فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

شهيد “محمد توراني” متولد سال 1336 طلبه حوزه علميه “ساري” در مسجد “مصطفي خان” و ساير حوزه هاي علميه ،فردي با سواد بود.او در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان "ساري" پيوست و در تمام مراحل خدمت اعم از برخورد با دشمنان داخلي و خارجي بسيار فعال و کوشا بود . از جمله آن نفوذ در تشکيلات گروهک منافقين در شهرستان ساري مي باشد که اين شهيد با اجازة مسئولين وقت سردار متوليان ،سردار شهيد طوسي ،سردار شهيد محمديان ،با مراعات تمام جوانب امنيتي جهت نفوذ به تشکيلات منافقين به طور سوري از سپاه اخراج گرديد .اين اخراج به طوري انجام گرفت که آبرو و اعتبارشهيد در بين افراد حزب اللّهي و پاسداران رفت به طوري که هر کس به ايشان مي رسيد ،مي گفت :منافق از سپاه برو و سپاه جاي شما افراد منافق نيست ،حتي بعضي از مواقع از دست برادران سپاه کتک هم مي خورد .البته آن برادران حق داشتند که فرد مشکوک را به سپاه راه ندهند گرچه يکي از منافقين باشد.
ذات اله محمديان از آن روزها چنين مي گويد:روزي به اتفاق اين شهيد بزرگوار در آسايشگاه سپاه مشغول استراحت بوديم که يکي از برادران پاسدار به ايشان گفت: منافق برو بيرون ! اين جا جاي شما نيست .ايشان گفتند: باشد من بيرون مي روم اما شمائي که حزب اللهي هستيد، ولايت فقيه را برايم تعريف کنيد يعني چه ؟ چرا بدت مي آيد که مي گويم بهشتي در لانه جاسوسي پرونده دارد ،در اين موقع بود که آن برادر پاسدار با عصبانيت تمام ايشان را از آسايشگاه بيرون کرد .با هم به خارج از سپاه رفتيم .گفتم :آقاي توراني اين چه حرفي است که شما مي زنيد که بهشتي در لانه جاسوسي پرونده داشته ،ايشان گفتند بهشتي که هيچ حضرت امام در لانه جاسوسي پرونده دارند .اين ديگر زماني بود که به قول معروف آمپر ما بالا رفته بود و با عصبانيت سرش داد زدم : چرت و پرت مي گوئي ! ايشان با حالت لبخند گفتند :آن پسر نفهميد، شما هم نفهميدي من چه مي گويم ،يقيناً حضرت امام و آقاي بهشتي و ديگر بزرگان در لانه جاسوسي داراي پرونده مي باشند. اما نه به نفع آمريکا بلکه به ضرر آمريکا ،حال تازه فهميدم که ايشان عليه حضرت امام حرف نزده است .
ايشان داماد ما بودند يعني شوهر خواهرمان و پس از اينکه قضيه نفاق ايشان مطرح شد ،چندين مرحله خواهرمان آمد که من ديگر با ايشان نمي توانم زندگي کنم و مي خواهم درخواست طلاق بدهم .اين موضوع را وقتي با حاج آقامحمديان در ميان مي گذاشتيم، مي گفت: حال کمي صبر کنيد شايد خداوند چاره سازي کند و مشکل حل شود .انشاءاللّه عقل بر سرش مي آيد و از اين افراد بي وطن جدا مي شود .
در آن زمان در و ديوارهاي خانه توسط خواهرمان مملو از مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولايت فقيه نوشته مي شد و ايشان هم مظلومانه در منزل سوت مي کرد . موضوع از آنجايي شروع مي شد که ايشان متوجه شدند که چند نفر از دوستان و آشنايان گذشته در بيرون مشغول جمع آوري سلاح و مهمات غير قانوني مي باشند و اين موضوع را با شهيد محمديان و شهيد طوسي در ميان مي گذارند که اين عزيزان با مشورت فرمانده محترم جناب آقاي مصطفي متوليان تصميم مي گيرند که ايشان را به عنوان منافق از سپاه اخراج کنند .
اين کار هم براي سپاه اهميت داشت و هم براي شخص شهيد توراني و هم براي خانواده ما حائز اهميت بود . لذا فرماندهان محترم وقت مي بايست ترتيبي اتخاذ مي کردند که با برنامه فراگيري بتواند همه اهميت ها را تحت پوشش قرار بدهد و آنگاه اقدام کنند .
در مرحله اول شايعه اخراج در سپاه مطرح شد در يک جوناباوري همه برادران سپاه و خانواده محترم و همه آنهايي که خانواده توراني را مي شناختند متوجه شدند که توراني آخرت خود را به دنياي ديگران فروخته است .با همه ناباوري و حيراني ،اين خبر سريع و جدي مطرح شد که همه باور کردند حتي همسر و بستگانش ،لذا توراني مظلومانه با سپاه خداحافظي کرد .
اما فرماندهان بي کار ننشستند ،قدم بعدي او ارتباط با کتابخانه رسالت بود که يکي از برادران پاسدار مسئول آنجا بود .فصل بهار و تابستان و با توجه به شرايط با پول سپاه يک دستگاه آبميوه گيري و شربت سازي و ماشين بستني و يخچال به طور غير مستقيم براي ايشان خريداري گرديد و با اشاره سپاه ايشان برق مغازه خود را از خانه رسالت تامين مي کرد و پس از مدتي به دستور فرماندهان سپاه براي عادي جلوه دادن موضوع نفاق اين شهيد برق اين دستگاه يخچال سيار را قطع کردند و ايشان مجبور شدند مثلاً دستگاه را به نصف قيمت خريداري شده بفروش برسانند .
در مرحله بعد فرماندهان محترم سپاه تصميم مي گيرند که يکدستگاه موتور سيکلت براي شهيد محمديان خريداري کنند که از طريق ايشان به شهيد توراني فروخته شود .اين معامله انجام مي شود و پس از مدتي که مثلاً سپاه متوجه اين معامله مي شود ،به شهيد محمديان تذکر داده مي شود که به لحاض پاسدار بودنتان حق معامله با افراد منافق (شهيد توراني) را نداشته و بايد اين معامله را به هم بزنيد ،شهيد محمديان نيز موتور سيکلت را از ايشان پس گرفته و به ديگري مي فروشد .البته تمام اين ها فشارهائي براي عادي سازي مسائل و تحليل جهت انجام مأموريت شهيد توراني بوده است .
شهيد بزرگوار توراني فردي تيز هوش و داراي شم اطلاعاتي بسيار بالائي بود . ايشان گفته بودند که من اين توانائي را دارم که با آنها (منافقان)ارتباط برقرار کنم .در هر حال ايشان در اين راه زحمات بسيار زيادي را متحمل شده است .
پس از شهادت ايشان روزي دادستان انقلاب وقت آقاي جمعه اي در سپاه در سخنراني خود گفته بود که اين شهيد يک الگو و يک اسوه براي نسل آيند مي باشد .من به خاطر دارم ايشان چندين بار همراه افراد منافق دستگير مي شدند و کتک هم مي خوردند و در بازداشتگاه هم بازداشت مي شدند حتي چند بار هم در دستشوئي بازداشت بودند ولي به خاطر رضاي خداوند اين همه بي احترامي و مشکلات را تحمل مي کردند .
لازم به توضيح است که شهيد توراني در آن بحران ترور منافقين در چندين مرحله برادران را از عملياتهائي که از آنها مطلع شده بود با خبر مي کردند به طور نمونه روزي در خيابان انقلاب برادر پاسداري که قرار بود مورد ترور منافقين واقع شود ،شهيد توراني وقتي آن برادر پاسدار را مي بيند به ايشان اطلاع مي دهد که مواظب باشيد که مي خواهند شما را بزنند ،اما آن برادر پاسدار با توهين به اين شهيد مي گويد شما مواظب خودت باش ،پس از اينکه چند قدمي از ايشان دور مي شود مورد حمله قرار مي گيرد ،اما گلوله به ايشان اصابت نمي کند .
اين شهيد بزرگوار در روستا چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب جوانان را جمع مي کرد و آنان را در مسير قرآن و انقلاب و امام (ره) قرار مي داد و اين امر باعث شد که در روستاي "ايلال" که بالاي يکصد خانواده جمعيت داشت حتي يک نفر هوادار منافق يا اعضاي منافق نداشته باشد ،بلکه چندين جوان بسيج و پاسدار شهيد در اين روستا هم داشته باشيم .
قبلاً توضيح دادم اينجانب هم از وضعيت اين شهيد که به صورت نفوذي وارد تشکيلات منافقين شده بود با خبر نبودم .اما در تاريخ 26/6/60 که اينجانب عازم جبهه بودم برادر شهيدم رحمت ا. . . که خود از بزرگواران بود به من گفت با توجه به اينکه عازم جبهه هستيد بايد موضوعي را به صورت محرمانه به اطلاع شما برسانم و آن اينکه توراني منافق نيست بلکه همچنان به عنوان پاسدار انقلاب اسلامي و با توجه به مصلحت فرماندهان محترم سپاه ساري وارد تشکيلات منافقين شده است .همچنين ايشان گفتند که اين موضوع را به جزء آقاي طوسي ، متوليان و من هيچ کس از آن مطلع نيست و تمام موضوعات و مواردي که عليه توراني مطرح شده اولاً به خواست قبلي خودشان بوده ،ثانياً براي مصلحت انقلاب اسلامي و ما امت مسلمان مي باشد . چون ما از طريق توراني مطلع شديم که عده اي جهت مقابله با امام و انقلاب در حال تهيه اسلحه هستند و قصد دارند دست به اسلحه ببرند ،لذا خود ايشان جهت اين مأموريت انتخاب شد ،گفتم چرا به همسرش نگفتيد و چرا زندگي اش را خراب کرديد که گفتند انشاءاللّه درست مي شود و خداوند به زندگي آنها سامان مي دهد .
در هر حال ما در تاريخ 26/6/60 به اتفاق سردار کميل ،شهيد ورجي ،شهيد بردبار ،شهيد آهنگر و ديگر برادران در گروه 20 نفره به عازم غرب کشور شديم و در مهاباد رفتيم .
ً تاريخ 15/7/60 بود که با همکاري اين شهيد بزرگوار تيم منافقين و خانه تيمي آنها را به همراه چندين قبضه اسلحه و مهمات و تعداد زيادي از ضد انقلاب به دست مردان سپاه دستگير و منهدم شد ،ما اين خبر را در روزنامه يا راديو شنيديم توراني اين مظلوم انقلاب اسلامي مأموريت خود را به پايان رسانيده بود اما به چه قيمتي ؟همان طور که حضرت امام (ره) فرمايش کرده بود در قبول قطع نامه که من آبروي خود را با خدا معامله کردم ،اين شهيد عزيز نيز آبروي خود را با خدا معامله کرد .
پي از اين قضيه ،با توجه به ارتباطي که با (دمکرات وکومله برقرار کرده بود به اتفاق شهيد طوسي ،شهيد محمديان ،برادر کريم کريمي و برادر سورکي آزاد به اروميه رفت.
ايشان توانسته بود چندين قبضه اسلحه از آنان خريداري کند و با يکي از فروشندگان سلاح ،آنرا با اتوبوس تا تهران بياورد که در يکي از ايست بازرسي ها توسط اسکورت نا محسوس توسط برادران طوسي ،محمديان ،سورکي آزاد و کريمي فروشنده سلاح دستگير مي شود .
در تاريخ 23/8/60 بود که خبر شهادت توراني از طريق سردار کميل در مهاباد به ما رسيد و اين بود عمر با برکت توراني عزيز که با تمام توان از مقام جمهوري اسلامي ايران و حضرت امام (ره) دفاع جانانه اي را به انجام رساند و سرانجام در مصاف با ضد انقلاب داخلي در جنگل سرسبز و انبوه آمل به لقاء حق پيوست ،اما از اين شهيد بزرگوار چه گونه تشييع جنازه گرديد خود داستان ديگري دارد .
جريان شهادت ايشان بدين قرار است : پس از اينکه شهيد توراني به دو مأموريت خود پايان داد در اواخر مهر ماه سال 60 رسماً وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ساري شده و مجدداً لباس سبز پاسداري را به تن کرده و يکبار ديگر دوستان و همرزمان او با شادماني و شرمندگي او را به آغوش گرم خود گرفتند . شادماني از محبت و لطف خدا که دشمن نتوانسته بود يکي از برادران پاسدار را از جمع خانواده سپاهي جدا کند و سنگ بي دفاعي ياران امام علي (ع) در عصر و زمانه ما پايه گذاري نشده است .اما شرمندگي از آن جهت که چرا آنقدر به اين شهيد عزيز توهين کردند و آبرويش را بردند و کتکش زدند و آرزوي مرگش را داشتند .اما اين شادي و شرمندگي خيلي به طول نينجاميد .پايان مهر ماه تا 22 آبان خيلي کم بود که يک دفعه خبر شهادت اين عزيز در محوطه سپاه ساري پيچيد .سالن عمليات آن وقت ،و محوطه لشکر 25 کربلاي فعلي پر از غم شد . خاطره غم انگيز روز تشيع جنازه شهيد توراني و با آن صداي گرم نوحه سرائي برادر جانباز حاج مصطفي شيرزاد را کسي فراموش نمي کند . واقعاً براي کسي که اين قضيه براي او تازگي دارد قِصه است ،اما براي کساني که با اين شهيد بزرگوار مأنوس بودند قُصه است ،لذا پس از اينکه شهيد عزيز به جمع خانواده سپاه باز مي گردد مأموريت مي يابد که دوره اطلاعات را طي کند و براي موفقيت هاي بعدي از تجربيات علمي نيز بهره مند گردد .لذا پس از خبر چند روز گذشت در جنگل عازم چالوس (منطقه 3 سپاه گيلان و مازندران) مي شود که پس از چند روز ماندن ايشان در چالوس مصادف مي شود با حمله گروه ضد انقلاب موسوم به "سربداران جنگل" در" آمل" .

گروه هائي براي مقابله با اين ضد انقلاب از اطراف به منطقه عازم مي شوند که گروههاي اعزامي به دو دسته تقسيم مي شوند .دسته اول چند گروه است به عنوان چکش و گروه دوم سندان عمليات را شروع مي کند که گروه شهيد طوسي و گروه توراني و چند گروه ديگر به عنوان گروه چکش عمليات را آغاز مي کنند و گروه شهيد محمديان و چند گروه ديگر به عنوان گروه سندان از قسمت برنامه ريزي شده عمليات را پي مي گيرند . با غروب افتاب روز 22 آبان ماه 1360 آفتاب عمر شهيد محمد توراني به همراه دوست همرزمش شهيد شعبان کاظمي غروب کرده و از جمع پاسداران ساري جدا مي شوند و به لقاء حق پيوستند.
جنازه پاک و مطهر شهيد کاظمي پس از انتقال به بيمارستان به ساري منتقل مي شود و تشيع گرديد اما جنازه پاک شهيد توراني همچنان مظلومانه در جنگل "آمل"باقي مانده و به دست ضد انقلابيون کور دل افتاد .از تاريخ شهادت ايشان در 22/8/60 تا مورخه 11/11/60 کسي خبري از جنازه مطهر اين شهيد نداشت و پس از اينکه ضد انقلابيون موسوم به" سربداران جنگل "حمله به شهر" آمل" را شروع کردند و آن به سر آنها آمد که امام (ره) فرمود :ديديد که مردم" آمل" چه بر سر شما آوردند ،مردم" آمل" و اطراف با همکاري برادران پاسدار و ارتش و بقيه نيروهاي مسلح آنها را منهدم کردند ،عده اي از آنها کشته و عده اي هم به اسارت رسيدند و در بازجوئي که از آن مزدوران به عمل آمد معلوم شد آنها جنازه بي جان يا نيمه جان شهيد توراني را گرفتند و پس از جدا کردن سر از بدنش ،جنازه اطهرش را به آتش کشاندند و با راهنمائي آنها تکه هايي از جنازه آن بزرگوار که 2 کيلو هم نمي شد ، روي دست ملائک و دوستان و آشنايان و همرزمان ساروي از مسجد "ساري" به گلزار شهداتشيع گرديد .
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران ساري ومصاحبه با خانواده ودوستان شهيد




خاطرات
مير قربان پور موسوي:
آشنايي من با شهيد محمد توراني از دوران کودکي مي باشد من و ايشان از يک روستا بوديم .از زمان کودکي با هم بزرگ شديم و تا زمان شهادت ايشون با هم آشنايي نزديک و ارتباط داشتيم و کاملاً خصوصيات اخلاقي و رفتاري حتي بچگي ايشان را به ياد دارم . با توجه به اينکه اين شهيد بزرگوار از زمان کودکي مادرش را از دست داده بود و با مشقت و گرفتاري بسيار بزرگ شد و کسي هم درباره ايشون مادري خاص نکرده بود .از خصوصيات اخلاقي بارز اين شهيد در دوران کودکي خوش خلق و شاداب بودن با مردم بود به طوري که تمام اهالي محل ايشون رو دوست داشتند علاقمند بودند. کسي را نمي توان در محل سراغ داشت که نسبت به ايشون بدرفتاري ديده باشد .از هر نظر براي مردم مورد قبول بود و ايشون را پذيرش کرده بودند به عنوان يک بچة خوب و خوش خلق يک فرد بسيار دوست داشتني براي دوران کودکي تا دوران نوجواني همين حالت را داشت. نظرم هست تا زمانيکه شهيد بزرگوار به يک مرحله مي رسد بعد از تحصيلات دبيرستان هم داشت يه مدت هم به نظر مي آيد درسهاي حوزوي هم خواند. ديدگاههاي اسلاميش هم بسيار وسيع بود .همان طور که عرض کردم اين شهيد بزرگوار ديدگاه اسلامي بسيار وسيع و عميق داشت و کاملاً نسبت به عقايد اسلامي و بينش اسلامي شناخت داشت .مي شود گفت که جوانها در محل از ايشون راه و رسم زندگي را ياد مي گرفتند .
ما کتاب هايي به پست سفارس داديم که اگر اون زمان پست اين محموله را باز مي کرد ديگه نمي گذاشت من و ايشون نفس بکشيم ، کتابهاي زيادي که جوانان را به حرکت و جهش وا مي داشت از جمله کتابهاي دکتر شريعتي شناخت به ائمه معصومين خودشان هم يک ارادت ويژه داشتند .يک خصوصيت اخلاقي محمد بر مي گردد به خلقش که هيچ وقت نمي گفت بنده حمد و سوره ام درست هست من جلو بايستم به عنوان جماعت ،هميشه هم نماز را به جماعت مي خواند .مثلاً مي گفت امشب نوبت شماست جلو بايست تا نماز را به جمعيت بخوانيم .
يک شب آقاي عبد اللّه توراني را که پاسدار و در توپخانه سپاه هست را ادار کرد جلو بايسته و ما پشت سرش نماز بخونيم .
هر شب تجليل داشت تابستان که اينجا بوديم با آقاي علي سواسري و شهيد بردبار .
يک شب با آقاي بردبار جلسه بوديم ،ديديم آقاي سواسري و آقاي توراني آمدند باز ما چند نفر در يک شب با هم بوديم .
شهيد بردبار از دوستان بود که با توجه به آشنايي انتقلاب يک طوري بچه ها را به هم پيوند مي داد .بيشتر مسائل تحليل روز مواردي که در کردستان ،خوزستان و گنبد ايجاد شده بود تا اينکه قائله منافقين به اوج خودش رسيد .من محصل بودم، سوم دبيرستان بودم اون سال من مستاجر بودم. در منزل آقاي نور علي توراني من خانة اينها مستاجر بودم .
من قبلاً در همسايگي آقاي توراني بودم آنجا مدام مي آمد .من يک تفنگ بادي داشتم گاهي اوقات نشانه گيري و تير اندازي مي کرد .
اردوهاي تابستان تشکيل مي داد و بچه ها را به اردو مي برد. گاهي براي فقرا پول جمع مي کرد .با اينکه وضع مالي خوبي نداشت هر چه در مي آورد پس انداز نمي کرد هميشه صرف کارهاي فرهنگي و رفت و آمد مهمان مي کرد ،يا پيش دوستانش بود و يا دوستانش پيش او بودند .
هميشه مراقب نفسش بود و هيچ وقت ايشون را عصباني نمي ديديد. حتي يکبار رفتم پيش خاله ايشون من اون موقع جبهه بودم. شهيد توراني هم ساري بود به خاله من گفت انشاءاللّه پسرت بره جبهه گفت خدا کنه بعد آقاي توراني گفت خواهرزاده ات هست ،پسرت هم بره گفت خدا نکنه من مي رم .گفت اشکال نداره اين بچه ات نيست. خاله ام گفت فرق نداره من فداش بشم ولي اگر عبد ا . . . بره من مي ميرم .مي گفت که خاله بزار پسرت بره ،خوب شهيد شه مگه چي مي شه شما راحت زندگي مي کنيد وضعيت روحيتان تغيير مي کنه دينداريتان تغيير مي کنه از اين حال و هواي طاغوتي از اين بدبختي که تو جامعه هست نجات پيدا مي کنيد .
ايام انقلاب هم شهيد توراني سينه زني مي خواند ،جمله سينه زني اش تو يادم هست مي گفت : ايام محرم بود به شاه استهزاء مي کرد و مي گفت : اين همه تنبک و موزيک اين همه رقص گله از کار تو دارد .
داشتن که دارن ولي چه کسي داره من نمي دونم .
اول زمان هم شهيد توراني مدام سخنراني مي کرد .جرأت مي خواست هنوز روحاني نشده بود طلبگي مي خواند .
مي اومد توي يک جمع نيم ساعت يک ساعت سخنراني مي کرد خيلي هم در بيان تسلط داشت هم از مسائل عمران و آبادي و هم از مسائل اخلاقي سخنران مي کرد . حتي براي مسائل عمران و آبادي رفت دنبال بهداشت و حمام براي محل که پدرش با ايشون مخالفت کرد مثل قضيه راديو 100 تومان بهش داد و پدرش موقع پول دادن از مخالفين بود چون وضع مالي خوبي هم نداشت .شهيد توراني 500 تومان پول در آورد رقم زيادي هم بود .گفت 500 تومان گلبرار توراني منظور پدرش بود .فعاليت زيادي داشت در کارهاي عمران و آبادي .
در خصوص ساخت حمام و کارهاي عمراني ايشون هميشه نقش محوري داشت الان هم وقتي تو روستا اختلاف پيش مي آديد مردم مي گن اي کاش الان شهيد توراني بود اگر بود اين مشکل پيش نمي اومد .
مردم براي جريان آب ايلال به روستاي ديگه اختلاف پيش اومده بود از جمله پدر شهيد مخالف آب دادن به سياش کلاه بود .مردم سياوش کلاه گفتند مي خواهيم حسينيه درست کنيم ما چند تا از بچه هاي روستا از جمله شهيد ايلالي جمع شديم هيئت تشکيل داديم براي اينکه وحدت دو محل را حفظ کنيم اومديم حسينيه درست کرديم براي سالگرد شهدا و مراسمات ديگه مردم ما مي گفتند اي کاش شهيد توراني الان بود .
توانستيم به برکت بچه هاي محل و شهدا حسينيه را بسازيم و تعداد زيادي از مردم دو روستا را به طرف هم بکشيم مشکل آب هم به لطف خدا حل شد .
الان ديگه تقريباً اختلاف وجود نداره ،ما جواني مثل شهيد توراني نداشتيم هم از جهت سواد و تحصيلات و صداقت و فعاليت .
ايشون از کساني بود که قبل از زمان انقلاب مقلّد امام بود .وقتي شهيد توراني زندگينامه و رساله امام را در اختيارم گذاشت .گفت نمي شه که مرجع تقليدت «آن زمان مرجع تقليدم آيت اللّه شاهرودي بود که در قيد حيات نبود » زنده نباشه اين بود که ما مقلد امام خميني شديم .
شناختي که شهيد توراني نسبت به امام خميني داشت شايد کمتر کسي حتي تو منطقه مازندران نسبت به سن و سالي که ايشون داشت داشته باشه .جزء اونهايي که تو حوزه بودند و به امام شناخت داشتند .
ايشون نسبت به ولايت خيلي علاقه داشت .از چيزهاي بازري که در اخلاق شهيد توراني بود اين بود که حتي افرادي که ما الان مي شناسييم نسبت به نظام کينه و کدورت داشتند، مي گفت: نذاريم اين ها رو به حال خودشون که به طرف دشمن کشيده و با بي تفاوتي در جامعه بگردنند. مي گفت اينها رو به سمت نظام بياوريم . ايشون زمانيکه پاسدار بود از ساري مي اومد کياسر بچه هاي کياسر اکثراً جنبشي بودند با شهيد توراني دوست بودند ايشون سعي مي کرد اينها را به طرف نظام جمهوري اسلامي بکشد .

ذات اله محمديان:
آشنايي ما با شهيد توراني برمي گردد به روزهاي اول تولد يا نوجواني ايشان چون بچه يک منطقه وهم محلي بوديم لذا آشنايي ما بر مي گردد به آشنايي محلي و پيش از اينکه ايشان جذب سپاه شوند ،آشناييمان تکميل تر و در نتيجه وقتي ايشان داماد ما شدند اين آشنايي تکميل تر شده و داماد خانواده مابود.
شهيد توراني از طلبه هاي خوب و با توان و با معنويت حوزه شان علميه ساري و در مصطفي خان بودند و درس مي گرفتند از علماي بزرگ ساري . از نظر معنويت و اخلاق يک الگو براي بچه هاي منطقه بودند و بچه ها به خوبي او را مي شناختد ايشان در جذب جوانان بسيار دقت نظر داشته و مبارزه حق را سر لوحه کار خود داشتند به ما در دوره هاي مختلف از جمله ادب و اخلاق و شعار دين و عمل کردن انسان به اجبات و مستحبات توصيه مي کردند . شهيد توراني را نمي شود اينگونه تعريف کرد ،شهيد توراني ناشناخته است و مصلحت خداوند بر اين تعلق گرفته است که ناشناخته بماند .بسيار مرد بزرگواري بودند و بسيار مقيد و پيرو بي چون و چراي حضرت امام بودند و يک مدافع ارزشمند براي نظام بودند . شهيد بزرگوار خيلي آدم با شخصيت و با معرفتي بودند که ما خوب آنراشناخته ايم
. بحث معنويت را مطرح کرد که خيلي بارز است .توصيه به ما در مورد حفظ نظام و چيزهاي با ارزشي بود و به همه اين توصيه را داشتند و پيروي از حضرت امام و بيشترين نقش ايشان بحث اطلاعاتي بوده که با ايثارگري ايشان نشان دادند ،اينکه ما مي گوييم که ناشناخته هستند کم افرادي هستند که پيدا شوند مثل اباذر غريبانه کشته بشوند و غريبانه دفن بشوند يا مثل عمار که تا آخرين نفس از اسلام و راه مقدس دفاع بکند . يکي از خصوصيات بارز شهيد نفوذ در دشمن بوده و دشمن شناسي و امام شناسي بود و نفوذي که در نفاق کرده بود خيلي مهم بود . شناخت دشمن در کوراني از زمان ،به قول امام علي (ع) که بايد خيلي خوب دشمن را شناخت يکي از خصوصيات بارز شهيد است که براي نسل ما سرمشق و درس باشد .
شهيد توراني بسيار عاطفي و با دوستانش بسيار نزديک بودند مثل برادرمان مصطفي شيرزاد و برادر ما کريم کريمي و سردار کميل و برادرهاي آقاي قاجار و . . . ،بسيار اهل مطالعه و نزديک به جبهه ها بود و برادر جناب سرهنگ محمد عبدالي که در دانشگاه هستند از رفقاي نزديک او هستند و خيلي با آن ها صميمي بودند . دير عصباني مي شد و اصلاً عصباني نمي شد و هميشه لبخند بر لب داشتند و با لبخند حرف هايشان را مي زدند .در منطقه و در محله بين جوانان فرد بسيار شناخته شده و از سرداران بنام سپاه هستند .
واقعاً براي دفاع از کيان اسلام ايشان مايع گذاشتند و آبريشان را گذاشتند براي انقلاب و اسلام ومزدش هم شهادت در راه خدا بود .غير از شهادت نمي شد مزدي ديگر را براي شهيد توراني در نظر گرفت و در محل جايگاه بسيار خوبي داشت و به نيکي از او ياد مي کنند و شهيد توراني را يک فرد خوب و داراي جايگاه خوبي مي دانند . ايشان مدتي در قم در کنار همرزمان طلبه خود فعاليت مي کرد و مدتي در تهران و در ساري مبارزه قبل از انقلاب شان است و بعد از انقلاب در سال 58 جذب سپاه مي شوند که يکي از اعضاي مؤثر سپاه ساري مشغول فعاليت مي شند که بسيار چشمگير و مورد قبول فرمانده مان بود .
خودشان روحاني و طلبه بودند و به حضرت امام به عنوان يک رهبر برجسته اسلام و تشيع و رهبر بزرگ انقلاب اعتقاد داشتند و شکي نداشتند و پيرو تمام روحانيت ها و در راس آن ها حضرت امام بود .
اگر احزابي که مورد تأييد بودند آن را تأييد مي کردند ولي ايشان دشمن داشتند و خيلي مهم است و شناخت کامل را داشتند و همة گروه ها را مي شناخت و تابع حضرت امام بود که که کدام گروه تأييد مي شدند او آن گروه را تأييد مي کرد . کدام حزب را تأييد نمي کردند او هم تأييد نمي کرد و ايشان تابع ولايت بودند .
ايشان برخي از موضوعات را تحليل و شناخت داشت و در کوران انقلاب خوب توانستد فعاليت بکنند .
درمورد دفاع مقدس دفاع شخصي داشتند و اعتقاد داشت که بايد از نظام و مقدس جمهوري اسلامي دفاع کرد و مدتي هم در جبهه هاي غرب مشغول دفاع از نظام بودند و در پشت جبهه مثل ديگران تواني که داشتند که بتواند جبهه را گرم نگه داشت .نقش خود را به نحو احسن انجام مي داد .
مأموريت خطيرايشان در نفوذ به سازمان منافقين از آنجا شروع مي شد که ايشان مطلع شدند ،گروهي از منافقين در رابطه با سلاح و مهمات و انبار کردن آن و حمله ناگهاني و ضربه زدن به مراکز نظام و قصد و قرض دارند تا اين ضربه را به نظام بزنند. پس از اينکه ايشان از اين موضوع مطلع شدند آن را فرمانده وقت سپاه سردار مصطفي و شهيد سردار طوسي و سردار شهيد محمديان در ميان گذاشته و آنها تدبيري انديشيدند که ايشان بتواند تمام موضوعات مربوط به سلاح و مهمات و امکان به دست آوردن اطلاعات را ايشان انجام دهد. وارد اين معرکه بکنند و در بين افراد منافق و بريده از انقلاب خود را نفوذ بدهد .خوب اين کار آساني نيست که يک پاسدار را بتوانيد به راحتي به يک مجموعه اي نفوذ بدهيد که اطلاعات از آن جا به دست آورد و لذا نياز بود يک سري مقدماتي را طراحي بکند و يکسري زميبه چيني بکنند تا عادي سازي شود و ايشان را طرفدار نفاق و منافق نشان دهد .ايشان را از سپاه بيرون کردند ،ايشان در عين در حال اينکه نگران بود و فرماندهان سپاه هم به اين موضوع واقف بودند که يک فرد معتقد و حزب الهي در مجموعه نفاق نفوذ بکند يقيناً بايد با آبرو و حيثيت خود بازي کند و از دوستان خود بگذرد و از خانوادة خود بگذرد تا بتواند با خوشحالي و خوشبختي يک خدمت مضاعف به اسلام و مسلمين داشته باشد . ايشان را از مجموعه سپاه اخراج کردند و عادي سازي کردند و لذا سفت و سخت فرماندهان به اين تصميم خود پا فشاري کردندکه اين عادي سازي همچنان باقي باشد و يواش يواش اگر در محوطه سپاه مي آمد بهترين دوستان ايشان رابطة خود را با او قطع مي کردند مگر عده اي که که با تجزيه و تحليل بعيد مي دانستيم که شهيد توراني از سپاه دل بکند چون خبر داشتيم .به هر حال ايشان از سپاه اخراج مي شوند و وارد آن مجموعه نفاق مي شوند و تا مهر ماه سال 60 اين موضوع که حدود يکسال طول کشيد و سال 60 توانستند اين هدف را دنبال و عمليات را با موفقيت به مقصد رساند با اطلاعات دقيق که آقاي توراني در اختيار فرماندهان سپاه گذاشتند خانه تيمي با کل اسناد و مهمات و افراد زيادي دستگير شده و مهمات در اختيار سپاه قرار گرفت .
خاطرات ايشان خيلي زياد است يکي همين همسر ايشان که خواهر بنده است ديگر به ما متوسل مي شد و درخواست طلاق مي کرد و من موضوع را با شهيد محمديان در ميان گذاشتم و گفتم که ديگر زندگي اين ها داغون شده و شهيد محمديان به من توصيه مي کرد که خداوند بزرگ است و انشاءاللّه ايشان به عقل مي آيند و به زندگي بر مي گردند تا اينکه به هر حال اين حقايق براي خانواده ايشان حاصل شود که اگر ايشان بنام نفاق از سپاه خارج شدند ايشان منافق نبودند و مقيد به امداد نظام بودند و لذا اين حقايق براي خانواده ايشان هم ثابت شده و اين مظلوميت شهيد توراني در خانواده اش بود .
يک موضوع ديگر اينکه يک روز با هم در سپاه ساري بوديم ،گاهي ايشان با قصد و غرض يک کاري مي کرد تا بچه هاي سپاهي رنجور و ناراحت شوند .گفتند که برويم ناهار و بچه ها گفتند که نه اين ناهار مال بچه هاي حزب الهي است نه براي منافقين. ايشان گفت که شما چرا بدتان مي آيد که من مي گويم شهيد بهشتي در لانه جاسوسي پرونده دارد. خلاصه يقه ي ايشان را گرفتند و با چک و لگد ايشان را از سپاه اخراج کردند. ما هم به ايشان گفتيم که آقاي فلاني چرا اين حرف ها را مي زني گفت که به هر حال امام هم در لانه جاسوسي داراي پرونده هستندديگر آمپر ما بالا زد و ديد که من عصبي شدم گفت که منظوري نداشتند و گفتند که توضيح بدهم و گفتيم آقا يقيناً حضرت امام و ديگران که دارن براي نظام و انقلاب مبارزه مي کنند بهر حال در لانه جاسوسي پرونده دارن اما نه به ضرر اسلام و انقلاب بلکه به ضرر آمريکا و اسرائيل و ما اينجا متوجه شديم که حرف هايي که مي زنند زياد بي ربط نيست و ما ها گيرايي مان پايين بود .
ايشان بيشتر عمر خود را براي مبارزه با نفاق صرف کردند و من يک خاطره اي از آقاي جمعه اي که دادستان ساري بودند که و در مجموعة سپاه يک صحبتي داشتند و گفتند که شهيد توراني واقعاً مظلوم زندگي کرد و بارها ما شهيد توراني را به همراه منافقين دستگير کرديم و آن ها چوب و کتک مي خوردند و به همراه شان شهيد توراني هم چوب و کتک مي خوردند و هيچ دم نمي زدند و ايشان داراي تصميم گيري خوبي بودند و مي توانست کارهاي مهمي را انجام دهد .
شهيد توراني پس از پايان ماموريت خطيري که از طرف سپاه به او واگذار شده بود وارد سپاه شد و با سپاه آشنا و در صبحگاه سپاه شرکت کردند و همه کساني که از ايشان نگران و ناراحت بودند که ايشان به سپاه انقلاب پشت کرده و مطمئن شدند که توراني فردي نيست که از اسلام و انقلاب دور شود و همچنين مدافع نظام و انقلاب است و به جمع خلنواده سپاه در سال 1360 بر مي گردد .
پس از اين قضايا ايشان را به يک دورة آموزشي اطلاعاتي اعزام کرده بودند و در منطقه 3 چالوس که در حال دوره بودند که قضيه آمل پيش آمد و ايشان با اعزام به جنگل شرکت مي کند . در تاريخ 21 فرماندهان محترم گروه هاي مختلف را به منطقه آمل اعزام کردند و يک گروه از اعزامي ها به فرماندهي و مسئوليت شهيد توراني بود که اين گروه به دو گروه تقسيم شدند و گروهي به عنوان سندان و گروهي به نام چکش که شهيد توراني فرماندهي گروه چکش را به عهده داشت .و شهيد توراني در تاريخ 22/8/1360 در جنگ با منافقين و نفاق که به پيروزي رسيد شهيد شدو روحش به شهداي کربلا پيوست .
در 22 آبان ماه سال 1360 شهيد بزرگوار محمد توراني روحش از بدن جدا و به اعلي عليني پيوست و جسدش به دست کوردلان منافق که مثل خفاش در جنگل لانه کرده بودند ،به دست خفاش ها افتاد و تا تاريخ 6/11/60 که حدوداً دو تا سه ماه مي شد جنازه اش در جنگل ناپيدا بود .اينکه آن عمليات ششم آبان سال 60 به وقوع پيوست و اينکه کوردلان جنگل به شهرآمل جهت آزادسازي استان مازندران و بخش ازبدنه کشور ، آزاد سازي در سر داشتند به شهر آمل حمله کردندو پس از شکست و دستگيري آنها تعدادي از افراد آن ها در باز جويي اعلام کردندکه ما جنازة آقاي توراني را گرفتيم قطعه قطعه کرديم و بخشي را دفن و بخشي را سوزانديم و اين حرف آن ها بود و بهر حال ما دنبال اين قضيه بوديم که جنازة شهيد را بگيريم و دفن کنيم. با رابطين مجموعه سپاه و اطلاعاتي که اين کوردلان جنگل داشتند به وسيله دادستان وقت آمل دستور تفحص از جنگل داده شد و استخوان سر شهيد توراني از لابه لاي برگ جنگل هاي سرد و يخ زده جنگل به دست آمد. فکر کنم 14 بهمن بود که شهيد محمديان آمد خانه و خوشحال است که جنازة شهيد توراني پيدا شده و ما در روز15 يا 16 بهمن سال 60 تشييع جنازة شهيد توراني را در ساري داشتيم و در گلزار شهداي ساري استخوانهاي مطهر شهيد توراني را مدفون کرديم .
در رابطه با قطعه قطعه شدن توراني به دست کوردلان خفاش صفت ، خوب احتمالات زيادي وجود دارد و آن اينکه يک ماه قبل از جدا شدن ايشان از منافقين شايد ايشان را شناختند که اين کار را انجام دادند ،خواستنددرسي به بچه هاي حزب الهي و معتقد بدهند .بهر حال سر مبارکش را از تنش جدا کردند که ما در تشييع جنازه سر مبارکشان را که در جنگل باقي مانده بود توانستيم تشييع کنيم استخوان هاي مطهرش را جمع کرديم و تشييع کرديم و به احتمال زياد ايشان را شناخته و اين بلاه ها را به قول منافقين بر سر شهيد آوردند .
شهادت ايشان خيلي سنگين بود و براي همة دوستان و رفقا و بعضي از رفقا اين اعتقاد را دارند که مظلوميت شهيد توراني شايد از شهيد بهشتي هم بيشتر باشد .اين يک واقعيت است چون بهرحال شهيد بهشتي حداقل در جمع حزب الهي ها و دوستان مظلوم نبود و شهيد توراني بين همه دوستان حزب الهي مظلوم بود چون عادي سازي طوري برنامه ريزي شده بود که همه فکر مي کردند که او منافق است و حدود يک سال زندگي مشقت باري را در خانواده داشتندو بار ها از قول شهيد محمديان عرض مي کنم که گفتند شهيد توراني بارها ناراحت بود که همة بريده شدند اما توکلش بر خدا بود و لذا اين توکل بر خدا همچنان دربين بچه ها ايشان جا پيدا کردند پس از ورود به سپاه و پيدا شدن براي بچه ها آن واقعيت ها و اين شهادت شهيد توراني براي بچه ها و خصوصاً خانواده خيلي سخت بود . از بُعد ديگر ايشان يک روزنه اطلاعاتي براي سپاه و کشور بودند و از دست دادن ايشان يک ضربه بزرگ براي همه ما بود .

از تمام ابعاد اين روايت بايد استفاده بشود و نقطه هاي بسيار ظريفي در گوشه هاي اين گفته ها نهفته است که مي تواند مفيد باشد لذا ايثارگري هاي خود شهدا و صادقانه روايت کردن راويان و جمع آوري اين روايت مي تواند آثار خوبي باشد که ما مي توانيم اين آثار را به نسل هاي آينده انتقال دهيم تا همگاني شود. شما مي دانيد که فرهنگ عاشورا چگونه دهن به دهن و زبان به زبان و سينه به سينه از گذشتگان به ما ها و به آيندگان منتقل مي شود و ما بايد همين کار را بکنيم تا نسل هاي آينده ما از اين فرهنگ جهاد و شهادت آشنا و بهرمند شوند .

کريم کريمي:
بنده قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با اين شهيد عزيز آشنا بودم و و در حوزة علميه مسجد مصطفي خان زير نظر حاج آقاي شفيعي آشنا شدم و تعدادي از دوستان و همرزمان را که از منطقه ما بودند و در آنجا مشغول تحصيل بودند و من با جمعي از دوستانم که ايشان با آن ها در آن جا آشنا شدم و توانستيم از محضر ايشان کسب فيض کنيم. در حقيقت ايشان درس حوزه را بيشتر به درس نظام ترجيح داده بودند . بيشتر عمر خود را در قم به سر بردند و به دليل لهجه خاص که داشتند من فکر کردم که اهل قم هستند ولي بچه ها گفتند که ايشان اهل ساري هستند و از اين طريق با ايشان آشنا شدم .
قبل از انقلاب با ايشان زياد نبودم که آگاهي از اخلاق ايشان داشته باشم ولي آنچه در دوران انقلاب و پس از آن مي دانم ايشان را فردي متواضع ،مطلع و سياسي بودند و خيلي توجه به مسائل ديني و عبادي داشتند و کاملاً رعاي مي کردند در بحث منافقين که پس از پيروزي انقلاب وارد عرصه انقلاب ميدان شدند و عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي قدم برداشتند و توطئه هاي گوناگون مي کردند .و در حقيقت ايشان يکي از تئوريسين هاي بودند که مي توانستند در مقابل منافقين قد اعلم کنند و مبارزه و مباحثه مي کردند با منافقين در کنار خيابان .
ما يک دوست مشترک داشتيم بنام کاظمي که آن زمان ايشان وابسته به سازمان منافقين بودند و يک علاقه خاصي شهيد عزيزمان نسبت به ايشان داشتند و آن دوست مشترک در حقيقت با ما و با حاج کميل در يک دبيرستان درس مي خوانديم و به واسطه تفکيک شدن نيروهاي مذهبي و انقلابي و سازمان منافقين در حقيقت ايشان رهبريت بچه مذهبي ها را به عهده داشت و آن ها را هدايت و رهبري مي کردند خصوصاً پس از انقلاب اسلامي ،کلاس آموزش ايشان خيلي زبانزد دوستان او بود که در مسجد ابوالفضل واقع در خيابان مدرس شهرستان ساري و تعداد افراد زيادي ازدختران و پسران ما آمدند در کلاس شرکت مي کردند . به عنوان يک نيروي مردمي مربي آموزش بودند به صورت داوطلبانه کار مي کردند و تمام رفتار وکردار و سکنات شهيد براي ما درس بود .
يک خاطره جالبي که از ايشان در ذهن من نقش بسته است بگويم در آنزمان ما با تعدادي از دوستان ايشان طرح مبارزه با نظام را داشتيم و گفتيم که ما بايد اطلاعيه هاي حضرت امام را در اسرع وقت تکثير بکنيم و آن هم بايستي يک دستگاه تايپ داشته باشيم و ما رفتيم در يکي از مدارس شهرستان ساري که آن زمان اسم آن را مدرسه محمد رضا شاه بود و ايشان رفتند يک دستگاه تايپ را بلند کردند و آوردن براي تکثير اين اعلاميه ها در خصوص اعلاميه ها در حقيقت ايشان ارتباط داشتند در اين زمينه هم چون طلبه آنجا بودند و ارتباطات زيادي با علماي قم و سياست داشتند ،به هرحال با استفاده از تايپ توانستيم اطلاعيه هاي زيادي را چاپ و شب در منازل مردم بيندازيم و اين فعاليت قبل از انقلاب بود که انجام مي داديم. پس از پيروزي انقلاب منافقين ساز جدايي از انقلاب را سر دادند و خواستند که خودشان بر کرسي انقلاب بنشينند و بحث سياسي که با منافقين داشت و بحث ايدئولوژيکي داغ با ايشان مي کردند و با گروه هاي ديگر نيز ارتباط داشت و توصيه اکيد مي کردند که حتماً بايستي دوچرخه سواري و اتومبيل سواري و موتور سواري را بايد ياد بگيريد و اين يک ضرورت براي فرد نظامي است تا در موارد بحران بتوانند از آن استفاده از معرکه نجات يابد و در يکي از سفارشات ايشان اين بود که ما يک روزي در خيابان شهيد ملکي امروز که در خيابان مدرس امروزي است، ايشان يک خانه استيجاري داشتند. ما چند از دوستان در آنجا بوديم و ايشان به ما گفت که هر که مرد است يک چادر روي سر بگذارد و برود يک وسيله اي خريد بکند و برگردد . ما مي گفتيم که خيلي است و ايشان مي گفتند که نه يک فرد بايد چنين کاري را بکند و آنزمان ايشان يک نيروي نظامي و عضو سپاه پاسداران بودند و يک تکليف بود براي ما و اولين بار خودش اين کار را کرد . يک چيزي خريده و آورده منزل و بعد ما آن کار را انجام داديم. در حقيقت مي خواست جرات و شهامت ما را بسنجد و يک خاطره اي است که بياد داشتم .
با توجه به اينکه ايشان خودشان درس حوزوي را خوانده بودند اعتقاد زيادي به حضرت امام داشتند و در حدّ پرستش ايشان را قبول داشتند و اگر در همان زمان علما دستور مي دادند که براي امام نماز بخوانند، ايشان اين کار را مي کرد . به امام علاقمند بود .طوري بود که حاضر نبود حضرت امام را با کل دنيا عوض کند و تمام معيشت و رفاه زندگي را حاضر نبود که با امام عوض کند و دنبال اين بود که امام منجي ما بايد باشد . به مردم هم توصيه مي کرد . ولايت پذيري او خيلي زياد بود و هميشه حرفش اين بود که ما بايد اين نظام را حفظ کنيم و اگر آن را از دست بدهيم ديگر هيچوقت چنين نظامي را نخواهيم داشت . ايشان ضمن اينکه با منافقين و گروهاي ديگر بحث و منازعه مي کردند به ما و وانمود مي کرد که ما بايد با آن ها ارتباط و رابطه داشته باشيم تا فکر بکنند ما نفوذي آن ها در سپاه هستيم و در بحث مبارزه با منافقين نکات زيادي را بيان مي کرند و در سال 1359 ايشان از ديد سپاه ترد شده بودند .وقتي بچه هاي خودي او را مي گفتند منافق ِ و طوري با ايشان برخورد مي کردند که شهيد حالت انزواء به خود گرفته بود. البته بعضي از بچه هاي سپاه مثل شهيد طوسي و محمديان اين موضوع را مي دانستند و طوري در منافقين نفوذ کرد که يکي از اين منافقين در خانه هاي تيمي دستگير شد و به اعدام محکوم شد و شهيد طوسي يک سلاح کلت کمري آوردند خدمت ايشان و او را مصلح کردند و گفتند که شما بايد امنيت داشته باشيد و بايد خودت را حفظ کني . طوري در منافقين نفوذ کرده بود که حتي من هم به ايشان شک کرده بودم که نکند منافق شده باشد و نفوذي دشمن در سپاه باشد . به او بها نمي دادم در آن زمان من در کتابخانه رسالت سپاه کار مي کردم و توراني در مقابل کتابخانه اقدام به فروش آب طالبي مي نمودند و اين سبب شده بود که به من انگ منافق بزنند اما شهيد توراني خيلي مصمم و پر تلاش و هيچ وقت از اين کارش خسته نمي شد .طوري نفوذ کرد که توانست يک باند متعلق به تلاوکي را که گروه هاي منافق را گرد آوري مي کردندند و جلسات در خانه هاي تيمي تشکيل مي دادند را دستگير و معدوم کند و بعد از اين همه خدماتي که توراني انجام داده بود تازه بچه ها فهميدند که توراني چقدر خدمت کرده به سپاه و ما در مقابل توراني عددي نبوديم .ايشان به ما خط مي دادند و مربي ما بودند و به ما آموزش مي دادند .
در يگي از روز هاي زمستاني نزديک به عيد بود و به من پيشنهاد مي داد که با او بروم يک مأموريت ويژه و من گفتم که دنبال شما آمدن خطرناک است و ايشان اصرار داشتند که من همراهش بروم و من همواره از کارهاي او عشق مي ورزيدم چون از دست ما چنين کارهايي بر نمي آمد .
به من گفت که مي خواهيم با هم برويم به آذربايجان غربي (اروميه) و گفتم براي چي گفت تو چه کار داري فقط همراه من بيا آن جا .ايشان با متوليان موضوع مأموريت مرا هماهنگي مي کند و شهيد طوسي و حاج قدرت سورکي از او که الان هم در سپاه هستند و شهيد محمديان و اين چهار نفر از موضوع مأموريت خبر داشتند و شهيد اصرار داشت که من به همراه او بروم اما من مي ترسيدم و مي گفتم من جرات اين کار را ندارم. شهيد توراني مي گفت تو که فقط يک جا بيشتر نداري و مي گفت پسر نترس بيا بريم و يک پيکان به رنگ يشمي به ما داده بودند .به اتفاق ايشان حرکت کرديم و رفتيم و من به عنوان راننده بودم و مبلغي پول جهت خريد کلاش و کلت به همراه خود داشتيم و رفتيم اروميه و شب را با کردهاي منطقه اروميه به سر برديم و يک هفته در آن جا مانديم و شهيد طوسي و شهيد محمديان و قدرت سورکي آزاد مواظب ما بودند و ما را اسکورد مي کردند و دورا دور و در آن مدت ما برخورد کرديم با منافقين و قراري که با منافقين گذاشتيم و از ذاغه مهمات آن ها بازديد کرديم و اگر اسلحه و مهمات آن ها را قبول کرديم بخريم. همه در حقيقت سوري بود تا بفهميم که منافقين چگونه سلاح خود را تهيه مي کنند در حقيقت آن ها سلاح را مقداري از داخل و مقداري از خارج تهيه مي کردند ،شهيد توراني جهت رفتن سر ذاغه مهمات و آن ها تعدادي کلت ،کلاش و يوزي آوردند و به او نشان دادند و گفته اينهاست سلاح ما .شهيد توراني مرا به عنوان سر کرده منافقين در استان معرفي کرد وگفت که من همه کاره منافق ها هستم (در نزد آن ها به عنوان مجاهدين معروف بوديم) و پذيرايي مفصلي از ما به عمل آوردند و ما حدود 14 يا 15 عدد کلاش و نيز تعدادي يوزي و يک کلت کاليبر 45 آنان را با خود آورديم و گفتيم که شما بايد به بچه ها معرفي کنيم . بعد شما خودتان با آن ها ارتباط داشته باشيد . ديگر رفت و آمد براي ما مشکل است و ما يک اورکت سبز رنگ داشتيم و بچه ها به من مي گفت که چون ريش نرم و تازه در آمده بود به ما گفتند که به شما پاسدار مي آيد و اگر تو را بگيرند متوجه نمي شوند و من هم گفتم که براي اينکه آنها متوجه نشوند چنين پوششي درست کردم و به من مي گفتند که تو پاسداري و هر کاري مي خواستند بکنند مرا جلو مي انداختند و ما دو نفر از آنها را گرفتيم و حرکت کرديم و هدايت گروه را به عهده من دادند .حالا موقع رفتن تصادف کرديم و پولهاي ما ريخته شد و مردم آمدند جمع کردند و به ما کمک کردند. اين قضيه بماند و چون آنقدر عشق فرمان ماشين داشتيم اصلاً متوجه نشدم که چگونه دارم رانندگي مي کنم. آنقدر علاقمند به رانندگي بودم و فکر اين همه راه را من نمي کردم و با توجه به اين که شيشه هاي عقب و بقل ماشين که در اثر تصادف شکسته شده بود و هر دوي ما جان سالم از آن تصادف به در برديم .ا لبته در اين ماجرا شهيد محمديان و طوسي آمدند و به کمک ما و ماشين ما را درست کرد ند و بعد برگشتيم که با هم حرکت کنيم .سلاح و مهمات را در داخل ماشين جا سازي کرديم و حرکت کرديم و در اين مسير شهيد محمديان و طوسي و سورکي آزاد ما را اسکورد مي کردند و قرار گذاشتيم که بياييم و در ميدان آزادي تهران و در آنجا آن ها يک ايست بازرسي سوري بگذارند و ما را دستگير بکنند . اين کار را کردند و آن ها با ماشين استيشن جلوي ما را گرفتند و ماشين را متوقف کردند و وقتي جلوي ما را گرفتند يکي آمد دست ما را گرفت و يکي آمد زير گوش ما چک زده و يکي روي سينة ما نشست و يک سيلي محکم به صورت من زدند که هنوز احساس مي کنم که گوش من دارد صدا مي دهد ، صداي دستش خيلي سنگين بود .به هرحال ما را دستبند زدند و به ساري انتقال دادند و ما رفتيم زندان به همراه آنها تا قضيه را به صورت عادي جلوه دهيم و آن ها را بعداً اعدام کردند و اطلاعات زيادي از آنها به دست آوردند که بعد ها بچه ها رفتند آنجا و آن ها را به همرا همهمات شان دستگير کردند .
ايشان مربي آموزش نظامي بودند و کار مربي آموزش را به عهده داشتند و زماني که جنگ شروع شد، آن زمان بني صدر ملعون فرمانده کل قوا بود.
شهيد توراني واقعاً يک فرد ناشناخته در جمع ما و پاسداران ما ميباشد و سرانجام به دست خود منافقين به شهادت مي رسد .در جنگل آمل متأسفانه جنازة شهيد توراني را به آتش کشيدند و مدتها پس از اينکه منافقين در جنگل آمل متلاشي شدند جنازة شهيد توراني را پيدا کردند و تشييع شد . ايشان يک مأموريتي را با ما در سرپل ذهاب داشتند. به همراه يک سري از دوستان سپاهي ما ،که شهيد کاظمي هم در جمع اين عزيزان بودند ايشان فرمانده گروه ارتشي بودند و در آن زمان آقاي متوليان يک مأموريت ويژه به ايشان داد در حقيقت شهيد توراني به صورت داوطلبانه مقداري از نيروها را جمع وبا ميني بوس به سرپل ذهاب آورد .آن زمان گارد و سازماندهي شده منظم نبودند و به صورت خود جوش مي رفتيم و ايشان به عنوان فرمانده گروهان بودند که خيلي خوب درخشيد و جرات زيادي داشت .ما جرات بيرون آمدن از سنگر را نداشتيم اما ايشان به راحتي از سنگر بيرون مي آمدند و کار شناسايي را به راحتي انجام مي دادند و هشدار هاي امنيتي را به ما مي دادند و زماني که جنگ شرع شد خيلي ناراحت و نگران بود و مي گفت خدايا اين انقلاب را به انقلاب جهاني حضرت مهدي متصل بفرما و ما را سربلند از آن بيرون بياور . اگر نتوانستيم اين حکومت اسلامي را نگه داريم ديگر هيچ قت نمي توانيم که انقلاب اسلامي داشته باشيم .
مي دانيد که بر هيچ کس پوشيده نيست زماني که منافقين به جنگل آمل روي آوردند و قرار شد که از اين مرکز به مکان هاي مهم استان حمله کنند و آن ها را در اختيار بگيرند و از اين طريق ضربات خود را به ديگر نقاط کشور بزنند و حضرت امام هم در بياناتش فرمودند که ديديد که مردم آمل . . . . . جنگل آمل در واقع تمام گره هاي سياسي با نظام متحد شده بودند براي براندازي نظام حتي الامکان اينکه بتوانند آمل را آزاد کنند و به دست مردم و مبارزين خصوصاً مردم عامل مانع پيشرفت آنها شدند .ايشان در جنگل آمل يک محور مهمي در دستشان بود ما هم ايشان را همراهي مي کرديم ،شهيد توراني در جنگل هم با ما و بچه هاي سپاهي بود و هم با منافقين بود .
هر دو گروه فکر مي کردند که توراني با آن ها است و منافقين به قضيه توراني پي نبره بودند و در جنگل آمل منافقين به وضعيت شهيد توراني پي بردند و خيلي بسته و پوشيده عمل کرد و در آنجا او را به شهادت رسانده و جنازه اش را به آتش کشيدند .در آنجا شهيد کاظمي و محمديان شهيد شدند و و ما رفتيم به کمک دوستان جنازة کاظمي را آورديم ساري و تشيع جنازه شد و شهيد وتوراني مانده بود تا پس از دستگيري تعدادي از منافقين در جنگل آمل اظهار کردند و جايش را پيدا کردند و بعداً رفتند جنازه را بيرون آوردندو تشيع کردند روحش شاد پر رهرو باد .انشاءاللّه
در حقيقت ايشان شهيد محمديان و اسماعيل چريکي که همان اسماعيل خليلي باشد از نيروهاي زبده و کار آزموده ما بودند و ايشان نيروي دلير و شجاع ما بودند و شهادتشان براي ما روحيه بچه ها خيلي سنگيني کرد . آن ذهنيت هايي را که از جمله برادر خانمش آقاي نعمت اله محمديان که در آن زمان در سپاه کياسر خدمت مي کردند پيامي بر ايشان ارسال کرده بودند که اگر من تو را گير بياورم مي کشم. به دليل همان نفوذي که در منافقين کرده بودند چون آن اطلاعات را نداشت آن حساسيت را ايجاد کردند و در آن زمان دوست و دشمن از توراني گله مند بودند. همين که متوجه شدند شهيد توراني در جنگل آمل شهيد شده گفتند که توراني در جنگل آمل شهيد شده و اعتراض کردند و وقتي فرمانده سپاه قضيه را براي نيروها تشريح کردند براي بچه ها خيلي جالب و ناراحت کننده بود و براي نيروها خيلي سنگيني ميکرد و آن از افراد بنام سپاه بودند . من هميشه يادي از رشادت ها و فداکاري هاي ايشان دارم . با بچه ها در زمينه فعاليت ها و تلاش هاي شهيد براي انقلاب و جنگ متذکر مي شوم و با آنها صحبت مي کنم و مي گويم که شما نسل سومي ها بايد راه آنها را ادامه دهيد و مي گوييم که ما هشت سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشتيم و شهداي زيادي را تقديم انقلاب کرديم ، مي گويم که شما روي سفرة اين انقلاب غذا مي خوريد و روي اين سفره سپاه غذا مي خوريد بيشتر بايد حافظ انقلاب و نظام باشيد و شما نسل سومي ها بايد بعد از ما از انقلاب و نظام و خون شهدا و دستاوردهاي انقلاب پاسداري کنيد .و انشاءاللّه اين انقلاب به دست آقا امام زمان (عج) پرچمي قرار بگيرد و ما زير سايه ولايت سرباز خوبي براي آقا امام زمان (عج) .







آثارمنتشر شده درباره ي شهيد
زورق سبك سه رنگ ، روي تلاطم دست هاي مشتاق و مضطرب بالا و پايين مي رفت . طوفان لااله الا الله و الله اكبر همه جا مي پيچيد . درب آهني دو لنگه ي رنگ و رو رفته حياط امامزاده آغوشش را به روي جمعيت باز كرده بود. مردها به صف ايستادند و با سرهاي به زير افتاده و چشم هاي پف كرده و سرخ شد از اشك ، قامت بستند . نماز كه تمام شد دور تا دور تابوت پر شده از آدم هايي كه جرأت نگاه كردن به آن را نداشتند . دو مرد ، صورت به صورت هم اشك مي ريختند ، هق هق متناوب گريه هايشان و لرزش مداوم شانه هاي شان نشان مي داد كه زخم ناسور و عميقي دارند . مرد ميان سال با شال سبزرنگ كمرش ور مي رفت و به جاي دوردست خيره مي شد و بي صدا اشك را از حفره ي چشم هايش پاك مي كرد .
مرتضي با دست هاي استخواني و لاغرش گوشه ي قرمز پرچم را به لباهايش مي فشرد و بلند و كشيده فرياد مي زد . سه نفري هم ، چند متر آن طرف تر مثل جسد ها و انسان هاي سحر شده خشكشان زده بود . كودكي جلو آمد و به عكس مرد درون قاب خيره شد و سعي كرد آن را بخواند ‘م حَ مَ دِ…تو..را..ني، محمد توراني ذوق كرد . لب هايش به طرف بالا جمع شد وگونه هاي گوشت آلودش بيرون زد . ولي صداي زجه ي زني او را غافلگير كرد .
كمي آن طرف درخت فرتوت با نيم سايه اي، زن هاي چادرسياه پوش را از گزند آفتاب حفاظت مي كرد . از ميان دسته ي مردهاي سحر شده كسي جان گرفت و به طرف «ساقي نفار» وسط حياط امام زاده رفت . پنجه هايش را در چوب آن سفت كرد و به سرعت از آن به بالا رفت. همه مات و مبهوت به او و رفتارش خيره شدند .مرد مكثي كرد . همه بلند شدند و به جلو آمدند حتي زن هايي كه در سايه پناه گرفته بودند از جايشان تكان خوردند. چند لحظه بعد قامت بلند ساقي نفار كه انگاراز دل جمعيت سياه پوش قد كشيده باشد تصوير مبهم و درهم قبرستان را فهميدني تر كرد . مرد در حالي كه سعي مي كرد جلو گريه اش را بگيرد شروع به حرف زدن كرد.
همه فكر مي كنند كه اين شهيد را مي شناسند . محمد توراني ، بعضي ها اسم پدرش را و محل تولدش را هم مي دانند ، محمد پسر گل بِرار . از دوستان نزديك هم كساني هستند كه حتي سال ورودش به سپاه را به ياد دارند . من و محمد هر دو در سال 1358جذب سپاه شديم و همه ي همرزمانش مي دانند محمد توراني فرمانده ي محور عملياتي سر پل ذهاب بود و خيلي ها هم از خصلت هاي خوب او، چيز ها ي زيادي به ياد دارند . مهرباني ، صبر و متانتش . اما شايد خيلي از شما ها ندانيد كه محمد روزهاي زيادي را در گمنامي و بدنامي مصلحتي ، همه ي توهين ها و تهمت ها و ناسازگاري ها را به جان خريد .
از ياد نمي برم روزي را كه جمله ي «محمد اخراج شده» دهان به دهان مي گشت . همه مات و مبهوت شده بوديم. مغزمن هم، داغ شده بود . نمي خواستم باور كنم يعني نمي توانستم . همه پرس و جوها به اين ختم مي شد كه محمد به دليل پشت كردن به مباني عقيدتي و گرايش به ضد انقلاب، اخراج شده است . او هر كاري كرديم چيزي نمي گفت . حتي همسرش هم تمام ديوار هاي خانه را پر از شعار مرگ بر ضد ولايت فقيه كرده بود . اما محمد، فقط به رسالتش فكر مي كرد . بعد ها فهميديم كه عده اي از منافقين در حال جمع كردن اسلحه بودند تا بر عليه نظام قيام كنند و او اين را فهميده بود و سعي كرد با نفوذ به تشكيلات آنها نقشه ي شومشان را نقش بر آب كند .
روز ها سپري مي شد و محمد بيشتر از قبل مورد اعتراض قرار مي گرفت و همه اين ها با خواست قلبي و پيشنهاد خود محمد به وجود آمده بود . بالاخره در تاريخ 15/7/60 تمام زحمات محمد ثمر داد و اين گروه ملحد از هم پاشيده شد اما محمد رسالتش را تمام شده نمي دانست . دريك گروهك دمكرات در اروميه نفوذ كرد و آن را نيز متلاشي كرد . صبح آفتابي بهار سال 60 را خوب به خاطر دارم . بچه ها فوج فوج دور محمد حلقه زده بودند. بعضي ها از شرم سرشان را به زير انداخته بودند و با كلمات مقطع و با لحني آميخته با بغض از محمد عذرخواهي مي كردند . وقتي محمد دوباره لباس سبز سپاه را به تن كرد و به صبحگاه برگشت ، صداي بلند الله اكبر و هق هق گريه هاي شوق ، شاخه ي درخت درون حياط سپاه را به وجد آورد . ولي ذوق و شوق زياد طولي نكشيد. هنوز حلاوت بازگشت محمد در ذايقه ها بود كه خبر سكوت مرگ باري را در مقر لشكر حكم فرما كرد : «محمد شهيد شده» . دنيا دور سرم مي چرخيد حال خودم را نمي فهميدم . محمد در حمله به گروهك جنگل به شهادت رسيد ولي دردناك تر از همه اين بود كه پيكر محمد پيدا نشده بود و حالا امروز ، بعد از سال ها تنها چند تكه استخوان و يك سر بريده به ما رسيده است . مرد اين را گفت و لرزش صدايش در حجم گريه ها كه در آرامگاه موج مي زد گم شد .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران ,
برچسب ها : توراني , محمد ,
بازدید : 206
[ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,069 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,170 نفر
بازدید این ماه : 2,813 نفر
بازدید ماه قبل : 5,353 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک