فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات سال 1331 در روستاي باقرآباد شهر رشت به دنيا آمد . به گفته مادرش از اوان كودكي فردي قانع و دلسوز بود و به منظور همدردي با اقشار فقير جامعه از پوشيدن لباسهاي نو در ايام عيد امتناع مي كرد . دوران دبستان و راهنمايي را در مدرسه رودكي رشت به پايان رساند و سپس در رشته بازرگاني در دبيرستان رضا جعفري رشت ادامه تحصيل داد و در سال 1353 موفق به اخذ ديپلم بازرگاني شد .
به گفته عبدالرضا – برادرش – يدالله به كتابهاي ادبي و اشعار شعرايي همچون حافظ ، عطار و سعدي علاقه مند بود و به فوتبال نيز علاقه زيادي داشت . در طول دوران تحصيل به منظور كمك به معيشت خانواده در كفاشي و سلماني كار مي كرد . پدر ش در اثر حادثه اي زمينگير شده بود و پس از شش سال زمينيگري از دنيا رفت . در سال 1354 به عضويت سپاه دانش درآمد و دوران سربازي را در سنندج گذراند . در اين دوران توسط دوستانش با افكار و آرمانهاي امام خميني (ره) آشنا شد . اين آشنايي او را به صف مبارزين با رژيم پهلوي كشاند . به گفته برادرش در ابتداي پيروزي انقلاب ، يدالله به خانواده هاي نيازمند و افرادي كه شغل خود را در اثر وقوع انقلاب از دست داده بودند كمك مي كرد . همچنين در دستگيري عناصر ساواك و استقرار آرامش در شهر و سركوبي اشرار و عناصر منافقين نقش داشت . قلي پور در 7 شهريور 1358 به سمت مسئول دفتر فرماندهي سپاه رشت منصوب شد . با شروع جنگ به همراه برادرش فتح الله در اويا مهرماه 1359 عازم جبهه شد . در همين سال ، برادرش فتح الله در مأموريتي به شهادت رسيد و خود وي نيز از ناحيه ي دهان و فك به شدت مجروح شد . پس از بهبودي نسبي ، مدت كوتاهي در واحد پشتيباني و تداركات و پس از آن در اكيپ عملياتي شهري مشغول بود . از فروردين 1360 به مدت يك سال فرماندهي سپاه رشت را به عهده داشت . با وجود داشتن سمت فرماندهي ، در امور نگهباني ، آب دادن به باغچه ها ، نظافت محوطه و حتي تميز كردن دستشويي ها به كمك ديگران مي رفت ؛ به جاي نيروهاي تحت امر نگهباني مي داد و از واكس زدن كفشهاي آنها هم ابايي نداشت . ساعت استراحت او بسيار كم بود و سحرگاهان را به نماز شب و راز و نياز با خدا مي گذراند . هيچگاه بين الطلوعين نمي خوابيد و در اين امور هيچ توجهي به ظواهر و قضاوتهاي اطرافيان نداشت . تكيه كلامش الله اكبر بود و بسيار قرآن تلاوت مي كرد . كم حرف مي زد و پاسخ سؤالات را مختصر و مفيد مي داد . نسبت به غيبت كردن و سوءاستفاده از بيت المال بسيار حساس بود . اخلاق و رفتار نيكوي او باعث جذب همگان مي شد تا آنجا كه نقل است يكي از منافقان كه دستگير شده بود پس از برخورد با قلي پور ،مجذوب رفتار او شد و آرزو كرد كه اي كاش مي توانسته هميشه با او باشد . در سال 1360 با همسر برادر شهيدش ، خانم ام البنين افشاري با مهريه يك سفر كربلا و 5 سكه بهار آزادي ازدواج كرد و سرپرستي برادرزاده اش را كه بسيار دوست مي داشت ، به عهده گرفت . اولين ثمره ي ازدواج او دختري بود كه در سال 1361 به دنيا آمد و او را معصومه نام نهادند . قلي پور از فروردين سال 1361 به مدت هفت ماه مسئول اكيپ گشت شهري واحد اطلاعات و عمليات و مدتي نيز فرمانده سپاه كوچصفهان و لشت نشاء بود . در همين ايام هدف ترور نافرجام منافقين قرار گرفت . در يكي از روزهاي اين سال بود كه ده نفر از زندانيان رشت را كه توسط منافقين به آتش كشيده شده بود از ميان آتش نجات داد . در اواخر سال 1361 بار ديگر عازم جبهه شد و به مدت شش ماه معاونت گروهان زرهي لشكر 25 كربلا را به عهده گرفت و در عمليات محرم شركت كرد . پس از مدتي در لشکر قدس در گردان زرهي به سمت معاون فرمانده گردان منصوب شد و در اين سمت به مدت هفت ماه در مريوان خدمت كرد . سپس در گردان روح الله مسئوليت گروهان ذوالفقار 2 را پذيرفت و تا اسفند 1362در اين سمت بود . در اين تاريخ به سمت مسئول اكيپ شهري در واحد اطلاعات و عمليات سپاه گيلان منصوب شد و تا فروردين 1363 اين سمت را به عهده داشت . سپس مسئول گروهان عملياتي جنگل سپاه گيلان شد و تا تير ماه 1363 در اين سمت فعاليّت مي كرد . از 1 تير 1363 در واحد بسيج در واحد آموزش و سازماندهي سپاه ناحيه ي گيلان فعاليّت خود را ادامه داد كه تا 19 شهريور همان سال ادامه داشت . در تاريخ 19 شهريور 1363 به عضويت بسيج درآمد و با عضويت در تيپ نبي اكرم عازم منطقه جنگي شد . در طرح تلفيق نيروهاي ارتش و بسيج ، يدالله به همراه يكصدو پنجاه نفر از دوستان خود به پايگاه ارتش در باختران منتقل شد . در اين پايگاه از قبول سمت فرماندهي امتناع ورزيد و به همراهي گروهي به منطقه عملياتي دارخوين مأمور شد و در واحد شناسايي به كار پرداخت . پس از جدا شدن از ارتش با حضور در تيپ نبي اكرم به جزيره مجنون منتقل شد و فرماندهي گروهان حمزه از گردان حنين را به عهده گرفت . او در عمليات والفجر 9 در منطقه غرب كشور در منطقه سليمانيه شركت كرد و در همين عمليات به درجه رفيع شهادت رسيد . يدالله قلي پور پس از سي و شش ماه حضور در جبهه و چهل و هفت ماه خدمت در پشت جبهه در سن سي و چهار سالگي به شهادت رسيد . بعد از هشت سال كه استخوانهايش را به زادگاهش بازگرداند يك قطعه عكس امام خميني كه مشخصات خود را پشت آن نوشته بود و يك جلد قرآن جيبي همراه آن بود . پيكر قلي پور را در روستاي باقرآباد شهر رشت به خاك سپردند . از او دو فرزند دختر به يادگار مانده است . منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382 خاطرات حسين خوش نيت و ابراهيم وحدي : نيمه شب 8 اسفند 1364 عمليات آغاز شد . بعد از فتح چند قله به قله ي بسيار حساسي رسيديم كه عراقي ها در آنجا كمين كرده بودند و يك كاليبر دوشكار در آنجا كار گذاشته بودند . عمليات لو رفته بود و عراقيها شروع به كوبيدن محل استقرار ما كردند . چون منطقه زير ديد مستقيم عراقيها بود امكان جا به جايي نداشتيم . نيروها در اثر شليك مداوم كاليبر دوشكاي عراقيها زمين گير شده بودند . و بچه ها يكي پس از ديگري نقش به زمين مي شدند . ساعت چهار صبح بود كه قلي پور به كمك يكي از بچه ها شتافت كه تيري به شكمش اصابت كرد و به حالت سجده بر زمين افتاد . تير دوشكا روده هايش را پاره پاره كرده بود و درد شديدي داشت . با ذكر يا زهرا خود را تسلي مي داد . او از تيررس دشمن دور كرديم اما مسير صعب العبور بود و انتقال او به راحتي امكان نداشت . يكي از بچه ها رفت تا كمك بياورد . هوا روشن شده بود ولي او نيامد . انفجار خمپاره هاي عراقي هم يك لحظه قطع نمي شد . با روشن شدن هوا عراقي ها اقدام به پيشروي كردند . يدالله گفت : «خوش منش ديگر كاري از دستت ساخته نيست كاري را كه مي گويم انجام بده و برو . سردم است ، زيپ كاپشنم را ببندد ، كلاهم را هم پايين بكش و چند نارنجك در دستم بگذار تا زنده به دست عراقيها نيفتم.» پيشاني اش را بوسيدم و دستورش را اجرا كردم . دستش را از زمين بلند كرد و محكم مشت كرد . ديدم توان مشت كردن ندارد . گفت : «برو ، من نمي توانم بيايم.» با او خداحافظي كردم و به پايين كوه دويدم . واحدي را ديدم كه تنها و مضطرب است و عراقيها هم منطقه را تصرف كرده اند . همسرشهيد: روزي معصومه مريض شد و پولي نداشتيم كه او را نزد پزشك ببريم . يدالله هم راحت نمي توانست از كسي پول قرض كند . بسيار ناراحت بوديم ، كه يدالله وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند . سپس به من گفت برو چمدانت را باز كن چيزي در آن هست . رفتم چمدان را باز كردم و ديدم دو عدد اسكناس 500 توماني تا نخورده و معطر روي لباسهايم قرار دارد . علي محمد باقري: در عمليات محرم در پشت خاكريز بوديم كه يدالله تانك خود را جايي كه نه حافظي داشت و نه آشيانه اي مستقر كرد . او بعد از هر شليك نيروهاي خودي ، دوربين به دست روي تانك مي ايستاد و نگاه مي كرد كه آيا گلوله شليك شده به هدف خورده است يا نه . ناگهان گلوله اي به تاك اصابت كرد . وقتي گرد و غبار فروكش كرد يدالله را ديدم كه فقط سرش زخمي شده است . به اورژانس رفت و پانسمان كرد اما يك روز هم نگذاشت سرش بسته باشد . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان , برچسب ها : قلي پور , يدالله , بازدید : 152 [ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
:: |
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |