فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات آقابالازاده ,ايرج
سال 1333 ه ش از مادري به نام طاهره كارگر در خانواده اي متوسط از شهرستان اردبيل متولد شد . نامش را ايرج گذاشتند ، اما بعدها با مراجعه به قرآن ، نام « رحمان » را براي خود برگزيد .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 247 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
آشتاب ,اکبر
20 فروردين ماه سال 1341 ه ش در تبريز ,محله مارالان در خانواده متدين و مستضعف متولد شد. دوران كودكي را در خانواده به سرپرستي پدر و مادر گذراند و از شش سالگي در دبستان ديباج (سابق)مشغول تحصيل شد . دوران شش ساله ابتدائي را در مدرسه مزبور به پايان رساند و تحصيلات متوسطه را در هنرستان كشاورزي شهيد بهشتي تبريز با موفقيت سپري كرد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 194 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
زوارقلعه لر ,جعفر
وصيتنامه
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 269 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
زنده دل ,حسن
سال 1326 ه ش در خانواده اي كشاورز از روستاي شيشوان بخش عجب شير درشهرستان مراغه به دنيا آمد . هنوز كودكي خردسال بود كه پدرش از دنيا رفت .
همسر شهيد : درباره برخي ويژگيها و خصوصيات اخلاقي و رفتار حسن زنده دل ، پسرش محمد مي گويد : پسرعموي شهيد : عزيزالله عليزاده بكتاش: سيصد نفر بوديم كه گردان حُرّ اروميه را تشكيل داده بوديم و حسن فرمانده گردان بود . در عمليات والفجر 8 به گردان در منطقه فاو و درياچه نمك مأموريت دادند تا پاتك دشمن را براي بازپس گيري فاو خنثي كنيم . به هنگام رفتن به من گفت : « در اين عمليات شهيد خواهم شد . » او ناخنهايش را گرفت و غسل شهادت كرد . گردان حر در مقابل اين پاتكها ايستادگي مي كرد . در يكي از اين پاتكها نيروهاي گردان موفق شدند تعدادي اسير از نيروهاي عراقي بگيرند و توانستند سازماندهي نيروهاي دشمن را برهم زنند . در همين حين ، زنده دل زخمي شد و وقتي به او گفتند بايد به عقب برگردي قبول نكرد و گفت : « من بعد از همه نيروها برمي گردم . » با همان وضعيت با آرپي جي به شكار تانكها پرداخت و پس از شكار چند تانك در درياچه نمك و زير ترانس برق در اثر اصابت گلوله آرپي جي دشمن به شهادت رسيد . محمد, فرزند شهيد : درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 422 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
عطايي ورجوي ,جعفر
هفتمين روز از ارديبهشت 1341 ه ش از خانواده اي كشاورز در روستاي ورجوي درشهرستان مراغه به دنيا آمد . او چهارمين فرزند خانواده عطايي بود . با آغاز عمليات والفجر 8 ، او در شب اول از ناحيه پا مجروح شد . با اين حال حاضر نشد به پشت جبهه برود و با پاي مجروح در منطقه عملياتي باقي ماند . برادرش مجيد در بيان خاطره اي از ماههاي حضور جعفر در فاو مي گويد :
آخرين باري كه به مرخصي آمد ، موقع رفتن به جبهه ، هنگامي كه اعضاي خانواده بدرقه اش مي كردند و مادرم خواست او را ببوسد گفت : « مادر ، گلويم را ببوس . » مادرم به گريه افتاد و گفت : « جعفر جان اين چه حرفي است ؟ » جواب داد : « مادر اين آخرين ديدار ماست و اين بار من به شهادت مي رسم و سر از تنم جدا خواهد شد . » با اين جمله جعفر ، تمام اعضاي خانواده به گريه افتادند . درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 286 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
كربلايي محمدلو ,حسن
سال 1338 ه ش در خانواده اي فقير و مستضعف در تبريز متولد شد . خانواده اي مستأجر كه درآمد آن از طريق ميجوري ( مرتب كردن كفشهاي مردم در مساجد و مراسم ) يا حمل و نقل بار تأمين مي شد . حسن ، سومين فرزند خانواده بود .
رحيم صارمي: برگرفته از خاطرات شفاهي خانواده ودوستان شهيد درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 259 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
حق نظري ,حسين
مطالعه كتاب و توجه به مسائل تربيتي و اخلاقي سبب شد از همان دوران نوجواني ، بسياري از مسائل را رعايت كند . در اقامه نماز ، انضباط در كارها ، كوتاه سخن گفتن ، كم خنديدن و پرهيز از حركات ناشايست بسيار دقيق بود . حسين در سال 1356 ، با جريانات سياسي روز آشنا شد و با آغاز قيام مردم عليه رژيم پهلوي به مبارزات مردمي عليه شاه پيوست . او در تظاهرات شركت فعال داشت و يك بار در جريان درگيري با مأموران رژيم مجروح شد . در بحبوحة انقلاب در مسجد شهدا در مجالس سخنراني آقاي اروميان حضور مي يافت . حسين به پدر و مادرش علاقه فراوان داشت و به آنان احترام بسيار مي گذاشت . چندين بار آنان را به زيارت امام رضا (ع) برد . رفتار و اخلاق او بسيار شايسته و متناسب با دستورات اسلامي بود . با تجملات و مصرف زياد مخالف بود . پس از پيروزي انقلاب با همكاري گروهي از دوستانش پايگاه حمزه سيدالشهداء را تأسيس كرد و در همين پايگاه ، كتابخانه اي براي استفاده عموم داير نمود . در اين زمان ، اوقات فراغت او با مطالعه كتابهاي استاد شهيد مرتضي مطهري ، آيت الله سيد محمود طالقاني ، آيت الله دستغيب ، دكتر علي شريعتي و آيت الله ناصر مكارم شيرازي مي گذشت . با شروع غائله كردستان ، به اين منطقه اعزام شد . با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب به عضويت رسمي اين ارگان درآمد ، و در مهاباد فرماندهي نيروهاي پاكسازي كننده را به عهده گرفت . همواره سعي داشت مأموريتهايش را به بهترين نحو انجام دهد . حق نظري هميشه دوستان و همرزمان خود را به برگزاري نماز جماعت ، شركت در نماز جمعه و در جلسات دعاهاي كميل و توسل توصيه مي كرد و خود نيز در اين گونه اجتماعات حضور مي يافت . زماني كه پس از عمليات پاكسازي براي اولين بار نماز جمعه در مهاباد برگزار شد به دوستانش گفت : ما بايد با لباس فرم سپاهي در نماز جمعه حاضر شويم تا بتوانيم حضور خود را در صحنه نشان داده و با اين حضور به منافقين ضربه بزنيم و قدرت جمهوري اسلامي را نشان دهيم . پس از پايان عمليات پاكسازي مهاباد وقتي ويراني شهر را ديد اظهار تأسف كرد و مرتب مي گفت : « بايد تلاش كنيم با اخلاق و رفتار درست ، ضد انقلاب را به طرف خود جذب كنيم تا بيش از اين به منطقه آسيب نرسد . » با شروع جنگ تحميلي ، حق نظري جزء اولين افرادي بود كه در جبهه ها حضور يافت . او با گذراندن يك دوره آموزش مربي گري ، آموزش سلاح در واحد آموزش سپاه پاسداران در پادگان ابوذر مراغه را آغاز كرد . همواره سعي مي كرد تمامي نكات لازم را به افراد تحت تعليم آموزش دهد و مي گفت كه چون اين افراد بلافاصله به جبهه اعزام مي شوند بايستي تمامي مسائل را به آنان آموزش داد . در همين دوران در كنار مطالعه كتابهاي مذهبي ، كتابهاي آموزشي نظامي را نيز مطالعه مي كرد و به ديگران هم سفارش مي كرد كتابهاي نظامي مطالعه كنند و تاكتيكهاي نظامي را فراگيرند تا از اين طريق جبران كمبودها بشود . يكي از همرزمان حق نظري مي گويد : در اوايل جنگ ، زماني كه آبادان در محاصره دشمن قرار گرفت من و حسين به همراه يك گروه سيصد و پنجاه نفري پس از طي يك دوره آموزش فشرده به جبهه اعزام و در ايستگاه 7 آبادان مستقر شديم ، در ايستگاه 7 آبادان نزديك ترين فاصله با عراقي ها 600 متر بود . حق نظري تا نزديك ترين نقطه به عراقي ها مي رفت و از آنها هيچ هراسي نداشت . چنان با استقامت و خوددار و بردبار بود كه وقتي زخمي شد و در بيمارستاني در تهران بستري گرديد ، به خانواده اش اطلاع نداد و پس از بهبودي بلافاصله در جبهه حضور يافت . در اوقاتي كه از جبهه به زادگاهش بازمي گشت ، به خواهران كوچكتر خود نماز و قرآن مي آموخت و جلسات تفسير و احكام تشكيل مي داد .او در سپاه پاسداران آموزش خمپاره 120 ميليمتري ديد و مدتي خمپاره چي سپاه بود . همرزم حق نظري مي گويد : از خصوصيات بارز حق نظري ، تواضع و مهرباني بود كه اغلب دوستان و همرزمانش به آن معترفند . نقل است كه در اوج عمليات ، زماني كه جزيره مجنون در محاصره دشمن بود و يكي از عراقي ها را اسير گرفته بودند ، دوست ايشان تصميم مي گيرد ، اسير را بكشد ولي حق نظري با وجود مشكلات بسيار در انتقال اسير به پشت جبهه از اين كار جلوگيري كرده و گفته بود : « اگر مي خواهي او را بكشي اول مرا بزن بعد او را . » و خود اسير را با موتورسيكلت به پشت جبهه انتقال داد . حسين در پادگان امام رضا (ع) معاونت پادگان را بر عهده داشت و در اين زمان آموزش اسلحه مي داد . سپس در منطقه سرپل ذهاب در پادگان ابوذر فرماندهي گردان توحيد را بر عهده گرفت . اولين مأموريت گردان تحت فرماندهي او ، حفظ قله ابوذر بود . اين قله موقعيت خطرناكي داشت چرا كه عقبه نداشت و داراي گذرگاه هاي خطرناك و نزديك به عراقي ها بود . حسين ، شبها از گذرگاه ها عبور و به افرادش سركشي مي كرد . در عمليات بزرگ آبي خاكي خيبر ، گردان آر.پي.جي زن ها را فرماندهي مي كرد . در شب عمليات به همراه گردان خود در عقبه ، پشت خاكريزهاي پاسگاه برزگر منتظر بود تا به محض اعلام نياز حركت كند . وقتي رمز عمليات خيبر « يا رسول الله » از بي سيم اعلام شد و نيروهاي آر.پي.جي زن براي آغاز عمليات لحظه شماري مي كردند و فرمانده خود را درباره زمان ورود به عمليات آماج سؤالات قرار مي دادند , حسين براي آن كه به پرسشهاي مكرر آنها جواب ندهد ، خودش را مشغول مي كرد و يا از آنها دور مي شد . روز اول و دوم در انتظاري جانكاه سپري شد . در غروب روز سوم حسين و يارانش دعاي توسل خواندند . شب هنگام حق نظري به نماز و عبادت مشغول شد . در هنگام عبادت روحيه اي خاص داشت به طوري كه دوستانش متوجه تغيير حالتهاي روحي وي شدند . روز چهارم عمليات دستور حركت گردان آر.پي.جي زن ها به فرماندهي حسين صادر شد و همه افراد به سرعت به سوي محل پرواز بالگردهاي شنوك دويدند . در اين زمان چون تمامي قايقها توسط دشمن هدف قرار گرفته بود ، افراد مجبور بودند با بالگرد به منطقه عملياتي وارد شوند . پس از آن كه دو گروه از گردان آر.پي.جي زن ها وارد منطقه شدند در محل « بنه تداركات » استقرار يافتند . نزديك غروب بالگرد سوم ، حامل نيروهاي گردان بر فراز منطقه نمودار شد اما ناگهان جنگنده هاي عراقي ظاهر شدند و به طرف آن حمله كردند ، در حالي كه چشمان بسياري از افراد گردان به آسمان دوخته شده بود . هليكوپتر حامل افراد ، هدف چند موشك عراقي قرار گرفت و در هاله اي از آتش قرار گرفت و در آب سقوط كرد . اين صحنه اندوه و نگراني بسياري در افراد گردان ايجاد كرد و حسين خود نيز تحت تأثير اين صحنه بسيار اندوهگين بود ، ولي فرداي همان روز با قاطعيت فرمان حركت داد و افراد با كاميون و خودرو به شهرك جزيره مجنون رفتند در حالي كه تعداد افراد فقط نوزده نفر بود . پس از پياده شدن از خودروها وضو گرفتند . براي رسيدن به خط مقدم به صورت ستوني در داخل كانال بزرگي حركت كردند . در اين زمان مهدي باكري - فرمانده لشكر عاشورا - در منطقه حضور داشت و حسين به افرادش دستور داد پس از رسيدن به محل استقرار ، خود را به فرمانده لشكر معرفي كنند و خود براي انجام كاري به عقب برگشت . گروه پس از معرفي به آقاي باكري در پشت خاكريزي مستقر شد و به پدافند از منطقه پرداخت اما تعداد افراد نسبت به طول خاكريز كم بود به همين دليل افراد مجبور شدند هر ده تا پانزده متر يك يا دو نفر بايستند . چون گردان آر.پي.جي زن بودند مي بايستي به صورت ضدزره عمل مي كردند . حدود ساعت دو بعد از ظهر عراقي ها با هشت تانك تي 72 و ده قبضه توپ 106 پاتك كردند . حق نظري دستور داد كسي تيراندازي نكند و دو نفر از افراد را به انتهاي خاكريز فرستاد ؛ چون انتهاي خاكريز باز بود و بايد از آن محافظت مي شد . در همين موقع يكي از تانكها به دويست متري نيروهاي حق نظري رسيد . يكي از افراد بلافاصله آر.پي.جي شليك كرد ولي موشك در برابر تانك تي 72 كارگر نشد و تانك به پيشروي خود ادامه داد اما در يك لحظه تانك مذكور اقدام به عقب نشيني كرد و اين مسئله براي افراد گردان تعجب آور بود . در عين حال كه حملات از جهت هاي مختلف ادامه داشت و هر لحظه گلوله توپي به خاكريز اصابت مي كرد و صحنه اي از خون و دود و آتش به وجود آورده بود . تعداد نيروهاي خودي بسيار كم بود و خمپاره هاي موجود امكانات پيشرفته اي نداشت و فاقد زاويه ياب بود و گلوله ها شليك نمي شد . تا جايي كه حق نظري چند گلوله را با دست پرتاب كرد و آنها نيز در كنار خودروهاي عراقي فرود مي آمد و عمل نكرد . چون تعداد افراد كم بود و اميدي به نيروي كمكي وجود نداشت مجبور بودند صبر كنند تا تانكها به نزديك ترين فاصله برسند ، سپس آن را با تيربار هدف قرار دهند . در پاتك دوم ، عراقي ها با قدرت بيشتري به سمت خاكريز پيشروي كردند . عراقي ها 7 تيپ در آن منطقه وارد عمليات كرده بودند و فكر مي كردند يك لشكر پشت خاكريز مستقر است . يكي از همرزمان حسين مي گويد : حسين به من گفت : « وقتي يكي از تانكهاي عراقي جلو آمد و پهلو گرفت آر.پي.جي را آماده كن . من مي روم بالاي خاكريز نگاه مي كنم . هر وقت اشاره كردم برخيز و شليك كن . » حسين به بالاي خاكريز رفت و با دست به من اشاره كرد بيا . وقتي به نزديك وي رسيدم ديدم از سمت چپ تركش به گيجگاه او اصابت كرد و خون با فشار به ارتفاع نيم متر فوران مي كند و آرام سرش را بر روي خاكريز گذاشت . آر.پي.جي را انداختم و به نزديك او رفتم و سرش را بلند كردم و روي پايم گذاشتم و دو دفعه گفتم شهادتين را بگو اما او با چهره اي آرام به شهادت رسيده بود . حسين حق نظري ، آثار هنري در زمينه خطاطي و نقاشي نيز داشت كه متأسفانه باقي نمانده است . جسد شهيد حق نظري در محل گلشن زهرا (س) در شهرستان مراغه به خاك سپرده شده است . منبع:"فرهنگ جاودانه هاي تاريخ"(زندگينامه فرماندهان شهيد آذربايجان شرقي)نوشته ي يعقوب توکلي,نشر شاهد,تهران-1384 وصيت نامه بنام خدا که هستي مان از اوست و بسوي او بازگشت مي کنيم . حمد و سپاس پروردگار عالميان را که اين سعادت و توفيق را نصيب ما بنده ي گناهکار خود کرده است که براي چندمين بار در اين شب حمله و شب مرگ و شب تولدي ديگر مطالبي چند را بعنوان آخريم وصيت خود بنويسم . برادران و خواهران عزيزم و پدر و مادر گراميم ، بدانيد که من آگاهانه به اين راه قدم گذاشتم و تمام وجود و سعادت و هستي خود و ديگران را پيروزي در اسلام مي دانم و جاد در راه اسلام را براي خود توفيق بزرگ خداوند مي شمارم و از تمامي شما ها و بخصوص خانواده شهدا مي خواهم که ما را دعا کنيد که در اين راه همسفر و همراه کارواندار بزرگ شهداي اسلام سيد الشهداء شويم . برادران بدانيد که تا به امروز اسلام با خون رشد کرده و با خون نيز پيروز خواهد شد . پس شما بايد و عاشقانه بسوي جبهه ها اين رحمت بزرگ الهي بشتابيد و با خون گرم خود حرکتي ديگر به پيکره اسلام بدهيد ، که ثمره اين خون ها تعجيل خداوند آقا امام زمان (عج) و تشکيل حکومت عدل جهاني بدست اين بزرگ رهبر است . در آخر از تمامي برادران حلاليت مي خواهم من نيز همه را حلال مي کنم . انشاء الله که خداوند ما ها را از بندگان خالص و صالح خود قرار بدهد . والسلام خدايا خدايا تا انقلاب مهدي ، حتي کنار مهدي خميني را نگهدار حسين حق نظري خاطرات خواهرشهيد: يك بار حسين در سرپل ذهاب منزل برادرمان مهمان بود و به من گفت : « برو كارنامه ام را بگير . » وقتي به مدرسه رفتم و كارنامه او را گرفتم ، نمرات خيلي خوبي گرفته بود . با تلفن به او گفتم ، باور نمي كرد . او به كتاب خيلي علاقه داشت ، به خصوص كتابهاي مذهبي زياد مي خواند . در يكي از ايام عيد نوروز كتاب خاتم الانبياء را به عنوان عيدي به او هديه دادم . وقتي كتاب را ديد خيلي خوشحال شد و گفت : « خواهر جان ، احسن به شما بهتر از همه مي داني من به چه چيز علاقه دارم . » برادشهيد: در يكي از روزها حسين و چند تن از دوستانش به خانه ما آمدند . چند نوع غذا تدارك ديده شده بود . او با مشاهده چند نوع غذا بسيار ناراحت شد و گفت : « چرا كه از چند نوع غذا استفاده مي كنيد . در صورتي كه مي توانيد فقط از يك نوع غذا استفاده كنيد . » پدرشهيد: آخرين خاطره اي كه از حسين دارم اين است كه يك بار كه از جبهه آمده بود به او گفتم بس است ديگر كمي هم بمان و استراحت كن . در حالي كه بغض گلويش را گرفته بود رو به من كرد و گفت : « در حالي كه به ناموس و دينمان تجاوز كرده اند من بنشينم و نگاه كنم . حاشا كه اين كار را نخواهم كرد . » درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 291 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
اللهياري ,حميد
سال 1345 ه ش در خانواده اي فقير ، در شهر ميانه به دنيا آمد . پدرش در شهرهاي ديگر كارگري و بنايي مي كرد و مخارج خانواده را تأمين مي نمود . آنها در ابتدا در منزل پدربزرگ ساكن بودند ، سپس به مدت دو سال در منزل استيجاري بودند و بعد ، منزل كوچكي تهيه و بدانجا نقل مكان كردند . در هشت سالگي پدرش را از دست داد . حميد با رسيدن به سن تحصيل در سال 1350 وارد مدرسة شهيد باهنر ( محمدرضا پهلوي سابق ) شد و تا پايان دوره ابتدايي در آن مدرسه مشغول تحصيل بود . دوره راهنمايي را در مدرسة ابوذر ) اروندرود سابق ) و دورة متوسطه را در دبيرستان امام خميني گذراند
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 175 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
پركار شيشوان ,حميد
زمستان سال 1345 ه ش در مراغه به دنيا آمد . پدرش با ميوه فروشي روي چهارچرخـه ، مخـارج خانـواده را تأمين مي كرد . او ابتدا خانه اي در نزديكي راه آهن مراغه خريد ، اما هنگامي كه حميد چهار ساله بود ، مجبور شد به خاطر مشكلات مالي آن را بفروشد و خانة ديگري در محله سبزيچي بخرد .
شهيد حميد پركار ! تابلو زيبايي از ايمان و مردانگي بود ,به صورت حقيقي و مجسم ، نه مجازي .نقاش وجود براي اسلام وايران حميد را به وديعت نهاده بود اين بود كه در همان گاه اول آنچه را كه معيارهاي يك انسان آگاه ، متعهد ،دلسوز ، شجاع ، پاكيزه و بي آلايش ، صبور و پايدار واهميت دادن به نظافت و پاكيزگي محل كارش و … رادر وي مي يافتي و با مشاهده او بي اختيار ( فتبارك الله احسن الخالقين ) را سر مي دادي.او با اخذ مدرك ديپلم در سال 1357 وارد سپاه شده بود وبسيجيان و همرزمان خود را هميشه به علم و تقوي توصيه مي كرد و مي فرمود : اگر علم بدون تقوي باشدهيچ ارزشي ندارد . حميد و آخرين سفارشش :
اين گل پر پر از كجا آمده - من در اينجا ايستادهام. شما برگرديد... مىخواهد تنها رو در روى انبوه نيروهاى دشمن بايستد تا بچهها بتوانند تغيير موضع بدهند. زخمى است. بچهها نمىخواهند تنهايش بگذارند. اصرار مىكند، دستور مىدهد: برگرديد... ما برمىگرديم و حميد پركار با عراقىها مىجنگد... در والفجر مقدماتى فرماندهى گردانى را به او سپردند. امروز فرمانده گردان است... جنگ، چه دلاورانى را در دامن خود به برگ و بار مىرساند. انقلاب كه شد 16 سال بيشتر نداشت. هنوز مردم محله، سيماى ساده نوجوانى را به ياد دارند كه بچههاى محله را در (مكتب قرآن) مسجد، فراهم مىآورد. هنوز مردم محله از نوجوانى سخن مىگويند كه در عرف آنان، دانشآموزى بيش نبود اما به همراه دوستانش آرامش طاغوتيان را بر هم مىزد. انفجار بمبهاى دستى ( كه توسط او و يارانش ساخته مىشد ) آتش هراس در جان عوامل رژيم ستمشاهى مىريخت و پيروزى انقلاب اسلامى را نويد مىداد. در سال 1358 كه 18 سال بيشتر نداشت، جامه جهاد پوشيد. مسووليت سازماندهى بسيج سپاه مراغه را بر عهده گرفت. كارايى، پشتكار و همت بلند او هنگامى آشكار شد كه در مدتى كمتر از يك سال بيش از 70 پايگاه مقاومت در مراغه شكل گرفت. در مراحل اوّليه عمليات دشمنشكن خيبر با گردان خود به دشمن هجوم مىبرد. در (مجنون) مجروح مىشود، چنانكه ياراى نبرد را از دست مىدهد. به پشت جبهه انتقالش مىدهند و در بيمارستان بسترى مىشود. بعد از دو روز، تا مىتواند گام از گام بردارد، ماندن در بيمارستان رابرنمىتابد. بىآنكه كسى را خبر كند بيمارستان را ترك مىكند و با همان وضع و حال، دوباره به نزد بچههاى گردان مىآيد. بچههاى گردان فرمانده خود را در ميان مىگيرند و از سرِ مهر و برادرى سؤال مىكنند كه: چرا با اين وضع و حال دوباره برگشتيد؟... چون شنيده بودم، گردان دوباره به خط برمىگردد، دلم مىخواست همراه بچهها باشم!... گويى به بيانى ديگر مىگويد: تا شهيد نشوم از جبهه برنمىگردم. گويى محرم از راه رسيده است. مردم همانند ايام محرّم، از همه نقاط شهر و روستاهاى اطراف براى تشييع شهدا مىآيند. مىآيند اما چونان دستههاى عزادارى محرم. شهر امروز، عاشوراى ديگرى را شاهد است. كل يومٍ عاشورا... امروز شهيدى تشييع مىشود كه همه او را مىشناسند. او را كه آوازه شجاعت و خلوص و رزمندگىاش در شهر پيچيده است. او را كه فرمانده گردان بود اما هر بار كه به مرخصى مىآمد، به جاى استراحت تا دورترين روستاها سفر مىكرد تا بسيجىها را به ميدان نبرد هدايت كند، مسائل جبهه را با آنان در ميان مىنهاد و به حضورشان مىخواند و در هر اعزام خود پيشاپيش كاروان به جانب جبهه راهى مىشد. فقرا و محرومين او را مىشناسند، او را كه قسمت اعظم حقوق پاسدارىاش را به مجروحين و مستمندان مىبخشيد. كودكان و نوجوانان او را مىشناسند، او را كه در مسجد، مسايل و احكام اسلامى را به آنان مىآموخت. بچههاى گردان منتظرصداى بىسيماند. غوغايى غريب درون سينهها برپاست. صداى زمزمههايى جگرسوز از گوشه و كنار شنيده مىشود: اللهم ارزقنى توفيق الشهادة فى سبيلك... شب، آرام آرام از شلمچه مىگذرد. شب كه زمزمههاى عارفان دست از جان شسته را شنيده است، شب كه محرم راز بيداردلان و شهادت طلبان است... شب از شلمچه مىگذرد و فجر صادق مىدمد: اللَّهاكبر، اللَّهاكبر... صداى آسمانى مؤذّن گردان، روح شلمچه را به هوش مىآورد و بچهها آماده مىشوند تا نماز صبح را در داخل كانال اقامه كنند. اشهد ان لااله الااللَّه، اشهد ان لااله الااللَّه.. اشهد ان... صداى مهيب انفجار گلوله خمپاره با صداى آسمانى مؤذّن گردان درمىآميزد. گلوله خمپاره درست به ابتداى كانال فرود آمده است. در گرد و غبار انفجار به سوى ابتداى كانال مىدويم... خون... خون... اذان خون... پيكرهاى پاره پاره... هنوز صداى آسمانى و حزين مؤذنِ شهيد دلها را مىلرزاند. اشهد ان لااله الااللَّه... و صداى حميد را مىشنوم. آنجا كه چند روز پيش مىگفت: »خدايا، دوستان رفتند و ما مانديم. آيا ما لياقت شهادت را نداريم... اين روزها، روزهاى آخر زندگى ماست. شهيد مىشويم و اين هم آخرين عمليات است... درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 236 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
پاكي خطيبي ,حميد
سومين فرزند خانواده خطيبي ، در سال 1341 ه ش در خانواده اي مذهبي و متمكن ، در شهر تبريز به دنيا آمد . پدرش به كار تهيه مواد اوليه و بافت فرش اشتغال داشت و از اين راه زندگي مرفهي براي خانواده فراهم كرده بود. دورة ابتدايي را در مدرسة كمال خجندي ( شهيد تيزقدم فعلي ) تبريز گذراند و پا به پاي برادر بزرگترش - حسن - درس مي خواند . در اين ايام ، حميد در كار تهية مواد اوليه قالي به پدرش كمك مي كرد و همزمان زير نظر آقاي فريـدي - دايـي خود - قرائت قرآن كريم را فرامي گرفت . بعد از پايان دورة ابتدايي ، به مدرسة راهنمايـي آذرآبادگـان(سابق) و پس از آن به هنرستـان طالقانـي(فعلي) تبريز رفت و به تحصيل ادامـه داد . در اين دوره علاقة زيـادي به فوتبــال در او پيدا شد .
حسين پاكي خطيبي ,برادرشهيد : علي پرتوي: درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان آذربايجان شرقي , بازدید : 234 [ 1392/04/20 ] [ 1392/04/20 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |