فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

شهيد« ابراهيم مرادي» در سال 1334 در روستاي« گر گه اي»دربخش« سرو آباد» از توابع شهرستان «مريوان» به دنيا آمد .با توجه به اينکه در روستاي «گر گه اي» هيچ مکاني به عنوان مدرسه وجود نداشت و از طرف ديگر چون خانواده او از ضعف بنيه مالي رنج مي بردند نتوانست به مدرسه برود و در مکتب خانه روستا در محضر امام جماعت آنجا به فرا گيري قرآن کريم و بعضي از کتابهاي ديني پرداخت .اما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به صورت متفرقه درس خواند و مقطع ابتدايي رابه پايان رسانيد .در سال 1353 به خدمت سر بازي اعزام شد .دو سال خدمت راتمام کرد و به روستاي زادگاه خود باز گشت .پس از خدمت عدم رضايت او از رژيم منفور پهلوي و مالکين روستاها در اعمال و گفتارش کاملا مشهود بود ؛ به طوري که بيشتر اوقات آرزو مي کرد روزي از راه برسد و او بتواند درجه هاي فرمانده پاسگاه وقت (گر گه اي) را بکند و به زمين اندازد .او در زمان خفقان ستمشاهي که حتي کسي جرات بردن نام شاه را نداشت، به افشاي ماهيت پليد رژيم پرداخت و بعد ها شنيده مي شد که او چندين بار به تهران رفته است و به خاطر پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره)و ساير فعاليت هاي سياسي عليه رژيم شاه چندين مرتبه دستگير و شکنجه شده است .بعد از آنکه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد؛ نيرو هاي ضد انقلاب گروه گروه در استانهاي مرزي کشور مثل کردستان مظلوم سر برآوردند و آنجا را نا امن کردند . شهيد مرادي و چند نفر از دوستان غيور او هنگامي که کردستان را در چنين وضعيت نا به سا ماني ديدند و هيچ گونه راهي براي پيوستن به نيروهاي اسلام پيدا نکردند به صورت مخفيانه از کردستان خارج شدند و به تهران رفتند .در آنجا طي ديداري با حضرت امام (ره)به عضويت سپاه در آمدند و به کرمانشاه باز گشتند .پس از فرا گيري آموزش هاي نظامي و کسب اطلاعات لازم در کرمانشاه ,آنجا را ترک کردند و از طريق هلي کوپتر به مريوان آمدند و در پادگان( موسک) مريوان پياده شدند و از همان نقطه شهر شروع به پاکسازي منطقه کردند .شهيد مرادي در طول عمليات و در گيريهايي که در منطقه به وقوع مي پيوست ، چهارنوبت از ناحيه هاي مختلف بدن مجروح شد اما هر بار پس از آنکه مختصري بهبودي حاصل مي کرد،
دو باره به ميادين نبرد مي شتافت .ايشان از بدو ورود خود به سپاه تا هنگام شهادت سمتهاي مختلفي را عهده دار گرديد که از ميان آنها مي توان به سمتهايي نظير فرماندهي گردانهاي نبي اکرم (ص)و شهيد بهشتي و سرو آباد در مريوان اشاره کرد .در تاريخ 2/3/66 13که با نوزدهم ماه مبارک رمضان سالروز ضربت خوردن مولاي متقيان حضرت علي بن ابي طالب (ع)مصادف شده بود يکي از گردانهاي سپاه مريوان با نيرو هاي ضد انقلاب در روستاهاي( چورو ننه) در گير مي شوند و مي توانند کميني را که ايجاد کرده بودند خنثي نموده و آنها را فراري دهند. شهيد مرادي به محض اينکه از موضوع خبر دار مي شود ؛نيروهاي تحت امر خود را آماده مي کند و به طرف روستاي چوروننه مي آيد در اين هنگام نيرو هاي ضد انقلاب که از دست گردان خودي در حال فرار بودند متوجه ورود نيرو هاي شهيد مرادي مي شوند و در با لاي جاده کمين مي گيرند. وقتي که خودرو هاي سپاه وارد مي شوند نيرو هاي ضد انقلاب شروع به شليک مي کنند و شهيد مرادي پس از مدتي مبارزه شجاعانه با زبان روزه به شهادت مي رسد .مزار مطهر شهيد در روستاي ابراهيم آباد مي باشد .روستاي( گرگه اي) بعد از شهادت ابراهيم مرادي ,ابراهيم آباد نام گرفت .
از شهيد مرادي دو فرزند دختر به يادگار مانده است .

شهيد ابراهيم مرادي چهره نوراني و جذابي داشت . وقتي در چهره او خيره مي شدي به شادابي و نوراني بودن آن غبطه مي خوردي . خنده هاي شيرين او که در صورتي مهربان وزيبا به مهماني مي نشست؛ خستگي طاقت فرساي ساعتها مبارزه را از تن نيرو ها بيرون مي کرد .بسيار شوخ طبع و مهربان بود . همه نيرو ها رادوست مي داشت. اتفاق مي افتاد که براي آشتي دادن نيرو ها کيلو متر ها راه مي پيمود و سختي ها و زحمات زيادي متحمل مي شد .او مي گفت اگر در بين ما ناراحتي ايجاد شود؛ دشمن خوشحال خواهد شد بنا براين همواره در تلاش بود تا در بين نيرو ها دوستي محکمي برقرار نمايد. دوست نداشت که کسي در مقابل او مورد توهين و سرزنش قرار گيرد . زير بار ظلم نمي رفت و در مقابل ظالم قاطعانه مقاومت مي کرد .بطوري که وقتي سر باز بود، يک افسر عالي رتبه نظامي به دوست سرباز او توهين مي کند و به او فحش و نا سزا مي گويد. در اين هنگام شهيد مرادي با شجاعت تمام به طرف آن افسر مي رود و با قنداق اسلحه ضربه محکمي به شکم او مي زند .
بيش از اندازه شجاع و نترس بود ؛او شجاعت را با صداقت و اخلاص عجين مي ساخت و شجاعت خود را وسيله اي براي آزادي کساني که در يوغ استبداد به سر مي بردند قرارمي داد . بيشتر اوقات در تعقيب ضد انقلاب بود و آسايش چنداني نداشت . او از اين کار نه تنها خسته نمي شد بلکه احساس لذت هم مي کرد . صبر و شکيبايي عجيبي داشت . در برابرمشکلات خود را نمي باخت و به خداوند يکتا توکل مي کرد. هر کاري راکه به او محول مي شد به نحو احسن انجام مي داد و احساس مسئوليت خوبي داشت . در کمال متانت و ادب حرف بزرگتر هاي خود را گوش مي داد و طبق گفته آنها عمل مي کرد. امين بود و صداقت در رگ و خون او شريان داشت . هميشه دوست داشت که خدمتگذار مردم باشد .معنويت عجيبي در کارهاي او حاکم بود . هميشه قبل از رفتن به در گيري وضو مي گرفت و به بچه ها توصيه مي کرد که هدف خود را خالص و عاري از تظاهر نمايند و مواظب باشند که پول و مقام دنيايي آنها را گول نزند .او از هر نظر تکامل پيدا کرده بود و مي شد گفت که انسان کاملي بود .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثار گران سنندج ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد

 


 

خاطرات
محمد صالح عبدي:
منطقه اورامان به دليل وضعيت خاص جغرافيايي و دارا بودن ارتفاعات مختلف ، براي ما اهميت ويژه اي داشت .يک سلسله از کوههاي کمنطقه که در خطوط مزري بود ، در اختيار عناصر رزگاري بود و همين امر موجب شده بود تا ارتباط آنها با حزب بعث به سهولت انجام پذيرد .
در جلسه اي با حضور حاج احمد متوسليان ، شهيد ابراهيم مرادي ، شهيد عثمان فرشته ، شهيد جلال بارنامه ، حسين مدني فر و بنده تصميم گرفته شد طي عملياتي اين ارتفاعات را از لوث وجود عناصر "رزگاري" پاکسازي کنيم .
طرح عمليات ريخته شد و خوشبختانه توانستيم عمليات را با موفقيت به انجام رسانديم و بر ارتفاعات مسلط شديم .و بر روي يکي از ارتفاعات پايگاهي ايجاد کرده بوديم .به اتفاق يکي از پيشمرگان با دوربين در حال کنترل و تحرکات دشمن بوديم که متوجه شديم يک نفر مقداري بار را بر دوش گذاشته و يک گالن بيست ليتري را هم در دست داردذ و به طرف پايگاه مي آيد .وقتي نزديک تر شد متوجه شديم جاويد الاثر حاج احمد متوسليان است که مقداري خرما و نفت را از يک فاصله دور بر دوش گرفته بود تا براي رزمندگان مستقر در پايگاه بياورد .
به استقبالش رفتيم و خواستيم با ر را از دوشش پايين بياوريم و خودمان حمل کنيم ، اجازه نداد .علت را از او سوال کرديم ، گفت :من دارم وظيفه ام را انجام مي دهم .وقتي وارد پايگاه شد ، بعد از احوالپرسي و روبوسي با رزمندگان بشدت گريست .ابتدا تصور کرديم مشکلي پيش آمده است .وقتي از او سوال کرديم چرا گريه مي کني ؟گفت ما در مريوان داخل شهر هستيم و از امکانات بيشتري استفاده مي کنيم ولي شما بر روي خاک مي خوابيد ، آن هم در کوه دور افتاده بدون هيچ نوع امکاناتي !خدمت واقعي را شما انجام مي دهيد .خدمت ما و شما هيچ وقت با هم قابل مقايسه نيست .
ايشان را دلداري دادم و گفتم :شما در آنجا بهتر مي توانيد خدمت کنيد ، ما هم در اينجا !بنا بر اين هر دو گروه جز رضاي حق و خدمت به مردم نيست .پاکسازي سرو آباد بدون تلفات شبي که من به اتفاق حامد براي شناساي و جمع آوري اطلاعات به سرو آباد رفته بوديم ، ضد انقلاب دئر همان شب به يکي از مقرهاي پيشمرگان در شهر مريوان حمله کرده بودند .وقتي ما به قلعه چي بر گشتيم و موضوع را فهميديم ، به مريولان رفتيم .گروهک ها گريخته بودند .حاج احمد متوسليان گفت :اين ها از شهر خارج شده اند و بايد به تعقيبشان بپردازيم و براي اين کار شما بايد به هزار خاني برويد ، ابراهيم مرادي به هجمنه برود و عثمان فرشته هم براي پشتيباني از شما به قلعه امام در پشت هجمنه مي آيد .غروب همان روز به قلعه جي رفتيم و در آنجا من به اتفاق 45 نفر، ابراهيم و همراه 40 نفر و عثمان نيز با تعداد 45 نفر عازم محل ماموريت شديم و قبل از روشن شدن هوا هزار خاني را دور زديم و به گروه ابراهيم رسيديم که مشغول تعقيب يکي از عناصر کومله بودند .
شهيد ابراهيم را ديدم و گفتم :ابراهيم !مي خواهم پيشنهادي بدهم ، اما قول بده اگر موافق آن نبودي ، عصباني هم نشوي .گفت بگو !گفتم :ما تا اينجا آمده ايم ، تعدادمان هم نسبتا زياد است .بياييد به طرف سرو آباد برويم و آنجا را پاکسازي کنيم .
ابراهيم گفت :ما ماموريت نداريم به سرو آباد برويم و اگر بدون ماموريت رفتيم و اتفاقي براي نيرو ها افتاد ، چه کسي جوابگوست ؟گفتم :حالا که اين طور است ، اجازه بده تا من با عثمان هم تماس بگيرم ، اگر ايشان هم پذيرفتند ، فکري هم براي ماموريتش مي کنم .
بلافاصله با عثمان تماس گرفتم .او گفت حرفي ندارد ، ولي جواتب حاج احمد را چه کسي مي دهد ؟گفتم :خودم !وقتي عثمان و ابراهيم موافقت کردند ، گفتم من به اتفاق نيروهاي تحت امر به طرف ارتفاعات سيد مصطفي و سيد بالا برز حرکت مي کنيم ، اگر توانستيم آنها را تصرف کنيم ؛ با حاج احمد تماس مي گيرم .اگر اجازه دادند بمانيم ، شما بياييد در جاي ما مستقر شويد ، ما هم براي پاکسازي وارد شهر مي شويم ، اگر هم اجازه ندادند از همان جا بر مي گرديم .
قبول کردند .ما هم بسرعت توانستيم ارتفاعات را به تصرف در آورديم .
وقتي در ارتفاعات مهم و سوق الجيشي مستقر شديم ، با حاج احمد تماس گروتم و گفتم :حاجي تمام ار تفاعات مهم منطقه اکنون در اختيار ماست ، ما قصد پاکسازي سرو آباد را داريم ، اگر موافقي نيروي کمکي اعزام کن ، اگر هم مواقفق نيستي ، بر مي گرديم !
حاج احمد خيلي خوشحال شد و گفت :بمانيد و کارتان را ادامه دهيد .
من فورا کمکي مي فرستم .وقتي موافقت حاج احمد را گرفتم ، به پيشمرگان گفتم :بچه ها ، عجله کنيد ، اکنون بهترين فرصت است و بايد وارد شهر شويم .به سرعت آمديم و دئر باغ شيخ نيروها را به چند قسمت تقسيم کردم .گروهي را به سه راه دورو فرستادم تا حملات احتمالي گروه رزگاري را دفع کنند .دسته اي را براي تسخير کوه مرتفعي که در ضلع شمالي شهر قرار دارد ، فرسنتادم و خود نيز به اتفاق چند نفر به طرف پاسگاه حرکت کردم .
نيروهاي دمکرات به محض مشاهده ما مقر را تخليه کرده و به طرف کوسلا ن فرار کرده بودند .عناصر کومله هم بدون هيچ مقاومتي شهر را ترک کردند .با اتکا به ذات لم يزل ، شهر سرو آباد را با همان تعداد اندک و بدون هيچ گونه تلفاتي پاکسازي کرديم و آن را در اختيار برادران ارتشي قرار داديم .
محمد صالح عبدي:
در بعضي از مقاطع تاريخي با انسانهايي رو به رو مي شويم ک ظرفيت وجودي آنها نه در مکان مي گنجد ، نه درزمان ؛ و در واقع بين آنها با نسل هاي قبل و بعد از خود يک تفاوت ماهوي وجود دارد ، چرا که شيوه سلوک و رفتار آنان بر مداري مي گردد که با ديگران کاملا متفاوت است .
مي توان آن چه را که در سالهاي بعد از انقلاب اتفاق افتاد ، جزو همان مقاطع استثنايي به حساب آورد .ايمان اخلاص و صداقت انسانهاي آن زمان را به سهولت نمي توان در دوران هايي ديگر نظاره کرد . اسطوره هايي مانند عثمان فرشته وابراهيم مرادي وعزيزان ديگر.گروهک هاي ضد انقلاب در سالهاي اوليه تشکيل پيشمرگان مسلمان کرد ، يکي از اتهاماتي را که متوجه پيشمرگان مسلمان مي کردند ، اين بود که آنها حقوق و مزاياي کلاني از دولت مي گيرند .اما واقعيت غير از اين بود .در آن زمان هيچ پيشمرگي حقوق مصوب ماهيانه نداشت .در پايان هر ماه مبالغي را در سيني مي گذاشتند هر کس هر مبلغي را که نياز داشت ، متناسب با هزينه هاي ماهيانه اش بر مي داشت .حد اکثر مبالغي که دوستان از سيني بر مي داشتند بين 200 تا 500 تومان بود .دقيقا به ياد دارم از مهر ماه سال 60 تا فروردين 61 ماهيانه دويست تومان پول از سيني بر مي داشتم و اين مبلغ ، بسيار بسيار برکت داشت ، به گونه اي که آن سيني به سيني برکت مشهور شده بود .

محمد صالح عبدي:
در سال 59 در کوه قوچ سلطان در اختيار ضد انقلاب و نيروهاي بعثي بود .
به همراه شهيد ابراهيم مادي و جمعي از پيشمرگان براي شناسايي قبل از عمليات به آنجا رفتيم .در دامنه کوه منطقه اي بود به نام چال خزينه ظرف مدت 24 ساعت توانستيم دو سنگر جمعي را در دل کوه ايجاد کنيم و سقف آن را با چوب و برگ و شاخه درخت بپوشانيم تا د استتار کامل باشد .از انجا به عنوان بنه استفاده مي کرديم .
روستاي مرانه در همان نزديکي ها بود که يکي از مقرهاي اصلي حزب دمکرات در آنجا قرار داشت و گردان معسر نيروهاي بعثي هم در قسمت بالاي روستا بود که يک گردان پدافندي خيلي مجهز بود .
قرار شد بنده به همراه شهيد ابراهيم مرادي ، محمد خاور و يکي از برادران ارتشي براي شناسايي پايگاه حزب دمکرات و گردان معکسر مامور شويم .داخل روستاي مرانه شديم و به مقابل مقر دمکرات ها رفتيم.ديدم نگهبانشان خوابيده است .بدون سر و صدا از کنارشان رد شديم تا به پايگاه بعثي ها برسيم
دمکراتها يم زاغه مهمات داشتند که روي آن را با تور پوشانده و کاملا استتار کرده بودند .پايگاه بعثي ها هم در همان نزديکي ها بود و چون به تازگي در آنجا مستقر شده بودند ؛ پايگاه هنوز فاقد سيم خاردار و حفاظت و فيزيکي کافي بود .
محمد خاور در جلو حرکت مي کرد ، پشت سر او برادر ارتشي بود ، من نفر سوم بودم و ابراهيم پشت سر من حرکت مي کرد .به نزديکي هاي پايگاه رسيده بوديم که ابراهيم از پشت ، ما را گرفت و گفت :صالح ، من پايم به چيزي مانند تله گير کرده است .بر گشتم و هر چه سعي کردم نجاتش بدهم ؛ نشد . پايش در لاي تور استتار گير کرده بود .نگهبان عراقي متوجه پچ پچ ما شد و ايست داد و با صداي بلند به زبان عربي گفت :قف !ما متوجه نبوديم .برادر ارتشي که همراه ما بود ، عرب بود .گفت :زود باشيد دراز بکشيد ، ايست داد .
همان جا بر روي زمين دراز کشيديم .عراقي ها شروع کردند به تير اندازي و همزمان نور افکن قوي را روشن کردند .عکس العملي نشان نداديم و گفتيم اگر عکس العملي نداشته باشيم ، مطکمئن خواهند شد که کسي نبوده و ما هم مي تواتنيم به ماموريت محوله بپردازيم .
عراقيها حدود نيم ساعت بدون هدف تير اندازي کردند و ما همچنان کنار زاغه مهمات مخفي شده بوديم .با لاخره وقتي مطمئن شدند خطري متوجه آنها نيست ، کنار سنگر جمع شده بودند و با صداي بلند صحبت مي کردند .برادر ارتشي که همراه ما بود ، صحبت هايشان را ترجمه کرد و مي گفت :فرمانده عراقيها به نيروهايش مي گويد به سنگرهايتان بر گرديد ، احتمالا خرس بوده که پايش به تور استتار گير کرده است !وقتي پراکنده شدند ما پتويي را به سرمان کشيديم و کاغذ کالک را در آورديم و آن برادر ارتشي توانست به خوبي نقشه منطقه را ترسيم کند .
کارمان تا ساعت 4 بامداد طول کشيد و پس از اتمام ماموريت شناسايي ، توانستيم از همان راهي که رفته بوديم به سلامت به پايگاه بر گرديم .


قوچ سلطان براي نيروهاي ما يک نقطه بسيار استراتژيک بود و از نظر نظامي بسيار اهميت داشت .در ابتداي شروع جنگ نيروهاي ما توانستند آنجا را از عراقيها پس بگيرند ؛ اما به دستور بني صدر خائن ريئس جمهور وقت ؛ آنجا را تخليه کردند و به اصطلاح ايشان عقب نشيني تاکتيکي کردند. بنا بر اهميتي که اين منطقه داشت ، فرماندهان وقت معتقد بودند که به هر طريقي ما بايد آنجا را تصرف کنيم .لازمه اين کار شناسايي کامل منطقه و کسب اطلاع از عده و عده دشمن بود که اين ماموريت را به گروه شناسايي ما محول کردند ما در ادامه شناسايي هاي قبلي از نقاط ديگري کارمان را شروع کرديم .در شب سوم ماموريت ، عناصر گروهکي ما را شناسايي کرده بودند .ما در منطقه حساسي مقابل دوله بي و ميرانه بوديم .
من و شهيد ابراهيم مرادي در دامنه کوه بوديم و تير بار چي ما هم در بالاي کوه .مي خواستيم فريضه نماز ظهر را به جا آوريم ؛ من به ابرهيم گفتم تو نمازت را بخوان ؛ من نگهباني مي دهم ، بعد من نمازم را مي خوانم .
نماز را تمام کرديم ، ما را زير رگبار شديد قرار دادند .شهيد ابراهيم گفت :چه کنيم ؟گفتم :تا جهت تير اندازي را تشخيص ندهيم ، هيچ کاري نمي کنيم .محمد هم که از ما فاصله داشت ، ما را صدا زد و گفت چي شده ؟در اين فاصله من توانستم مسير تيرهاي دشمن را تشخيص دهم .گفتم :از رو به رو تير اندازي شده ،آنجا را بزن ، تا ما بتوانيم بياييم بالا .
محمد بلافاصله نقطه مقابل را با تير هدف قرار داد و ما توانستيم از تير رس دشمن خارج شويم و به پايگاه بر گرديم .وقتي بر گشتيم ، بلافاصله موضوع را بعه فرماندهي اطلاع داديم و گفتيم که لو رفته ايم و دشمن از حضور ما در منطقه اطلاع پيدا کرده است .گفتند اشکال ندارد ، 5 نفر در پايگاه بمانند و بقيه سريع به گردنه کبوتر کش بيايند .
ما با سرعت حرکت کرديم و وقتي به آنجا رسيديم ، ديديم تعداد زيادي از نيرو هاي ارتش ، سپاه و پيشمرگان مسلمان براي عملياتي مهيا شده اند .
ساعت 2 بامداد به کوه قوچ سلطان حمله کرديم و با رشادتي که رزمندگان از خودئ نشان دادند ، توانستيم در وقت اذان صبح آنجاا را به تصرف در آوريم .
اما پايگاهي که بعثي ها در چاله خزينه داشتند ، سقوط نکرده بود و برادران ارتش با دشمن درگير بودند .حتج احمد متوسليان به من گفت :به اتفاق تعدادي از پيشمرگان به کمک برادران ارتش برويد تا بلکه بتوانيم پايگاه را تصرف کنيم .
ارتش از يک جناح به باشماق حمله کرده بود ، ما هم به اتفاق تعدادي ديگر حمله کرديم .يک گروهبان و يک نفر سرباز به عنوان آرپي جي زن همراه ما بودند .از گردنه که پايين آمديم ؛ متوجه شدم که يک دستگاه تانک دشمن به سرعت به طرف ما در حرکت است به آرپي جي زن گفتم تانک را بزن !
او تانک را نشانه گرفت ، اما آرپي جي عمل نکرد .فورا آرپي جي را از دست ايشان گرفتم و با اينکه تا آن لحظه با آرپي جي تير اندازي نکرده بودم ، تانک دشمن را نشانه
گرفتم و با شليک اولين آرپي جي آن را متوقف کردم .
با انهدام تانک دشمن ، زمينه پيشروي ما آماده تر شد . تا نزديکي پايگاه دشمن حرذکت کرديم وتير بار مجال پيشروي را به نيروهاي ما نميداد .به محمد گفتم :مهمات ما رو به اتمام است سعي کن صرفه جويي کني ،ما را با آتش تير بار پشتيباني کن ؛ جلو برويم !
با لا خره توانستيم خدمه تير بار عراقي را به هلاکت برسانيم وبلافاصله بر نقطه اي که تير بار در آنجا قرارداشت ، مسلط شويم و با تعداد بسيار کمي از چند جناح حمله کرده و پايگاه دشمن را تصرف کرديم و تعداد 40 نفر از اتفراد دشمن را به اسارت در آورديم .شهيد سر گرد عبادت در اين عمليات به شهادت رسيد .
ديوانه راستگو پس از آرزاد سازي قوچ سلطان و چال خزينه ، بنده به اتنفاق شهيد ابراهيم مرادي مامور جمع آ.ري مهمات به جا مانده از نيروهاي بعثي در سير باشماق شديم .
وقتي که وارد روستاي باشماق شديم ، متوجه شدم فردي در داخل حياط خانه اي قدم مي زند وبه کسي به نام احه سور فحش و ناسزا مي گويد .در را باز کردم ديدم ديوانه اي است که در را به رويش بسته اند .از او سوال کردم چه کسي شما را زنداني کرده است ؟گفت :احه سور !گفتم احه سور کيست ؟گفت مامور استخبارات عراق است و در اين خانه خوابيده است .ابتدا سخنان او را جدي نگرفتم ، اما بعد به ابراهيم گفتم ممکن است راست بگويد ، خانه را باز رسي کنيم .
وقتي وارد خانه شديم ، ديدم" احه سور" خوابيده است و يک قبضه خمپاره 60 يک قبضه کلاش و يک قبضه کلت کمري هم در کنارش بود.
قبل از اينکه از خواب بيدار شود ، دستگيرش کرديم .گفت :مرا ببخشيد ، هر اطلاعاتي بخواهيد در اختيارتان قرار مي دهم .
گفتم اگر همکاري کني ، هيچ اسيبي به تو نخواهد رسيد .بايد تمام زاغه مهمات هاي مخفي منطقه را به م نشان دهي .قبول کرد و همه اطلاعات را در اختيار ما گذاشت و دهها انبار سلاح و مهمات دشمن را بدون جنگ و درگيري به تصرف در آورديم و سلاح ها و مهمات فراواني را به غنيمت گرفتيم .

رحيم احمدي:
براي پاکسازي منطقه "چشميدار" و "بوريدر" به اتفاق جمعي از پيشمرگان حرکت کرديم .عمليات بسيار سخت بودمسئوليت عمليات را من وآقاي داريوش چاپاري عهده دار بوديم .در روز اول عمليات ؛ ادريوش از ناحيه چشم زخمي شد .او براي براي مداوا به سنند ج انتقال دادند و تمام مسئوليت بر دوش من قرار گرفت .در وضعيت بسيار بحراني قرار داشتم .
روز دوم با شهيد عثمان فرشته آشنا شدم .از وضعيت منطقه از او سوال کردم .او جزو پيشمرگان مسلمان مريوان بود – گفت :من با منطقه آشنايي کامل دارم ، اگر کمکي از من ساخته است ، آماده ام .تعدادي نيرو در اختيارش قرار دادم تا براي تسخير ارتفاعات آنجا حرکت کند .با صلابت خاصي که داشت آماده حرکت شد .
او پس از لحظاتي از ناحيه پا مجروح شده بود ، ما علي رغم شدت جراحت اين موضوع را از نيروهاي تحت امرش کتمان کرده بود و با اين که از طريق بيسيم با من ارتباط داشت .در اين زمينه به من چيزي نگفت .با دشواري فراوان توانسته بود به نقطه هدف برسد و روستا را پاکسازي کند پس از پاکسازي کامل روستا و استقرار نيروها ، موضوع زخمي شدن خود را به من اطلاع داد .وقتي رفتم و ايشان را ديدم ، تصور کردم در همان لحظه زخمي شده است ؛اما متوجه شدم در شروع عمليات زخمي شده و اين مدت طولاني را تحمل نموده است ، به اوج مردانگي و صداقت و شهادت اين انسان آزاده پي بردم .
شهيد عثمان فرشته تا وقتي که نيروها به طور کامل در آنجا مستقر نشدند و از اين امر اطمينان پيدا نکرد ، براي معالجه و درمان نرفت .به راستي کجا مي توان اين چنين صحنه هايي را به نظاره نشست ؟آيا مي شود ديگر اين ايثار و گذشت و يکپارچگي را ديد ؟

محمد چوپاني:
پس از پاکسازي ژالانه در آنجا پايگاهي ايجاد کرديم و شهيد عثمان فرشته به عنوان فرمانده گردان ژالانه و درکي معرفي شد .بنده افتخار داشتم به عنوان فرمانده گروهان در خدمت اين انسان آزاده باشم .در 27 دي ماه سال 59 بنده به عنوان پاس بخش در پايگاه ژالانه در حال خدمت بودم .
پس از اتمام پست پاس بخشي ، بلافاصله به جاي يکي از همرزمان که مريض بود ؛ پست نگهباني را تحويل گرفتم .هنوز بيش از چند دقيقه از نگهباني نگذشته بود که چندين گلوله آرپي جي به طرف پايگاه شليک شد .
بلافاصله نيرو ها را فراخواني کردم .آنها فورا آماده شدند و موضع گرفتند . درگيري سختي آغاز شد .گروهک رزگاري با کمک مزدوران بعثي به پايگاه حمله کرده بودند .باراني از گلوله بر پايگاه باريدن گرفت .رفتم و از انبار مهمات ، مهمات مورد نياز را به سنگر رساندم و قريب به يک ساعت مقاومت کردم ، اما به دليل خونريزي شديد دچار بي حالي شدم و چشمانم سياهي مي رفت . شهادتين را گفتم .دو نفر از همرزمان ، مرا بغل کردند و در حالي که به شدت گريه مي کردند ، به طرف درکي انتقال دادند .شهيد عثمان فرشته به دنبال ما آمد و تا مرا در آن وضعيت ديد ، با صداي بلند شروع به گريه کرد .بسيار منقلب شده بود و آرام نمي گرفت .مرا به طرف دزلي آوردند .در بين راه سعي کردند کاري بکنند که من دچار بي هوشي نشوم .چشمانم را باز کردم و گفتم کاک عثمان چرا اذيتم مي کنيد ؟من که زخمي شده ام اين که چيزي نيست !من حاضرم سدها جان داشته باشم و آنها را در راه اسلام هديه کنم !اگر شهيد شدم ، جنازه ام را به پدرم حويل دهيد !
شهيد فرشته گفت :نگران نباش !چيز مهمي نيست .گفتم: پس به پايگاه بر گرد .مبادا در غياب تو مشکلي پيش بيايد .گفت :کس ديگري اين کار را انجام مي دهد .من تا تو را به بيمارستان مريوان نرسانم ؛ آرام نمي گيرم .
مرا به بيمارستان رساندند .پس از عمل جراحي کم کم داشتم به هوش مي آمدم که ديدم حاج احمد متوسليان در کنار تختم نشسته است و آرام آرام گريه مي کند .وقتي متوجه شد به هوش آمده ام لبخند مليحي زد و گفت :پسر !چند بار به تو گفتم مواظب خودت باش ؟گفتم :حاجي قسمت نبود شهيد شوم ،ظاهرا خداوند اراده کرده است که در رکاب شما باشم!

محمد صالح عبدي:
در بعضي از مقاطع تاريخي با انسانهايي رو به رو مي شويم ک ظرفيت وجودي آنها نه در مکان مي گنجد ، نه درزمان ؛ و در واقع بين آنها با نسل هاي قبل و بعد از خود يک تفاوت ماهوي وجود دارد ، چرا که شيوه سلوک و رفتار آنان بر مداري مي گردد که با ديگران کاملا متفاوت است .
مي توان آن چه را که در سالهاي بعد از انقلاب اتفاق افتاد ، جزو همان مقاطع استثنايي به حساب آورد .ايمان اخلاص و صداقت انسانهاي آن زمان را به سهولت نمي توان در دوران هايي ديگر نظاره کرد . اسطوره هايي مانند عثمان فرشته وابراهيم مرادي وعزيزان ديگر.گروهک هاي ضد انقلاب در سالهاي اوليه تشکيل پيشمرگان مسلمان کرد ، يکي از اتهاماتي را که متوجه پيشمرگان مسلمان مي کردند ، اين بود که آنها حقوق و مزاياي کلاني از دولت مي گيرند .اما واقعيت غير از اين بود .در آن زمان هيچ پيشمرگي حقوق مصوب ماهيانه نداشت .در پايان هر ماه مبالغي را در سيني مي گذاشتند هر کس هر مبلغي را که نياز داشت ، متناسب با هزينه هاي ماهيانه اش بر مي داشت .حد اکثر مبالغي که دوستان از سيني بر مي داشتند بين 200 تا 500 تومان بود .دقيقا به ياد دارم از مهر ماه سال 60 تا فروردين 61 ماهيانه دويست تومان پول از سيني بر مي داشتم و اين مبلغ ، بسيار بسيار برکت داشت ، به گونه اي که آن سيني به سيني برکت مشهور شده بود .

 

محمد چوپاني:
منطقه اورامان به دليل شرايط خاص جغرافيايي و صعب العبور بودن ؛ جزو مناطقي است که رزمندگان اسلام براي پاکسازي آن زحمات طاقات فرسايي را متحمل شدند .در اواخر آذر ماه سال 59 طرح پاکسازي دزلي و روستاهاي مجاور آن توسط شهيد عثمان فرشته و حاج احمد متوسليان و عده ديگري از فرماندهان آماده شد .
شهيد عثمان فرشته يک گروه نود نفري از پيشمرگان و برادران پاسدار را – که از هر جهت آمادگي لازم را داشتند – انتخاب کرد و طبق اصول و تاکتيک هاي خاص جنگ هاي چريکي ، اين گروه را سازماندهي کرد .بخت يار بود و بنده هم با اين گروه همکارشدم .برف فراواني آمده بود که در بعضي از نقاط ارتفاع برف تا يک و نيم متري هم مي رسيد .مسير حرکت هم بسيار سخت بود براي اينکه بتوانيم روستاي دزلي را کاملا دور بزنيم و به محاصره در آورديم ، بايد ازکوههاي مرتفع نژمار و سيانه و دوله ناو عبور مي کرديم .
سوز و سرماي زمستان تا مغز استخوان نفوذ مي کرد .ارتفاع بر ف به حدي بود که نفس همه را گرفته بود ، اما با وجود تمام اين شرايط سخت و نا مساعد ، رزمندگان اسلام روحيه بسيار بالايي داشتند و با لاخره پس از طي مسافتي طولاني ، ساعت چهار صبح دزلي را به محاصره در آورديم . ضد انقلاب پس از سه ساعت مقاومت مجبو شد روستا را ترک کند و ما همزمان روستاي دزلي و درکي را پاکسازي کرديم و پرچم مقدس جمهوري اسلامي را بر فراز قلل مرتفع آن به اهتزاز در آورديم .خاطره جانبا زي ها و رشادت هاي شهيد ملا مصطفي مردوخي در اين عمليات هيچ وقت از اذهان رزمندگان محو نخواهد شد .
مردم با نظام بودند چند روز پس از پاکسازي روستاي دزلي ، بنده به اتفاق جمعي از پيشمرگان در آنجا مسقر شديم .يک روز به من و محمد رهروان گفتند : سريع به پادگان مريوان برويد .ماهم فورا به پادگان رفتيم .در آنجا چهل و پنج قبضه اسلحه تحويل گرفتيم و ا ود ه روستاي دزلي آورديم .
هنگامي که به دزلي بر گشتيم ديديم عده اي در پايگاه ما جمع شدند . زماني که وارد پايگاه شديم و علت را سوال کرديم ، گفتند اينها اهالي دزلي هستند که داوطلبانه آمده اند مسلح شوند .ما بلافاصله سي و پنج نفر از آنها را مسلح کرديم و آموزشهاي لازم را به آنها داديم .
بعد از يک هفته همه آنها اعلام آمادگي کردند و گفتند :آماده انجام عمليات و پاکسازي منطقه هستند .به نظر رسيد بايد منطقه قله بروسکه در حومه درکي از لوث وجود گروهک رزگاري پاکسازي شود . نيروها براي پاکسازي سازماندهي شدند .گروهک رزگاري در اين منطقه امکانات فراواني در اختيار داشت و به دليل همجواري با کشور عراق ، توپخانه هم در اختيار آنها بود و افسرهاي عراقي و نيروهاي بعثي در بين عناصر رزگاري به وفور ديده مي شد .با فرماندهي شهيد عثمان فرشته و با کمک نيروهاي محلي و مردمي دزلي ، عمليات را شروع کرديم و توانستيم در کمترين زمان و بدون تلفات ، مزدوران رزگاري را وادار به عقب نشيني به داخل خاک عراق بکنيم همکاري مردم دزلي اين کار با آن سرعت انجام نمي شد و اين پيروزي از برکت وجود مردم بود .چرا که مردم با نظام بودند و به محض رهايي از چنگال گروهک ها ، يبه نيروهاي اسلام مي پيوستند .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کردستان ,
برچسب ها : مرادي , ابراهيم ,
بازدید : 264
[ 1392/05/10 ] [ 1392/05/10 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,279 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,380 نفر
بازدید این ماه : 3,023 نفر
بازدید ماه قبل : 5,563 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 3 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک