فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1343 ه ش خداوند به اين خانواده گرانقدر فرزند پسري عطا کرد. او اولين فرزند خانواده بود. پدر، نام «علي» را بر روي او گذاشت. علي از چهار سالگي به همراه پدر به مسجد مي رفت؛ در نماز جماعت و عزاي امام حسين (ع) و اهل بيت (ع) شرکت مي کرد. دوران کودکي او به همين منوال سپري شد.
در شش سالگي به دبستان «بابا شجاع الدين»در «حسن آباد» رفت. همزمان با درس به حفظ سورهاي کوتاه قرآن و يادگيري نماز پرداخت و در اين راه پيشرفتي فوق العاده داشت؛ بطوري که از سوي امام جماعت مسجد بارها تشويق گرديد. آنقدر به حفظ سوره هاي قرآن علاقه داشت که در ايام امتحانات نهايي کلاس پنجم به جاي مرور درسها بشدت سرگرم حفظ سوره هاي کوتاه و آيت الکرسي بود. وقتي پدرش به او گفت: علي جان، پسرم! حالا که وقت اين کار نيست. چرا درست را نمي خواني؟ با طمأنينه جواب داد: پدر جان، ناراحت نباشيد. خود قرآن و نور ائمه (ع) کمک خواهند کرد و همين طور هم شد و او اين مرحله را با موفقيت پشت سر گذاشت.
دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد تقي زاده طي نمود و در کنار درس به فعاليتهاي فرهنگي و هنري در مسجد و مدرسه و کمک به پدرش و ديگران مي پرداخت.
دوران دبيرستان ايشان همزمان با انقلاب شکوهمند اسلامي به رهبري امام خميني (ره) بود. او در اين دوره يکپارچه کوشش و تلاش بود. در مسير فعاليت براي پيشبرد انقلاب يک لحظه احساس خستگي نمي کرد و در مسجد و مدرسه، در کوي و برزن و در برپايي تظاهرات و پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) نقشي فعال و بي مانند داشت.
قبل از انقلاب داشتن رساله حضرت امام (ره) ممنوع بود، علي با اصرار زياد به روحاني محل، آقاي صديقي، توانست رساله اي به دست آورد که البته صفحه اول آن را که معمولاً مهر تاييد صاحب رساله در آن است، به جهت حفظ مسائل امنيتي برداشته بود. علي آن رساله را بسيار مطالعه مي کرد.
اغلب اعلاميه هاي حضرت امام را که توسط رفقايش پنهاني تهيه مي شد، چون وسيله تکثير در اختيار نداشت، دست نويس نموده و پخش مي کرد. مي گفت: اسلام دين غريبي است که بايد از آن حمايت نمود.
در سال 57 راهپيمايي هاي تاسوعا و عاشوراي حسيني که رژيم را به زانو درآورد، او نيز شرکت فعال داشت و با خردي سن و سال، رشادتها نشان داد.
شخصيت شهيد معمار در بسيج شکل گرفت. او در بسيج درس عشق و آزادگي آموخت. درجات تعالي و ترقي ومعنوي و الهي را طي نمود و گواهي فارغ التحصيلي خود را با رتبه يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک ازاين مکتب تعالي بخش دريافت داشت. خود بارها و بارها گفته بود و بدين گفته افتخار مي کرد که: من يک بسيجي ام.
وقتي از سوي حضرت امام (ره) فرمان تشکيل ارتش بيست ميليوني صادر شد، علي از خوشحالي سر از پا نمي شناخت. به اتفاق دوستان تشکيل پرونده داده و با هم براي گذراندن دوره آموزش نظامي به پادگان آموزشي قمصر اعزام شدند و بعد از آن، علي حال و هواي ديگري پيدا کرد. در حالي که سال سوم دبيرستان را مي گذراند، گمشده اش را در جايي ديگر جستجو مي کرد.
کبوتر بلند پرواز روحش حرم دوست را مي طلبيد و پرواز وجودش شمع محفل يار را مي جست.
پايگاه شهيد هاشمي نژاد فين کاشان هنوز فعاليتهاي علي را شاهد است و شجره طيبه اي که علي در آنجا کشت نمود، اکنون نيز ميوه هايي به بار آورده است.
علي پس از 3 سا ل خدمت در بسيج کاشان هجرت به منطقه سيستان و بلوچستان را آغاز کرد.
علي معمار در 19 سالگي بعد از دو سه سال خدمت در سيستان و بلوچستان با اصرار خانواده تصميم به ازدواج گرفت. او همسرش را از خانواده اي متدين و محترم انتخاب کرد. مراسم خواستگاري و عقد و عروسي به صورتي ساده و مناسب با شئونات اسلامي بر گزار گرديد و اين زندگي مشترک ده سال طول کشيد. اين دوران همراه با هجرت به سرزمين غربت و تحمل انواع سختي ها و محروميتها و اسباب کشي هاي متعدد همراه با خاطرات تلخ و شيرين بود. ثمره اين ازدواج، سه فرزند به نام هاي زينب، مائده و مهريه بود که شهيد علاقه وافر به آنها داشت.
همسر گرانقدرش در همه جاي سرزمين سيستان و بلوچستان انواع محروميتها را مشاهده کرد و هميشه در انديشه نجات مردم رنجديده آن ديار بود. او که يار دلسوز و سنگ صبور همسر دلاورش بود، در غياب مأموريتهاي چند روزه و حتي چند ماهه همسرش براي فرزندان در آن منطقه دشوار و غير قابل تحمل هم پدر بود و هم مادر. همسرش که از مأموريت باز مي گشت، غبار سفر از او مي زدود و به تبسمي خستگي را از او مي گرفت.
علي معمار در سن 16 سالگي به عضويت بسيج در آمد و پس از آن که در پادگان آموزشي قمصر در کنار پدر بزرگوارش آموزش مقدماتي را گذرانيد، در سال 50 به همراه تعدادي از دوستان خود عازم منطقه سيستان و بلوچستان شد و پس از طي دو ماه آموزش در شهر زاهدان، وارد تشکيلات سپاه گرديد. در آغاز، مدتي در سپاه ايرانشهر به عنوان معمار مشغول به کار شد؛ اما ديري نگذشت که کبوتر بلند پرواز و روح او ميدان وسيعتري را براي پرواز و تکاپو طلب کرد و نياز مهمتري را احساس کرد و اين نياز چيزي نبود مگر مبارزه بي امان با اشرار، ضدانقلاب و قاچاقچيان که امان مردم پاک و بي آلايش اين خطه را بريده و امنيت منطقه را بر هم زده بود ند. اين علفهاي هرز بوستان انقلاب بايد به داس رشادت و توانمندي امثال او پاکسازي مي شد؛ پس به ميدان اين مبارزه قدم نهاد.
سيستان و بلوچستان منطقه اي بياباني با طوفانهاي وحشت انگيز است و دشمن حمايت شده از سوي استکبار جهاني نيز در اين منطقه جولان مي داد. بدين جهت هر کس داعيه مبارزه با ايادي استکبار در اين منطقه را داشت، مي بايست خود را براي رويارويي با شرايط فوق آماده سازد و توان شرکت در جنگ هاي چريکي، پارتيزاني، کوهستاني، کويري، محلي و... را داشته باشد.
معمار به اين مطلب توجه داشت و به نحوي خودش را آماده مي ساخت که به راحتي بتواند در برابر دشمن مقاومت کند. او در مدتي کوتاه رشد عجيبي کرد. طولي نکشيد که مسئوليت گروههاي گشتي وبعد هم گردانهاي گسترده تر را که مأمور ايجاد امنيت در مسير جاده هاي ايرانشهر تا چابهار بودند، برعهده گرفت. در اين دوران تجربيات مفيد کسب شده، او را براي پذيرش مسئوليتهاي بالاتر آماده مي کرد. در همين ايام فرماندهي عمليات تيپ سلمان نيز به ايشان واگذار گرديد. اين تيپ مسئول برقراري امنيت در منطقه بود. او کارش را با قدرت تمام در آن آغاز کرد.
وي اهميت فوق العاده اي براي برگزاري آموزش هاي تخصصي، اردو، مانور و رزمهاي شبانه و همچنين برنامه هاي عبور از مناطق صعب العبور کوهستاني، آموزش کمين و ضد کمين قائل بود. از همه مهمتر اينکه او در همه آموزشها پيشتاز بود و اين پيشتازي او را به چريکي دلير و آشنا به منطقه مبدل مي کرد. تمام موقعيت جغرافيايي منطقه را مانند کف دستش مي شناخت.
به تعبير يکي از دوستان او «دايره المعارف گوياي سيستان و بلوچستان » بود. نقطه هاي کور منطقه را کاملاً مي شناخت؛ لذا گره گشاي عمليات ها بود و طرحهاي عملياتي جالبي ارائه مي کرد که اکثراً همراه با موفقيت و پيروزي بود.
در اوج درگيري گاهي خيلي خشنود و آرام گوشه اي مي نشست و تصميم گيري مي کرد و با طمأمينه اي تمام، ابتکار عمل را به دست مي گرفت.
نيروهاي تحت امرش را خيلي دوست داشت و طوري عمل مي کرد که تا آنجا که ممکن است کمترين آسيبي به آنان نرسد. پيشتازي خود او در همه عملياتها باعث مي شد که آنها با پشت گرمي تمام، همه همراه او باشند.
در بعد حفاظت اطلاعات قوي و تيزهوش بود. بي گمان، شرايط خاص منطقه زيرکي خاصي در افراد ايجاد مي کند. شهيد معمار از اين قاعده مستثني نبود. مطالب را سريع مي گرفت و به خوبي نيز تصميم گيري مي کرد. در سيستان و بلوچستان زبانها و لهجه ها ي مختلفي از قبيل اردو، پشتو و ... وجود دارد. هر منطقه و شهري نيز لهجه ويژه خود را دارد. معمار خيلي زود اين زبانها را فرا گرفت؛ از اين رو مي توانست گفتگوها و پيامهاي دشمن را خوب بفهمد و شيوه هاي نبرد و ترفندهاي او را بسرعت کشف کند.
در کسب اطلاعات از تسليم شدگان و اسيران خيلي دقيق بود و خودش آنها را کاملاً تخليه مي کرد که براي عمليات هاي آينده نيز مفيد و کارساز مي گشت. براستي او مصداق «المومن کيس بالفطن » بود. با زيرکي و همشياري و دقت در برخورد با منافقين و اشرار و قاچاقچيان همانند يک کارگاه با سابقه و دوره ديده عمل مي کرد. اوايل بدليل کمي سن معمار براي خيلي ها باور نکردني بود که او بتواند از عهده مسئوليتهاي محول شده برآيد، ولي ايشان در عمل، لياقت و شايستگي خود را به ظهور رساند.
در جنگ، يک چريک کارآزموده بود. قدرت بدني و استقامت او در عمليات ها باعث تقويت روحيه ديگران مي گرديد. او هميشه جلوي ستون حرکت مي کرد و افراد را هدايت مي نمود. در اکثر عملياتها شرکت مستقيم داشت. در مورد مبارزه با اشرار مي گفت: ما هدفمان مبارزه با اشرار است؛ پس اگر اکنون نتوانيم بساط آنها را جمع کنيم، فردا دير است. هميشه از فرصت ها کمال استفاده را مي کرد و به تعبيري ايشان براي مبارزه ساخته شده بود. همواره ابداعات و ابتکارات تازه همراه با مديريت قوي با پشتوانه اي از ايمان و اعتقاد راسخ عامل پيروزي او بود.
در اين راستا برادري از همرزمان شهيد نقل مي کرد:
در يک عمليات که 48 ساعت طول کشيده و توان همه را گرفته بود و همه خسته بودند، او دو روز نخوابيده بود. هر کس دنبال جايي مي گشت تا استراحتي کند، از اين رو برادر معمار دستور داد تا نيروها براي مدت يک روز استراحت کنند. همه خوشحال شده و مقدمات استراحت را فراهم مي کردند که ناگهان از فرماندهي تيپ دستور آمد که فوراً حرکت کنيد و به مقر اصلي برگرديد. معمار در اين خصوص با سرگروهها مشورت کرد. نظر بعضي اين بود که برادران خسته هستند و پيمودن مسافتي حدود صد کيلومتر برايشان مشکل است، ولي ايشان چون بيش از هر چيز به مأموريت مي انديشيد، گفت: به هر شکلي که هست بايد حرکت کنيم. فرمان او چنان قاطع بود که همه با وجود خستگي آماده حرکت شدند. ايشان براي جلوگيري از خواب ناخواسته راننده ها دستور دادند نوبتي رانندگي کنند و رانندگان بر روي سر خود يخ خرد شده گذاشته و کلاه خويش را بر روي آن گذاشتند. اين عمل باعث مي شد يخها آرام آرام آب شده و خواب نابهنگام را از چشمانشان بپراند. با اين تدبير و ابتکاري که برادر معمار به خرج داد، از نيروها کمال استفاده به عمل آمد و کاروان حرکت کرد. مقداري از راه را که طي کرديم آقاي معمار به من گفت: تو رانندگي کن، چون من خسته هستم. من رانندگي مي کردم و شهيد معمار براي حدود ده دقيقه اي خوابيد. شهيد جندقيان که جلو کاروان حرکت مي کرد، ايستاد و ايشان را بيدار کرد و اظهار داشت که من نمي توانم رانندگي کنم، ايشان نيز بي هيچ دغدغه اي از جاي بر خاسته، اتومبيل جلوي کاروان را به عهده گرفت و اينگونه بود که نيروها توانستند به مقر اصلي باز گردند و آنجا استراحت کنند.
علي معمار مسئوليتهاي گوناگون و خطيري را طي چهارده سال در استان سيستان و بلوچستان پذيرفته و به خوبي نيز از عهده انجام آن مسئوليت ها برآمده است.
اهم مسئوليتهاي ايشان عبارتند از:
- مربي آموزش نظامي و مربيگري در رشته هاي تخريب، مخابرات و تاکتيک (ايشان پس از اعزام به پادگان شهيد بهشتي کرمان و گذراندن دوره آموزشي عمومي سپاه به دليل نشان دادن تواناييها و شايستگي هاي لازم مدتي به عنوان مربي در آن پادگان به فعاليت مي پردازد )
- مسئوليت گروههاي عملياتي ايرانشهر و همکاري با تيپ سلمان
- مسئوليت واحد آموزش نظامي تيپ سلمان (ضمناً با حفظ سمت مسئوليت اکيپهاي عملياتهاي قرارگاه شهيد سليمان خاطر را نيز به عهده داشت )
(سا ل 65) اعزام به نيکشهر و مسئوليت واحد اطلاعات عمليات سپاه در آن منطقه
- سالهاي (66 – 65) جانشين فرماندهي سپاه
- سالهاي (66 تا 69 ) فرماندهي سپاه نيکشهر
- سالهاي (70 تا 71 ) مسئوليت واحد اطلاعات عمليات تيپ سلمان. به مدت 2 سا ل. مسئوليت امنيت کل استان سيستان و بلوچستان از سال 70 به آن تيپ سپرده شده بود.
- از سال 72 تا لحظه شهادت، 10/10 /73 ، جانشين فرماندهي تيپ سلمان و مسئول قرارگاه جنوب استان.
البته ايشان در آغاز ورود به سپاه سيستان و بلوچستان (سا ل 59 ) مدتي را به بنايي و کارهاي خدماتي ديگر مي پردازد و اين سير به خوبي نشانگر ترقي شهيد بر اساس ابراز لياقتها و توانايي هاي اوست.
در اين سالها، شهيد عزيز ما، هميشه فرماندهي با تدبير، رزمنده اي دلير، برادري رئوف و مهربان و زاهدي شب زنده دار بود.
شهيد معمار مرد جنگ و جهاد بود و در عمليات جا و مکان نمي شناخت. حتي در منطقه اي خارج از محدوده نظارتي او اگر عملياتي طراحي مي شد، سعي مي کرد خودش را به منطقه برساند. تعداد عمليات هايي که در آنها شرکت داشت بسيار است و شايد نتوان همه آنها را روي کاغذ آورد. در اينجا نام بعضي از آنها را ذکر مي کنيم:
- عمليات «روح خدا » در منطقه پيرسوزان بين استان کرمان و بلوچستان
- عمليات «فاطمه الزهرا (س) » در منطقه قلعه بيد حدفاصل زاهدان و خاش
- عمليات «ضربت المومنين » در ناحيه قرقروک که منجر به آزاد سازي 90 نفر از برادران نيروي انتظامي گرديد.
- عمليات پاکسازي «کوه سور» در استان کرمان
- عمليات فاطمه الزهرا (س) در منطقه کهنوج
- عمليات رمضان در منطقه لاشار نيکشهر
- عمليات شميل در آهوران از توابع نيکشهر (که پس از کسب موفقيت مورد تشويق مقام معظم رهبري قرار گرفت )
- عمليات رود ماهي براي تعقيب اشرار در ارتفاعات پيرسوزان
- عمليات مرزي دريايي چابهار
- عمليات دشت گل مورتي در تعقيب قاتلان شهيد ثابت
- عمليات مسکوتان
- عمليات مير مولا داد در منطقه اي مابين توتان و عمدان
- عمليات چاه شور
- عمليات ميثاق با امام
-عمليات ارتفاعات هشت کوه در منطقه فنوج (که مقر عملياتي اشرار بود و شهيد معمار دستور انهدام را صادر کرد )
- سلسله عمليات هاي قرارگاه سليمان خاطر در جنوب استان
- عمليات والفجر مقدماتي در منطقه عمومي فکه
- عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين عراق
- سه عمليات اخير در رابطه با جنگ تحميلي و در جنوب کشور بوده که وي در آنها شرکت داشت.
پاسدار معمار، معمار سپاه در منطقه بود. به آموزش نيروها و کادرسازي اهميت ويژه اي مي داد. اعتماد زيادي نيز به نيروها داشت و البته متقا بل بود.ايشان مدتي را در ايرانشهر فرمانده پادگان آموزشي شهداي احد بود. وضع جغرافيايي منطقه ايجاب مي کرد که آموزشهاي خاصي آنجا مطرح گردد و افراد آموزش ديده با قدرت و تدبير هماهنگي با شرايط منطقه را بيابند. بنابراين ايشان برنامه هاي مخصوصي براي آموزش داشت. او علاوه بر اينکه آموزشهاي مصوب را اجرا مي کرد، خود آموزشهاي ديگر نيز به نيروها مي داد. به عنوان مثال يکي از آموزشها، مخصوص کمين و ضد کمين بود که در جاهاي ديگر انجام نمي شد و نقش اين آموزشها در پيروزي عملياتها و حفاظت جان نيروها غير قابل انکار است.
او نيروهاي تحت امرش را سخت آموزش مي داد. ممکن بود يک نيرو، دو تا سه ماه آموزش نظامي ببيند و در مناطق سخت و صعب العبور آنها را به اردو مي برد تا در مواقع بحراني مقاومت لازم را داشته باشند. در مانورهاي شبانه، با دقت عمل چنان صداهاي انفجاري ايجاد مي کرد که چشم و دل نيروها قوي مي گرديد. اين موجب مي شد که برادران هنگام حمله دشمن از صداي تير و ديگر مواد منفجره وحشتي نداشته باشند. او افرادش را دوست مي داشت و آنان نيز علاقه عجيبي به او داشتند. هشت نفر از عشاير که دوران سربازي خود را نزد او گذرانده بودند، چنان شيفته روحانيت ايشان شده بودند که از او دور نشده و بعد از پايان خدمت هم در کنارش بودند و حتي شبهايي که او براي انجام مأموريت يا مسأله اي در سپاه مي ماند، آنها هم به خانه نمي رفتند و سرانجام وقتي که معمار در کمين اشرار قرار گرفت، همين نيروها تا پاي جان در کنارش ايستادگي کردند و در حالي که مي توانستند از دست دشمن نجات پيدا کنند، براي نجات معمار آنقدر مقاومت کردند تا در کنار يکديگر شهيد شدند.
علي معمار در کنار فعاليت هاي نظامي توجه ويژه اي به برنامه هاي فرهنگي داشت. او معتقد بود که اگر فرهنگ يک جامعه اصلاح شود، کليه شئون اصلاح مي گردد. لذا از امور فرهنگي نيز غافل نبود و در اين روستا به اين فعاليتها مي پرداخت.
رفع بيسوادي
يکي از مشکلات بزرگ منطقه معضل بي سوادي است و او در رفع اين معضل، از طريق تأمين فضاهاي آموزشي متعدد و راههاي ديگر تأمين شرايط تحصيل، سعي فراوان داشت.
يکي از همرزمان شهيد مي گفت:
يک روز با آقاي معمار کنار ساختمان سپاه ايستاده بوديم. يک مرتبه رو به من کرد و گفت: فلاني، بايد به طريقي مشکل تحصيل پاسداران را حل کرد. من هم حرف ايشان را تأييد کردم و گفتم فکر خوبي است. او شخصاً مدتها پيگير بود تا اينکه توانست موافقت آموزش و پرورش استان را به دست آورد و مراکز آموزش تحصيلي سپاه را راه اندازي نمايد. خودش نيز مدتها مسئوليت آن را به عهده داشت. به اين ترتيب نيروهاي سپاه که بيشتر از عشاير منطقه بودند، توانستند در کنار شغل سازماني به تحصيل نيز بپردازند.
يکي ديگر از فعاليتهاي فرهنگي ايشان ايجاد کانون فرهنگي بسيج بود. اين مرکز محل مناسبي براي جوانان و اهالي منطقه بود که از امکانات آن استفاده کرده و ضمن رشد و بروز خلاقيتها و استعدادهاي خود اوقات فراغت خويش را نيز پر کنند. .در محله ها و مناطق مسکوني بين بچه ها دفتر وقلم، مجله هاي فرهنگي و لوازم ورزشي توزيع مي کرد و با نمايش فيلم هاي ويدئويي براي کساني که چه بسا تا به حال فيلم و سينما نديده بودند، باعث جذب آنان به بسيج و سپاه و فاصله گرفتنشان از فسادهاي رايج، به ويژه مواد مخدر مي گرديد.
معمار به استفاده از مردم بومي منطقه تأکيد داشت و هميشه مي گفت: ما اگر به نيروهاي بومي بيشتر رسيدگي کنيم، کارها بهتر انجام مي شود و مي توانيم از توان و آشناييشان به منطقه سود بريم و همچنين وجود اين افراد در تشکيلات نظامي کمک بيشتري به امنيت منطقه مي کند. به علاوه اين نيروها به راههاي ورودي و خروجي منطقه آشنا هستند و چه بسا خودشان مدتها به پاکستان و کشورهاي شيخ نشين منطقه رفت و آمد داشته اند؛ افراد سالم و غير سالم را از يکديگر تشخيص مي دهند و از آنها در کسب اطلاعات مي توان استفاده نمود. از اين طريق او در جلب اعتماد اينگونه افراد به نظام سعي داشت و خودش نيز به آنها اعتماد داشت و در مسلح کردن آنها مي کوشيد.
برادران همرزمش تعريف مي کردند :
زماني که شهيد معمار فرمانده پايگاه نيکشهر بودند، قرار شد در منطقه چابهار مانوري برگزار شود. من نزد ايشان آمدم و درخواست کردم تا تعدادي از عشاير را مسلح نماييم. ايشان با اعتمادي که به مردم داشت با اين در خواست موافقت نمود و ما در اين مانور بيش از دو هزار نفر از افراد بلوچ را مسلح کرده و در عمليات از آنها استفاده نموديم. بعد از پايان موفقيت آميز مانور، آن سلاحها را تحويل گرفتيم و اين امر باعث شد که تعداد زيادي از آنها به سپاه و بسيج نزديک تر شوند.
يکي از برادران عشاير مي گفت: آن موقع اگر کسي اسلحه داشت، آن را پنهان مي کرد و به پاسدارها نشان نمي داد؛ ولي برادر معمار به ما اعتماد کرد و به ما اسلحه داد تا خودمان از مرزها و حق خودمان در پناه جمهوري اسلامي دفاع کنيم. هر وقت برادر معمار به خانه ما مي آمد، با شوخي به پدرم مي گفت: اين اسلحه تو مجوز دارد؟ پدرم مي گفت: مجوزش شما هستيد؛ مجوزي از شما محکمتر و معتبرتر نمي بينم. وقتي براي انتقام شهيد ثابت، ما همراه بسيج و سپاه رفتيم، اسلحه هامان شخصي بود.
حلال مشکلات بود. از برخورد با مشکلات ترسي نداشت، هر دردسري که پيش مي آمد بلافاصله مي گفتند: آقاي معمار!
واقعاً هم همين گونه بود؛ هر کجا سپاه به مانعي برخورد مي کرد که نمي توانست آن را از ميان بردارد، به او مراجعه مي شد. وجود ايشان مايه تفاهم و وحدت بود و شوراي فرماندهي سپاه در منطقه با وجود ايشان آسوده خاطر بود.
خيلي ساده و بي آلايش بود و زود با نيروها انس مي گرفت. او يک صلح جوي به تمام معنا بود، چنان شده بود که برادران بومي منطقه براي حل و فصل دعواهاي شخصي و خانوادگي به نزد ايشان مي آمدند.
روزي از ايشان سؤال کردم بهترين دوران زندگيت چه زماني است؟ پاسخ داد: بهترين دوران زندگي ام زمان خدمت در بلوچستان مخصوصاً در ميان مردم نيکشهر است. او علاقه عجيبي به اين مردم داشت.
وقتي در عمليات ها پيشنهاد در اختيار نهادن نيرو در حد گردان يا تيپ به ايشان مي شد، مي گفت:
خير، لازم نيست. من نيروهاي خودم را مي آورم که هم به منطقه آشنا هستند و هم بهترين عمليات را انجام مي دهند. اين صفات برجسته و اين برخورد کريمانه همگان را شيفته او کرده بود.
او براي منطقه برجسته و اين بر خورد کريمانه همگان را شيفته خود کرده بود .او براي منطقه الگوي مجسم انقلاب اسلامي بود. در عمليات ها و مأموريت ها عشاير به همراهش بودند و دست از حمايتش بر نمي داشتند.
در بحراني ترين شرايط حاضر نبودند وي را تنها بگذارند. وقتي او همراه با گروه عشايرش در کمين اشرار افتادند، اشرار با فرياد همراهانش را صدا زدند که بياييد پيش ما، با شما کاري نداريم! اما ايشان که يازده نفر عشاير بلوچ به همراه رجبعلي اميني با راهنمايي معمار بودند، پاسخ داده بودند: نه، ما تسليم نمي شويم. حال که فرمانده مان شهيد شده است ما ديگر اين زندگي را نمي خواهيم.
بعد از شهادت برادر معمار وقتي به منطقه بلوچستان سفر کرديم و با خانواده شهدا ديدار نموديم، مي گفتند علي، پدر و سالار ما بود؛ ما براي شهادت علي بيشتر غمگين هستيم تا شهداي ديگر. اين علاقه مردم منطقه به شهيد ناشي از روحيه با عظمت مردمداري و ساده زيستي علي بود.
معمار عاشق خدمت در بلوچستان بود. پدرش مي گفت: بعد از 13 سال خدمت در منطقه به او گفتيم ديگر بس است، نوبتي هم که باشد نوبت آن است که پيش ما برگردي. ايشان مي گفت: پدر جان شما از وضع آن منطقه خبر نداريد، آنجا منطقه اي است که موي سر بچه ها سوخته است؛ ظلم بيداد مي کند. شعارش اين بود که: خدمت فقط در منطقه محروم و در مقام عمل هم اين شعار را به اثبات رسانيد.
وقتي وارد منطقه اي مي شد اول به فکر آباداني آنجا مي افتاد. در نيکشهر و قصرقند اولين کاري که کرد آبرساني و جاده سازي بود. علاوه برآنکه فرمانده سپاه بود و مردم براي حل مشکلاتشان به اومراجعه مي کردند، شخصاً به خانه هاي آنان مي رفت و ضمن تفقد و مهرباني به آنها کمک مي کرد. به تعبير يکي از فرماندهان او از مردمي ترين فرماندهان سپاه در منطقه بود. مردم منطقه خاطرات خوشي از جاده سازي و آب و برق کشي ايشان دارند.
مردم به او چنان علاقه داشتند که وقتي او را در شهر و منطقه اي مي ديدند، جلوي ماشينش مي آمدند و از او کمک مي خواستند و او هم به کارهاي ديگران رسيدگي مي کرد. به کپرنشينهاي منطقه کمک هاي فراوان مي کرد. يکي از فرماندهان مي گويد: معمار هميشه ماشيني آرد و برنج و روغن و غيره تهيه مي کرد و در ماشين ديگر هم اسلحه و نيرو قرار مي داد. به محرومين و فقرا مواد خوراکي و به دانش آموزان دفتر و خود کار و... مي داد و وقتي به دشمن مي رسيد با اسلحه و نفرات به مبارزه با آنها مي پرداخت.
آري، او مصداق بارز ياران پيامبر اسلام (ص) بود که قران در بيان منزلت آنها مي فرمايد:
اشداءعلي الکفار ،رحماءبينکم
از چابهار تا ايرانشهر حدود سيصد کيلومتر راه است. منطقه اي است به مساحت 83 هزار کيلومتر مربع که منطقه اي کويري و وحشتناک است. برقراري امنيت در چنين محدوده اي کار ساده اي نيست و اين کار با فداکاري علي و تدابير او و نيروهاي جان برکف و کمک هاي مردم منطقه صورت مي گرفت.
علي معمار چنان تأثيري بر دلهاي عشاير و بلوچها گذاشته بود که خبر شهادت او همه را بسيار متأثر کرد.
يکي از افراد بومي منطقه مي گويد: من در حال کشاورزي بودم که خبر آوردند درگيري شده و يکي از پاسداران و فرماندهان تيپ 4 به شهادت رسيده است. آن موقع احساس کردم که بازويم شکست. نزد دوستانم رفتم؛ همه به عزاداري پرداختيم. همه شعار مي داديم ما بسيجيان عشاير راه معمار را ادامه مي دهيم.
آنقدر ناراحت شده بودم که شايد براي پدرم که به شهادت رسيده بود، اينقدر بي تابي نکرده باشم. قبل از شهادت برادر معمار هر وقت اتفاقي مي افتاد مي گفتيم برادر معمار را داريم؛ معمار تلافي خواهد کرد. ولي حالا ديگر نمي دانستيم چه بگوييم. برادران سپاه به ما دلداري مي دادند و پس از معمار هم راه ادامه پيدا کرد.
يکي از فعاليتهاي مهم و اميد وار کننده دولت در منطقه، احداث سد پيشين بود. اين سد عظيم با صدها دستگاه مهندسي و پرسنل مهندسي و کارمند و کارگر در کنار مرز در دست احداث بود. گروهکها و اشرار سعي داشتند که اين سد را منهدم کنند و يا مانعي در راه ساخت آن ايجاد کنند و جلوي پيشرفت آن را بگيرند؛ لذا تأمين امنيت اين سد کاري بس مهم و دشوار بود. جلسه اي تشکيل شد و قرار گذاشتند که يک گردان نيرو از نيروهاي ژاندارمري در آنجا مستقر شود. معمار به من گفت: اجازه ندهيد که يک گردان نظامي اينجا معطل بشود. گفتم پس چه کنم؟ گفت: چند نفر از اين بوميها را مسئول اين کار بگذاريد. هم کار براي مردم منطقه فراهم مي گردد و هم يک گردان نيرو براي حضور در جنگ و جبهه آزاد مي شود. ضمناً اگر بوميها اينجا باشند، هيچکدام از گروهها به اينجا نزديک نمي شوند. اصلاً به وسيله همين مردم امنيت اينجا را برقرار کرده ايم .
من اين نظر را پذيرفتم و در تماس با مسئولين مملکتي و مذاکرات متعدد آنها را راضي به پذيرش اين پيشنهاد کردم و بدين وسيله مشکل امنيت سد حل شد.
معمار به جهل و نا آگاهي افرادي که به نحوي در شرارتها دست داشتند، آگاه بود و آنها را به صورت مستقيم و غير مستقيم به توبه و برگشت به دامن حکومت اسلامي دعوت مي کرد. به آنها تأمين داده و حتي کمک مالي هم مي نمود. مي دانست که اينها فريب خورده و يا تطميع شده اند؛ لذا در صدد نجات و هدايت آنها برآمد. حتي اگر اسيري را پيش او مي آوردند با او به مهرباني برخورد مي کرد، شايد که بتواند او را تشويق به توبه سازد.
يکي از همرزمان در اين رابطه مي گفت:
در يکي از درگيري ها فردي را دستگير کرده بوديم. آقاي معمار وقتي او را ديد، به ما اعتراض کرد که چرا ايشان را آزاد نمي گذاريد و گفت: من ضمانت مي کنم که او فرار نمي کند. بگذاريد راحت باشد. اين برخورد شهيد باعث شد که فرد مذکور دست از شرارت برداشته و به زندگي عادي خود مشغول گردد.
او سعي مي کرد همواره رسول انقلاب در منطقه باشد و براي اين کار از هيچ کوششي فرو گذار نمي کرد. روزي قرار شد در يکي از مناطق صعب العبور و محل تولد يکي از اشرار بزرگ منطقه که پا يگاه مهمي براي اشرار بود، مراسمي به مناسبت دهه فجر و پيروزي انقلاب اسلامي برگزار شود.
پيرامون نحوه اجراي مراسم تبادل نظر کرديم. برادر معمار گفت: خوب است که عده اي از ما به صورت کارواني در آن مراسم شرکت کنيم؛ اما تعدادي از برادران حاضر در جلسه معتقد بودند که چون منطقه خطرناک است و احتمال کمين دشمن وجود دارد، به آن منطقه نرويم. آقاي معمار به واسطه روحيه دلاورمردي و شجاعت و مردم شناسي که داشت، بر اين خواسته اصرار مي کرد و مي گفت: حضور ما در آن منطقه يعني پايان زندگي اشرار و بايد اين کار را بکنيم.
تمهيدات لازم صورت گرفت وبا پانزده دستگاه خودرو به صورت کارواني حرکت کرديم و بعد از دو يا سه ساعت به منطقه مورد نظر رسيديم. مراسم شروع شد و مولوي صحبت کرد و ورود ما را تبريک گفت. مردم خوشحال شدند؛ به گونه اي که اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود.
شهيد معمار مطمئن بود که با ورود ما به آن منطقه مشکل برطرف خواهد شد و به راستي هم مدت کوتاهي پس از آن، شاهد برقراري امنيت در منطقه و رفع مشکلات آنجا بوديم و درايت و مردم شناسي آقاي معمار براي ما اثبات شد.
بعد از مراسم اربعين شهيد جندقيان، علي عازم منطقه شد؛ ولي اين بار با دفعات ديگر فرق داشت. وداع، حالتي ديگر به خود گرفته بود. پدرش مي گويد: در آخرين وداع علي قيافه اش عوض شده بود. سه مرتبه از در منزل خارج شد و از در ديگر وارد شد و با خانواده خداحافظي کرد.
همسر بزرگوارش نقل مي کند: بعد از شهادت جندقيان به ايشان گفتم: ديگر بس است. انتقالي بگير و بيا کاشان، ولي ايشان گفت: من بعد از محمد نمي توانم اين کار را بکنم و با حالتي معصومانه گفت: همسرم، تو بايد با مشکلات زندگي بسازي. خداوند به تو توفيق بدهد تا بتواني براي فرزندانمان هم مادر باشي وهم پدر. ايشان آن روز دل از همه چيز برداشته بود. زينب يادگار شهيد مي گويد: آن روز پدرم دو بار مرا در آغوش گرفت و بوسيد و خداحافظي کرد.
روز جمعه و قبل از روز مبعث بود. ما با آقاي معمار به نماز جمعه رفتيم. او دم در مسجد بعضي از خصوصيات شهيد جندقيان را برايم بازگو کرد و خود نيز تعبيراتي جالب از شهادت داشت. مي گفت شهادت يعني پوشيدن لباس خوشبختي. بعد رفتيم داخل مسجد و ايشان مشغول نماز شد. نمازش طور ديگري بود. سجده هاي طولاني او خبر از موضوعي پنهان مي داد و گويي خواسته مهمي را از خدا طلب مي نمود و بعد از تمام شدن نماز جمعه، باز با همان حالت نشسته بود. حاج آقا موسوي سجادي نزدش آمد و براي جشن عيد مبعث درخواست کمک نمود. معمار رو به ايشان کرد و گفت: فردا بياييد تيپ سلمان؛ آنجا هر کمکي از ما برآيد، دريغ نمي کنيم. بعد که آقا رفت، مجدداً به سجده رفت و مدتي طولاني در سجده بود. من ديدم که امروز با روزهاي ديگر فرق دارد. در حاليکه آن روحيات را تحسين مي کردم به من الهام شده بود که شهيد معمار بزودي ما را ترک خواهد کرد.
بعد از همان روز به محل تيپ برمي گردد و از تهاجم اشرار به روستايي اطلاع پيدا مي کند. با تعدادي از برادران عازم آنجا شده و بعد از درگيري مفصلي با آنها به شهادت مي رسد.
فرداي آن روز وقتي من براي دريافت کمک جشن به مقر تيپ رفتم، با جنازه مطهر شهيد روبرو شدم. بغض گلويم را گرفت و نتوانستم حرف بزنم.
شب عيد مبعث مطا بق با 10/10 /1373 آقاي معمار از تجاوز گروهي اشرار به روستايي مطلع مي شود. ايشان سراسيمه به مقر تيپ رفته و تعدادي از برادران را انتخاب نموده و عازم منطقه مي گردد و رد پاي اشرار را پيدا کرده و در محلي به نام رود خانه بيمپور جنگل چاه شور از توابع ايرانشهر در کمين آنها مي افتند. در نبردي نابرابر ولي مردانه تا پاي جان مقاومت مي کنند و در آن کمين همگي به شهادت مي رسند.
پدر بزرگوار شهيد مي فرمايد:
من در روضه هاي پاي منبر و جلسات مذهبي، داستان گودي قتلگاه سالار شهيدان را شنيده بودم. بعد از شهادت علي که به منطقه و محل شهادت ايشان رفتم، آنجا نيز گودي قتلگاه را مشاهده کردم. محل کمين بچه ها حدود چهارمتر ديواره شني داشت و اطراف آن را هم درختان تناور پوشانده بود که اشرار پشت آنها کمين کرده بودند.
يک نکته جالب از فداکاري و ايثار در آن واقعه مشهود است و آن اينکه هم علي و هم ديگر برادران مي توانستند تسليم شده و زنده بمانند، ولي در فرهنگ اين عزيزان تسليم در برابر دشمن مفهومي ندارد و شهادت را بر تسليم ترجيح دادند.
شهيد علي معمار از مصاديق بارز آيه شريفه «ولتکن منکم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنکر و او لئک هم المفلحون بود »
روح لطيفش از مشاهده صحنه هاي منکر و گناه آزرده مي گرديد. همه را به انجام کارهاي نيک و ترک امور ناشايست توصيه مي کرد.
مادربزرگ شهيد در اين باره مي گويد: علي از بچگي اهل مسجد و نماز بود. خواهرانش را توصيه به حفظ حجاب و رعايت عفاف مي نمود. همه را به خواندن نماز اول وقت ترغيب مي کرد.
همسر شهيد مي گويد: علي هميشه راهنماي ما به نماز و رعايت حجاب و ترک گناهان بود. به من توصيه مي کرد در تربيت بچه ها يم کوشش کن و بگذار خوب درس بخوانند. مي گفت: هميشه به فکر آخرت باشيد، اين دنيا فاني است و گذرا ...
منبع:شقايق کوير،نوشته ي عباس رضايي ومريم شعبانزاده ،نشر کنگره بزرگداست سرداران وشهداي سيستان وبلوچستان-1377
 
 
 



تقدير اهبرمعظم انقلاباز رشادتهاي شهيد
متن تقدير نامه مقام معظم رهبري
فرمانده محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي استان سيستان و بلو چستان
سلام عليکم
گزارش مبارزه بي امان و ايثارگرانه برادران عزيز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آن استان در تاريخ 1/ 4/ 1368 در روستاي شميل در حوالي «نيکوجهان» از توابع «نيکشهر» عليه اشرار و سوداگران مرگ به استحضار مقام معظم رهبري رسيد؛ فرمودند از تلاشهاي برادران در اين مورد تقدير به عمل آيد.
ان شاءالله در سنگر دفاع از آرمانهاي مقدس انقلاب اسلامي و اهداف والاي امام بزرگوارمان موفق و مؤيد باشيد.
والسلام عليکم و رحمت ا... و برکاته
دفتر مقام معظم رهبري
امضاء :محمدي گلپايگاني
 

 

وصيت نامه
بسم الرحمن الرحيم
با سلام به روح پر فتوح شهيدان اسلام و با درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران، مردي که واقعاً تاريخ نکبت بار رژيم شاهنشاهي را که ايران و فرهنگ اسلامي را به سرحد سقوط مي برد،عوض کرد، سخن خود را آغاز مي کنم. موقعي اين کلمات را روي کاغذ مي آورم که در چادر نشسته و آماده شده ايم تا به مقر جديدي برويم و در آنجا حمله کنيم.
سلام من به شما اي پدر و مادر و خواهر و برادر ان عزيز. شماهايي که واقعاً به پاي من زحمت کشيده ايد. من اميدوارم که تو اي مادر مهربان، شيرت را حلالم کني و اگر موقعي در خانه شما را ناراحت کردم ببخشيد وتو اي پدرعزيزم، مرا ببخش و اي خواهران و برادرانم، مرا ببخشيد اگر موقعي شما را ناراحت کرده ام.
و از کليه فاميل ها و دوستان طلب بخشش دارم و من به عنوان يک برادر کوچکتر يا هرچه که شما مي خواهيد حساب کنيد، شما را سفارش مي کنم به اينکه هرچه مي توانيد بيش از پيش عبادت کنيد و بيشتر به ياد خدا باشيد و تا جايي که مي توانيد به نماز جمعه برويد و بيشتر سعي کنيد که بچه هاي محل را تقويت کنيد تا به جبهه ها بيايند و از اسلام دفاع کنند و آنان که نمي توانند، در پشت جبهه ها کمک کنند .
آري پدر و مادر من، باز هم شما عزيزان را به تقوا سفارش مي کنم. من سفارش ديگري هم دارم که در غم شهادت من گريه نکنيد چون من به راهي رفتم که خداوند و پيامبرش براي من معلوم کرده اند و ضمناً محل دفن من اول دارالسلام بعد هر کجا که پدر و مادرم خواستند، باشد.
بسم الرحمن الرحيم . والعصر ان الانسان لفي خسر. الا الذين امنو و عملو الصالحات و تواصوبالحق و تواصو بالصبر. والسلام



خاطرات
زينب معمار فرزند شهيد:

پدرم هميشه مي گفت: سعي کن نماز را اول وقت بخواني و به مادرت احترام کني و به صحبتهاي او گوش فرا دهي. درسهايت را خوب بخوان. حجابت را حفظ کن و هميشه چادر بر سر کن.
پدر بزرگوار شهيد نقل مي کند: پسرم همه را به شرکت در نماز جمعه و جماعت دعوت مي کرد. دفاع از اسلام و رفتن به جبهه و کمک رساني به جبهه ها را واجب مي دانست و مشوق همه به آن بود. احترام به بزرگترها را واجب مي دانست و خودش اينگونه رفتار مي کرد.
عشاير بومي همرزم شهيد درباره او چنين مي گويند: آقاي معمار ما را به نماز جماعت و عبادت خداوند سفارش مي نمود. هميشه مي گفت: شما عشاير نبايد اسلحه خود را به زمين بگذاريد. از سرزمين و منطقه خود در برابر اشرار و افراد خائن دفاع کنيد. چه ما باشيم و چه نباشيم، شما بايد امنيت منطقه و مردم و ناموس خود را تأمين کنيد و با يکديگر مهربان باشيد.
آري، او مصداق کامل «تواصو ابا لحق و تواصو با لصبر » بود و در وادي عشق و وارستگي در صف رستگان لباس فاخر شهادت بر تن نمود. خداوند او را با پيامبر (ص) و ائمه (ع) محشور فرمايد.

همسر شهيد:
شهيد معمار چريکي قهرمان و نترس بود. کسي نبود که اسلحه را از دست بنهد. اگر اشرار مي فهميدند که شهيد معمار به همراه گروه است، مخفي شده و به خود اجازه مقابله نمي دادند، چون مي دانستند که از عهده ي کار برنمي آيند. آنها از اسم دليرمرداني چون معمار و جندقيان، شمعگاني و لبسنگي و اميني وحشت داشتند و آنها را سدي آهنين در برابر حرکتهاي ناجوانمردانه خود مي دانستند.
شهيد بزرگوار عليرغم حضور خانواده اش در نيکشهر با آن گرماي 55 درجه و هواي گرم کويري و امکانات محدود، ماندن در منطقه را ترجيح مي داد، زيرا عاشق خدمت به محرومين آن منطقه و تأمين امنيت مردم آنجا بود. گاهي 20 روز در مأموريت بود و فرصت به خانه برگشتن را نداشت، اما به تعبير همسرش پس از بازگشت گويي اصلاً خسته نيست. البته عليرغم همه اين مشکلات، وظيفه اش را به خوبي انجام مي داد. اين چريک مبارز در خانه مهربان بود، به همه محبت مي کرد، با بچه ها بازي مي کرد و نسبت به پرورش آنها حساس بود. ايشان هميشه با هشياري و آمادگي و ضمن شجاعت، نکات حفاظتي و امنيتي را در نظر مي گرفت. برادرش که که مدتها در کنار او بوده، مي گويد: گاهي در نيکشهر به منزلشان مي رفتم. مي ديدم شبها نيز با اسلحه مي خوابد، مي گفتم: داداش شب ديگر اسلحه نمي خواهي و ايشان پاسخ مي داد: شما از وضع منطقه خبر نداريد؛ هميشه بايد آماده بود.

يک روز صبح مشغول صرف صبحانه بوديم که يکي از همکاران همسرم به سراغش آمد و بعد از گفتگوي کوتاهي علي با عجله اسلحه اش را برداشت و با هم رفتند و تا يک هفته از ايشان خبري نداشتيم. تا يک روز که دوستش به در منزل آمد و گفت: علي خواسته است به سراوان بياييد. خيلي نگران شدم؛ چرا که هميشه ايشان خودش مي آمد. به هرحال به اتفاق آن رزمنده و همسرش به سراوان رسيديم. نمايشگاه بزرگي از غنائم، آنجا برپا شده بود و ديدم که علي سخت مشغول کار است. با ديدن علي خوشحال شدم و براي سلامتي اش شکر خدا را به جا آوردم، ولي رنگ چهره اش در اثر گرما و هواي کوير تغيير کرده بود. گفتم چرا چهره ات عوض شده است؟ گفت: شما نمي دانيد که ما با چه رنج و مشقتي اين غنيمتها را گرفته ايم.

در شرح حال ياور دلير پيامبر اکرم (ص)، عمار ياسر، مي خوانيم که ايشان در جنگ صفين پيش از نود سال داشت. زماني که به سوي ميدان نبرد مي شتافت دستها را به دعا بلند مي کرد و مي گفت:
پروردگارا! تو خود گواهي که اگر بدانم رضاي تو در آن است که خود را در آغوش دريا افکنم، البته چنين خواهم کرد و اگر بدانم خشنودي تو در آن است که تيزي شمشير را با لب و سينه ام آشنا کنم به گونه اي که از پشتم سر برون آرد، بي گمان چنين خواهم کرد؛ ولي بر اساس آنچه به من آموخته اي مي دانم که امروز هيچ عملي همچون جهاد با تبهکاران تو را خشنود نمي کند.
امروز هم سردار علي معمار همان کلام عمار را مي سرايد و رضاي خداوند را در جهاد با تبهکاران و اشرار مي داند و لحظه اي امانشان نمي دهد. او عمار منطقه بود.
عمار و معمار هر دو تربيت شده مکتب اسلام بودند. عمار در روزگار خود معيار حق و باطل بود و معمار دژدفاع از شرف انساني و امروز معمار چنين کرده است.

حضرت مولي الموحدين در بيان اوصاف مؤمن مي فرمايد: آنانکه در راه دين از سنگ مقاوم ترند، سختيهاي دنيا نه تنها آنها را نمي کند بلکه آبديده تر هم مي شوند. معمار يکي از اسطوره هاي ايمان است. او همانند پاره آهن در کوره کوير شرق حرارت مي ديد و با بازگشت زمان مقاوم تر مي شد. در قاموس او خستگي، تسليم و سستي راه نداشت. همه تن شور و حماسه بود، همه وجودش شور و فداکاري بود. از ويژه گي هاي حضرت مولي الموحدين (ع) در جنگها مي خوانيم زرهي که مي پوشيد، پشت نداشت و در بيان علت گفته اند که چون در جنگ مولا پشت به دشمن نمي کرد، زره ايشان نيز به پشت احتياج نداشت.
و سردار شهيد ما، اين شيعه مولا چنين بود؛ هميشه چون شير در برابر دشمن مي غريد و به آنان حمله مي برد و آنان نيز روباه صفتاني بودند که از برابرش مي گريختند.
هر گاه از توان رزمي نيروهاي خودي يا دشمن و از امکانات و مقدرات سخن به ميان مي آمد، برادر معمار از آمادگي و توان نظامي سپاه اسلام سخن مي گفت و همه را به راستي به شوق مي آورد. او روحيه اي تهاجمي داشت. عملکرد دشمن را تحليل مي کرد و همواره پيشنهادات نو داشت.

يکي از دوستان شهيد مي گفت: در چندين عمليات همراه برادر معمار بودم. شجاعت و خستگي ناپذيري او براي من مايه تعجب بود. در يکي ازعمليات ها که يک هفته در کوهها و کمين هاي متعدد درگير بوديم. يک بار که ايشان به نزد من آمده و احوالپرسي نمود، من يکدفعه اين جمله از زبانم پريد که: ديگر خسته شده ام. نگاه مليحي به من کرد؛ در چشمانش خواندم که مي خواهد چيزي بگويد. خيلي خجالت کشيدم؛ به همين علت زود بلند شده و به بهانه انجام کاري از او جدا شدم. از حرفي که زده بودم پشيمان شدم. آخر با چشم خودم مي ديدم که خود ايشان بيش از همه فعال است و در عين حال هيچ وقت صحبت از خستگي نمي کرد.

برادرشهيد:
مديريتي قوي و چند منظوره داشت. يک گروه را هدايت مي کرد و در همان حال تيپ ديگري را نيز هدايت مي کرد. اول تصور مي شد نتواند کار کند، ولي بعد استعدادهاي خود را نشان مي داد، فرماندهي مي کرد و در کنارفرماندهي کارهايي مثل بنايي و لجستيکي و معماري هم انجام مي داد.

برادر معمار در انجام مأموريتها و کارها همواره سعي مي کرد کار را به کاردان بسپارد و رابطه و خويشاوندي هرگز سرلوحه کارش نبود. حتي به برادرش که دوران بسيج سربازي را در منطقه تحت فرماندهي او مي گذراند، کارهاي طاقت فرسا مي سپرد و گاه بدون توجه به مهر برادري، او را براي انجام مأموريتهاي خطرناک برمي گزيد.
برادرش چنين نقل کرده است:
برادرم روحيه عجيبي داشت و در درگيريها خودش را نمي باخت. خيلي جدي بود و خودش در بيشتر مواقع جلو دار بود و بين من و ديگران فرق نمي گذاشت. يک روز که براي مأموريتي آماده شديم و مي خواستيم از نيکشهر به آهوران برويم، ده الي يازده ماشين آماده حرکت بوديم. من هم سوار شدم؛ آمد جلو و به من گفت: تو نمي خواهد بيايي. گفتم دوست دارم در عمليات باشم. برادرم يک دستگاه موتور به من داد و مأموريت جلوداري يا به اصطلاح راه پاک کني را به من سپرد. جلو مي رفتم و خبرها را به نيروها ي پشت سر مي رساندم تا اينکه عمليات با موفقيت به پايان رسيد و به سپاه نيکشهر برگشتيم.

سردار معمار يک زاهد به تمام معنا بود. علي رغم امکاناتي که در اختيار داشتف خيلي ساده و بي آلايش زندگي مي کرد. اين روحيه از کودکي در وجود او موج مي زد.
مادر شهيد مي گويد: به او مي گفتم لباست را عوض کن و به مدرسه برو. پاسخ مي داد: اصل، نجابت آدم است؛ لباس مطرح نيست.
علي با بقيه فرزندان من فرق داشت. اصلاً به زرق و برق دنيا توجهي نداشت. برايش مهم نبود که چه لباس و کفشي مي پوشد. خيلي عادي زندگي مي کرد. کم توقع و پرکار بود. در يکي از عمليات ها دو هزار دستگاه ويدئو قاچاق کشف و ضبط نمود و مي گفت: هيچ کدام از اينها به اندازه پر کاهي برايم ارزش ندارد و آنها را تحويل مقامات بالا داد.
وقتي به مرخصي مي آمد خيلي ساده پوش بود و کمتر کسي او را مي شناخت. کسي نمي دانست که او چکاره است؛ به گونه اي برخورد مي کرد که کسي او را نشناسد. حتي خود ما هم نمي دانستيم که او چه پستي و چه درجه اي دارد و زماني که از کارش سؤال مي کرديم، مي گفت: من يک بسيجي ساده هستم و اين در حالي بود که ايشان سمت فرماندهي سپاه نيکشهر و قرارگاه مستقر در منطقه را به عهده داشت.
مسئول عمليات نيکشهر بود و ما قصد داشتيم او را به عنوان فرمانده سپاه معرفي کنيم. اما او قبول نکرد و مي گفت: من مي خواهم اينجا عمليات بدهم. اسم و رسم برايم اهميت ندارد. من به ايشان گفتم: اگر شما مسئول باشيد، بهتر مي توانيد عمليات را فرماندهي کنيد. مي گفت: نه، من عنوان نمي خواهم. من هر کاري بخواهم، انجام مي دهم. دستم باز است. من پست و مقام نمي خواهم. به هر حال ما با اصرار زياد فرماندهي را به ايشان سپرديم و ايشان با يک شرط پذيرفت و گفت: من نمي خواهم هميشه پشت ميز بنشينم. من بايد به منطقه بروم. بارها و بارها پست هاي بالاتر را به او پيشنهاد کرديم، ولي قبول نکرد و مي گفت: من براي امنيت در اين منطقه مسئوليت و رسالتي دارم و بايد آن را انجام دهم ودر انجام اين رسالت هم مزدش را از خالقش گرفت.
آري، مردان خدا اين گونه هستند. به تعبير مولاي متقيان (ع) اينان ظاهراً دنيايي اند، اما به ظاهر اهل آن نيستند. در دنيايند، ولي مانند کسي که اهل آن نيست. دل در گرو مظاهر دنيايي ندارند. دنيا با همه وسعت در برابر عظمت روح الهي اين شيفتگان جمال معشوق، کوچک و بي مقدار است.

سال 68 که ايشان فرمانده سپاه نيکشهر بود، ما به قصد ديدار و بررسي مشکلات منطقه به آنجا رفتيم. او را نمي شناختيم. وقتي وارد سپاه شديم، عده اي از برادران را ديدم که در ميان محوطه جمع شده و مشغول صحبت هستند. جلو رفتم و گفتم: با برادر معمار کار دارم، ايشان را کجا مي توانم ببينم؟ با اشاره گفتند آن آقايي که آنجا نشسته، معمار است. من از سادگي ايشان يکه خورده و گفتم: ايشان فرمانده اينجاست؟! گفتند بله. بعد که به سمت ايشان رفتم، متوجه شد و به طرفم آمد و بعد از احوالپرسي دستم را گرفت و به طرف دفتر برد. پيش خود فکر کردم حتماً ميزي تشکيلاتي و تشريفات فرماندهي در کار است، ولي وقتي وارد اتاق شدم، ديدم جز يک ميز و يک صندلي و عکسي از امام (ره) و مقام معظم رهبري چيزي ديگر در اتاق نبود وخيلي ساده و بي تکلف پيرامون مسائل فرهنگي منطقه صحبتهايي کرديم و سپس به سوي عشاير منطقه روانه شد يم.
در بازگشت، به اتفاق به منزل ايشان رفتيم. ولي وقتي وارد منزل شديم، ديگر تعجب نکردم. خانه اي کوچک با دو اتاق و حياطي که ديوارش را با گل چيده بودند و يک در چوبي که بايد سرت را خم مي کردي تا بتواني وارد شوي. مرا به اتاق راهنمايي کرد و آنجا نشستم. هوا خيلي گرم بود؛ بالاي 42 درجه، آن هم هنگام ظهر در نيکشهر. پنکه کوچکي که در اتاق ديگر نزد خانواده اش بود، برايمان آورد. من گفتم اين پنکه را براي بچه ها ببر. ما مي توانيم تحمل کنيم.
اين زندگي بسيار ساده اي بود. با اينکه امکانات فراوان در اختيارش بود و مي توانست از بهترين وسايل زندگي استفاده کند در نهايت سادگي که مختص سرباز امام زمان (عج)و فرمانده واقعي اسلام است، زندگي مي کرد.

شهيد معمار اهل کار و فعاليت بود و مي خواست که با روزي حلال امرار معاش کند. يردارسليماني مي گويد: بارها مي گفت: اگر سپاه و شما به من اجازه بدهيد، سالي سه ماه مي روم کار آزاد مي کنم و بقيه سال را مي آيم اينجا خدمت مي کنم و حقوق سپاه را هم نمي خواهم. مي ترسم به اندازه حقوقم کار نکنم.

عليرغم کار شديد و فعاليت، برادر معمار مي کوشيد هرگز ناراحتي و خستگي را به خانه منتقل نکند. به دختر بزرگش زينب عشق مي ورزيد و از اينکه خانواده اش را در منطقه اي دشوار و ناامن مدتها بي سرپرست و تنها مي گذارد، شرمگين و ناراحت بود. روزي خوابي را که ديده بود، براي دوستش چنين تعريف کرد: خواب ديدم که داشتند مرا بازخواست مي کردند. جرمم اين بود که چرا توجهي به خانواده و زندگي نمي کنم و از طرفي چرا به وظيفه خود در قبال منطقه عمل نکرده ام. کار بالا گرفت و مرا محکوم کردند و قرار بود مجازات شوم. ناگهان با حالتي پريشان از خواب پريدم. از آن موقع تا حالا در فکرم. هر دو راه مهم است و مي ترسم خداي ناکرده اگر نسبت به يکي کوتاهي کنم، گذشته از گناه در آن دنيا هم بازخواست شوم.
اين خواب نشانه دغدغه و ناراحتي شهيد از انجام درست مسئوليتها بود. او مي کوشيد در هر دو جبهه وظايف خود را بدرستي انجام دهد. هرگز فرماندهي سختکوش و جدي بودن او را از وظيفه پدري و همسري باز نداشت و هر وقت فرصتي مي يافت، خانواده اش را از ياد نمي برد.
اگر چه شرايط سخت منطقه اين امکان را فراهم نمي آورد. خانواده و همسر ايشان نيز با طاقت و سختکوشي، همراه و همسفر اين مرد بزرگ بودند. همسر ايشان دستگاه دار قالي بافي برپا کرده بود و در واقع با اين کار تلاش و همراهي خود را به همسرش نشان مي داد.

سردار معمار در نگهداري و حفظ بيت المال نيز بسيار دقيق و کوشا بود. از امکانات سپاه به نحو احسن نگهداري و پاسداري مي کرد وخودرويي که در اختيارش بود، تميزترين و مرتب ترين خودرو بود، زيرا او با تمام تلاش در حفظ و نگهداري آن مي کوشيد.
در يکي از عمليات ها چندين دستگاه ويدئو قاچاق گرفتيم. من به شوخي به ايشان گفتم: داداش، يکي از اين ويدئوها را به کاشان ببريم و براي استفاده خودمان داشته باشيم. برادرم از روي خشم نگاهي به من کرد و گفت: اينها از خاک منطقه براي من پست تر است؛ و به اين وسيله مرا از فکر در اين مورد منع کرد.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان سيستان و بلوچستان ,
برچسب ها : معمار حسن آبادي , علي ,
بازدید : 220
[ 1392/05/07 ] [ 1392/05/07 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 161 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,712,853 نفر
بازدید این ماه : 4,496 نفر
بازدید ماه قبل : 7,036 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک