فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1319 در همدان به دنيا آمد. تقدير الهي بر اين رقم خورد كه محمود در اولين قدم‌هاي نوجواني با از دست دادن پدر,مشکلاتي را تحمل نمايد تا آبديده‌تر شود,چون قرار بود در آينده ماموريت بزرگي را انجام دهد.
با دشواري ها و سختي هاي بي‌شمار تحصيلاتش را تامقطع دبيرستان پشت سر گذاشت. در سال 1343 بعد از طي يك‌دوره آموزشي هفت ماهه در دانشسراي كشاورزي تهران به استخدام اداره تعاون و امور روستاها درآمد.
زندگي مشتركش را با همسرش در بارگاه ملکوتي امام رضا (ع) درمشهد آغاز کرد.خريد او در مشهد چند جلد كتاب بود, از جمله كتب مناظره نوشته شهيد هاشمي نژاد.از آن به بعد به مطالعه كتاب‌هاي مذهبي پرداخت.
به ارشاد و تحريك روستائيان عليه رژيم استعمارگر پهلوي مي‌پرداخت و با سوزاندن مجلات، نشريات و عكسهاي خاندان فاسد پهلوي از پخش آنها در روستاها كه يكي از وظايفش بود ,خودداري مي‌كرد. فعاليت‌هاي مذهبي، سياسي را در ابتدا با شركت در جلسات حاج آقا اكرمي در سال 1345 به صورت رسمي شروع كرد و از روحانيوني كه هفته‌اي يك بار توسط برادران سيد كاظم اكرمي و علي آقامحمدي براي ارشاد جوانان به همدان دعوت مي‌شدند ,در منزل پذيرايي مي‌كرد. با دستگيري اكرمي و آقامحمدي توسط ساواك ,او با تغيير قيافه از دام مأمورين گريخت.
سال 1357 به‌صورت پنهاني و بدون وابستگي به هيچ گروه يا سازماني به لبنان رفت و بعد از پايان دوره‌اي در سازمان امل لبنان با وارد كردن اسلحه و مهمات به ايران، دامنه فعاليت‌هاي انقلابي خود را گسترش داد.
از بنيانگذاران سپاه در همدان بود . قبل از آغاز جنگ تحميلي در غرب كشور با ضدانقلاب وگروهکهاي عامل آمريکا مبارزه کرده بود وتجارب زيادي داشت.
هنگامي‌كه آتش جنگ تحميلي هشت ساله افروخته شد به ياري ديگر رزمندگان شتافت .او در بيشتر عمليات رزمندگان اسلام بر عليه ائتلاف کفر والحاد از جمله ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين و حضورداشت.
وقتي اسرائيل به لبنان حمله کرد او دوباره به لبنان رفت تا با ياري مردم مظلوم اين کشوربه مبارزه با اشغالگران صهيونيست برخيزد.مدتي در لبنان بود و دستور امام خميني (ره)به ايران برگشت. پس از برگشت به ايران به لشکر 27 محمد رسول الله (ص)رفت و فرماندهي لجستيک اين لشکر را به عهده گرفت.
مدتي بعد عمليات رمضان که اولين عمليات ايران براي تعقيب متجاوزين در خاک دشمن بود,شرکت کرد و در روز عيد فطر ,سي ام تيرماه 1361به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد





وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
به نام خدا و با سلام به امام زمان و نايب بر حق او خميني كبير و با درود به امت رزمنده ايران .
گواهي مي‌دهم بر يگانگي خداوند و شهادت مي‌دهم كه حضرت محمد(ص) فرستاده برحق خداوند است و آخرين پيامبر و همچنين دوازده امام که اولشان حضرت علي(ع) و آخرين پيشوا, حضرت مهدي(عج) مي‌باشد، همچنين امام خميني رهبر و نايب امام.
كل نفس ذائقه الموت قرآن کريم
خداوند را شكر مي‌گذارم كه نعمت مرگ و شهادت را مقرر فرموده
علي عليه السلام
پيكار كنيد ,بگذاريد دامن كفنتان به جاي لكه ننگ به خون آغشته گردد . پروردگارا تو خود بهتر از همه مي‌داني كه اين بنده حقير تو ,نه به خاطر بهشت و نه ترس از جهنم است كه به جنگ بر عليه كفار و مبارزه بر عليه هرنوع ستم و تجاوز قدم برمي‌دارد ، بلكه فقط و فقط به خاطر اين است كه تو سزاوار بزرگي هستي و هيچ وقت نمي‌توانم نعمتهاي بي كرانت را كه به اين امت ارزاني داشتي ,فراموش كنم. چگونه اين نعمت انقلاب اسلامي و رهبري امام عزيز را انسان بتواند ناديده بگيرد كه تو بر ما منت گذاشتي و نصيب مستضعفين بالاخص امت مسلمان ايران نمودي.
پروردگارا چگونه الطاف بي كرانت را انسان مي‌تواند ناديده بگيرد چون هرجا كه انسان نظر مي‌كند سايه لطف و كرم تو را احساس مي کند.
تمامي موجود عالم را تو حيات بخشيده‌اي. اي خداي بزرگ اين بنده حقير و ضعيف از تو درخواست مي‌نمايد كه اين انقلاب اسلامي را به رهبري امام بزرگوارمان در سراسر جهان با گذشت و فداكاري برادران و خواهران متعهد و مسلمان گسترش داده و مستضعفان جهان را از زير ستم جهانخواران چه غربي و چه شرقي نجات داده و پرچم لااله‌الا‌الله را در پهنه گيتي به اهتزاز در بياور.
پرورگارا تو در قرآن عزيز وعده فرموده‌اي كه مستضعفين وارث كره زمين خواهند شد. پروردگارا اگر تو اين سعادت را نصيبم نموده و شربت شهادت را به كامم گوارا گرداني و جانم را فداي اسلام نمايم چيزي از من گرفته نشده , چون من خود هيچ بودم و تو به من حيات دادي و زندگي بخشيدي, پس اين جاني كه فداي اسلام مي‌كنيم متعلق به خودت است. پروردگارا اين بنده ناتوانت را از در خانه خود نراني و محروم نكني چون من جز تو پناهي ندارم , اگر تو مرا براي دنيا هم قبول داشته باشي به اندازه پر مگسي ارزش ندارد ,چشم اميدم فقط توئي.
پروردگارا اگرچه هوسها بر من چيره شده و شيطان بر نفس من غلبه كرده است و خطاهائي از من سرزده ولي اين كاملاً برايم مشخص گرديده كه تو دستم را گرفته و نجاتم داده‌اي و از سياه چالهاي ضلالت بيرونم آورده و به صراط مستقيم رهنمونم گشته‌اي. پروردگارا از تو مي‌خواهم كه با پنجه پولادين اين امت مسلمان و متعهد ، گلوي اين منافقين از خدا بي‌خبر را كه هرروز و ساعت آوازي سر مي‌دهند و هم صدا با دشمنان خارجي بر اين انقلاب به طور ناجوانمردانه مي‌تازند ,فشرده و خفه نمائي تا ديگر در صدد توطئه نباشند . جوانان عزيز را به سراب نكشند و گمراه نكنند, اين منافقين از خدا بي‌خبر قبل از انقلاب, كتاب ولايت فقيه امام را به هوادارانشان توصيه مي‌كردند كه بخوانند ولي همين كه انقلاب پيروز شدو ولايت فقيه صورت عيني به خود گرفت، با آن به دشمني پرداختند . در جريان انقلاب چه ثروتهائي كه از اين بيت المال دزديدند و غارت كردند و خود را قيم امت مسلمان قلمداد كردند ولي اين را بايد بدانيد كه خداوند هيچ وقت اين گروه منافقين را هدايت نخواهد كرد و به عذاب اخروي دچار خواهد نمود.
اما فئودال زاده‌هاي ليبرال واز فرنگ برگشته كه همچون فرصت طلبان راحت و آسوده و بدون دغدغه خاطر سر سفره انقلاب نشسته و از خون برادران و خواهران شهيد تغذيه مي‌كنند و چنان قهقهه سر مي‌دهند كه گوئي اين انقلاب فقط به خاطر اين تعداد فرصت طلب انجام گرفته، شماها شايستگي اين را نداريد كه حتي با امام عزيزمان هم صحبت شويد. حال كه از صدقه سر اين پابرهنه‌ها و خون اين امت محروم ,به مقامي رسيديد منافقانه رفتار مي‌كنيد . شماها بايد برگرديد فرنگ و با افراد و خانواده‌هايي مثل خودتان معاشرت داشته باشيد كه از نزديك شاهد كارهاي شما بوده‌ايم. اين ملت اسلام را مي‌خواهد، دنبال اين شخص يا آن شخص نخواهد رفت چون قيام امت ما اسلامي است نه شخصي. شما اگر راست مي‌گفتيد قبل از انقلاب حتي يك اعلاميه مي داديد و خودتان را در معرض آزمايش قرار مي‌داديد و مي‌آمديد , اين امت مسلمان توجهي به شما نخواهد کرد هم چنان كه در جبهه‌ها نيز آزمايش كردند و ديدند اين امت مسلمان و محروم در حال نثار خون در راه اين انقلاب بوده است ولي شما از خود و چهارده سال قبل گفته ايد,خودتان زماني از فرنگ برخواهيد گشت كه جاي شاه را بگيريد. فقط در مقام ومنزلت و قدرت در دست گرفتن هستيد خداوند در قرآن چنين مي‌فرمايد :
« مثلكم كمثل الذي استوقدناراٌ فلما اضاقت ، حوله ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لايبصرون »
مثل ايشان مثل كسي است كه آتش مي افروزد پس تا روشن كند اطراف خود را خدا آن روشني ببرد و ايشان را در تاريكي رها كند كه هيچ چيز نبيند.

پس خداوند گروهي را به مقصود نخواهد رسانيد زيرا اين امت به پاخاسته خود انقلاب كردند و خود نيز از انقلابشان حراست خواهند نمود يا هرگونه فرصت طلبي و ستم مبارزه خواهيم كرد .
سخني با برادران پاسدارم ،
برادران عزيز اول سخنم با تعداد اندكي از برادراني است كه شايد خداي ناكرده اين تصور برايشان پيش آمده باشد كه پاسداري شغل است ولي اين را بايد عرض كنم كه پاسداري شغل نيست و نبايد با اين ديد نگاه كرد. پاسداري يك وظيفه‌اي است مهم و رسالتي خطير كه براي رسيدن به هدف، همانا حفظ دستاوردهاي اين انقلاب اسلامي و خونبار است و نهايتش شهادت و لقاءالله است. چنانچه خداي ناكرده تني چند داراي چنين طرز تفكري هستند بهتر است وضع خود را تغيير دهند و با خواسته خودشان شغلي انتخاب نمايند. ضمناً سپاه تا موقعي مي‌تواند ارزش داشته باشد كه در جهت تداوم انقلاب وخط سرخ ولايت فقيه و با مردم باشد و در كنار آنها خداي ناكرده اگر روزي سپاه از مردم جداشود آن روز مرگ سپاه فرارسيده، به همين خاطر است كه دشمن هميشه سعي بر اين دارد به نحو موذيانه‌اي سپاه را از مردم جدا كند .
برادر پاسدارم در آن هنگام غروب كه بالاي قله كوه قرار گرفته بودي و همچنان دشمن را زيرنظر داشتي و آن را نظاره مي‌كردي و در آن هنگام كه قلب كوچك تو براي پيروزي اين انقلاب و نابودي كفار مي‌تپيد,در آن هنگام كه فقط خدا را درنظر داشتي و ديگر هيچ، ناگاه خمپاره‌اي از طرف دشمن زوزه‌كنان به سوي تو آمد و بدن پاكت را در خون غرقه ساخت و غوطه‌ور نمود و تو همچون درخت سرو تنومندي كه بر زمين افتد ,به خاك غلطيدي و ديگر صدائي از تو برنخواست و سپس بدوش برادر ديگر پاسدار قرار گرفتي واز قله كوه به پائينت مي‌آورد و خون تو همچون خط سرخي را كه همانا امتداد خط سرخ شهيدان كربلا است ,مانند نوار رنگي آن ظلمت شب را نمايان مي‌ساخت , راه شهادت را همواره و همچنان ادامه خواهيم داد تا خداوند انشاءالله اين انقلاب اسلامي را پيروز و موفق گرداند, تا انتقام بند كشيده شدگان تاريخ را از مستكبران بگيريم.

مادر عزيز و همسر مهربان و فداكارم فاطمه جان و فهيمه جان :
به همه شما سلام مي‌رسانم و از خداوند بزرگ خواستار سلامتي توأم با تلاش و كوشش شما در راه اسلام و اين انقلاب اسلامي و با عظمت مي‌باشم. وصيت من به شما اين است كه لحظه‌اي از خداوند بزرگ غفلت نكنيد و تا مي‌توانيد جديت در ثمر رساندن اين انقلاب ,اين انقلاب عظيم بنمائيد حتي تا جايي كه منجر به شهادت شما گردد، هميشه سخنان گهربار امام عزيز را آويزه گوش خود قرار دهيد و به آن عمل كنيد و بدانيد كه اين امام و دستوراتش بر جهان اسلام حجت است، نكند خداي ناكرده دستورات و اوامرش را فراموش كنيد. مادرم و همسرم و فرزندانم گرچه من نتوانستم آن طور كه بايد و شايد براي شما فرد خوب و مفيدي باشم و انجام وظيفه كنم ,در هرصورت از شما درخواست مي‌نمايم كه حلالم كنيد و عفوم بفرمائيد, از همه شما شرمنده هستم، انشاءاللهكه خواهيد بخشيد، ضمناً مبلغي پول هم طلب دارم كه بعد از وصول آنرا به حساب 100 امام واريز كنيد كه براي مستضعفان و بي پناهان خانه‌اي ساخته شود. از خداوند بزرگ خواستار سعادت توأم با سلامتي براي شما مي‌باشم.
بدهي وطلب هايم هم به شرح زير است:
1- آقاي نقي بهرامي : 340000 ريال که آن را وصول كنيد.
2- آقاي محمد شريفيان : 10000 ريال كه " " "
3- حسن نيكومنظر : 100000 ريال " " "
قبل از واريزپول به حساب 100 امام به آقاي مختاران بگوئيد هرچقدر لازم دارند در اختيار ايشان قرار دهيد.
پيروز باد انقلاب اسلامي ايران در سراسر جهان به رهبري امام خميني .
مرگ بر منافقين و فرصت طلبان . محمود نيكو منظري




خاطرات


همسر شهيد محمود نيکو:
من ملوک محمدي هستم، همسر شهيد محمود نيکو منظر . ما با خانواده ايشان فاميل دور بوديم، ولي رفت و آمد چنداني نداشتيم تا اينکه برادر من که 3سال از من بزرگتر بود، به واسطه غرق شدن درآب فوت کرد و براي مراسم عزاداري خانواده ايشان به منزل ما آمدند ، چون از قبل براي ازدواج، مادر و خاله ايشان چند تا دختر به ايشان معرفي کرده بودند و ايشان جوابي نداده بود، تا اينکه مسئله فوت برادرم پيش آمد و ايشان هم يکي دو بار به خانه ما آمده بودند، بعد از مدتي که از مراسم گذشت ، گفته بود: اگر مي خواهيد براي من زن بگيريد، برويد سراغ  فلاني چون دختر با حيا و سنگيني است. من آن موقع 16 ساله بودم و ايشان 23 سال داشت. چون درآن مراسم مرا ديده بودند، مراسم خواستگاري نداشتيم. در شبي که قرار بود قند بشکنند، گفته بود: من با خودش بايد صحبت کنم و شرايط را بگويم. يکي از شرايطش اين بود که مادربزرگم پيش من هستند ، در آن موقع مادربزرگش هم تحت تکلف ايشان بود و من قبول کردم. بعد براي مراسم عقد هم ايشان گفته بود: بايد ساده برگزار شود، چون روز جشن روز عيد مبعث بود و در آن روزها هم مثل حالا سالن و تالار نبود و مراسم در منزل انجام شد. خانواده من هم براي کرايه ميز و صندلي هر جه رفته بودند پيدا نکرده بودند. خلاصه از همسايه و فاميل و دوست و آشنا ميز و صندلي گرفتند و جشن مفصلي برگزار شد و ايشان يک روز قبل از مراسم جشن به خانه ما آمدند. تعجب کرده بودند که چه طوري در عرض يک روز اين همه ميز و صندلي و جشن تهيه کرده ايم و خاله اش تعريف مي کرد که، وقتي شب رفته بود منزل خودشان، خيلي ناراحت شده بود و گفته بود: چرا؟ من گفتم مراسم ساده باشد، اينها باز مراسم را مفصل گرفته اند .

از نظر روحي شهيد خيلي دلسوز و مهربان بود. کارهاي بيرون از منزل را هميشه خودش انجام مي داد، مثل خريد و هر چيز ديگر. البته پيش از انقلاب ،چون بعد از انقلاب ديگر فرصت نداشت. اولين سالي که به اين خانه آمديم تا مدتي لوله کشي آب شهري نداشتيم و از موتور و آب چاه استفاده مي کرديم و ايشان خودشان آب آشاميدني را از شيرهاي فشاري خيابان تهيه مي کردند. يک روز صبح زود که رفته بودند هم نان بگيرند و هم آب بياوند، مي گفت: يک خانمي برگشته  و به من گفته، خوش به حال خانم هاي شما که آب هم شما برايشان مي بريد. ما شوهرهايمان مي خوابند و خود ما بايد هم نان بگيريم و هم آب بياوريم .

با بچه ها خيلي مهربان بود، بيشتر وقتها اسم بچه ها را با خانم صدا مي زد. مثلا، مي گفت: فاطمه خانم! فهيمه خانم ! از قول بچه هاي خاله اش به مادرشان، خاله جان مي گفت. تکيه کلامش با مادرش، خاله جان بود. از دور که مي آمد سلام عليک مي کرد. مي گفت: خاله جان  چه طوري، خوبي؟ خاله جان ما را دعا کن. با بستگان خيلي خوب بود. اخلاقش توي فاميل نمونه بود، مخصوصا با مادر من. اصلا من نديدم تا به حال، که کسي با مادر خانم اين جوري باشد . يک وقتهايي سرمادرم را مي بوسيد، مادر من ازخجالت سرخ مي شد. من مي گفتم: ناراحتش نکن. اخلاقش توي فاميل نمونه بود و بيشتر فاميل دوستش داشتند .

معمولا بعد از نماز صبح، قرآن خواندن ايشان ترک نمي شد. معني آيات قرآن را با صداي بلند براي بچه ها مي خواند و به آنها توصيه مي کرد، که گوش کنند. هميشه سعي مي کرد با وضو از منزل خارج شود. ايشان موقعي که در جبهه بودند ، هم سنگرانشان مي گويند ، که با آن هواي گرم تابستان منطقه جنوب  روزه مي گرفت.

آخرين باري که مي خواست برود منطقه، تشييع جنازه شهدا بود. رفته بوديم تشييع جنازه. آمديم و ديديم ايشان آمده و مي خواهد برود. ما گفتيم: بمان، ياچند روز ديگر برو ؟ گفتند: يک عمليات مهم در پيش داريم، بايد بروم ,عجله داشت. به اصطلاح مي خواستم برايش وسايل و توشه راه بگذارم. گفت: نه دير مي شود. ديگر شب رفتيم خانه مادرم و خداحافظي کرد و با بچه ها عکس گرفت، با مادرم عکس گرفت. بچه ها گفتند: دوربين را بده ببريم عکسها را ظاهر کنيم. گفت: نه مي خوام ببرم جبهه با بچه ها عکس بگيرم.
زمستان سال 1360 بود آخرين زمستاني که ايشان بودند، نفت کم بود و ما کرسي گذاشته بوديم. ايشان موقع برگشتن از جبهه شبها زير کرسي مي نشست و کتاب اشعار فيض کاشاني را مي خواند و گريه مي کرد و زير لب زمزمه مي کرد ، چون از حالات و روحيات شهيد مي دانستم که به زودي از ميان ما خواهد رفت.

سالها قبل از انقلاب،  ايشان در اثر مطالعات فراواني که در زمينه هاي فرهنگي ومذهبي و سياسي داشتند و با مبارزين رفت و آمد مي کردند و نوار سخنان امام و روحانيون مبارز را گوش مي داد و فعاليت خيلي زيادي جهت براندازي نظام ستم شاهي داشت. بعدا با پيروزي انقلاب اسلامي در کميته و دادگاه انقلاب و سپاه فعاليت مي کردند و قبل از جنگ تحميلي بر عليه ضد انقلاب در کردستان و پاوه و مهاباد فعاليت داشتند و با شروع جنگ تحميلي ، در جبهه هاي نور عليه ظلمت در غرب و جنوب غرب کشور حضور فعال داشت. مسلما اين همه فعاليت در روحيه ايشان تاثير بسزايي داشت و ايشان حالت عرفاني و ملکوتي خاصي پيدا کرده بودند. به همين دليل فردي خود ساخته بود و نحوه برخوردش با خانواده بسيار خوب بود.ايشان موقعي که از جبهه برمي گشت و در خانه بود، شب مي خواست بخوابد، مي خواستيم برايش تشک بيندازيم ، مي گفت: اينها را جمع کنيد، اصلا تشک براي چيست؟ دوستانمان آنجا روي خاک ها مي خوابند، تشک انداختن  و رختخواب ديگر چيست ؟

ايشان عقيده داشتند، که خانواده بايد در رفاه توام با سادگي زندگي کند. از تجملات بيزار بودند . يک مسئله اي راجع به ساده زيستي ايشان بگويم، ايشان از زندگي تجملي متنفر بود. يک سفره براي عيد کنار اتاق انداختيم و براي راحتي پتو پهن کرديم تا او ومهمانها روي پتو بنشينند,ايشان بدون اينکه به من بگويد در نبودن من پتو را جمع کرده بود، من آمدم ديدم پتو جمع شده و تا کرده کنار پشتي گذاشته بود. بعد پتو را دوباره پهن کردم و مرتب کردم و از اتاق رفتم بيرون .دو مرتبه که آمدم باز ديدم پتو جمع شده و کنار گذاشته شده و اين کار تا 5 بار تکرار شد و نه ايشان به من چيزي مي گفت و نه من به ايشان چيزي مي گفتم. بلاخره من قبول کردم که ايشان انداختن پتو، کنار اتاق را هم جز تجملات مي دانند.
موقعي که مي خواست به جبهه برود ، ناراحت مي شدم ، ولي به روي خودم         نمي آوردم، مخصوصا پيش بچه ها و هيچ وقت وجدانم راضي نمي شد که بگويم نمي خواهد برود، چون اين فکر در ذهنم بود که چطور مي توانم جوابگوي حضرت زهرا (س) باشم و ادعا کنم که من مسلمانم و به ايشان بگويم: نرو جبهه. مي دانستم که در نگهداري اين انقلاب مسئول هستيم و هر جورکه باشد بايد اين انقلاب را حفظ کنيم و وجدانم راضي نمي شد ، که بگويم: نرو جبهه.
 
مشکلات هميشه زياد است، ولي هر کس مي تواند با تحمل و صبر و قناعت تا آنجا که برايش ممکن است، مشکلات را از ميان بردارد. يکي از مشکلات ما تهيه کپسول گاز بود و نفت و ديگري هم کار بنايي بود ،  چون موقعي که ايشان در جبهه بودند استاديوم قدس را بمباران کردند و به علت نزديکي خانه ما به استاديوم ، سقف چند تا از اتاقها گل و گچش ريخته بود و روزي که ايشان براي تشييع جنازه شهدا و ديدار از خانواده به همدان آمده بود ، به ايشان گفتم که گل و گچهاي سقف اتاقها ريخته ، بمانيد و اينها را تعمير کنيد بعد برويد. ايشان گفتند: عمليات مهمي در پيش داريم و بايد خودم را برسانم . سه روز بعد از رفتنش، در عمليات رمضان ، روز عيد فطر به شهاددت رسيد.

در اغلب عمليات از جمله ثامن الائمه ، طريق القدس ، فتح المبين  و شکست محاصره آبادان شرکت داشت و مدتي بود که مسئوليت تدارکات لشکر محمد رسول ا... (ص)را به عهده گرفته بود. بيشتر وقتها ، مثلا 3-4 روز گاهي اوقات يک هفته يا 15 روز در جبهه بود و دوباره براي تهيه وسايل که در جبهه نياز داشتند، به همدان يا تهران در رفت و آمد بود. به همين دليل کمتر نامه مي نوشتيم. فقط يک موقعي تلفني صحبت مي کرديم. وقتيکه با لشکر محمد رسول ا.. به سوريه و لبنان رفتند يک نامه براي من نوشتند که فعلا هم هست .

يکي از دوستان و همکاران اداري شهيد به منزل آمد و بعد از سلام واحوال پرسي گفت: از محمود چه خبر ؟ کي مي آيد؟ چيزي لازم نداريد؟ من گفتم: نه. از اداره سوال کنيد، حقوقش را به حسابش ريختند. زحمت بکشيد و بگيريد . چک تضمين شده حقوقش را به ايشان دادم. ايشان گفت: باشد مي روم وسوال مي کنم و دوباره مي آيم و بعد از نيم ساعت دوباره به منزل ما آمدند و ديدم با پدرم و عده اي از دوستان و همرزمان شهيد هستند و دانستم که شهيد به آرزويش رسيده است. بعد آمدند و نشستند و گريه کردند. من سعي کردم خودم گريه نکنم و به بچه هاگفتم گريه نکنند چون دوست نداشتم صداي گريه ما را دشمن و منافقين بشنوند . خودم هم خداوند کمک کرد ، گريه نکردم . مي دانستم شهادت فوز عظيمي است که نصيب هر کس نمي شود و چون در همسايگي ما بودند کساني که قبل از انقلاب تلفني ما را تهديد مي کردند ،اگر به تظاهرات برويد يک نارنجک توي خانه تان مي اندازيم، اين بود که دوست نداشتم صداي گريه ما را کسي بشنود .

يک سال زمستان براي خودشان پالتويي خريده بودند و براي ماموريت اداري که بايد به روستا مي رفتند، رفت . موقعي که برگشت ،من ديدم پالتو را نپوشيده. گفتم: پس پالتو را براي چي خريدي، زمستان به اين سردي چرا پالتو را نپوشيدي؟ چيزي نگفت. خلاصه بعد از اينکه زياد اصرار کردم که پالتو تازه ات را چکار کردي، گم کردي ويا  به کسي دادي؟ ايشان گفت : دادمش به کسي که از خودم بيشتر به آن نياز داشت .گفتم: آخر به کي دادي؟ گفت: دادم به يک سربازي که لباسهاش خيلي کم بود و سرما داشت اذيتش مي کرد.
رسيدگي به وضع مستندان را يکي از وظايف خودش مي دانست. موقعي که ايشان به شهادت رسيده بود و ما در منزل مراسم داشتيم ما ديديم که يک نفر با صداي لبند گريه مي کند و با حالت جيغ و داد وارد خانه شد. وقتي رفتيم جلو، ديدم خواهرم است، گفتم: چه شده، چرا اينجوري مي کني؟ من خودم  تا آن لحظه ناراحتيم را بروز ندادم ، به خواهرم گفتم: ايشان که فوت نکرده شهيد شده؟ خواهرم گفت: الان که داشتم مي آمدم سر کوچه،  جلوي حجله شهيد ، مردي نشسته بود و گريه مي کرد و مي گفت:
 اين شهيد خرجي ما را مي داد و جهيزيه دخترم را هم اين شهيد تهيه کرده بود .

علاقه عجيبي به امام داشت. موقعي که امام در تلويزيون صحبت مي کرد، واقعا سراپا گوش بود و به بچه ها سفارش مي کرد ساکت باشند و به صحبتهاي امام گوش بدهند. وقتي يکي از بچه ها پرسيده بود، بابا شما چرا اينقدر امام را دوست داريد ؟ گفته بود: اگر قلب مرا بشکافي، امام را در قلب من مي بيني و ايشان نوشته اي راجع به امام دارد، که از روي نوشته خودش مي خوانم : اي امام تو با تلاش شبانه روزيت ، تو با قامت همچون سروت ، تو با چشمان نافذت،  تو با سيماي زيبا و نورانيت، تو با فرماندهيت، تو با رهبريت ، تو با ولايتت، تو با نائب بودنت، آخر چه بگويم، که زبانم قاصر است. تو با بنده خاص خدا بودنت، شراره اي در قلبمان انداخته اي، که شعله هايش تا آسمانها زبانه مي کشد و تمامي وجودمان را به آتش مبدل کرده . قلم عاجز و زبان قاصر از شکر گذاري به درگاه خداوند متعال. خداوند مهرت را ، در ياقوت دل امت مستضعف حک کرده و هيچ نيرويي را توان آن نيست، که اين علاقه خدا دادي را، از دل ما بيرون کند.

ديدگاه شهيد در خصوص تحصيلات و کسب مراتب علمي، خيلي وسيع بود. چون ايشان عقيده داشتند، تا جايي که انسان بتواند ، بايد در راه دين و علم و دانش کوشش کند. به طوريکه در زمان طاغوت براي يکي از بستگان شهيد بورس تحصيلي خارج از کشور آمده بود و ايشان با شهيد درميان گذاشته بود و شهيد هم نظرش را گفته بود، که حتما شما از موقعيت استفاده کن، که اگر زماني رژيم فاسد پهلوي عوض شد، شما يکي از خدمت گزاران حکومت اسلامي باشيد. خود شهيد هم مشغول تحصيل در دانشکده مکاتبه اي بود ،که برخورد کرد به انقلاب و درس و دانشگاه را رها کرد و من هم تا سوم دبيرستان، درس خواندم. يک سال هم شبانه خواندم.که برخورد کرد با انقلاب .
پيشنهاد شده بود ، مسئوليت امور مالي وزارت نفت مديريت ويا سردخانه هاي مواد غذايي ايران، ايشان قبول مسئو ليت نکردند و گفته بود: امام فرموده فعلا مسئله مهم جنگ است. مخالفت با تجملات زندگي، رسيدگي به وضع محرومان از ديگر خصوصيات اخلاقيش بود، که در تمام افعال و رفتار زندگيش بود.




آثارباقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
اي نام تو بهترين سرآغاز                                      
بي نام تو نامه کي کنم باز
پس از سلام، از پروردگار بزرگ مي خواهم که شما را در صراط مستقيم، سالم و بانشاط بدارد. ما در تاريخ 23/3/61 با هواپيما ساعت 5/5 حرکت نموديم و حدودا 3 ساعت و ربع طي طريق کرديم و وارد دمشق شديم. در فرودگاه مقامات نظامي سوري و همچنين از طرف سفارت، به ما خير مقدم گفتند و از هواپيما پياده شديم و با خودروهاي نظامي به طرف مرقد حضرت زينب (س) روانه شديم. موقعي که به آنجا جهت زيارت وارد شديم، اغلب مردم آن سرزمين بعد از اينکه خبردار شدند، به استقبال ما آمدند. تقريبا مي شود گفت ،که استقبال بي نظيري بود . بعد از اينکه وارد حرم شديم، زيارت نموده و وارد نماز شديم. البته اين حقير عوض شما و بچه ها و مادر و کليه دوستان و بستگان و آشنايان و اقوام و از همه مهمتر، برادران عزيز که جان خود را فدا کرده و به شرف شهادت نائل آمدند ، زيارت نمودم. تمام مردم اين سرزمين دلباخته امام و اسلام هستند و ما خيلي متاسف شديم ، که چرا همراه خود تصوير امام را کم آورده بوديم. راستي اگر انسان از چهارچوب سرزمين ايران به بيرون مسافرت نکند ،نمي تواند درک کند که اين انقلاب اسلامي در دنيا چه اعتبار و آبرويي براي ايرانيان ، مخصوصا مسلمانان کسب نموده است. مردم اين سرزمين ، تشنه اسلامند. حدودا ساعت 12 شب، شايد هم بيشتر به پادگان آمديم، در بين راه تمامي اهالي از خانه ها و آپارتمانها بيرون آمدند و براي نيروهاي اسلام ابراز احساسات مي نمودند. مي شود گفت، کمتر نظيرش ديده شده است. ولي نحوه زندگي در اين جا تقريبا نيمه اروپايي است . در اغلب خيابانهاي دمشق ، آپارتمانهاي سر به فلک کشيده که نظيرش هم در تهران وجود ندارد ديده مي شود، ولي مردم اين سرزمين نسبت به اسلام آشنايي سطحي دارند. مي شود گفت، کمتر اطلاع دارند و فقط اسم آن را  شنيده اند . با اين وجود، تمامي مردم نسبت به اسلام و امام علاقه اي بس شديد دارند و زمينه از لحاظ کار فرهنگي بسيار جالب و مهيا است . اين مردم تشنه اسلامند و معتقد هستند ، که فقط و فقط نيروهاي مسلمان ايراني است، که مي توانند مردم مستضعف اين مرز و بوم را از چنگال اسرائيل خونخوار نجات بخشند و ما هم از خداوند بزرگ خواستاريم، تا اين مبارزه بزرگ را ياري فرمايد . فرداي آنروز به طرف لبنان به اتفاق چند تن از برادران حرکت کرديم . در بين راه به شهرهاي لبنان، نظير بعلبک رسيديم. مردم آنجا اغلب مسلمان و شيعه هستند . آنها تشخيص دادند که ما از ايران آمده ايم. البته خوشحالي آنها را نمي شود به زبان آورد. مردم مستضعفي هستند که فقط به خاطر ايمان به خدا، هر روز مورد تجاوز اسرائيل اشغالگر و ستمگر قرار مي گيرند. در اين شهرها اغلب بانوان با حجاب  هستند و اغلب برادران آنجا دعوت مي کردند که به منزل آنها برويم، ولي چون وقت مناسب نبود و به خاطر کاري آنجا رفته بوديم، توفيق نصيبمان نشد، که دعوت آنها را قبول کنيم. از طرفي برادران شيعه و مسلمان سازمان امل هم  به استقبال ما آمدند و ما چندين ساعت در آنجا بوديم و شب هنگام آن سرزمين را ترک کرديم. اغلب آن جوانان، عکس امام و عکس امام موسي صدر را آويز گردن خود کرده بودند و واقعا دلباخته امام بودند. در تمامي اين سرزمين، از سپاه به عنوان يک نيروي مقتدر اسلامي و با تقوا ياد مي کنند و سپاه در اينجا داراي احترام خاصي است . خداوند انشاا...به ما توفيق دهد تا بتوانيم اين امانتي را که شهدا به ما داده اند، با کمال شهامت و ايثار و فداکاري و تقوا حفظ کنيم، چون واقعا ما مديون خون شهدا هستيم. از خداوند منان تمنا دارم که به ما توفيق انجام اين وظيفه خطير را عنايت فرمايد و اين سپاه اسلام را، در پرتو انوار خويش همچنان پيروزمندانه به دورترين نقاط جهان، جهت پيشبرد اهداف اسلامي، رهنمون سازد. سالهاي سال بود، از خدوند بزرگ درخواست مي کردم که توفيق دهد با اسرائيل جنايتکار مبارزه رودررو داشته باشم. الحمدلله که خداوند بزرگ به  اين آرزو جامه عمل پوشاند و اين بنده حقير هم  هر چه کنم، نمي توانم از عهده شکر و سپاس اين نعمات بيکران برآيم. در هر صورت گفتني ها زياد است، ولي وقت اجازه نوشتن نمي دهد. انشاا..چنانچه توفيق حاصل شد ، مجددا با شما مکاتبه خواهم داشت و اگر هم به شهادت نائل گشتم، که تو خود آنرا خواهي بخشيد . ولي فکر نمي کنم به اين زودي ها ، خداوند به خاطر اعمالم ، مرغ سعادت را به بالاي سرم پرواز در آورد. گويا زياد براي شما نامه درازي کردم ، ولي يادم رفته بود که ما روز جمعه گذشته در تاريخ 28/361 جهت انجام فريضه نماز جمعه، به مسجد امويان رفتيم و نماز را با برادران سوري و اهل تسنن به جا آورديم. پس از نماز به زيارت سر امام حسين (ع)، سالار شهيدان که به راس الحسين معروف است رفتيم، که انسان موقع زيارت چنان حالتي را پيدا مي کند، که گويي در اين جهان وجود خارجي ندارد. پس از خاتمه زيارت راس الحسين (ع) به زيارت نازدانه ابا عبدلله (ع)، رقيه خاتون رفتيم. سپس قبر صلاح الدين ايوبي را که يکي از سرداران بود و فلسطين را از چنگ تجاوزگران صليبي نجات داده رفتيم. بعد از برگشت، اغلب مردم دمشق در خيابانها اجتماع کرده و براي ما زيارت کنندگان که اغلب از سپاهيان اسلام بودند، ابراز احساسات مي نمودند. بعد هم شروع کردن به شعارهاي اسلامي دادن. من خود ديدم که تعدادي از مردم شکرانه سپاس خداوند را به جا آوردند ، که اسلام وارد اين سرزمين شده است. چون وقت تنگ است، ديگر فرصت نيست اينجا براي شما بنويسم ، خداوند روزي شما و تمامي خاندان نبوت کند، که اين مکانهاي مقدس را زيارت نمائيد. انشاا...که اين نامه وقتي که به دست شما مي رسد، اميدوارم که خالجان شفا پيدا کرده باشد. از قول من خدمت مادر عزيزم سلام برسانيد و به ايشان بگوئيد، که عوض شما زيارت کردم. انشاا...مرا خواهيد بخشيد. فاطمه جان و فهيمه جان را ، از قول من سلام برسانيد و احوالپرسي کنيد و بگوييد، که سعي نمايد که فرائض مذهبي خود را همانطور که به جا مي آورديد ، به جا آوريد و ما را نيز دعا کنيد . در خاتمه چون فرصت کم است ، کليه اقوام و خويشان را سلام برسانيد .
                                            در پناه خداوند بزرگ و عظيم باشيد .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان همدان ,
برچسب ها : نيکومنظري , محمود ,
بازدید : 264
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
مطالب مرتبط
نظر بدهید
کد امنیتی رفرش

.: Weblog Themes By graphist :.

::

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 158 نفر
بازديدهاي ديروز : 2,705 نفر
كل بازديدها : 3,720,837 نفر
بازدید این ماه : 5,165 نفر
بازدید ماه قبل : 15,020 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک