سال 1345 در روستاي "پري "يکي از روستاهاي شهرستان ملاير بهدنيا آمد. در کودکي خيلي پر جنب و جوش و فعال بود.
با پشت سر گذاشتن دوران کودکي واردمدرسه شد تا به يادگيري علم ودانش بپردازد. در دوران تحصيل از دانش آموزان شاخص بود,او مسئوليت گروه سرود و نواهاي انقلابي مدرسه ي محل تحصيلش را به عهده داشت.
بعد از مدتي که از تحصيلاتش گذشت وبا سازمان بسيج دانشآموزي آشنا شد به اين سازمان پيوست وفعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي اش را در آن متمرکز کرد.
او در کنار تحصيل گرايش زيادي به مطالعات عمومي و مذهبي داشت ,اين خصوصيت از او فردي مطلع و صاحب نظر ساخته بود.
از موقعي که در سال 1359جنگ تحميلي دشمنان بر عليه مردم ايران شروع شد ,او با اينکه درسنين نوجواني بود,تلاش مي کرد به جبهه بروداما با مخالفت مسئولين مواجه مي شد.سرانجام در سال 1360 وقتيكه 15فقط سال داشت، درس و مدرسه را رها کرد و با تلاش وپيگيري زياد توانست به جبهه برود.ناصر مي گفت :"اگر مدرسه را کنار گذاشتم در عوض وارد دانشگاه بزرگي به نام جبهه شده ام."
ناصراحمدي اولين کسي بود که از روستاي پري به جبهه ميرفت، اوسنگر و خاكريز را مأمن خود قرارداد و از روزي که موفق شد به جبهه برود, در جايي جز جبهههاي جنگ حضور نداشت وآرام و قرار نيافت.
مدتي از حضور ناصر در جبهه ها مي گذشت و فرماندهان هر روز بيش از گذشته به کارآمدي وشجاعت مثال زدني او در مواجهه با دشمنان پي مي بردند. او مورد توجه فرماندهان قرار گرفت و به با اصرار آنها مسئوليتهايي را پذيرفت .
ناصر احمدي که روزي به عنوان يک نيروي ساده اسلحه برداشته وبه مصاف با متجاوزان به حريم ايران اسلامي رفته بود,در مسئوليتهايي که يکي پس از ديگري به او واگذار مي شد,موفق ظاهر شد.
او توانايي پذيرش مسئوليتهاي بزرگي را داشت اما با تواضع واخلاصي که داشت هميشه سعي مي کرد مسئوليتهايي را در رده هاي پايين فرماندهي به عهده بگيرد.
مدتي فرمانده آموزش گردان 151درلشکر32انصارالحسين(ع)بود. بعد از آن سمت قائم مقام فرماندهي اين گردان را به عهده گرفت.
ناصر تجربه حضور در عمليات زيادي را با خود داشت ,در عمليات رمضان شركت كرد و از ناحيه سر مجروح شد,اما با وجود مجروحيت وبهبود نيافتن جراحاتش دوباره به جبهه برگشت. در عمليات والفجر 5 به واسطه جراحات عميق روانه بيمارستان شد اما دوباره بعد از بهبودي نسبي دوباره لباس رزم بر تن كرد وخود را به جبهه رساند.
سرانجام در عمليات كربلاي 5 درجبهه شلمچه به آرزوي ديرين خود دست يافت و به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهيد
وصيتنامه براي خانواده
بسم الله الرحمن الرحيم
رهسپاريم با خمينى تا شهادت
حضور محترم خدمت مادر گراميم دعا و سلام عرض مي نمايم و پس از سلام و احوالپرسى سلامتى شما مادر گراميم را از خداوند بزرگ طلب مينمايم و اميدوارم كه
سلامت بوده باشى و ملالى در بين نباشد و جاى هيچگونه نگرانى در بين نباشد .خدمت برادران عزيزم همگى دعا و سلام ميرسانم و اميدوارم كه حال همگى آنها خوب باشد خدمت خواهران عزيزم و بچه هايشان دعا و سلام ميرسانم و سلامتى همگى آنها را از پروردگار طلب مينمايم اميدوارم كه همگى شما صحيح و سلامت باشيد .
اگر از احوال اينجانب فرزند خود ناصر خواسته باشيد به حمدالله سلامتى برقرار مي باشد و به دعاگوئى شما مشغول مي باشم .
مادرم هم اكنون كه اين نامه را دارم برايتان مي نويسم عازم به يك ماموريت هستيم كه در اين ماموريت اگر خدا بخواهد و بعد از انجام كارمان توفيق شهادت نصيبم شد ,مي خواستم چند كلمه اى با شما مادر زحمتكش و برادران باوفا و خواهران دلسوز و عزيزم صحبت كنم . در اول صحبتم ، مادرم از شما درخواست مينمايم كه مرا حلال كنى چون كه ميدانم كه واقعا من براى شما و پدر مرحومم فرزند خوبى نبودم چون شما سالها زحمت كشيديد . به ياد زحمتهاى پدرم مي افتم كه با چه مشكلاتى لقمه نانى براى ما درمي آورد تا كه ما شكم خودمان را سير كنيم در صورتيكه خودش گرسنه بود. به ياد روزهائى مي افتم كه پدرم با زبان روزه به دنبال كار مي رفت و كار مي كرد تا بتواند مخارج ما را فراهم كند. آنهم چه كار پرزحمتى كه كوه را آب مي كند. به ياد دارم وقتى آن مرحوم به سر كار مي رفت اگر چيزى براى خوردن براى او مى آورند كه بخورد به خود مي گفت كه من اين چيز را چطور بخورم در صورتيكه فرزندانم رنگ آن را نديده و آن غذا يا هر چيز ديگر را نمي خورد و آن را براى ما مي آورد. به ياد روزهائي كه برايم تعريف مي كردند مي افتم وقتي كه ما مريض مي شديم يا چيزى نداشتيم لباس خودش را مي فروخت تا اينكه ما را خوب كند يا كه ما را سير كند,تا نكند در بين در و همسايه ما كوچك باشيم . به ياد صحبتهاى او مي افتم كه مي گفت كار مي كنم كه اگر از همسايگان بالاتر نيستيم ولى پائين تر نباشيم .
خلاصه با اين همه مشكلات كه شما و پدر مرحوم براى بزرگ كردن ما كشيديد تا كه وقتى ما بزرگ شديم عصاى دستتان باشيم و با بزرگ شدن ما حاصل زحمتهاى خود را به دست بياوريد ولى خوب وقتى كه من به سنى رسيدم كه مي خواستم جبران زحمتهاى شما را بكنم, جنگ شروع شد و بعد از گذشت چند سال از جنگ وظيفه خود دانستم كه من بايد دين خودم را به اسلام ادا نمايم و وارد سپاه شدم و اينكه در اين مدت چند سال نتوانستم لااقل روزهاى بيشترى را در آغوش گرم خانواده ام باشم ولى خوب مسئله جنگ را مهمتر از اينها مي دانستم. با تمام اين حرفها از شما مادر زحمتكش و دلسوزم كه شما هم زحمت هاى زيادى كه نمي دانم آنها را چطور بيان كنم, از شب نخوابى هاى شما بگويم ,از نان درآوردن شما بگويم؛ خلاصه با اين همه حرفها كه زدم اميدوارم كه اين بنده را كه زياد شما را اذيت كردم و اين را خودم ميدانم از ناقص عقلى من بوده, اميدوارم كه مرا ببخشى و حلالم كنى .
مادرم اگر خداوند من را قبول درگاهش نمود ,بايد بدانى كه مسئوليتت زياد مي شود ,مردم به چشمى ديگر به تو مي نگرند و تو را الگوى خود قرار مي دهند چرا چون كه توانستى با اين همه مشكلات فرزندت را مثل ام ليلا روانه ميدان كارزار كنى.
در صحبت كردن ، در رفتارت در كردارت بايد اينقدر مواظب باشى كه به گفته ي امام عزيزمان :شما خانواده هاى شهدا چشم وچراغ اين ملتيد. شما در ميان مردم احترام پيدا مي كنيد. خلاصه بايد مواظب باشيد. بعد از من شما بايد بيشتر به مسائل اهميت بدهيد خود را در فراق من ناراحت مكن چونكه بايد مثل ام ليلا و زينب مقاوم باشى و تنها خواسته ديگر ديگر من به تو اين است كه صبر و مقاومت را پيشه خودسازى تا اينكه خداوند شما را در آن دنيا با فاطمه محشور كند.
و اما برادرانم اميدوارم كه هميشه سلامت بوده باشيد و از اينكه نتوانستم براى شما هم برادر خوبى باشم اميدوارم كه شما هم مرا ببخشيد و حلالم كنيد و خواستم حالا كه اين نامه را مينويسم چند كلمه اى با شماها هم صحبت كنم, اميدوارم كه به حرفهاى اين برادر كوچكتان گوش دهيد. همانطور كه مي دانيد مملكت ما اسلامى است و ما هم بايد همه كارهايمان به دستور اسلام باشد. نكند خداى نكرده كارى را بكنيم كه خلاف اسلام باشد كه فرداى قيامت شهدا جلوى شما را مي گيرند و اگر خداوند مقام عظيم شهادت را نصيب من كند ,كار شما هم مشكل مي شود چون شما از خانواده شهدا به حساب مي آئيد و همانطور كه گفتم شما در كوچه و محله الگو مي شويد و بايد مواظب رفتارتان باشيد . اگر من شهيد شدم ,نكند خداى نكرده ناراحت بشويد بلكه دست دعا به سوى آسمان بلند كنيد و بگوئيد خداى را سپاس كه ما هم در اين زمان توانستيم براى اسلام خدمتى بكنيم .
بعد از من شما بايد خدمت كردنتان به اسلام بيشتر باشد ,بايد بيشتر پايبند به انقلاب و اسلام و روحانيت باشيد. روحانيت كه از جانشان مايه گذاشتند و دارند براى انقلاب خدمت مي كنند .نكند شما را گمراه كنند و بر عليه آنها حرفى يا خداى نكرده توهينى كرده باشيد كه به گفته امام عزيزمان توهين به روحانيت ضربه به اسلام است .پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا خداوند شما را نصرت كند .
بعد از من ديگر جبهه را فراموش نكنيد بلكه بايد بيشتر جبهه ها را پر كنيد كه جنگ بين اسلام و كفر است و اگر در اين مسئله يا مسائلى ديگر كم توجه اى بكنيم ضربه آنرا خواهيم خورد. در تربيت خانواده هايتان بكوشيد آنها را به مسائل اسلام آشنا كنيد. مساجد را خالى نكنيد كه به گفته اماممان شياطين از مساجد مي ترسند .بيشتر از همه چيز و در همه كارهايتان امام عزيز را الگوى خود قرار بدهيد و به حرفهاى او گوش بدهيد .
خوب همه ما امانت در اين دنيا هستيم و هر وقت كه باشد همه مان بايد برويم, يكى زود و يكى دير ,يكى در بستر و يكى در سنگر و شهيد . از اينكه برادرتان را در جبهه از دست داديد هيچ ناراحت نباشيد بلكه به شكرانه خدا بپردازيد. در فراق من خود را زياد اذيت نكنيد و دعا كنيد كه خداوند اين شهادت را ازبرادرتان و خانواده تان قبول نمايد.
و اما خواهرانم اميدوارم كه هميشه شادكام باشيد و چند كلمه اى با شما خواهران عزيزم و دلسوزم از زبان الكن اين برادر كوچكتان ؛ خواهرانم اين را بدانيد كه شما هم بعد از من وظيفه تان سنگين مي شود ,شما خواهران شهيد مي شويد و در بين ديگر خواهران الگو بايد باشيد . شما زينب زمانه مي شويد و بعد از من شما بايد مثل زينب امام حسين (ع)پيام رسان خون شهدا باشيد و بايد مثل زينب صبر پيشه خود كنيد. در تربيت فرزندانتان بايد كوشا باشيد. فرزندانتان را با مسائل اسلامى آشنا كنيد .خودتان به مسائل اسلام اهميت بدهيد. خودتان را در فراق من ناراحت نكنيد و از اينكه من نتوانستم برادر آنچنانى كه مي خواستم باشم و حق برادر و خواهرى را ادا نكردم, اميدوارم شما هم مرا ببخشيد و حلالم كنيد و اين را بدانيد كه من راهم را آگاهانه انتخاب كردم و آگاهانه در اين راه قدم برداشتم .
اگر يك عده پشت سرم حرفى مي زنند و يا چيزهائى مي گويند اهميت ندهيد چون ضد انقلاب هميشه و در همه حال مي خواهد ضربه بزند . انشاءالله كه در آخرت شما هم با زينب و حضرت زهرا محشور گرديد.
خوب بيشتر از اين صحبت نميكنم و اميدوارم كه همگى شما اين بنده فقير و كوچك را ببخشيد در آخر سلامتى امام عزيزمان و سلامتى شما خانواده عزيزم و سلامتى تمامى خانواده هاى شهدا و رزمندگان و مجروحين را از خداوند طلب مي نمايم . از اينكه زياد صحبت كردم مرا ببخشيد و از همگى شما التماس دعا دارم. خدانگهدار.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
ناصر احمدى پرى
درباره :
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا ,
استان همدان ,
برچسب ها :
احمدي پري ,
ناصر ,
بازدید : 294