فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

دومين فرزند خانواده محمد حسيني در سال 1335 در خانواده اي مذهبي و كم درآمد در كلاچاي رودسر به دنيا آمد . مادرش درباره ي دوران نوزادي بهروز مي گويد :
بهروز را داخل گهواره قرار مي دادم و مشغول كارهاي خانه مي شدم . روزي كه مهمان داشتيم مشغول كشيدن آب از چاه بودم كه با شنيدن صدايي هراسان به سوي اتاق دويدم  و ديدم گهواره واژگون شده و بهروز بر زمين افتاده و در حال خفه شدن است . با ياري مهمانان ، بهروز را به دكتر رسانديم و سلامتي او بازگشت .
دوران تحصيل را در شهرستان كلاچاي گذراند و از همان كودكي علاقه ي شديدي به فراگيري قرآن داشت . اوقات فراغت را به همراه دوستان و هم بازيها صرف خواندن قرآن مي كرد و علي رغم تنگدستي خانواده با علاقه ي فراوان تكاليف خود را انجام مي داد و همواره شاگرد موفقي در مدرسه به حساب مي آمد . در ايام تابستان و اوقات بيكاري براي كمك به امرار معاش خانواده در مغازه ي پدر كار مي كرد . حضور مداوم در اماكن مذهبي و مساجد و مطالعه ي كتابهاي مذهبي و ديني سبب شد از چهارده سالگي با جريان انقلاب اسلامي آشنا شود .
از سال 1353 فعاليّتهاي انقلابي بهروز شدت بيشتري گرفت و وارد تشكيلات سياسي و مذهبي شد . يك بار توسط نيروهاي رژيم پهلوي دستگير شد ولي چون چيزي به دست نياوردند او را رها كردند . در همين راستا در سفري به همراه دوستش در مشهد ، زماني كه مشغول پخش اعلاميه امام خميني (ره) بود دستگير شد اما خود را به ديوانگي زد و به همين خاطر پس از مدتي از زندان آزاد شد .
بهروز پس از اخذ ديپلم در رشته طبيعي در سال 1356 خدمت سربازي خود را در يكي از روستاهاي ييلاقي "اشكورسفلي" به نام طلابونك ، به عنوان سپاه دانش آغاز كرد . مدت دو سال در آن روستا مشغول به تدريس شد . در كنار تدريس به بدن سازي بسيار علاقه مند بود و در نتيجه تمرينات فراوان از بدني نيرومند برخوردار شد . در همين ايام در رشته ي دامپزشكي قبول شد ولي به منظور خدمت به مردم از ادامه ي تحصيل منصرف شد و در همان روستا به تدريس ادامه داد. در طول حوادث انقلاب فعاليّت گسترده اي داشت و چند بار توسط پليس و ژاندرمري و مورد سوءظن واقع شد . در بيان يكي از اين حوادث مي گويد :
يك بار اعلاميه هاي حضرت امام خميني را زير بلوز مخفي كرده بودم . مأمورين به مشكوك شدند و مرا دستگير كردند . بعد از كلي سؤال و جواب گفتم اگر شك داريد لباسم را درآوريد و بدنم را بگرديد . همين مسئله سبب اطمينان آنها شد و مرا رها كردند .
حضور بهروز در روستاي طلابونك ، سبب آشنايي وي با خانواده ي آقاجاني شد  كه به ازدواج او باخانم گل صفا آقاجاني انجاميد . بهروز كه بيست و دو سال بيش نداشت با حضور خانواده اش مراسم عقد و ازدواج را بسيار ساده و با مهريه ي چهل هزار تومان برگزار كرد . او در سال 1358 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و معلمي را در رحيم آباد ادامه داد . در همين سال در روستاي طلابونك – محل خدمت وي – بيماري تيفوئد شيوع پيداكرد و مردم به علّت دسترسي نداشتن به پزشك و فقر مالي در معرض خطر مرگ قرار گرفتند . اوپيشقدم شد و به شبكه بهداشت لاهيجان رفت و يك پزشك و يك پرستار و مقدار قابل توجهي دارو به روستا آورد . پزشك و پرستار بعد از يك هفته حضور در روستا به شهر بازگشتند اما او براي آنكه داروها به موقع به بيماران خورانده شود خود به تمام خانه ها مي رفت و سر ساعت دارو و قرص را در دهان بيماران مي گذاشت تا مبادا در درمان تأخير شود. در اين زمان به همراه همسرش در منزل پدرش سكونت داشت و علي رغم داشتن مشكلات مالي ,درآمد خود را صرف فقرا و نيازمندان مي كرد . بسيار مسئوليت پذير بود و همواره سعي مي كرد به خانواده ي خود توجه كند . عقيده داشت بايد دست ياري به سمت نيازمندان دراز كرد .
با شروع جنگ تحميلي ، اولين كسي بود كه از منطقه كلاچاي در سال 1359(در اوايل جنگ) به جبهه رفت و پس از چند ماهي براي مدت كوتاهي مرخصي آمد . در اين زمان هيچگاه سعي نمي كرد همسر و فرزندانش را به مسافرت ببرد زيرا معتقد بود كه تشديد علاقه اش به خانواده مانع رفتن وي به جبهه خواهد شد . هر گاه از جبهه به مرخصي مي آمد ، زمان حركت را طوري تنظيم مي كرد كه نيمه شب به منزل برسد . وقتي علّت را جويا شدند ، گفت : «در طول چند سالي كه در جبهه بودم بسياري از دوستان و همرزمان من به شهادت رسيده اند و خجالت مي كشم كه ديگران مرا ببينند و بگويند بهروز هنوز زنده است ، در حالي كه دوستان من شهيد شده اند.» اولين فرزند بهروز – مهدي – در بهمن 1360 به دنيا آمد . در اين زمان چون حضور مداوم در جبهه داشت و نمي توانست در يك زمان در مدرسه هم باشد ، "معلم راهنما" شد . فرزند او چند ماهه بود كه در جريان عمليات بيت المقدس از ناحيه كتف چپ به شدت زخمي شد به طوري كه نبض دست چپ او درست  نمي زد و  ناچار بود ساعتش را به دست راست ببندد .
بهروز در پشت جبهه در پايگاه بسيج كلاچاي به آموزش نيروهاي رزمنده مي پرداخت . در كنار آن با ائمه ي جمعه كلاچاي ، چابكسر و املش در خصوص جبهه همكاري مي كرد و مسئول پايگاه بسيج كلاچاي بود . با خانواده ي شهدا و جوانان بسيار با احترام برخورد مي كرد . دراين زمان عده اي شايع كرده بودند كه بهروز بچه هاي آنها را به جبهه مي برد و به كشتن مي دهد ولي خودش تا خط سوم هم نمي رود . بهروز علي رغم اين گونه شايعات به فعاليّتهاي خود ادامه مي داد .
به هنگام  تدريس در مدرسه مدام از جبهه و جنگ براي شاگردان صحبت مي كرد و اين مسئله چنان در شاگردانش تأثير گذاشته بود كه همه آنها ميل داشتند به جبهه بروند . علاقه شاگردانش به وي به حدي بود كه وقتي به جبهه  مي رفت و معلم ديگري به جاي او به ير كلاس مي آمد اعتراض مي كردند و مي گفتند : «ما جز بهروز محمد حسيني ، معلم ديگري نمي خواهيم.» حتي اعتراض به آموزش و پرورش منطقه بردند .
در سال 1361 دومين فرزندش – ام البنين – به دنيا آمد و يك ماهه بود كه بهروز راهي جبهه شد . نقل است در جبهه به قدري شجاع و نترس بود كه "چمران منطقه" خوانده مي شد . ابتدا مسئوليت آموزش گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس را بر عهده داشت . سپس به جانشيني فرماندهي گردان حمزه سيد الشهدا (ع) از لشكر قدس گيلان منصوب شد . يكي از همرزمانش مي گويد :
در جريان عمليات كربلاي 2 در شهريور 1365 وقتي در يكي از مراحل عمليات ، نيروها در حال عقب نشيني از خاك دشمن بودند و هر كسي سعي مي كرد جان خودش را از مهلكه بيرون ببرد . فردي را ديدم كه چند قبضه اسلحه بر دوش انداخته و زير بغل دو مجروح را گرفته و از سينه كش كوه بالا مي رود . گفتم : در اين وضعيت اين آقا مثل اينكه ديوانه است ؛ همه دارند فرار مي كنند ولي او تعدادي اسلحه و دو نفر را گرفته و مي برد . صداي مرا شنيد و برگشت . ديدم محمد حسيني ، جانشين فرمانده گردان است . لبخني زد و گفت : «حق داري واقعاً ديوانه ام . دلم نمي آيد اسلحه را بگذارم تا با آن بچه هاي ما را شهيد كنند.» عذر خواهي مرا به راحتي پذيرفت و از آن گذشت .
در ادامه راه بود كه تركشي به پاشنه پايش اصابت كرد و بخشي از آن را از بين برد . ميزان جراحت به حدي بود كه پس از جراحيهاي متعدد نمي توانست بدون عصا را ه برود . سومين فرزندش – عيسي – در اول شهريور 1365 به دنيا آمد اما تولد فرزند و پاي ناتوان مانع از حضور مجدد او در جبهه نشد .
همسر و فرزندان بهروز نزد پدر و مادرش زندگي مي كردند . او همواره به فكر جبهه بود و مي گفت : «بايد به جبهه بروم چون در آنجا بيشتر به من نياز دارند . خانواده ام تحت سرپرستي پدر و مادرم هستند و خيالم راحت است ولي در جبهه بچه ها به جز من كسي را ندارند.»
همواره به همسرش توصيه مي كرد زني اسوه و الگو در جامعه باشد و فرزندانش را به بهترين نحو تربيت كند . تأكيد مي كرد : «شما را بسيار دوست دارم ولي خدا را بيشتر از شما دوست دارم . اگر تحمل اين راه براي شما سخت است مي تواني راهت را از من جدا كني!»
بهروز به دفعات در جبهه مجروح شد و به تمام اعضاي بدنش تركش خورده بود . همسرش مي گويد : «در اثر شدت درد و فشار ، عصباني مي شد ولي بعد از عصبانيت عذر خواهي مي كرد . اما همه ي اينها مانع ابراز علاقه ي او به خانواده نمي شد.» هرگاه به مرخصي مي آمد از كوچك ترين فرصت سود مي برد و با فرزندانش بازي مي كرد . همسرش مي گويد : «به هنگام نماز ، مهدي پسر كوكمان بر پشت بهروز سوار مي شد ولي او به نمازش ادامه مي داد و ناراحت نمي شد.» چند روز پس از به دنيا آمدن فرزند سومش – عيسي – به جبهه رفت و در عمليات شركت كرد و شب عمليات زخمي شد . پس از سه ماه كه برگشت فرزندش را نمي شناخت . اين مسائل سبب شده بود پدر و مادر بهروز از رفتن وي به جبهه ناراضي باشند و معتقد بودند كه نبايد خانواده اش را تنها بگذارد .
در عمليات كربلاي 5 مورد اصابت تركشهاي خمپاره قرار گرفت . تركشها به نزديكي ناي و قلب او اصابت كرد و پزشكان وضعيت او را در صورت حركت تركشها خطرناك اعلام كردند . اما گفت : «اگر قرار است بميرم بهتر است در جبهه به شهادت برسم.»
در سال 1365به عنوان معلم نمونه استان گيلان و سپس معلم نمونه سراسر كشور برگزيده شد . در كردستان بود كه دوستانش روزنامه اي را كه خبر و عكس او را به چاپ رسانده بود به او نشان دادند و تبريك گفتند . گفت : «اينها اهميتي ندارد . معلم نمونه آن معلمي است كه در جبهه شهيد شده است.» يكي از همرزمان وي درباره ي شهادت طلبي بهروز نقل مي كند :
من و بهروز به همراه چهار تن همواره با هم بوديم . او جانشين فرمانده ي گردان امام حسين (ع) بود . در يكي از اعزامها دو نفر از ما شهيد شدند و در اعزام بعدي نيز دو نفر ديگر به شهادت رسيدند . زماني كه فقط من و بهروز از اين جمع مانده بوديم با ناراحتي به من گفت : «از مهلت خوابي كه ديده ام گذشته است . بايد در سال 1365 شهيد مي شدم ولي الان اوايل 1366 است و من هنوز زنده هستم واين از بي سعادتي من است.»
بهروز بيش از چهل ماه در جبهه حضور مداوم داشت و اين مسئله سبب شده بود كه پدرش معترض باشد . روزي پدرش به وي گفت : «به خاطر همسر و فرزندانت به جبهه نرو و مدتي در كنار آنها بمان.» بسيار ناراحت شد . همسرش مي گويد :
قبل از آخرين اعزام تمام مراحل پرونده سازي شهادت خود را در بنياد شهيد و سپاه انجام داد . حتي عكس و فتوكپي مراسم شهادت را مهيا كرد و همه را در پوشه اي گذاشت و گفت : «بعد از شهادت ، مهيا كردن مقدمات خانواده را به زحمت مي اندازد.»
بهروز محمد حسيني در 5 تير 1366 پس از پنجاه ماه حضور در جبهه ها در منطقه ماووت عراق به شهادت رسيد . يكي از همرزمان ، نحوه ي شهادت او را چنين بيان كرده است :
قبل از عمليات نصر 4 در منطقه ماووت عراق ، بهروز به مرخصي آمد و گفت : «چند روز ديگر عمليات داريم و زمان لياقت و شايستگي من فرا رسيده است.» در همين زمان براي اعزام به حج از سوي لشكر برگزيده شده بود . اما اعزام به حج را نپذيرفت . سرانجام در عمليات ، زماني كه نيروهاي مجروح را از خط مقدم به پشت جبهه منتقل مي كرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد .
جنازه ي بهروز ، پس از انتقال به زادگاهش در گلزار شهداي كلاچاي رودسر به خاك سپرده شد . از شهيد بهروز محمد حسيني سه فرزند به نامهاي مهدي (شش ساله) ، ام البنين (پنج ساله) و عيسي (يك ساله) به يادگار مانده است . پس از شهادت بهروز محمد حسيني ، يك مدرسه راهنمايي و يك دبستان و يك خيابان را به نام او نامگذاري شد . در بخش رحيم آباد نيز آموزش و پرورش ،كانون فرهنگي را به ياد او نامگذاري كرد .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382





وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
...اميد است در پاسداري و نگهداري از امانت بزرگ الهي ، حكومت جمهوري اسلامي كه در سايه ي الطاف و عنايت خداي متعال در اختيار مسلمانان قرار گرفته است حداكثر كوشش و جديت را به عمل آوريم . نكند خداي ناكرده روز قيامت ، برادران مسئول در مقابل شما باشند و شهدا يك طرف قضيه و شما هم طرف ديگر . زندگي ارزش ندارد و اين دنيا مزرعه اي براي آخرت است. ..
                                                     بهروز محمد حسيني




خاطرات
برادرشهيد :
قبل از انقلاب در عكاسي مشغول به كار بودم . روزي بهروز نزد من آمد و عكس يك روحاني را به من داد و گفت : «از اين عكس چند تا كپي تهيه كنم.»وقتي پرسيدم اين فرد كيست هيچ پاسخي نداد . از آن عكس ، فيلم گرفتم و زماني كه فيلمها آماده شد آنها را از من گرفت و به منزل برد و آنها را چاپ كرد تا مشكلي براي من به وجود نيايد . بعدها به هنگام شب مرا به عكاسي مي برد و هر بار حدود چهل قطعه عكس از آن روحاني چاپ و در ميان دوستان و آشنايان و ديگر افراد محل پخش مي كرد .

همسرشهيد :
علي رغم آن كه دستش آسيب جدي ديده بود ، راضي نبود كارهايش را من انجام دهم . بالاخره با اصرار و وساطت دوستانش راضي شد مدت دو ماهي كارهايش را انجام دهم .

بعد از زخمي شدن ، بهروز را براي تدريس به مدرسه ابتدايي فرستادند و در كلاس پنجم مشغول تدريس شد . اما ضرورت جراحي و درمان سبب شد كه به بيمارستان رفته و تحت درمان قرار گيرد . بعد از يك هفته ديدم عده اي از دانش آموزان در رستوران متعلق به پدرشوهرم جمع هستند و بهروز در جمع آنها است . التماس مي كردند كه «آقا به جبهه نرويد ما معلمي غير از شما نمي خواهيم.» بر سر همه ي آنها دست نوازش كشيد و گفت : «من بايد به جبهه بروم ، ديگراني كه به كلاس مي آيند از من بهتر هستند ولي من بايد بروم.» و بچه ها با گريه از او جدا شدند .

بهزاد محمد حسيني , برادرشهيد :
روزي من و بهروز جلوي مغازه ايستاده بوديم . فردي از ييلاق آمده بود و بهروز را صدا كرد . بهروز نزد او رفت و آن مرد گفت من شنيده ام در اشكورات معلمي هست كه به نيازمندان كمك مي كند ، فرزندم بيمار است . بهروز پرسيد چقدر نياز داري گفت سه هزار تومان ! پس از لحظه اي بهروز برگشت و پانصد تومان از من گرفت و خود نيز دو هزار و پانصد روي آن گذاشت و به آن فرد داد . پرسيدم او را مي شناختي ؟ گفت : «او ما را شناخت و اين كافي است.»‌

خواهرشهيد :
زماني كه حقوق مي گرفت همه را بين فقرا تقسيم مي كرد و وقتي خانواده اش اعتراض مي كرد ، مي گفت : «از ما محتاج تر هم وجود دارد.»

همسرشهيد :
در طول چند سال زندگي مشترك با وي كمتر در منزل حضور داشت و بيشتر در مناطق جنگي و يا در حال آموزش نيروها و يا كلاسهاي عقيدتي بود.» در جريان عمليات والفجر 8 در فاو در اثر موج گرفتگي شديد پرده هاي گوشش پاره شد و شنوايي خود را از دست داد .
بهروز ، همواره نماز را اول وقت به جا مي آورد و قبل از خواندن نماز به كسي اجازه ي خوردن غذا نمي داد . هنگامي كه به نماز مي ايستاد چنان غرق مي شد كه متوجه هيچ چيز در اطرافش نمي شد .

همسرشهيد :
همواره مي گفت اگر چه همسر خوبي برايت نبودم و به تنهايي بار مسئوليت زندگي را در مراحل مختلف بر دوش كشيده اي ، ولي ان شاءالله ديدار من و شما در آن دنيا ميسر خواهد شد . پس از آن اين شعر را برايم مي خواند :
آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه ي تو هر دو جهان را چه كند

آخرين باري كه به ديدن ما آمد گفتم بهروز جان ، شما را هيچ گاه در لباس نو نديده ام . با اصرار و خواهش شلواري را كه به تازگي خياط دوخته بود ، برايش آوردم تا بپوشد . گفت : «الان وقت جنگ است ، وقت پوشيدن لباس نو نيست . اين لباس را بگذار هر وقت مهدي بزرگ شد ، بپوشد.»
هميشه تأكيد مي كرد : «شما نبايد مرا زياد دوست داشته باشيد و در قلب خود محبتي زياده از حد نسبت به من ايجاد كنيد . چرا كه من حتماً شهيد خواهم شد و آن وقت تحمل آن براي شما سخت خواهد بود . مي دانم سال 1363 سال شهادت من است.»

خواهرشهيد :
روزي بهروز براي رفتن به جبهه خيلي اصرار مي كرد . پدرم عصباني شد و گفت : «دست زن و بچه ات را بگير و از اينجا برو  خودت به آنها رسيدگي كن تا بفهمي مسئوليت در زندگي يعني چه.» بهروز كه به جز يك كتابخانه پر از كتاب از وسايل زندگي چيزي نداشت ، شروع به جمع آوري آنها كرد و قصد رفتن داشت كه گفتم : شما كه وسايل و لوازم زندگي نداريد چگونه مي خواهي زندگي كنيد . گفت : «چادر مي زنم و در كتابهايم غذا مي خورم ولي حاضر نيستم از جبهه دست بردارم.» سپس آنقدر روي پله نشست و فكر كرد كه حالش به هم خورد و غش كرد .

همسرشهيد :
در تمام نمازها در قنوت دعاي "اللهم ازقني الشهادة في سبيلك" را مي خواند و اغلب نماز را به تنهايي و در اتاقي تاريك اقامه مي كرد .

بهروز,برادر شهيد:
زماني كه پدرم به حضور مستمر ي در جبهه اعتراض كرد ناراحت شد به من گفت : «پدر را راضي كن تا به جبهه بروم.» به نزد پدر رفتم و گفتم پيمانه ي هر كه پر شود كسي جلودارش نيست . بهروز از من خواسته است رضايت شما را جلب كنم و معتقد است كه براي حفظ ناموس و كيان ملت خود بايد در جبهه حضور داشته باشد . پدرم گفت : مگر تا به حال كه به جبهه رفت از من اجازه مي گرفت.» گفتم بهروز مي گويد اين آخرين باري است كه به جبهه مي رود . پدرم رضايت داد و به بدرقه ي وي آمد . بهروز به جبهه رفت . چندي بعد از اين اعزام نگذشته بود كه خبر شهادت وي را آوردند .




آثار باقي مانده از شهيد
بالاخره روزي خواهم رفت
گلدانها را آب خواهم داد
گلها جوانه خواهند زد
جوانه ها رشد خواهند كرد
و درخت خونين اسلام را آبياري خواهند نمود .

رفتني ديگر ببايد
بودن در بستر ديگر بس است
بايد درون سنگر مُرد
مردني كه بود زنده شدن
جاويد گشت
رو به سوي بي نهايت پر گشودن
من دگر در ظرف
در بستر نمي ميرم
و اگر مُردم بدانيد
كه در يورش بر سر غارتگران مردم
كه مردن نيست
از نو رستن است
چون تك درخت در بيابان
و چون لاله در كوير
و آن گاه پيروزم . 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : محمد حسيني , بهروز ,
بازدید : 264
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 1,313 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,710,414 نفر
بازدید این ماه : 2,057 نفر
بازدید ماه قبل : 4,597 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک