فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

زندگينامه شهيد به روايت خودش:
من مجيد زينلي فتح آبادي فرزند اکبر داراي شناسنامه به شماره 19 در چهارم آذر ماه 1339 در روستايي به نام فتح آباد يکي از روستاهاي شرق رفسنجان در خانواده نسبتاً متوسطي به دنيا آمدم. تحصيلات ابتدائيم در همت آباد در منزل يکي از اربابان که ارباب پدر و پدر بزرگ و عمويم بود زندگي مي کرديم بالاخره تا سال پنجم که دوران ابتدائي جديد شاه در آنجا بودم و هر سال در کلاس شاگرد ممتاز بودم سال اول راهنمايي به يک مدرسه ملي راهنمايي(راه نو) رفتم چون شهريه ثبت نام را پسر ارباب داد وگرنه خانواده من آنقدر پول اضافه نداشت که بتواند چهارصد تومان براي شهريه من بپردازد بالاخره آن سال را من در آنجا به پايان رساندم و سال دوم را به راهنمايي غزالي رفتم و در آنجا با چند تا از همسايه ها اينطور بگويم هم روستائيان همراه بودم تا اينکه آن سال و سال سوم را هم در آن مدرسه به پايان رساندم البته ناگفته نماند که من سال اول و دوم راهنمايي را سالي با يک تجديدي قبول شدم اما سال سوم بيشتر فکر کردم و با خود گفتم که اگر بخواهم دنبال کارهاي ديگر بروم از درس عقب مانده و باعث مي شوم که علاوه بر آن که يک سال از زندگيم عقب مي بيفتد بلکه يک خرج اضافي به گردن پدر کارگرم بيفتد. پدر من آن مو قع آشپز بود و با ماهي هزار تومان و با هفت سر عائله مي ساخت و خدا برکت مي داد. بالاخره من سال سوم راهنمايي رادر خرداد قبول شدم و همان سال با پدر و برادر کوچکترم به مشهد رفتيم خوب سال اول نظري را به دبيرستان دکتر علي شريعتي که آن مو قع دکتر اقبال نام داشت رفتم و به تحصيلات دبيرستاني مشغول شدم. سال اول با نمراتي عالي شاگرد ممتاز کلاس و سال دوم را شاگرد دوم شدم. در سال سوم با يکي از بچه ها که متولد يزد ولي بزرگ شده رفسنجان بود، آشنا شدم و او با صحبت و حرفهايي که مي زد من فهميدم که اين يک راهي را به من نشان مي دهد راهش راه خوبي است. کم کم عکس از آيت ا... شهيد صدوقي رحمت ا... عليه را برايم آورد و کتابهايي به من معرفي کرد. از جمله کتابهاي شهيد مطهري و شريعتي خلاصه آن سال را به پايان رسانده و سال چهارم که سال 58-57 بود را شروع کرديم. ديگر براي ما عادي شده بود که انقلاب خواهد شد و آن را از راديو مي شنيديم که مي گفتن اخلال گران در دانشگاه فلان کردند به آتش کشيدند و تا اينکه ما هم توانستيم با ترس و وحشت عکس امام و آيت ا... شهيد صدوقي را بين بچه ها پخش کنيم. خوب يادم است که وقتي مي خواستيم عکس به يکي از بچه ها بدهيم کتابش را به به بهانه اي از او گرفتيم و بعد عکس را در بين آن گذاشته به او برگردانديم و به او مي گفتيم اول کتاب را نگاه کن بعد اگر خواستي به کسي بده. خلاصه تا اينکه کم کم نهال انقلاب علني گذاشته شد و توانستيم بچه ها را روشن کنيم و تا اينکه يک روز که به نام روز معلم بود معلمان نيامدند مدرسه و ما هم همان را بهانه قرار داده و بچه ها را از کلاسها بيرون کشيديم و با آنها صحبت کرديم که بايد رفت در داخل خيابانها و شعار داد که درود بر معلم مبارز و درود بر خميني که مردم هم روشن شوند. در رفسنجان هنوز کسي راهپيمائي نکرده بود براي اولين بار از افرادي که در آن دبيرستان تحصيل مي کردند حدود يکصد نفر از آنها با ما همرايي کرده و شروع کرديم به راهپيمايي. شعارهايمان اين بود که درود بر معلم مبارز درود بر خميني برادر مسلمان بيدار شو و... و بالاخره حدود چهار و يا پنج کيلومتري که کلاً دو تا از خيابانها را پيموديم ناگهان صداي آژير ماشين پليس بلند شد و از عقب با سرعت خيلي زياد آمد من چونکه صف جلو بودم وقتي که متوجه شدم پريدم توي پياده رو، بچه ها همه متفرق شدند و پا به فرار گذاشتن من خودم را انداختم توي يک مغازه و بدنم مثل بيد مي لرزيد چون نديده بودم وقتي که افراد شهرباني از توي ماشين پياده شدند افتادند عقب بچه ها چند تا را با قنداق تفنگ زدند و دست و پايشان شکست و خوب يادم هست که يکي از افراد شهرباني که قدش کوتاه بود کلتش را کشيد و چند تا تير به طرف بچه ها خالي کرد که خوشبختانه به هيچ کدام نخورد خلاصه آن روز رفتيم و هيچ يک از آنها از اين برنامه ناراحت نبودند و حتي بيشتر دلشان مي خواست به خيابان بريزند تا اينکه يک روز شنيديم روحانيون رفسنجان به طرف مسجدي که در خيابان فردوسي است رفته اند تا درب آن را باز کنند آخه افراد شهرباني درب مسجدها را اگر يادتان باشد قفل کرده بودند، ما هم رفتيم. آن روز خيلي شلوغ بود با باتون مي زدند و تير هوايي زده مي شد خلاصه ديگر راهپيمائيهاي ترسناک و کم کم بدون ترس و زياد شد تا اينکه 12 بهمن امام امت از پاريس به ايران آمدند و ايران را دو باره ساختند و انقلاب هم در 22 بهمن همان سال يعني سال 57 پيروز شد و جمهوري اسلامي جاي رژيم کثيف پهلوي را گرفت خوب برويم سر مطلب اصلي در حدود پنج ماه از سال را راهپيمايي و تظاهرات کارمان شده بود و اصلاً به فکر اينکه مدرسه اي هست و ما محصليم نبوديم تا اينکه بعد از پنج ماه دوباره اعلام شد مدرسه ها باز شدند و ما دوباره همان آش و همان کاسه با يک تفاوت که قبلاً در رژيم شاهنشاهي و حالا در رژيم دلخواه مسلمانان جهان جمهوري اسلامي از همه بهتر به رهبري امام خميني بوديم. خلاصه 2 ماه يا بيشتر به پايان سال تحصيلي مانده بود و ما هم امتحان نهايي داشتيم و نمي دانستيم چکار کنيم درسهايمان عقب مانده و حواسها فقط به انقلاب جمع شده بود چکار کنيم نمي دانستيم بالاخره شروع کرديم به درس خواندن و خلاصه انقلابي درس خوانديم يعني خيلي سريع و قاطع و من در خرداد همان سال با اولين معدل در آن مدرسه قبول شدم و يک ماهي با خانواده ام به مشهد رفتم بعد از آنکه برگشتيم امتحان کنکور شروع شد ولي نمره کافي نياوردم چون پيشامدي شد که مي خواستم سر جلسه امتحان نروم و دلسرد رفتم و حدود 3200 نمره آوردم که کافي نبود خلاصه بعد از چند ماهي بيکاري و علافي يعني در پانزدهم آذر ماه به خدمت سربازي اعزام شدم. بگذاريد از خدمت برايتان بگويم، بخصوص چند ماه اول که در رفسنجان تنها بودم و تنهايي هم که مي داني چقدر سخته، خلاصه به هر کلک بود دو ماه آموزشي را در کرمان سپري کردم و بقيه خدمتم به توپخانه اصفهان افتاد، رفتم اصفهان و حدود پنجاه روز نيامدم مرخصي بعد از پنجاه روز که آمدم به مرخصي يک برنامه ناراحت کننده اي برايم رخ داد حدود 10 روز بعد از اينکه از مرخصي برگشته بودم ما را به مأموريت خوزستان فرستادن هر چند که هنوز از جنگ خبري نبود ولي پيش بينيهايي که کرده بودند ما را فرستادند سد کارون براي محافظت چون ما ضد هوايي بوديم، خلاصه بعد از سه ماه من توانستم چند روزي بيايم مرخصي و دوباره برگردم همانجا دردسرتان ندم مأموريت پشت هم از کارون به سوسنگرد و از آنجا به کارون و خلاصه 18 ماه خدمت و شش ماه احتياط 18 ماهش را در مأموريت بودم تا اينکه در تاريخ بيستم آذر ماه سال 1360 توانستم پايان خدمت و کارت احتياط را بگيرم. ناگفته نماند که در سوسنگرد يک مرتبه مرگ از جلوي چشمم گذشت ولي به طرفم نيامد. شب بود تاريخش يادم نيست فقط يادم است که بهمن ماه بود و باران زياد مي آمد. حدود ساعت 5 بعد از نصف شب بود که يکي از توپهاي 155م م از روي سنگرم رد شد و حدود يک تن خاک ريخت روي من ولي من سالم از آن آوار بيرون آمدم هرکس که مي آمد و مي ديد مي گفت معجزه شده که زنده بيرون آمدي خاطرات زياد است که اگر بخواهم بگويم روزها وقت لازم است.
بعد از پايان خدمت سربازيش به عنوان يک بسيجي در جبهه هاي حق عليه باطل حضور پيدا کرد و با مزدوران بعثي به نبرد پرداخت چون نامبرده با نيتي پاک و خالصانه انجام وظيفه مي نمود به فرماندهي يکي از گروهانهاي لشکر 41 ثارا... منصوب گرديد و بعد از چند سال جنگ و نبرد ،معاون فرماندهي گردان 418 لشکر 41 ثارا... به او محول گرديد.
شهيد حاج مجيد چندين بار در عملياتهاي مختلف مجروح گرديد ولي دست از جنگ بر نداشت چون تنها آرزويي که از خداوند تبارک و تعالي داشت شهادت بود تا اينکه در تاريخ 3/5/1367 مصادف با عيد قربان شربت شهادت را نوشيده و به لقاء ا... پيوست.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثار گران کرمان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد





وصيت نامه
...من آنگونه که مي بايست در خدمت به انقلاب و جنگ موثر نبودم شما را نيز سفارش بر اين دارم که عمر با ارزش خويش را جز در کنار برادران حزب الهي و فدائيان اسلام امام خميني و روحانيت بيدار و آگاه و در جوار رزمندگان اسلام صرف نکنيد و بقول امام بزرگوارمان سعي کنيد اسلامتان از روحانيت جدا نشود و مظهر اين روحانيت امام عزيز و شاگردان ايشان مانند(بهشتيها، خامنه ايها، هاشمي ها و ديگر خدمتگذاران اسلام) ميباشد، دقت داشته باشيد که انتقادات و ايرادهاي شما در حضور مردم نا اهل و حتي مسلمانان غير حزب الهي با آب و تاب مطرح نشود که مايه تبليغات شوم آنان و تضعيف و تحقير اين انقلاب خواهد بود زيرا دعواي دو برادر را غريبه نبايد بشنود.
پدر و مادر گرامي و بزرگوارم انسان هميشه در معرض آزمايشهاي الهي قرار دارد و بايد هميشه کوشش مي کند تا از اين امتحانات الهي سرافراز بيرون آيد، اين بار خداوند با امتحان ديگري شما را آزمايش مي کند تا روز قيامت به شما ثابت کند که چقدر صبور بوده ايد.
خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:
ما حتماً شما را آزمايش مي کنيم، آزمايشهايي چون ترس و گرسنگي، کمبود اموال و ...
تا ببينيم کداميک از شماها صبور هستيد و بشارت بده بر صابرين، آنانکه هرگاه پيشامدي بديشان رسد مي گويند ما از خدائيم و بسوي او باز مي گرديم.
مادر و پدر عزيز و مهربانم از اينکه مرا چنين تربيت کرديد و تحويل جامعه داديد کمال تشکر را دارم و اميدوارم که از اين آزمايش الهي سرافراز بيرون رويد و مرا نيز عفو فرمائيد.
و شما اي برادران عزيزم اميدوارم که معني زندگي حقيقي را درک کرده باشيد و حتي الامکان سنگر جبهه و سنگر مسجدها را ترک نکنيد و آنها را خالي نگذاريد و اگر من به آرزوي ديرينه خود رسيدم هرگز ناراحت نباشيد و با رادمرديهاي خودتان از حکم آيه قرآن (و قاتلو هم حتي لا تکون فتنه) بکشيد و مبارزه کنيد تا فتنه و فساد برداشته شود و دين حق پا برجا بماند. انشاءا...
و تو اي همسر مقاوم، بدان که رسالت تو از رسالت حضرت زينب(س) سنگينتر است. چون حضرت زينب(س) فقط رسالت بدوش کشيدن خون شهداي از بدو خلقت آدم تا زمان امام حسين(ع) را داشت. اما تو علاوه بر آن رسالت، رسالت بدوش کشيدن خون شهداي انقلاب و زمان بعد از امام حسين(ع) به گردن تو و امثال توست. اميدوارم که بتوانيد اين رسالت را به نحو احسن انجام و به پايان برسانيد.
از خداي تبارک و تعالي براي شما صبري جليل و اجري عظيم مي طلبم و اميدوارم قدرت صبر و مقاومت در مقابل ناملايمتهاي زندگي را به شما عنايت فرمايد. تنها خواهش و تمنايي که دارم تربيت و پرورش فرزندامان است. دوست دارم آنگونه که خداوند و اوليائش خواسته اند و ميخواهند آنها را تحويل جامعه اسلامي دهيد که ادامه دهنده راه حضرت فاطمه(س)، امام حسين(ع) و زينب(س) باشد. انشاء ا...
همسرم در پايان هميشه سعي کن زينب وار با دوستان ائمه(ع) مهربان باشي و با دشمنشان در ستيز و کاري نکني که ناشکري خدا در آن باشد.
و شما اي خواهران مهربانم، فکر نکنيد رسالت بدوش کشيدن خون شهدا فقط به عهده همسران شهداست نه، بلکه رسالتش بدوش شما نيز مي باشد و اميدوارم ضمن انجام اين مأموريت سنگين سنگر خود را که سنگر حجاب ظاهري و باطني شماست حفظ کنيد و همانگونه که تا بحال به خواسته هاي ابر جنايتکاران شرق و غرب تو دهني زديد باز هم با مستحکم کردن آن سنگر به پيام خون شهيدان لبيک گوئيد و سعي کنيد خواهراني که رعايت نميکنند اول طبق دستور قرآن راهنمايي و امر به معروف و در نهايت در صورتي که موثر واقع نشد آنها را بين خودتان ترد کنيد و اوقات عمر خويش را در کنار آنها صرف نکنيد که به هدر رفته است.
پدر جان، اگر آثاري از جنازه ام به دستتان رسيد در صورتي که دسترسي باشد بر جنازه ام حجت الاسلام هاشميان نماز بگذارد. بر جلو تابوتم عکس امام را نصب کنيد تا کور دلان بدانند نه تنها در زندگي قلبم و روحم از امام و خط امام جدا نبوده بلکه جنازه ام نيز تا پاي در بستر ابدي ننهاده بدون اما نمي تواند باشد. برادرم وصيتنامه ام را قرائت نمائيد تا همه بدانند ادامه دهنده راهم است. اگر صلاح دانستيد جنازه ام را در مزار خاموش روسايمان همت آباد دفن کنيد شايد که خداوند کريم بر اهل آن قبور رحمي فرمايد.
بر بالاي قبرم بنويسيد:
عزا بهر شهيدان ننگ دارد که او با خود فريبان جنگ دارد
بدانيد ماديات صد رنگ دارد منافق با خدايش جنگ دارد
پدر جان اگر قبل از اينکه به کربلا برسم شهيد شدم و انشاء ا... شما روزي به پابوس حضرت اباعبدا... رفتيد سلام مرا به آقايم و مولايم حسين بن علي(ع) برسانيد .مجيد زينعلي







خاطرات
مادر شهيد:
زماني که جنازه حاج مجيد را آوردند با بچه ها براي ديدنش رفتيم. آنجا دستمالي را آغشته به خون شهيد کردم که براي خود نگه دارم وقتي به خانه آمدم آنرا به چشم نوه ام کشيدم که در اثر ضربه انگشت زخمي شده بود فرداي آن روز هيچ اثري از آن زخم نبود. خيلي ها به برکت خون شهيد از آن دستمال بردند و اثرها ديدند.

حسن ميرزابيگي:
بنده با شهيد بزرگوار حاج مجيد زينلي از تاريخ 20/11/66 آشنا شدم يعني دومين تاريخ اعزامم به جبهه. شهيد حاج مجيد زينلي بسيار مرد خاکي و متواضعي بودند که اگر کسي براي اولين بار با او برخورد مي کرد نمي دانست که فرمانده گردان است. بسيار با تقوي بودند که حتي نورانيت از سيماي وي مويد اين مطلب بود. ايشان شبها را به غير از شبهايي که رزم شبانه گردان اجرا مي شد به عبادت مي پرداختند. يادم است نيمه شبي بود که رفتم دست شويي ديدم ايشان شخصاً، تنها و دور از نظر در حال نظافت دست شويي ها بودند در حالي که بسياري از افراد گردان در خواب بودند. ايشان براي برقراري ارتباط بيشتر با بچه هاي گردان، مثلاً اعلام مي کرد ما نهار را مهمان دسته، مثلاً گروهان جعفر هستيم، تشريفاتي انجام نمي شد، يعني ايشان به تدارکات گردان قبلاً اعلام مي نمود که سهميه ناهار ما را به دسته يک بدهند و فقط سفره اي ساده انداخته مي شد و ايشان در کنار بچه ها حضور مي يافتند و با شوخي و خنده به آن دسته يا گروه روحيه مي دادند.
بنده نشد يک دفعه زودتر از شهيد بزرگوار در چادر مهديه گردان توفيق حضور داشته باشم و هر موقع نماز صبح و قبل از آن به چادر مهديه مي رفتم مشاهده مي نمودم که شهيد بزرگوار در حال تلاوت قرآن هستند. ايشان بسيار مرتب و آراسته در گردان مي گشتند و وضع ظاهري را بسيار مرتب مي کردند. در خط مقدم سنگري خاص و مقاوم نداشتند. تمامي بچه هاي گردان سنگري عادي داشتند و در زير انبوه خمپاره دشمن به سنگرها سر مي زدند و از حال و اوضاع بچه ها با خبر مي شدند. ايشان با وجود داشتن زن و فرزند هيچ چشم داشتي به دنيا نداشتند. يادم است که در منزل جانشين گردان جلسه اي با حضور کادر گردان يعني از فرماندهي گردان تا فرماندهان دسته حضور داشتند. در آن زمان مقداري لوازم داده بودند تا بين کادر گردان به دلخواهشان تقسيم شود. اما ايشان هيچ براي خود نخواستند. وقتي ايشان فهميده بودند من براي خريد يک تخته قالي 3000 تومان پول قرض نموده ام بسيار ناراحت شده بودند و مي گفتند گردان بودجه دارد چرا نيامدي به خودمان بگويي، يادم است در حال مرخصي بوديم ايشان چند قواره زمين از بخشداري از زمينهاي روستاي اسلام آباد براي بچه هاي کادر گردان گرفته بودند. اين زمينها را به مستضعفين دادند در حالي که براي خودشان بر نداشتند. بعد از شهادت ايشان ما متوجه شديم که ايشان و خانواده شان فاقد مسکن بوده اند. من مي توانم بگويم که ايشان بسيار با گذشت بودند و فقط به آخرت و شهادت مي انديشيد. در آخرين ساعاتي که با او بوديم در سوله گردان 418 واقع در ابتداي اهواز مقر لشکر ثارا... بوديم که آن پيام دردناک امام خميني(ره) پخش شد. آن پيام چيزي نبود جز قبول قطعنامه 598 از سوي ايران يعني شخص اول امام خميني(ره) بودند. وقتي گوينده تلوزيون پيام قبول قطعنامه را از قول امام قرائت مي نمود يادم است که شهيد حاج مجيد زينلي، چفيه را جلوي چشمانشان گرفته بودند و بسيار گريستند، چرا که در پيام امام قبول اين قطعنامه از جام زهر براي ايشان تلخ تر بود و من به جرأت ميتوانم بگويم تلختر ازآن اين بود که حاج مجيد خود را تنها حس مي کرد و از اينکه به درجه رفيع شهادت تا آن زمان نرسيده بودند بسيار ناراحت بودند و خود را عقب افتاده از کاروان شهداء مي دانستند.
نکته اي که قابل عرض است و هنوز برايم راز بوده است اين بود که من به هريک از همرزمان چفيه اي که مي دادم مشکي بود و آنها به شهادت مي رسيدند و آخرين عملياتي که حاج مجيد به سوي شهادت رفتند فشار شديد عراق در شلمچه بود و ايشان چفيه اي از من خواستند و من چفيه مشکي خود را به ايشان دادم و ايشان به همراه گردان اصلي به سوي خط حرکت کردند و بنده و تعداد ديگري از افراد کادر و فرماندهي را در سوله گردان نگه داشتند و به ما گفتند شما باشيد قرار است از رفسنجان نيرو بفرستند شما آنها را سازماندهي کنيد. اين صحبتها آخرين وصاياي آن شهيد بزرگوار بود. زمان حرکت ايشان بسيار گريه آور و ناراحت کننده بود، شايد به دلمان آمده بود که اين آخرين ديدار است. روز بعد در سوله گردان منتظر نيرو بوديم که سازماندهي کنيم به کمک برويم که يکي از بچه ها شيميايي شده دور چشمانش سياه، خبري ناگوار آورد، حاج مجيد به همراه پيک و ... به شهادت رسيدند. ناگهان تمام بچه هاي باقيمانده گريه کردند، ناله کردند و داد زدند، خدا صبر عجيبي به من داده بود، شايد آن احساس قبلي موقع وداع بود، حاج مجيد حقش را از جنگ گرفت بيشتر از ما و اما من و ما و ماهايي ...
خاطره شيرين باقيمانده از آن شهيد بزرگوار اين بود که در موقع انتظار عمليات والفجر 10 در حلبچه بوديم، يادم است ساعاتي به تحويل سال 1367 باقي نمانده بود.
بچه ها براي آنکه روي لب بچه ها خنده بياورند و روحيه بدهند ضمن اينکه در محلي بوديم که ماشين نمي توانست عبور کند و جاده اي نبود با قاطر غذا مي آوردند.
بچه ها دو شورت را پاي دو قاطر کردند يکي را عدنان خيرا... مرد اول جنگ عراق ناميدند و ديگري را ماهر عبدالرشيد ديگر از سران جنگ عراق، يادم است که حاج مجيد با ديدن اين منظره، چفيه را جلوي دهانش گرفته بود و مي خنديد. در عين حال مواظب بود که لگد نزند . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان کرمان ,
برچسب ها : زينلي , مجيد ,
بازدید : 131
[ 1392/05/11 ] [ 1392/05/11 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 491 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,592 نفر
بازدید این ماه : 1,235 نفر
بازدید ماه قبل : 3,775 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک