را در قرارگاه چنانه تشکيل داديم. برادران ارتش و سپاه در آنجا بودند. چون آن موقع من فرمانده قرارگاه کربلا بودم. آخرين وضعيت بررسي شد که آماده مي شديم براي عمليات والفجر يک اين جلسه يکيدو ساعت در آنجا طول کشيد. در آنجا برنامهريزي شد که به چه ترتيبي بايد کار را در عمليات والفجر يک شروع کنيم. صحبتها به انجام رسيد. يکي دو ساعت بعد متفرق شديم. برادرهاي سپاه دنبال کار خودشان رفتند و برادرهاي ارتش هم به همين ترتيب. ما هنوز در همان قرارگاه بوديم. يکي دو ساعتي من باز با بچههاي خودمان صحبت کردم. بعد از صحبت خودمان تقريباً نزديک ظهر ميشد دقيقاً يادم نيست چه لحظهاي بود. در آن لحظه ظهر بود که ما داشتيم ميآمديم طرف عين خوش. سر راه ديدم که حسن داشت با يک ماشين به طرف چنانه برميگشت. روي ارتفاعات ابوسعيدخات بود. من فقط اين نکته را ميخواهم عرض بکنم. من قيافه حسن را در آن لحظه تا آخر عمر فراموش نميکنم. ديدم يک قيافه بسيار نوراني مثل خورشيد ميدرخشيد. کنار دست راننده نشسته بود. حرکت ميکرد مثل گل سرخ، صورت گلگون او از مقابل من رد شد. فقط يک دست به هم تکان داديم. ديگر فرصت صحبت با حسن نشد. اين آخرين ديدار ما با حسن بود. من رفتم در قرارگاه لشکر 21 در عين خوش. يک لحظه نگذشته بود ديدم که از قرارگاه کربلا تماس گرفتند. گفتند خبرناگواري است. گفت بگوييد ببينم چيست، گفتند که برادر حسن برايش اتفاق افتاد، حسن باقري و برادر بقايي و برادر مؤمني و چند نفر با هم بودند که شهيد شدند. روحشان شاد. من واقعاَ آن لحظهاي ک آخرين ديدار را با او داشتم، قيافهاي که داشتند هر وقت اسم حسن را ميبرم آن لحظه و آن قيافه، آن قيافه مردانه وآن قيافه با صلابت و آن مرد شجاع، ايثارگر، خوشرو و تمام خصايل انساني که در وجودش وجود داشت، هميشه در نظرم مجسم ميشود. به هر صوتر از اينکه مزاحم شدم ميبخشيد. منبع:افلاکيان زمين(دفتريازدهم )نوشته ي محمدحسين عباسي ولدي،نشرشاهد،تهران-1384 درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان , برچسب ها : حاج خدا کرم , جواد , بازدید : 288 [ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |