فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

شهيد« محمد باقر رحماني» ،فرزند مرحوم آيت الله« حسينعلي رحماني» در سال 1331 در شهرستان «بيجار» زاده شد. در سال 1337 به مدرسه رفت .مقطع ابتدايي رادر« بيجار» گذرانيد وسپس به« تبريز »مهاجرت کرد و در رشته ي رياضي به تحصيل ادامه داد .پس از مدتي به دبير ستان «دارالفنون»در« تهران» رفت و در سال 1351 موفق به در يافت مدرک ديبلم رياضي شد .در همان سال در مدرسه ي عالي رياضيات و مديريت اقتصاد کرج پذيرفته شد و به ادامه تحصيل پرداخت .در خرداد ماه سال 1355تحصيلات خود را خاتمه داد وموفق به اخذ ليسانس مديريت اقتصاد شد .در همان سال به خد مت سر بازي رفت و درپايگاه نيروي دريايي ارتش در کرج خد مت کرد .بعد از آنکه خدمت سر بازي را به پايان رسانيد در کرج ازدواج کرد و در همان شهر مشغول کار شد .در اوايل سال 1357 در فعاليتهاي سياسي عليه رژيم منفور پهلوي حضور يافت و به جمع حاميان انقلاب پيوست . با شعله ور تر شدن آتش خشم نردم بر عليه حکومت شاه ، شهيد رحماني نيز کار خود را در کرج تعطيل کرد و همراه ساير مردم در شهر هاي تهران و کرج به تظا هرات و راهپيمايي عليه رژيم ستمشاهي پر داخت .در جريان تشييع جنازه ي استاد کامران نجات اللهي که از همدوره هاي او در دبيرستان دارالفنون تهران به شمار مي رفت ، حرکت گسترده مردم را عليه مزدوران رژيم سازماندهي کرد و با وجود آنکه عوامل رژيم ستمشاهي ،تشييع کنندگان را به رگبار گلوله بستند ؛اوبا ياري مردم انقلابي و با عنايت به ايثار و شجاعت سر شاري که از خود نشان دادند؛ موفق شدند جنازي مطهر آن شهيد گرانقدر را تشييع کنند .بعد از حادثه ي روز 12 محرم سال 1357 که طي آن چماقداران رژيم منحوس پهلوي به منزل مسکوني پدر بزرگوار او در شهرستان بيجار حمله کرده بودند ؛از کرج به بيجار آمد و در مقابل ناراحتي مادر محترمه اش گفت :مادر جان ،حمله طاغو طيان به منزل ما افتخار است و بايد آماده ي مصيبتهاي سنگين تري باشيد و دل به خدا ببنديد.پس از پيروزي انقلاب باتشخيص مقامات انقلاب به ساوه رفت و ضمن سازمان بخشيدن به او ضاع آشفته ساوه ،کميته انقلاب اسلامي رادر آن شهر تشکيل داد و دوباره به کرج باز گشت .اومدتي بعد به بيجار آمد و علي رغم مشکلات و موانع عديده اي که وجود داشت ،سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آن شهرستان راتاسيس کرد و خود به عنوان اولين فر مانده آن سپاه انتخاب شد .در تاريخ 29/5/58/برابر 26 رمضان 1400 ه ق که هنوز چند ماهي از تاسيس سپاه بيجار نگذشته بود به شهيد خبر مي رسد که چند نفر از نيرو هاي سپاه زنجان در منطقه تکاب مورد محاصره ي نيرو هاي ضد انقلاب قرار گرفته اند .شهيد رحماني هم درنگ را جايز نمي داند و بلافاصله همراه پنجاه نفر از نيرو هاي سپاه ابهر وبيجار به سوي منطقه ي تکاب حرکت مي کند. وقتي که به دو راهي سقز، تکاب مي رسند ميان آنها و نيرو هاي ضد انقلاب در گيري شديدي رخ مي دهد و در جريان همين در گيري فرمانده و موسس سپاه بيجار با زبان روزه به شهادت مي رسد و با گلوله و خون افطار مي نمايد

او بيش از اندازه شجاع و پر جنب و جوش بود . وقتي که از وقو ع در گيري اطلاع مي يا فت ،آنچنان خوشحال مي شد که تعجب همگان را بر مي انگيخت .او زندگي را در مبارزه و حرکت خلاصه مي کرد و همواره در حال پيکار و سازندگي بود . هنگامي که در راهپيمايي هاي ضد رژيم شاه شرکت مي کرد ، درصف اول قرارمي گرفت و نقش مهمي را ايفا مي کرد . پر تحرک بود، آرامش چنداني نداشت . به جرات مي توان او را يکي از مصاديق بارز اين ضرب المثل معروف دانست که مي گويند :(فلاني به کام شير هم مي رود )شهيد رحماني بسيار صبور و مقاوم بود . در برابر مشکلات خود را نمي باخت و با صبر و درايت در صدد رفع آنها بر مي آمد . با دقت برنامه ريزي مي کرد . هيچ کاري را بدون برنامه انجام نمي داد و با تعمل و تعمق خاصي نسبت با انجام هر کاري اقدام مي نمود .علاقه ي عجيبي به ورزش کشتي داشت . او ورزش را وسيله اي براي کشتن غرور نفساني و تقويت رو حيه تواضع و کمتر بيني مي دانست . هر چند در مسا بقات سراسري کشتي دانشجو يي کشور در سال 1352
مقام نايب قهرماني را تصا حب کرد و مدال نقره گرفت اما هيچ گاه کشتي راراهي براي رسيدن به مقام و مدال ندانست و به ذات کشتي انديشيد .تواضع و فرو تني در وجود او موج مي زد .او به نيرو هاي تحت امر خود توصيه مي فر مود : هنگام وارد شدن به مساجد يا ساير اماکن نهايت خشوع و تواضع رارعايت نمايند و در پايين ترين قسمت مجلس قرار گيرند. .شهيد رحماني سپاه را به خاطر پول و ساير امکانات مالي نمي خواست . او سپاه را مکاني براي رسيدن به ا هداف متعالي ميدانست.در غير اين صورت مي توانست با مدرک تحصيلي وشرايطي که داشت در پر در آمد ترين شغلها استخدام شود .

 

منبع:"اسوه هاي استقامت" نشر شاهد،13860تهران




خاطرات
مجيد سرکاني:
شهيد محمد باقر رحماني فرزند حسينعلي دانشجوي رشتة مهندسي بودند و از دانشجويان پيرو خط امام بودند که در سال 58 از طرف امام (قدس سره) به فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان بيجار منصوب گرديدند .
آن شهيد بزرگوار مردي مؤمن ، پاک و پيرو خط ولايت فقيه بودند . ودر عين اينکه از نظر معنوي در مرتبة بسيار والايي قرار داشتند و هيچ وقت نماز شبشان ترک نمي شد بسيار شوخ طبع نيز بودند . اخلاق و رفتار بسيار نيکو وحسنه اي داشتند و پيوسته ديگران را به تقوا و پرهيزگاري دعوت مي کردند و هميشه بازبان نيک و به نرمي با ديگران صحبت مي کردند و همين اخلاق خوب و مانند مولايش علي بودن ديگران را به طرف او جذب ميکرد بطوري که همه از هم صحبتي و هم نشيني با او لذت مي بردند .آن بزرگوار هميشه شاداب و خندان بودند و مصداق بارز « اَلمؤمِنُ بِشرُهُ فِي وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِي قَلبِهِ » بودند البته حزن ايشان شهادت بود که بالاخره به بشر تبديل شد و به ديدار معشوق شتافت «ياد و خاطره اش جاويد باد » .
از خاطرات ديگر شهيد رحماني خواب عجيبي بود که دربارة آن شهيد بزرگوار ديدم . خواب به اين صورت بود که بعد از شهادت آن شهيد بزرگوار چند ماه بيشتر نگذشته بود که من ايشان را در حالت رؤيا ديدم به اين ترتيب که: من همراه عدة زيادي از مردم که در بين ما پدر شهيد رحماني نيز حضور داشتند به سمت گلزار شهدا در حرکت بوديم که برسر مزار شهدا برويم و من جلوتر از همة آنها حرکت مي کردم وقتي که به قبور شهدا نزديک شديم من به سمت قبر شهيد رحماني دويدم ناگهان ديدم در قبر باز شد و نوري از قبر ساطع شد و آن شهيد گرانقدر در حاليکه يک لباس پلنگي نو و تميز بر تن و يک جام زرد طلايي در دست داشتند از قبر بيرون آمدند من جلو رفته سلام کردم و ايشان جواب مرا دادند و سؤال کردند که : « آقاي سرکاني اين جمعيت کجا مي آيند ؟ « فرمودم: سر قبر شهدا .فرمودند : برگرديد و به اين مردم بگوييد که ما نمرده ايم و زنده ايم ببينيد که من نمرده ام و من همراه ديگر شهدا قبل از اينکه شما بياييد آماده شده بوديم که برويم غذا بخوريم اما من همينکه شما را ديدم آمدم که اين را بگويم » بعد آن شهيد گرامي داخل قبر شدند در قبر بسته شد من نيز فرياد زدم که اي مردم آقاي رحماني مي فرمايند : ما زنده ايم ودر همين هنگام بود که از خواب پريدم و اين خواب بر يقين من افزود که : شهيدان زنده اند الله اکبر .

از خاطرات ديگر آن بزرگوار اين است که : هر موقع که در سپاه مي خواستيم نهار يا شام بخوريم ، از ويژگيهاي آن شهيد بزرگوار اين بود که هر وعده غذا را با يکي از برادران ميل مي فرمودند . يک روز که نوبت من بود که با ايشان غذا را صرف کنم من رفتم و مقداري آب سرد و چند تا نان نرم و تازه آوردم ناگهان ديدم که آن شهيد گرامي بلند شدند و رفتند . من گفتم آقاي رحماني کجا مي رويد ؟ فرمودند :شما بنشينيد من الآن بر مي گردم « ديدم که رفتند و مقداري نان خشک و يک پارچ آب معمولي آوردند . گفتم من که آب و نان آورده بودم چرا شما دوباره زحمت کشيديد ؟ اما ايشان باز با آن بيان زيباي خويش فرمودند : « ما اين آب و نان را به ياد کساني که يخچال ندارند که آب يخ بخورند و فقيراني که پول ندارند که نان نرم و تازه بخورند مي خوريم و بعد از ذکر خدا ثناي او شروع کردند به خوردن آن .

از ديگر خاطرات شيرين و بياد ماندني آن شهيد بزرگوار اينکه در آن زمان سپاه وسيله اي براي عمليات و ديگر امور داخل و خارج از شهر نداشت و از ماشين مازادي اينجانب استفاده مي کرديم . لذا آن شهيد بزرگوار بعد از مدتي به من گفتند که : «آقاي سرکاني شما که ماشين خودتان را وقف امور سپاه کرده ايد لااقل پول بنزين آن را از جيب خودتان پرداخت نکنيد تا ما از بودجة سپاه به شما بدهيم . »
اما من قبول نکردم . لذا آن شهيد بزرگوار فرمودند :« من نيز اجر و مزدي ندارم که در قبال اين کار به شما بدهم و اَجرِکُم عِندَ اللهِ . »
واما نکته جالب اين بود که يک روز که با چند تا از بچه هاي سپاه با همان ماشين مازادي من جهت دستگيري عوامل ضد انقلاب به روستاهاي اطراف رفته بوديم هنگام غروب که به شهر (بيجار) برگشتيم چون جاده ها خاکي بود ماشين در خاک گم شده بود بطوريکه شيشه هاي آن ديده نمي شد لذا من ماشين را داخل حياط سپاه نزديک شير آب پارک کردم که مقداري آن را خصوصاً شيشه هايش را بشويم و مشغول شستن شيشه هاي آن بودم که ناگهان ديدم که شهيد رحماني در حاليکه مي دويدند و حالت مضطرب و نگراني داشتند و به طرف من مي آمدند فرياد زدند که آقاي سرکاني فوراً شير آب را ببنديد و بياييد که با شما کار دارم من نيز که فکر کردم حتماً مشکلي پيش آمده فوراً شير آب را بسته ونزد ايشان رفتم . سؤال کردم که باقر جان مشکلي پيش آمده ؟ ايشان در جواب فرمودند : « نه نگران نباشيد فقط يک کار کوچک با شما داشتم »
گفتم بفرمائيد و ايشان باز هم با همان سخنان زيبا و دلنشين خود که مصداق :« آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند » بود فرمودند : « آقاي سرکاني شما که شير آب را باز کرده ايد که ماشين را بشوييد آيا هيچ فکر کرده ايد که همين حالا ممکن است که پير زن يا يک بچه يا هر فرد ديگري در يکي از نقاط پايين شهر آب را باز کند و آب نيايد دلش بشکند ؟ آيا شما در قيامت جوابگو هستيد ؟ « من نيز بالافاصله گفتم نه !
لذا آن شهيد بزرگوار فرمودند پس اکنون برويد که من براي ماشين هم فکري کرده ام و يک کهنة نم دار به من دادند که ماشين را پاک کنم من نيز در حاليکه سخنان شهيد در قلبم نشسته بود و از طرفي هم خوشحال بودم که آب زيادي را مصرف نکرده ام رفتم و شروع به پاک کردن ماشين کردم .

يکبار در ماه مبارک رمضان نزديک افطار همراه آن شهيد بزرگوار به خانة ايشان رفتم . من دَمِ در حياط داخل ماشين منتظر ايشان شدم که با هم به سپاه برگرديم آخه آن شب قرار بود بعد از افطار جهت عمليات به تکاب بروند لذا آمده بودند که از خانواده خداحافظي کنند ايشان برگشتند ودر حاليکه مادر گراميشان نيز پشت سر ايشان جهت بدرقة آن بزرگوار بودند فرمودند : پسرم باقر جان : « فَا اللهُ خَيرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الَّراحِمين »
اما شهيد رحماني با آن بيان زيبا و دلنشين و نافذ و جذاب خويش اينگونه فرمودند نه مادر جان اينطور نگوييد ، بلکه بگوييد : « إنَّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَيهِ راجِعُونَ »
دوباره مادرشان فرمودند پسرم خوب بود که امشب را در خانه افطار کني و شهيد رحماني فرمودند نه مادر جان چگونه خدا راضي مي شود که من در خانه ودر کنار خانواده افطار کنم و حال آنکه دوستان ديگر در سپاه افطار کنند نه ! پسر همان بهتر که من نيز کنار آنها باشم واز مادرشان خداحافظي کرده و سوار ماشين شدند و حرکت کرديم به سمت سپاه . در بين راه که مي رفتيم من به ايشان گفتم که : آقاي رحماني اجازه دهيد من نيز در اين عمليات همراه شما باشم اما ايشان در جواب فرمودند :« نه بهتر است که شما تشريف نياوريد »
من علت را سؤال کردم و ايشان فرمودند :« من مي خواهم اولين شهيد سپاه بيجار باشم چون اگر شما ها شهيد شويد من چگونه طاقت و تحمل نگاه کردن به صورت بچه ها و پدر و مادر و يا ديگر اقوام شما را داشته باشم ؟ و آنوقت است که من از روي آنها شرمنده ام پس بهتر است که من شهيد شوم .» آنشب بعد از افطار همراه چند تن ديگر از برادران راهي عمليات شدند و همانطور هم که خود آن بزرگوار فرمودند روز بعد ايشان در گردنة گوربابالي به درجة رفيع شهادت نائل شدند و اولين شهيد سپاه بيجار بودند . و به ديدار معشوق شتافتند و به وصال حق رسيدند . 


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کردستان ,
برچسب ها : رحماني , محمد باقر ,
بازدید : 311
[ 1392/05/10 ] [ 1392/05/10 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 838 نفر
بازديدهاي ديروز : 3,591 نفر
كل بازديدها : 3,713,530 نفر
بازدید این ماه : 5,173 نفر
بازدید ماه قبل : 7,713 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 1 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک