فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

پنجمين فرزند خانواده ي متوسط  و مذهبي ,رحماني در 26 بهمن 1340 مصادف با هشتم ماه رمضان در شهرستان رشت به دنيا آمد . پدرش كارمند اداره مخابرات رشت بود .
مادرش درباره چگونگي تولد او مي گويد :
پيش از تولد ,همواره آرزو مي كردم فرزندم سالم به دنيا بيايد . در روز تولد تنها بودم و او غريبانه به دنيا آمد .
به هنگام تولد اردشير ، خانواده رحماني در منزلي شخصي از سطح زندگي متوسطي برخوردار بودند . مادرش علاقه زيادي به اهل بيت داشت و فرزندان خود را با عشق به آنان تربيت كرد . اكبر – برادر بزرگش – الگو و راهنماي او بود . به گفته مادرش در بازي ، جنب و جوش و شور حا ل عجيبي داشت و به دوچرخه سواري و فوتبال علاقمند بود . والدين او به تربيت فرزندان اهميت بسياري مي دادند لذا با توجه به آلودگيهاي جامعه قبل از انقلاب بيشتر وقت خود را در خانه مي گذراند . وي كودك باهوشي بود . از خصوصيات بارز وي در كودكي جسارت و شجاعت بود . از ارتفاع نمي ترسيد . در برخورد با بچه هاي محل شهامت زيادي داشت و در درگيريها جا نمي زد . به علاوه ميل شديدي به فراگيري و افزايش و توانايي هاي خود داشت . بسيار مشتاق كوهپيمايي بود .
در سال 1347 در دبستان رشيدي رشت – كه بعدها به نام شهيد نجفي تغيير نام يافت – تحصيلات ابتدايي خود را آغاز كرد و در سال 1352 آن را به پايان برد .
اردشير رحماني بعد از اتمام دوره دبستان ، تحصيلات خود را از سال تحصيلي 53-1352 تا 56-1355 در مقطع راهنمايي در مدرسه نظام الملك (شهيد عالي فعلي) شهرستان رشت ادامه داد . سپس به دبيرستان شاهپور سابق (شهيد بهشتي كنوني) راه يافت . از آدمهاي شلوغ و بي محتوا و بي منطق بيزار بود و دوست داشت كه با ادلّه و استدلال سخن بگويد . از كساني كه جز غيبت كردن و تهمت زدن كاري نداشتند متنفر بود و به شدت با اين گونه اعمال مبارزه مي كرد و نهي از منكر مي نمود . به هنگام عصابانيت سعي مي كرد خشم خود را فرونشاند و تا حد امكان عصباني نمي شد . به هنگام بروز مشكلات در حل آنها پيشقدم مي شد .
با وجود آنكه براي او و برادرش امكانات تحصيل در كشورهايي مثل دانمارك ، هندوستان و انگليس فراهم بود ، ولي اردشير همزمان با تحصيل ، دوره آموزش نظامي را براي ورود به سپاه را مي گذراند .
برادرش مي گويد :
در اين زمان مرخصي مي گرفت و امتحانات سال چهارم خود را مي داد و دوباره به مركز آموزشي نظامي بر مي گشت . يك همكلاسي به نام آقاي داود حق ورديان – كه بعدها شهيد شد – داشت كه يك هفته او در كلاس درس مي نشست و يادداشت بر مي داشت و يك هفته اردشير به كلاس مي رفت .
اردشير بعد از گرفتن ديپلم تجربي از دبيرستان آزادگان رشت براي انجام خدمت سربازي در تاريخ 1 تير 1359 وارد سپاه پاسداران شد و در قسمت تبليغات و انتشارات سپاه پاسداران به كار مشغول شد . او مسئوليت قسمت صوت و تكثير واحد روابط عمومي سپاه گيلان در منطقه سه را بر عهده گرفت .
در امور فرهنگي بسيار فعال و پر تلاش بود و روحيه اي نرم و انعطاف پذير داشت . به مسائل مادي و دنيوي علاقه اي نداشت . اول وقت نماز مي خواند . از دروغ و غيبت پرهيز داشت و سعي مي كرد كه با رفتارش باعث جذب و گرايش افراد شود .
اردشير به شخصيتهاي سياسي و مذهبي به خصوص به شهيد آيت الله سيد محمد حسيني بهشتي بسيار علاقه مند بود . او به خوبي از مسائل سياسي كشور آگاهي داشت و جناحهاي سياسي كشور را مي شناخت . در مسائل شخصي خونسرد بود و كمتر عصباني مي شد ولي در خصوص انحرافات بارز ، حساسيت نشان مي داد . نمونه آن خط بني صدر كه در آن زمان براي بسياري از افراد روشن نبود . ناراحتي او بيشتر از اين جهت بود كه مردم نتوانند بينش و شناخت درستي در مورد اين مسائل داشته باشند . علاقه زيادي به امام داشت و سعي مي كرد كه تمامي توصيه هاي امام را رعايت كند . در مواضع سياسي در خط امام بود . نسبت به گروه هاي ضد انقلاب حساسيت نشان مي داد و سخت با آنان مبارزه مي كرد .
اردشير رحماني همزمان با فعاليّت در سپاه پاسداران در محله ي دانشسرا اقدام به تشكيل انجمن اسلامي مي كرد و در راه اندازي اولين كتابخانه آن مشاركت داشت . سپس در سازماندهي هيئت پاكسازي كه به مسئوليت حاكم شرع – كه از روحانيون قم بود – شركت داشت . سپس يك سالي را در عناصر سياسي نامطلوب در دستگاههاي اداري گذراند . با تمام اين احوال ، فعاليّت در سپاه بيشتر وقت او را مي گرفت و روزي هجده الي نوزده ساعت كار مي كرد . اردشير با اين كه بيشتر وقت خود را در سپاه مي گذرانيد ، به تفريحاتي نظير موتور سواري علاقه مند بود و در آن مهارت خاصي داشت . علاوه بر اين به فوتبال مي پرداخت و به همراه سردار شهيد علي پور ، شهيد سعيد آلياني و شهيد داوود حق ورديان از بازيكنان ثابت تيم فوتبال سپاه بودند .
اولين بار در حادثه اي در سپاه رشت مجروح شد به اين نحو كه در حين مأموريت ، سوار بر موتور يكي از دوستان تصادف كرد و از ناحيه  كشكك زانو آسيب ديد . مدتي در بيمارستان حشمت رشت بستري شد و چون كه نمي خواست از بيت المال استفاده كند خيلي زود به منزل انتقال يافت . مدت پانزده روز در منزل بستري بود و سپس به سپاه برگشت . به دليل همين محروميت ، از فعاليّت او در تيم فوتبال سپاه كاسته شد . در 15 مهر 1360 براي انجام كارهاي فرهنگي در واحد روابط عمومي سپاه مأموريتي به مدت هفت روز به زاهدان داشت . در اين زمان گروهكهاي تروريستي بسيار فعال بودند و منافقين به نيروهاي سپاهي و حزب اللهي حمله مي كردند . طرح ترور اردشير و اكبر و بچه هاي حزب اللهي محل را تهيه كرده بودند ولي در اجراي آن موفق نشدند و عوامل آن دستگير شدند .
اردشير در كشف خانه هاي تيمي با واحد اطلاعات سپاه و با انجمن اسلامي در شناسايي گروهكها منافقين همكاري داشت . دومين بار در مهر ماه سال 1361 مجروح شد . به اين ترتيب كه در درگيري بيش از يازده خانه ي تيمي در طول يك شب در رشت تصرف شد و وي هماهنگ كننده عمليات بود . در حين اين عمليات تصادف سختي كرد و مجروح گرديد .
بعد از بهمن ماه 1362 كه طرح اعزام سراسري «لبيك يا خميني» شروع شد اردشير به همراه سيد جعفر دليل حيرتي – كه از بستگان و دوستان صميمي وي بود – به مدت شش ماه مأموريت به جبهه گرفتند . اردشير و سيد جعفر ، پيمان برادري بستند بودند . علي رغم نارضايتي مسئولين سپاه رشت و با اصرار حيرتي ، اردشير و برادرش – اكبر – به منطقه عمليات والفجر 6 در دهلران اعزام شدند . در اين عمليات سيد جعفر دليل حيرتي به شهادت رسيد جنازه اش در منطقه عملياتي ماند . اين اتفاق در روحيه ي اردشير تأثير زيادي گذاشت به طوري كه تصميم گرفت كه هيچگاه سنگر جبهه را خالي نگذارد .
او بسيار متحول شده بود و اين تغييرات حالت در اقامه نماز ، وضو يا نوع راه رفتن و برخوردهايش كاملاً مشهود بود . از سال 1362 در لشكر 25 كربلا مشغول شد و دوره هاي آموزشي جنگ افزارهاي زرهي و ضد زره را فرا گرفت .
در عمليات والفجر 6 كه سمت فرماندهي گردان را به عهده داشت مجروح گرديد و از ناحيه شكم ، ساق پا و ران و دست و گردن مورد اصابت تركش قرار گرفته بود . در بيمارستان آزادي تحت عمل جراحي قرار گرفت و به مدت يك ماه بستري شد . مجروحيت او از ناحيه كمر و شكم بقدري وسيع بود كه بالغ بر چهل و پنج بخيه خورده بود اما فقط يك روز بعد از كشيدن بخيه ها مستقيماً به جبهه رفت . سپس در عمليات فاو در سال 1364 شركت كرد و در اين عمليات نيز به شدت مجروح شد . به طوري كه در اثر موج گرفتگي و اصابت تركش هيچ تحركي نمي توانست داشته باشد .
مدتي در بيمارستان شهيد اشرفي اصفهاني تهران بستري بود و روي برانكار به منزل منتقل گرديد . مجروحيت بعدي وي در عمليات مهران بود . روزي كه از مرخصي به جبهه باز مي گشت به سه راهي اهواز – انديمشك رسيده بود كه باخبر شد لشكر 25 كربلا به مهران عزيمت كرده است . اردشير از همانجا سوار اتوبوس شد و راهي مهران گرديد در عمليات آزاد سازي مهران (كربلاي 1)‌شركت كرد و در حين عمليات از ناحيه دست راست مجروح شد و بلافاصله با هواپيما به تهران انتقال يافت . ششمين مجروحيت او در عمليات كربلاي 4 در سال 1365 اتفاق افتاد كه ناشي از اصابت مستقيم تير به دست راست او بود . در عمليات كربلاي 5 به فرماندهي گردان زرهي منصوب شد و به خاطر حساسيت عمليات با وجود جراحت به پشت جبهه برنگشت .از ديگر خصوصيات او اين بود كه دوست نداشت خود را مطرح كند و در كارهاي جمعي سعي مي كرد تقسيم كار كند . هميشه در كارهاي گرافيكي سپاه نقش داشت ولي طوري وانمود مي كرد كه همه ي دوستان در آن سهيم هستند بدون اينكه مطلب را به رخ آنها بكشد . روزي يكي از خبرنگاران از او خواست تا مصاحبه اي با وي داشته باشد ، اما با وجود اصرار زير بار نرفت كه تصوير و صدايي از او گرفته شود . با وجود اين ، خبرنگار از او مخفيانه فيلم گرفت . روزي يكي از دوستانش به او گفت : «تو چطور بچه گيلاني كه به جنوب آمدي؟» گفت : «مي خواهم جايي باشم كه شناخته نشوم.» روزي بچه هايي از لشكر 25 كربلا به منزل آمدند و از او بسيار تعريف كردند و گفتند كه كفشهاي ما را واكس مي زند ؛ سنگر را تميز مي كند ؛ براي بچه ها غذا درست مي كند . دوستانش او را پير پسر مي خواندند چون مدت زيادي را در جبهه به سر مي برد .
يكي از دوستانش تعريف مي كرد :
شبي به چادرش رفتيم ، او بيروم چادر در سرما به محافظت پرداخت و گذاشت تا ما استراحت كنيم . صبح كه شد بيرون رفتيم ديديم دارد چرت مي زند . احساس مسئوليت او در قبال بچه ها زياد بود و سعي مي كرد در جبهه كار زيادي انجام دهد . خانه براي او حكم غربت را داشت و جبهه وطن او بود . هيچ علاقه اي نداشت كه به پشت جبهه بيايد .
روزي مادرش در نامه اي خطاب به وي نوشت : «ما به شما افتخار مي كنيم واقعاً زحمت مي كشيد».
در جواب نوشت : «هزاران سال اگر زحمت بكشم به يك شب بي خوابي شما نمي ارزد» .
علي رغم بيماري قلبي پدر و بستري شدن او در بيمارستان از ادامه حضور در جبه دست نكشيد و صحنه هاي نبرد و نيروهايش را ترك نكرد . آرزوي شهادت داشت و مي گفت : «خدا نكند زخمي يا اسير شوم.» و سرانجام در عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه (3 بهمن 1365) در حالي كه فرماندهي گردان مكانيزه زرهي را بر عهده داشت در اثر اصابت تركش به سر به شهادت رسيد . محل شهادت وي پشت كانال درياچه ي ماهي بود .
مراسم تدفين شهيد با حضور جمع كثيري از مردم رشت برپا شد . پيكر او در گلزار شهداي تازه آباد شهرستان رشت به خاك سپرده شد .
منبع:" فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيد استان گيلان)نوشته ي ،يعقوب توكلي،نشر شاهد،تهران-1382



خاطرات
مادرشهيد :
اردشير خيلي راحت ، رفتن به مدرسه را پذيرفت و با اشتياق و علاقه ي فراوان اين دوران را با موفقيت سپري كرد . خيلي مشتاق شنيدن داستان زندگي ائمه خصوصاً امام علي (ع) بود و بعد از مطالعه ي كتاب درسي و دانستنيها از مادرش مي خواست كه داستان زندگي پيامبران را برايش تعريف كند .

در خريد مايحتاج خانه و آشپزي ، كمك مادر بود و بيشتر پولي را كه بدست مي آورد براي خواهران و برادران خود خرج مي كرد .

يك بار با دايي خود كه در منزل آنها زندگي مي كرد و تريلي داشت براي كار به انزلي رفت و وقتي برگشت براي من و خواهرش يك رحل قرآن آورد . وقتي گفتم اين چيست ؟ گفت :‌«اين اولين مزد كار من است . آن را براي شما يادگاري آورده ام.»

اكبر رحماني , برادر شهيد :
در محفل خانواده بسيار با محبت و دلسوز بود و در برخورد با ميهمانان بسيار راحت و بي تعارف . فوق العاده به طيور و حيوانات علاقه مند بو و از آنها تيمار و پرستاري مي كرد . پدرم اسم او را كبوتر سفيد گذاشته بود. در برخورد با ديگران خجول نبود و به راحتي با افراد ارتباط برقرار مي كرد . در مدرسه دانش آموز زرنگ و فعالي بود اما نه در حد عالي ولي مشكل درسي نداشت و معلمها در تمام مدت تحصيل فوق العاده به وي علاقه مند بودند .

برادرشهيد :
 در خانواده اگر مشكلي پيش مي آمد كه عمومي ترين آن مادي بود در جهت حل آن به پدر و مادر مساعدت مي كرد . در آن زمان هر دو خواهر تحصيل مي كردند و به آنها نيز كمك مي كرد . در امور تحصيلي و يا مالي و يا مشكلات اجتماعي كه براي خانواده پيش مي آمد معمولاً قبل از من اقدام مي كرد . در رابطه با دوستان بارها خودم ديدم كه درصدد رفع مشكلات آنها بر مي آمد ؛ اگر مشكل درماني داشتند پيگيري مي كرد و مسائل اجتماعي و قضايي و ... را نيز دنبال مي كرد تا مشكلات آنان را حل كند . در مجموع صبر نمي كرد كه مشكلات بر او احاطه كند و بعد درصدد رفع آنها برآيد .
به افراد بزرگتر احترام مي گذاشت و در برخورد با والدين فوق العاده شوخ طبع بود . با اين كه نقش اساسي در خانواده داشت ولي هميشه سعي مي كرد محوريت پدر و مادر در خانواده حفظ شود .
زماني كه در دبيرستان مشغول تحصيل بود و همزمان با شروع انقلاب كم كم توسط برادرش اكبر ، وارد فعاليتهاي سياسي و مذهبي شد . در راهپيماييها و مناسبتهاي مذهبي و سياسي و پخش اعلاميه هاي امام عليه شاه شركت مي كرد . حتي يك بار در تظاهرات دانش آموزي توسط گروه ضربت دستگير شد و او را به كلانتري بردند .

مادرشهيد :
وقتي كه توسط گروه ضربت دستگير شد ، نزديك كلانتري منتظر مانديم . اولياي بچه ها همه آنجا بودند و گفتند وقتي بچه ها را گرفتند به داخل ميني بوس ريختند و با قنداق اسلحه و لگد به جانشان افتادند . همه صلوات مي فرستاديم و مأموران نيز كار ما را عقب مي انداختند . بالاخره ساعت دو بعد از نيمه شب بچه ها را آزاد كردند . اردشير را به خانه آورديم به او غذا داديم و خوابيد . به هنگام خواب آهسته لباسش را بالا كشيدم تا ببينم چقدر كتك خورده است ، پشتش كاملاً كبود بود .

برادرشهيد :
همزمان با اوج گيري انقلاب ، سال سوم نظري بود كه در تظاهرات مردمي شركت داشت . خصوصاً در دبيرستان در يكي از روزهاي مهر 1357 كه اولين تظاهرات دانش آموزي از دبيرستان شاپور (شهيد بهشتي فعلي)‌آغاز شد اردشير به همراه ديگر بچه ها با نيروهاي گارد شاهنشاهي و پليس درگير مي شد و با چوب و هر وسيله ممكن به مقابله با پليس مي پرداخت تا اينكه پليس مجبور مي شد از گاز اشك آور استفاده كند . در يكي از اين درگيريها اردشير به همراه شصت ، هفتاد نفر از دانش آموزان دستگير شدند و بيست و چهار ساعت در بازداشت به سر بردند . البته عده اي از پشت دبيرستان فرار كردند . من هم جزء گروهي بودم كه موفق به فرار شدم . پاسباني ، اردشير را به پشت خوابانيده بود و سر و بيني او را به زمين مي ماليد و پاي خود را پشت سرش گذاشته بود و فشار مي داد . هر وقت اين خاطره را به ياد مي آورم دچار تألم روحي مي شوم . اين تظاهرات بزرگ ترين و علني ترين تظاهرات در شهرستان رشت بود .
يك بار اردشير ، نوار امام را آورد و در منزل گذاشت و گفت : «اگر نيروهاي شاهنشاهي نوار را از ما بگيرد سه ماه بدون بازجويي زنداني دارد.» و نوارها را در كتابخانه خود نگه مي داشت .
تا قبل از پيروزي انقلاب گرايش به كتابهاي افسانه اي ، تخيلي خصوصاً فضايي داشت . با شكل گيري انقلاب گرايش او به سوي كتابهاي دكتر شريعتي و بعد از آن به كتابهاي آقاي طالقاني و مطهري و رساله امام خميني تغيير كرد . بعد از انقلاب اولين فعاليّت متمركز او شركت در انجمن اسلامي دبيرستان بود . به علاوه به كارهاي فرهنگي گروهي چون كوهنوردي و شركت در اردوهاي فرهنگي مي پرداخت و تابستانها در چهار سازمان فعاليّت داشت .

علي ندافيان :
بعد از شهادت دليل حيرتي ، اردشير با خودش تصميم گرفته بود تا لحظه ي آخر جبهه را خالي نكند تا شهيد شود ، البته هيچ وقت اين موضوع را مستقيم نمي گفت.

مادر شهيد :
موقعي كه زخمي مي شد ، درد خود را پنهان مي كرد . وقتي عصباني بود خشم خود را فرو مي نشاند . يك بار او را بدون تبسم نديديم . هميشه خوش رو ، خوش اخلاق و زيبا بود . روز به روز وضع روحي او متعالي مي شد .
بعضي اوقات كه از جبهه مي آمد در خواب مي گفت : «گردان حمله!» مي گفتيم بخواب پسر جان اينجا منزل است . مي گفت ‌: «مادر خيال كردم جبهه است.» تمام كارهايش خدايي بود .
روزي براي آموزش كوهنوردي رفته بود ؛ نارنجك در دستش داغ شد و دستش را سوزاند . به علّت سوزش از كوه پايين آمد و دستش را پانسمان كرد . سپس به منزل آمد و اوركت خود را روي دستش گذاشت و يك هفته آن را از ما پنهان كرد . در حالي كه ناخنهاي دستش سوخته بود ,مي خنديدي و شوخي مي كرد و دردش را پنهان مي كرد .
دوست داشت به درسش ادامه دهد و راضي به ازدواج نبود . يك بار به او گفتم برادرت ازدواج كرده ,خواهرانت هم ازدواج كرده اند ، مي خواهم خانه تو را هم بلد باشم . گفت : «آدرس مي خواهي؟» گفتم بله . گفت : «اول خيابان لاهيجان ، گلزار شهدا ، قبر 255.» سپس افزود : «تا زماني كه جنگ است من خيال ازدواج ندارم تا آرامش برقرار شود.»

مادرشهيد :
هر وقت از جبهه مي آمد با يك كوله پشتي از راه مي رسيد و سر تا پا خاك آلوده بود . مي گفت : «اول اجازه بدهيد بروم خودم را تميز كنم چون آلوده هستم.» پس از استحمام مي گفت : «صبركنيد و صف ببنديد ؛ اول مادر بيايد روبوسي كند بعد پدر و بعد خواهران و سپس به منزل برادرش مي رفت . روز آخري كه براي آخرين بار به سوي جبهه رفت براي برادرزاده اش يك دوچرخه خريد .

وقتي از او پرسيدم كه چه سمت و مسئوليتي در جبهه داري ، گفت من غلام امام حسين و يك سرباز ساده هستم . بعدها فهميديم كه فرمانده گردان بوده است .

سال 1365 در ماه مبارك رمضان زخمي شده بود . هر چه گفتيم مجروح هستي و روزه برايت واجب نيست ، گفت : «نه شايد سال 1366 اردشير رحماني وجود نداشته باشد . حالا كه توان روزه گرفتن را دارم پيش خدا مسئول هستم و مديون مي شوم.» پانزده روز با ما بود و سپس به جبهه برگشت . وقتي مي رفت براي آخرين بار بلند شد و وسط اتوبوس ايستاد و همه را دقيق نگاه كرد . او هرگز اين كار را نمي كرد . به خدا قسم آرامشي را كه آن روز داشتم برايم بي سابقه بود . هر وقت مي رفت ناراحت بودم ولي آن روز اصلاً انگار نه انگار ، مثل اينكه در كنار من است .


برادرشهيد :
بعد از آخرين سفري كه آمد كاملاً متحول شده بود . يك انگشتري يادگاري داشت كه يكي از شهداي همرزم – از بچه هاي مازندران – قبل از شهادتش به او داده بود و گفته بود به او «من ديگر بر نمي گردم.» اردشير تا مدتها آن انگشتر را نگه داشت تا آخرين مرتبه كه آمد . به هنگام عزيمت آن را به من داد و گفت : «شما انگشتري را نگه داريد بهتر است.» و افزود : «شرايط به نحوي است كه احتمال برگشتن ضعيف است.»

برادرشهيد :
در سنگر فرماندهي بود و بي سيم چي نيز به همراه يكي از نيروهاي گردان با او بودند هر سه با هم شهيد مي شوند . جنازه ي او را دوستانش ، بدون اينكه به ستاد معراج شهدا تحويل دهند در عرض بيست و چهار ساعت به رشت منتقل كردند .

مادرشهيد :
اردشير چند روزي را به مرخصي آمده بود و بعد به جبهه برگشت . بعد از عمليات كربلاي 4 نگران بودم . به بيمارستان براي ديدن جنازه سي و سه تن از شهدا رفتم . نمي دانستم كه اردشير شهيد شده است . پسرم اكبر آمد و گفت : «مادر از صبح دنبالت مي گردم.» گفتم رفته بودم زخميها را ببينم . گفت : «اردشير زخمي شده.» گفتم از چه ناحيه اي ؟ گفت : «دستش زخمي شده!» گفتم مي روم بيمارستان . گفت : «بيمارستان نيست ، شهيد شده است.» ديگر نتوانستم خودم را نگه دارم .
مرا به سردخانه بردند . ديدم كه اردشير آنجا خوابيده . صورتش سالم بود ولي كاسه سر و مغز نداشت و تمام اعضايش متلاشي شده بود . همه اعضاي بدنش را داخل يك پلاستيك ريخته بودند . وقتي به سردخانه رفتم خوابي را به ياد آوردم .
وقتي اردشير يازده ساله بود خواب ديدم داخل اتاقي شدم كه سه جوان در آن هستند كه يكي از آنها لباس سفيد پوشيده و شمشيري براق و چكمه تا زانو به پا دارد . بلند شد ايستاد و سلام كرد . دو نفر ديگر خوابيده بودند . گفتم آقا شما كي هستيد ؟ گفت : «شما براي چه كسي نذر مي كنيد ؟ - من هميشه براي اباالفضل العباس (ع) نذر مي كردم – گفتم شما اباالفضل العباس هستيد . وقتي اردشير شهيد شد من اين صحنه را در سردخانه ديدم . تا شب سوم مقاومت كردم و بي تابي نكردم ولي ناگهان شب سوم حالم به هم خورد و تا شب هفتم در بيمارستان بستري شدم زيرا سكته ي خفيف كرده بودم .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان گيلان ,
برچسب ها : رحماني , اردشير ,
بازدید : 227
[ 1392/05/13 ] [ 1392/05/13 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 168 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,709,269 نفر
بازدید این ماه : 912 نفر
بازدید ماه قبل : 3,452 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 4 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک