فرهنگی هنری اجتماعی
فرهنگی هنری اجتماعی
قالب وبلاگ
ارتباط با مدیر
نظر سنجی
چه موضوعاتی مورد پسند شما هست ؟
جستجو

تبلیغات

سال 1339 در خانواده مستضعف و مذهبي در شازند به دنيا آمد. بنا به گفته دايه و مادر شهيد و ساير آشنايان از دوران کودکي مؤمن بود. در هفت سالگي پا به دبستان گذاشت . از نه سالگي بنابه توصيه پدر و مادر و علاقه خودش به مسجد مي رفت , در اين زمان با قرآن آشنا شد و در جلسات قرائت قرآن شرکت مي کرد. در کلاس چهارم ابتدايي به علت استعداد زياد و علاقه شديدي که به قرآن و روحانيّت داشتاز سوي مسجد محل مورد تشويق قرار گرفت و يک جلد کلام الله مجيد به او هديه کردند .
در همان سال ها بود که به مدرسه فيضيه قم دعوت شد و در جلسات مذهبي شرکت مي نمود و اوقات فراغت را ورزش مي کرد. بعد از پايان دوره ابتدايي در مدرسه نظامي عروضي کارخانه قند اراک دوره تحصيلات متوسطه را ادامه داد. در اين مدت هم هيچ گاه از فراگرفتن قرآن و رفتن به جلسات مذهبي کوتاهي نمي کرد .در نوجواني تابستان به کارگري مشغول مي شد و هزينه تحصيل خود را تامين مي کرد . براي ادامه تحصيل و گرفتن ديپلم به اراک رفت .اوضمن تحصيل به مطالعه مشغول بود و با مسايل سياسي روز آشنا شد. علاقه زيادي نيز به مطالعه داشت و با تغيير و تحولات جهان آشنا شد .او در مدت تحصيل در اراک در يک اطاق کوچک وبدون امکانات با يکي از نيروهاي سپاه به نام رضا آستانه هم اطاقي بود .
هميشه در فاميل نمونه بارز از نظر اخلاقي بود و براي پدر و مادرش و برادران و خواهران خود و همه بستگان احترام خاصي مي گذاشت به طوري که همه او را دوست داشتند و اگر مي خواستند مثالي از تربيت و ادب بزنند ,سياوش را نام مي بردند.
اوقات فراغت را حتي تا پاسي از شب به خواندن قرآن مي پرداخت .او ضمن مطالعه ي نهج البلاغه و کتاب هاي شهيد استاد مطهري به خواهران و برادران و دوستانش توصيه مي کرد ,اين کتاب ها را زياد بخوانند .
نزديک شهادتش در گيلان غرب به برادران بسيجي و سپاهي آموزش کتاب هاي شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي و استاد مطهري را مي داد.
تقيد خاصي به روزه و نماز و انجام فرايض ديگر داشت, در هنگام نماز انگار از اين دنيا جدا مي شد . بيشتر اوقات روزه بود و تا نماز مغرب و عشاء را نمي خواند هيچ وقت افطار نمي کرد . افطار او خيلي ساده بود, اغلب با نان و پنير و چاي افطارش را باز مي کرد . هميشه با خواندن نماز شب با خداي خود راز و نياز مي کرد.
در اوج شکل گيري انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) او يکي از محرکين امواج خروشان مردم مسلمان شازند به شمار مي رفت .بنابه گفته يکي از نيروهاي نظامي شاه؛ اسم او در ليست افرادي بود که به علّت فعاليت هاي مخفيانه در زمان رژيم طاغوت با آن خفقان شديد زير نظر بودندو براي دستگير کردنش اقدامات زيادي انجام شده بود.
تا آن جا که توانايي داشت مردم مسلمان را بر عليه ظلم و کفر وبه قيام بر عليه طاغوت و طاغوتيان فرا مي خواند .
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بلافاصله در کميته انقلاب اسلامي(سابق)درشازند مشغول فعاليت شد . بعد از مدتي به جهاد سازندگي رفت و بعد از آن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اراک شد.
او راه مستقيم را فقط راه و خط امام مي دانستو در وصيت نامه اش نيز آورده است :زمان ,زمان حسين است و بايد به نداي هل من ناصر ينصرني امام جواب داد . براي روحانيت مبارز و دلسوز انقلاب و خون شهداي انقلاب ارزش زيادي بود. از جمله مسايل و چيزهايي که زياد او را رنج مي داد از بين رفتن حق مستضعفين بود و دوست داشت حقيقت در همه ابعادش پياده شود . دشمن سرسخت ظالمين و طرفدار واقعي محرومين بود. با ظالمين با خشم انقلابي و با محرومين با نهايت عطوفت و مهرباني رفتار مي کرد .
قبل از رفتن به جبهه زياد به مسئله جنگ توجه مي کرد و مي گفت اگر ما بتوانيم انشاءالله به رهبري امام خميني و ياري مردم بيدار و شهيد پرور ايران توطئه امپرياليسم راکه خطر بزرگي براي اسلام است شکست دهيم ضربه شديدي به امريکاي جهان خوار و ابرقدرتهاي ديگر وارد نموده ايم ؛تا مي توانيم بايد جبهه ها را تقويت کنيم . در سفارش و وصيتي که براي سومين بار که به جبهه مي رفت اين آرزو را داشت که هرچه زودتر به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
او پس از سالها مبارزه با طاغوت ودشمنان داخلي و خارجي در سوم آذر 1360درعمليات مطلع الفجر به شهادت رسيد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد

 




وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
الذين آمنو و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله با اموالهم و انفسهم. اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون.
به آنان که ايمان آوردند و از وطن (شهر خود) هجرت گزيدن و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند, آنها را نزد خدا مقام بلندي است و آنان رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. قرآن کريم
با درود فراوان به رهبر کبير انقلاب و امّت شهيد پرور ايران. درود به شما پدران و مادراني که با پيروي از امام امت و ياران باوفاي او مخصوصاً روحانيّت مبارز, او را ياري مي دهيد. درود بر شما پدران و مادران که علي اکبرهاي بسياري را روانه ميدان کرديد. درود بر شما مسلمانان که به نداي (هل من ناصر ينصرني) حسين زمان خميني کبير لبيک گفتيد و در صحنه آزمايش موفق هستيد, آزمايشي که خداوند براي بندگان خود گذاشته است. همان طور که خداوند مي گويد:
ام حسبتم ان تدخلوا الجنه ولما يعلم الله الذين جاهدوا منکم و يعلم المابرين.
گمان مي کنيد در بهشت داخل خواهيد بدون آن که خدا امتحان کند و آنان که جهاد در راه دين کرده و آن ها که در سختي ها صبر و مقاومت کنند مقامشان را بر عالمي معلوم گرداند. قرآن کريم سوره آل عمران
به ياد بياوريد زماني که جريان شهادت حسين (ع) را مي شنيديد و با خود مي گفتيد: اي کاش ما بوديم و در رکاب حسين (ع) با يزيديان مي جنگيديم و او را ياري مي کرديم و هرگز ياري و جهاد در راه او را ترک نمي کرديم ؟ جان مي داديم و حالا همان زمان و آزمايش و امتحان براي شما پيش آمده است. زمان حسين زمان خميني کبير وفرمايش خداوند در قرآن کريم که مي فرمايد: لقد کنتم تمترون الموت من قبل ان تلقوه فقدر ايتموه و انتم تنظرون.
شمائيد که با کمال شوق آرزوي کشته شدن در راه دين مي کرديد ,پس از آن که دستور جهاد براي شما (مسلمين) بيايد پس چگونه امروز که به جهاد مأمور شديد سخت از مرگ نگران مي شويد . آل عمران 142
شکر خدا مي کنم که قدري مهلتم داد تا اسلام واقعي را بشناسم و در خاموشي وجهل از دنيا نروم. انقلاب اسلامي باعث شد من از لاک خود بيرون آيم و دور و برم را بنگرم و به زندگي از ديد ديگري نگاه کنم.
امام کاري بس عظيم کرده ,وي باعث شد دنيا از خواب بيدار شود و انسانيّت را دوباره ياد آورد . من از زماني توانستم به راه واقعي اسلام بيايم که پا به سپاه پاسداران نهادم وموفق شدم از وجود عرفاني سپاه استفاده کنم. بهتر به مکتبم آشنا بشوم تا آن جا که خونم را نثار اين مکتب کنم و من قلبم روشن است که اسلام پيروز است. مرا از شهادت باکي نيست . شهادت نقطه اوج و آرزوي مسلمين است .شهادت قله رفيع انسانيّت است ما به آغوش شهادت مي رويم و به سويش پرواز مي کنيم.
چند جمله اي با تو پدر و مادر صحبت مي کنم.
پدرجان درود بر تو که چون ابراهيم فرزند خويش را به فرمان خداي بزرگ به قربانگاه فرستادي. بدان و آگاه باش که اسماعيلت هرگز از فرمان باريتعالي سرباز نمي زند و مرگ در راه خدا را جز سعادت نمي دانم و زندگي را جز جهاد در راه عقيده درست نمي دانم و شهادت را جز بهترين نعمت هاي خداوندي نمي دانم.
شما بايد در اين برهه از زمان براي فرزندتان آرزوي پيوستن به علي اکبر حسين (ع) را داشته باشد و بر خود بباليد که امانت را به خدا برگردانيد.
پدرجان اميدوارم که بي تابي نکنيد که اين کار از اجر شما مي کاهد .انسان براي گذراندن امتحان در اين جهان آفريده شده و تمام کارها و مسائل براي امتحان است و فرزند دار شدن جزئي از اين امتحان مي باشد. فرزند امانتي است پيش شما از طرف خداوند که در موقع لزوم آن را بايد پس دهيد وانگهي اين مرحله براي همه مي باشد. انالله و انا اليه راجعون , پس چه خوب است در راه خدا از اين مرحله بگذرد. پدرجان تو براي من زحمت بسيار کشيدي و به من اسلام آموختي و من جز زحمت و اذيّت براي تو کاري نکردم اميدوارم که مرا ببخشي.
مادرجان سلام بر تو که بالاخره بر احساس مادرانه ات پيروز شدي و فرزندت را روانه ميدان نبرد با کفار کردي .من به وجود تو افتخار مي کنم که مادري از سلاله فاطمه زهرا هستي .حال وقت آن رسيده که رسالت زينب را از خود نشان دهي .گريه نکن ,بخند وخوشحال باش و با خنده خود مشتي بر دهان ياوه گويان بزن .مادرم فداي قلب تو.مادرجان درسي آموختم که پاي خود را جاي پاي ياران حسين بن علي (ع) گزارده ام, مادرجان مرا حلال کن.
اي مادر نکن گريه من اکنون بسي شادم
نمردم زنده مي باشم
در رنج تو در يادم
همانا شير پاک تو
جا نباز پرورده
که جان خويش را من در ره قرآن ز کف دادم
گر پرتاب موشک ها بسوزاند تن ما را
با هم دست بيعت را جدا نسازيم ز روح الله
اگر خمپاره دشمن ما زد تن ما را
نخواهيم دست بيعت جدا سازيم ز روح الله
اگر نارنجک دشمن جدا سازد سر ما را
نخواهيم دست بيعت را جدا سازيم ز روح الله.

 

اگر تانک هاي بعثي ها رود از روي بدن هامان
اگر ميگ هاي بعثي ها خراب سازد مساجد را
نخواهيم دست بيعت را جدا سازيم ز روح الله
پدر ومادر هرگز به من ناکام نگوييد زيرا کامي شيرين تر از شهادت نيست. خدا مي داند که شهادت هزار مرتبه بهتر است از داماد شدن . شهادت يک تولدي است براي زندگي جاودانه و اي کاش جان ها داشتيم و بارها براي اسلام مي داديم.
برادران عزيزم هوشيار باشيد و غير اسلام و قرآن به چيزي ديگر فکر نکنيد هرچه خبر و صلاح انسان است در اين کتاب است و شما نيز سعي کنيد که راه خدا را ترويج نمائيد و در اين را از بذل جان و مال خويش دريغ نفرمائيد .
پيوسته در راه اعتلاي اسلام عزيز کوشا و تمامي فرامين امام را به جان و دل پذيرا باشيد .
زمان حسين است و ايام عاشورا و بدانيد هيچ خطي جز خط امام مستقيم و حق نيست و به گفته اين منافقين پاسخي کوبنده بدهيد چون کافر هستند.
اي خواهران ,زينب گونه پيام شهيدان راه خدا را به گوش جهانيان برسانيد و زينب گونه به ادامه راه شهيدان ادامه دهيد و زينب وار با ناملايمات دست و پنجه نرم کنيد . تو اي خواهر حجاب و عفت و پاکدامني را بيش از هرچيز مورد اهميّت قرار بده چون حجاب تو مشت محکمي به دهن يزيديان است . تو از زير حجاب خود استعمار را مي بيني ولي استعمار تو را نمي بيند و ديگر به هر صورت به اين انقلاب کمک کنيد و حرف امام را به جان بخريد.
در خاتمه از شما خانواده عزيز تقاضا دارم براي من گريه و زاري نکنيد زيرا دشمن خوشحال مي شود ـ در خاتمه چند جمله ديگر مي گويم.... اگر کفن نصيبم شد روي کفنم آرم سپاه را نصب بکنيد اگر صورت و جنازه ام ـ متلاشي نبود چشمانم را باز بگذاريد تا کور دلان و منافقان بدانند که کورکورانه به اين راه نرفته ام و دستانم را باز بگذاريد تا دنيا طلبان و مال دوستان بدانند که چيزي از مال دنيا با خود نبردم.
درود بر خميني کبير و امّت شهيد پرور ايران .
برقرار باد پرچم خونين اسلام .
نابود باد کفر جهاني به سرکردگي امريکاي جنايتکار.
والسلام سياوش مهدي اميري 20/1/1360 دار بلوط

وصيت نامه خصوصي:
مقدار 40 تومان به حاج براتعلي سرسختي بدهکار هستم. مقداري از وام به سپاه بدهکار هستم ,بدهيد. مقدار سه ماه روزه بدهکارم برايم بگيريد يا بدهيد بگيرند مقدار دو سال نماز بدهکارم برايم بخوانيد يا بدهيد بخوانند. مقداري پول که در بانک دارم به هر صورت که خود مي دانيد, خرج کنيد چون آن را براي ازدواج جمع کرده بودم. سياوش مهدي اميري

 

 




خاطرات
برادر شهيد:
شهادتش روحيه خانواده ما را عوض کرد . راهي که سياوش براي ما زنده کرد چنان در روحيه ما تغيير ايجاد کرد که فعاليت ما ده چندان شد و تمام بستگانش را تکان عجيبي داد .حتي مردم شازند را از خواب بيدار کرد و مي توان گفت نهايت حرکت به وسيله برادر شهيد سياوش اميري و شهادت او در شازند ايجاد شد.
پيام شهيد براي ملّت اين بود که در درجه اول جبهه ها را تقويت کنيد و از فرمان امام خميني سرپيچي نکنيد و تا مي توانيد پشت جبهه ها را هم تقويت کنيد و مردم مسلمان را ناراضي نکنيد.
پشتيبان ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران باشيد و دولت اسلامي ايران را تا سر حد جان حمايت کنيد .
پيامش به مسئولين اين بود که از خواسته هاي بر حق و اسلامي ملت دفاع کنيد و سعي کنيد ملت را در همه ابعاد و جريانات انقلاب آگاه کنيد تا ديد درستي به انقلاب داشته باشند تا بتوانند دولت و ملت با کمک هم اسلام را در همه ابعادش به خواست خداوند در جهان پياده کنند.

 

خسرو اسدپور:
توفيق آشنايي و هم خدمتي يا همرزمي با اين سردار مکتبي و دلاور اسلام را داشتم. شخصيت و ارزش افراد به نوع افکار و اعمالشان است نه به زيبايي و اندام آنها ولي انصافاً اين برادر ارزشمند چهره و اندام بسيارزيبا و رشيدي داشت . مهم تر اين که ايشان افکار بسيار راسخ به معارف اسلامي و انقلابي و از علاقمندان و عاشقان واقعي حضرت امام بودند.
بنده در مأموريت کردستان در سال 1359 حضور داشتم. در يک عمليات آموزشي, رزمي و پاکسازي مناطقي از ارتفاعات قله آربابا (مشرف به شهر بانه به سمت مرز عراق) با همرزمان ديگر به صورت دشت باني حرکت مي کرديم که همه مسير کوهستان و صعود به ارتفاعات بود .منطقه کردستان معمولاً پوشيده از درختان جنگلي مثل گلابي ـ انجير ـ گردو ـ انگور و غيره بود که توسط اهالي منطقه کاشته شده بود. لازم به ذکر است که ما در فصل تابستان (اواخر تابستان) در اين عمليات شرکت کرده بوديم و فصل ميوه هاي انگور ـ گلابي و انجير بود. به ما گفته شده بود اين باغ ها از آن فئودال هاي منطقه است که با ما مي جنگند. و از طرفي ما از ساعت 5 صبح تا ساعت حدود سه بعدازظهر در اوايل تابستان پياده روي کرده بوديم. همه بسيار خسته بوديم و گرسنه و تشنه.
مربيان آموزشي نيز آموزش استتار زير درختان ميوه هاي مذکور را در نظر گرفته بودند. يکي از برادران از مسئول مربوطه سؤال کردند که آيا مجاز به خوردن ميوه ها هستيم؟ ايشان مجوز خوردن ميوه ها را به ما دادند.
با توجه به اين که در محل استراحتگاه کمي درد دل و صحبت از چگونگي مأموريت را داشتيم متوجه شديم که ايشان با آن حال خسته و تشنگي از آن ميوه ها استفاده نکردند . بنده از ميوه ها استفاده کرده بودم و در باطن خود خيلي احساس شرمندگي مي کرد م و به روحيه و اراده ايشان قبطه مي خوردم.
بين دوستان به عنوان مکتبي معروف شده بود. وقتي دوستان بنا داشتند از ايشان ياد کنند مي گفتند مکتبي و در حين درگيري ها و محاصره هايي که در ستون بانه ـ سردشت داشتيم, شهيد اميري از اين که دشمن مرتب ما را زير آتش سنگين و محاصره داشت بسيار ناراحت بودند. در مرحله اول پاکسازي با ياد خدا يک گلوله آرپي جي شليک کردم به سمت سنگرهاي دشمن از عنايت خدا موشک آر.پي.جي به داخل سنگر دشمن اصابت کرد و چند نفر از آنان هلاک شدند .

شهيد اميري مي گفت وقتي رسيدم بالاي سر برادر شهيد غلامرضا فريدي که لحظه هاي آخر عمر خود را مي گذراند از من درخواست آب کرد , من هم آب نداشتم لذا زبانم را در دهان اين شهيد گذاشتم تا متوجه تشنگي من شود.

مادر طول جنگ به ياري خدا اعتقاد داشتيم و به مصداق آيه ي شريف :و ما رميت اذرميت ولاکن الله رما ؛مي دانستيم که گلوله هاي مارا خدا به هدف مي زند.او مي گفت:درست است که تير را تو شليک کردي ولي اين خداست که آن را به هدف زده.

در عمليات مطلع الفجر (فتح قله شياکوه) مي گفتند: بچه ها از اين که ما شهيد و مجروح داده ايم ناراحت نباشيد چون من به غير از آنهايي که با آر.پي.جي و نارنجک تفنگي زده اييم حدود 80 نفر از نييروهاي دشمن را خودم شمردم که کشته شدند .
قله شياکوه يکي از قله هاي استراتژيکي است که دشمن به هيچ وجه حاضر به از دست دادن آن نبود و بسيار مقاومت مي کرد . براي باز پس گيري آن بارها اقدام به پاتک کرد و در اين راه کشته هاي زيادي را متحمل شد .رزمندگان اعزامي اراک و فاتح قله شياکوه حماسه ها و مقاومت هاي جانانه اي را از خود به يادگار گذاشتند.

 

نعمت الله باکري :
از ابتداي پيدايش و جرقه انقلاب قبل از اين که تظاهرات خياباني شروع شود ايشان با سن کمي که داشتند در مبارزات انقلابي حضوري فعال وتاثير گذار داشت. اخلاق پسنديده و نجيبي که در زمان قبل از انقلاب ازخود به يادگار گذاشت سرمشق و تکيه کلام اکثر دوستان است.
براي هر دقيقه زندگي برنامه ريزي داشت و هميشه تأکيد بر اين داشت که جوانان و نونهالان را بايد جوري تربيت کرد که گول ضد انقلاب را نخورند .
تحليل هاي بسيار جالب و ارزنده اي داشت در رابطه با انقلاب. از خصوصيات بارز ايشان پشت کار و دلگرمي و شجاعت بود. در هيچ کاري هرچند مشکل بود در راه رسيدن به اهداف جمهوري اسلامي احساس خستگي و نااميدي نمي کرد و در تأسيس جهاد و کميته و حزب جمهوري اسلامي در شهرستان شازند نقش عمده و به سزايي داشت. اوقات بيکاري خود را با مطالعه کتاب هاي استاد مطهري و شهيد بهشتي مي گذراند .
براي تداوم اندوخته هاي خود کلاس هاي پر محتوايي در شهرستان داير کرده بود که خود بنده شاهد بودم .
در مناطق جنگي وعملياتي مثل شياکو و اسلام آباد شناخت دکتر بهشتي را تدريس مي نمود .رزمندگاني که عمليات شياکو شرکت داشتند با شوق و علاقه خاصي در اين کلاس شرکت مي کردند.
قبل از عمليات شياکو شناسايي منطقه را به اتفاق برادر تاجيک که ايشان هم شهيد شدند و حمزه فرمانده نيروهاي ذوالفقار شروع کردند. در بين نيروهاي گردان تنها اسمي که به عنوان مسئول برده مي شد , سياوش بود که در عمليات قبلي از خود شجاعت نشان داده بود.
پيش از اين که عمليات شروع شود ,سياوش تمام شبانه روز در فعاليت و آمادگي نيروها و تهيه تجهيزات و سازماندهي مشغول بود.
مدتي از شب را که در يک چادر بوديم به دعا و مناجات و نماز شب مي گذراند و لحظه اي از خدا غافل نمي شد. هميشه زير لب ذکر مي گفت ؛ بسيار ساده پوش بود وهميشه ساده ترين غذاها را مي خورد.
وقتي که روز قبل از عمليات کارها آماده شد و پس ازچهار الي پنج شب کار روي نقشه به اتفاق فرماندهان تيپ ذوالفقار که بنابود عمليات را مشترک شروع کنند بالاخره بعد از سخنراني در يک تفسير براي کل گردان گفتند که امشب عمليات مي باشد و کليه نيروهاي طبق سازماندهي آماده بشوند و خود ايشان به اتفاق يک گروهان سخت ترين و مشکل ترين قسمت شياکو را که احتمال مي داد که عمليات از اين نقطه ضرب بخورد قبول کرد.
حدود چهار يا پنج ساعت به سمت عراقي ها پياده روي و به دامنه کوه رسيديم. پس از دور زدن کامل به پاي تپه شياکو رسيديم ؛ابتدا از بالا سر و صدا و تيراندازي ها از طرف دشمن شروع شد و پاي دامنه کوه نيز شهيد سياوش صحبت هايي در رابطه با نزديکي به خدا و ثواب جهاد و چگونگي جنگ هاي صدر اسلام براي گران کردند. در بين راه هر کدام از نيروها خسته مي شدند و يا توان حمل کوله و صلاح را نداشتند ايشان و برادر شهيد ده کهنه اي تمام وسايل و صلاح ها را مي بردند و هميشه و بين راه روحيه به بچه ها مي دادند.
به پاي سنگر دشمن که رسيديم با بي سيم با گروهان هاي ديگر نيز تماس گرفت و درگير شدن با دشمن را اطلاع داد و سپس تعداد پنج نفر از آر.پي.جي زن ها را خواست و خود نيز آر.پي.جي به دست گرفت و سنگرهايي را که مدنظرش بود, هدف قرار داد و عمليات را شروع نمود .
پس از چند دقيقه آتش شديدي از طرف دشمن ريخته شد که ايشان پيشاپيش همه و با شجاعت عجيبي حرکت مي کردند و پس از درگيري نيم ساعته اولين کسي که به نوک قله رسيد ايشان بود که با بي سيم هاي ديگر تماس گرفت و بقيه نيز به نوک قله رسيدند. حدود هفت شبانه روزي که در نوک قله مستقر بوديم با توجه به تلفات و نبودن غذا و آب و مهمات ايشان از روحيه بسيار عالي برخوردار بود و هميشه به بچه ها روحيه مي داد .
دشمن ر هفت ضد حمله کرد که خود من شاهد اين قضيه بودم ,اولين نفري که از صلاح ها استفاده مي کرد و با دشمن درگير مي شد ايشان بود ,به صورتي که بسياري از آنها را از فاصله چهار و پنج متري مي زدند و قمقمه آب و غذايي که دشمن داشت مي گرفت و براي بچه ها مي آورد.
آب به قدري کم بود که اکثر بچه ها به حالت ضعف افتاده بودند که ايشان دستور داد که چاله بکنيد و پلاستيک روي آن گذاشت و پس از آن که عرق کرد زبان به آن بزنيد تا رفع عطش شود ايثار و بزرگواري ايشان به قدري بود که قابل توصيف نيست.
موقعي که يک مقدار آب از دشمن مي گرفت خودش نمي خورد و آن را تقسيم مي کرد. چندين بار شاهد بودم که سرش سياهي رفته و به زمين افتاد ولي وقتي با دهن خشک بلند مي شد, براي بچه ها از صحراي کربلا و مصيبت امام حسين صحبت مي کرد و به آنها روحيه مي داد.
روز اربعين بود که اول صبح ايشان به تمام سنگرها سر زدند و همه وقتي شهيد سياوش را مي ديدند روحيه مي گرفتند .
در حال استراحت بود ؛به ايشان گفتند که دشمن به تپه هاي اطراف حمله کرده و بسياري از بچه ها از بين رفته اند و امکان سقوط تپه مي رود . ايشان بالافاصله بلند شد و نشست؛ از فرط خستگي چشم هايش باز نمي شد. بنده گفتم شما بخوابيد تا من بروم قبول نکردند و هرچه اصرار کردم تأثيري نبخشيد و ايشان دوباره بلند شدند و گفتند من مي روم کمک بچه هاي تپه بغلي دوباره من گفتم شما خسته ايد بنشينيد من به اتفاق چند نفر با مهمات مي رويم قبول نکرد و خودش راهي شد . من ده نفر از بچه ها را خبر کردم و مهمات برداشتيم و همراه ايشان رفتيم.
در بين راه اصرار کردند که من برگردم من قبول نکردم و بالاخره به تپه حسن و حسين رسيديم . تيربار ژ-3 را برداشت و پس از درگيري تن به تن در يک بلندي مستقر شديم و دشمن پراکنده شد و صلاح هايي که گرفته بود به من و دو سه نفر از بچه ها داد و ما را راهي مقر فرماندهي کرد که ما باز قبول نکرديم بالاخره اصرار زياد که حتماً شما آن جا باشيد که از آن قسمت حمله نشود.
ايشان به اتفاق چهار نفر از بچه ها در تپه مستقر شدند . نزديک هاي ظهر بود که بي سيم مرا خواست ,وقتي رفتم ,گفت: اميري زخمي شده زود بيا .من به اتفاق چند نفر از بچه ها سريع خود را به آن جا رسانديم ,ايشان زخمي شده بود و از ناحيه سر به ايشان اصابت کرده بود .برانکارد هم نداشتيم با بي سيم پايين تپه تماس گرفتيم و نتيجه را گفتم و آنها گفتند زود بفرستيد پايين تا مداوا شود و بعد از اين که در پتو گذاشتيم و صدمتري رفتند بچه ها برگشتند و گفتند سياوش شهيد شد. وقتي رفتم بالاي سر ايشان ديدم شهيد شده .

برادر شهيد:
بعد از پايان دوره سيکل براي ادامه تحصيل و گرفتن ديپلم در دبيرستان دکتر شريعتي به اراک آمد ومشغول تحصيل شد.
در اراک ضمن تحصيل به مطالعه مشغول بود و با مسايل سياسي روز آشنا .
علاقه زيادي نيز به مطالعه داشت هم چنين با تغيير و تحولات جهان آشنا بود و در ضمن در مدت تحصيل در اراک در يک اطاق محقر و تاريک با يکي از برادران که هم اکنون در سپاه پاسداران اراک که به نام رضا آستانه هم اطاقي بود .
سياوش هميشه در فاميل نمونه بارز از نظر اخلاقي بود و براي پدر و مادرش و برادران و خواهران خود و همه بستگان احترام خاصي قائل بود.
به طوري که فاميل ها هميشه او را دوست داشتند. اگر مي خواستند مثالي از تربيت و ادب بزنند ,سياوش هميشه الگو بود.
از لحاظ حسن خلق و تقوي در ميان دوستان و بستگان نمونه بود و پيوسته مورد توجه پدر و مادر و خواهران و برادران و دوستان و آموزگاران در مدرسه بود . در همان کودکي عشق خويش را به خدا و فرايض ديني نظير نماز و روزه و نکات اسلامي در ميان خانواده نشان مي داد.
بيشتر اوقات را حتي تا پاسي از شب به خواندن قرآن مي پرداخت . نهج البلاغه و کتاب هاي شهيد استاد مطهري مخواند و به خواهران و برادران و دوستانش توصيه مي کرد , کتاب هاي استاد مطهري را زياد بخوانند .
قبل از شهادتش در گيلانغرب به برادرهاي بسيجي و سپاهي شناخت شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي و استاد مطهري را درس مي داد.
طرز برخورد ش با خانواده و نزديکان آن قدر خوب و مودبانه بود که هميشه از نظر اخلاقي و تقوي و ايمان ميان دوستان و آشنايان نمونه بود و مخصوصاً رابطه ايي را از طريق روزه و نماز و انجام فرايض ديگر با خدا داشت, واقعاً از روي نيت و خلوص نيت بود . در هنگام نماز واقعاً فقط مي خواستي او را نگاه کني که چطور غرق در نماز است و اکثر روزها هم روزه بود و تا نماز مغرب و عشا را نمي خواند هيچ وقت افطار نمي کرد . افطار او هم خيلي ساده بود اغلب نان و پنير و چاي بود که افطارش را باز مي کرد و هميشه با خواندن نماز شب با خداي خود راز و نياز مي کرد.
در اوج شکل گيري انقلاب اسلامي به رهبري قائد اعظم امام خميني ,يکي از محرکين امواج خروشان مردم مسلمان شازند به شمار مي رفت و حتي بارها نيز از طرف ساواک مورد تعقيب قرار گرفت.
بنابه گفته يکي از گاردي ها اسم او در فهرست افرادي بود که به علت فعاليت هاي مخفيانه در زمان رژيم طاغوت با آن خفقان شديد, زير نظر بودند .
تا آن جا که توانايي داشت مردم مسلمان را بر عليه ظلم و کفر و قيام بر عليه طاغوت و طاغوتيان فرا مي خواند .
در تظاهرات و فعاليت هاي ضد رژيم (طاغوت) شرکت مي کرد . نهايت علاقه و احترام به امام خميني و روحانيت مبارز ابراز مي داشت و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بلافاصله در کميته شازند مشغول به فعاليت شد . بعد از مدتي به جهاد سازندگي شازند رفت و بعد از آن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اراک شد.
راه مستقيم را فقط راه و خط امام مي دانست و بنابه گفته شهيد در وصيت نامه اش زمان, زمان حسين است و بايد به نداي هل من ناصر ينصرني امام جواب داد. براي روحانيت مبارز و دلسوز انقلاب و خون شهداي انقلاب ارزش بيش از حد قائل بود.
به اين خاطر سپاه را انتخاب کرد که به گفته خودش :از زماني که پا به سپاه گذاشتم حقيقت اسلام را عميق تر و روشن تر درک نمودم.
به اين خاطر به جبهه رفته بود که به قول خودش که مي گفت :دانستم حق و باطل و اسلام و کفر در مقابل هم قرار گرفته اند و اسلام احتياج به ايثار و خون دارد و شهيد سياوش اين مسئله را عميقاً درک کرده بود و آگاهانه در اين راه قدم برداشت.
از مسايل و چيزهايي که زياد او را رنج مي داد از بين رفتن حق مستضعفين بود و دوست داشت حقيقت در همه ابعادش پياده شود .
دشمن سرسخت ظالمين و طرفدار واقعي محرومين بود. يعني با ظالمين با خشمي انقلابي و با محرومين با نهايت عطوفت و مهرباني رفتار مي کرد .
هميشه تاکيد مي کرد بايد اسلام واقعي که خط امام است, پياده شود تا در سايه آن همه انسان ها بتوانند به سعادت و کمال در هر دو جهان برسند ,چه در دنيا وچه در جهان آخرت .
نگران رشد منافقين و گروهک هاي منحرف ديگر بود ؛مي گفت اين قدر امام آنها را نصيحت مي کنند و اين همه کتاب هاي مذهبي براي روشن شدن آنها هست اما از کارها و سخنان انحرافي دست بر نمي دا رند و کورکورانه از آمريکا وشوروي اطاعت مي کنند.
قبل از رفتن به جبهه هم زياد به مسئله جنگ توجه مي کرد و مي گفت اگر ما بتوانيم انشاءالله و به رهبري امام خميني و امت بيدار و شهيد پرور ايران توطئه امپرياليسم را در لباس صدام که خطر بزرگي براي اسلام است, شکست دهيم ضربه شديدي به آمريکاي جهان خوار و ابرقدرتهاي ديگر وارد نموده ايم؛ تا مي توانيم بايد جبهه ها را تقويت کنيم .
در سفارش و وصيتي که براي سومين بار که به جبهه مي رفت؛ اين آرزو را داشت که هرچه زودتر به درجه رفيع شهادت نايل آيد.
توسط برادران سپاه پاسداران اراک از شهادت ايشان مطلع شديم و هيچ گونه ناراحتي پيدا نکرديم و فقط افسوس ما در اين بود که يکي از ياران دلسوز و صديق امام از دست ما رفت.
پيام شهيد براي ملت اين است که در درجه اول جبهه ها ي مقابله با زورگويان را تقويت کنيد و از فرمان رهبر انقلاب سرپيچي نکنيد .
پشتيبان ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران باشيد و دولت اسلامي ايران را تا سر حد جان حمايت کنيد .
پيامش به مسئولين اين بود که از خواسته هاي بر حق و اسلامي ملت دفاع کنيد و سعي کنيد ملت را در همه ابعاد و جريانات انقلاب آگاه کنيد تا ديد درستي به انقلاب داشته باشند تا بتوانند دولت و ملت با کمک هم اسلام را در همه ابعادش به خواست خداوند در جهان پياده کنند. 



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : مهدي اميري , سياوش ,
بازدید : 279
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

سال 1341 در خانواده اي روحاني در اراک چشم به جهان گشود. پدرش مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ ولي الله معين الاسلام سرپرستي مدرسه علميه سپهداري اراک بود . محمود در نزد پدر اولين جرقه هاي اخلاق و فضيلت و صداقت را مزمزه کرد.او تحصيلاتش را ادامه داد تا سالهاي 1356و 1357فرارسيد ,سالهاي مبارزه نفسگير با طاغوت وستم .
اين دوران همزمان بود با اوج گيري نهضت اسلامي و محمود نيز مانند ديگر شيفتگان راه الله فعالانه در مبارزات بر عليه رژيم طاغوت شرکت کرد. چند بار با مأمورين نظامي وانتظامي شاه درگير شد و هربار با کمک خدا و زيرکي و شجاعت بي نظير خود, از معرکه به سلامت گريخت.
ضمن حضور فعال در صحنه هاي مختلف انقلاب به مطالعه نيز مي پرداخت پس از پيروزي انقلاب همراه با دوستان شهيدش فضلعلي جباري، محمد صدر نور، مجيد ترکماني، محمود جقائي، و... اقدام به تاسيس وفعاليت در انجمن اسلامي دبيرستان محبان امام علي (ع) پرداختند. پس از اخذ ديپلم در سال 1359 جهت ادامه خدمت و پاسداري از آرمان هاي بلند انقلاب وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اراک شد.
مدتي در مرکز آموزشي سپاه در استان مرکزي دوره آموزشي ديد و بعد از آن در بخش عمليات سپاه به فعاليت پرداخت. مدتي بعد به همراهي جمعي از همرزمانش به کردستان رفت تا در مقابل ضد انقلاب که جنگ داخلي را در آنجا به راه انداخته بود بايستد.
پس از بازگشت از کردستان در روابط عمومي سپاه به فعاليت پرداخت و مسئوليت کتابخانه و نوارخانه را به عهده گرفت و با سخت کوشي خود باعث شد کتابخانه و نوار خانه را از نظر کمي و کيفي فعال گردد. در کنار اين فعاليت به تشکيل کلاس هاي اصول عقايد و آموزش قرآن جهت اعضاي نوجوان کتابخانه پرداخت و به اين ترتيب تعداد زيادي از اين برادران را از اين جهت آموزش داد. محمود براي تشويق بچه ها از پول خويش کتاب هاي زياد و نوارهاي مناسب با سنين آنان تهيه و به آنان اهدا مي کرد.
شهادت مجيد ترکماني در عمليات بستان در او تأثير عجيبي گذاشت و او را عاشق بي قرار جبهه نمود .اين بود که به عمليات سپاه آمد و در اکثر عمليات لشگر اسلام شرکت نمود. در عمليات «فتح المبين» مسئول دسته و در بيت المقدس فرمانده گروهان در عمليات محرم فرمانده گردان و در عمليات «والفجر مقدماتي» و «والفجر سه و چهار» معاون فرمانده گردان بود . دوستان و همرزمانش از رشادت ها و دلاوري هاي او خاطرات بسياري دارند.
شهيد محمود بر حفظ ارزش هاي متعالي انقلاب و حفظ خط صحيح انقلاب که همان خط ولايت فقيه و حزب الله است به شدت پاي مي فشرد و در اين رابطه هرگز حاضر به کوتاه آمدن در هيچ شرايط زماني و مکاني نبود.
اعتقاد راسخ او به دعا و نقش و تأثير آن در عمل انسان باعث شده بود علاوه بر مداومت خودش بر دعا ديگر ان را نيز تشويق به قرائت دعا وقرآن مي نمود. وقتي نوشته ها و يادداشت هاي او را مشاهده مي کنيم چنان از روح عرفاني و عاشقانه زيبايي برخوردار است که تمام وجود انسان را تحت تأثير افکار عميق خداييش قرار مي دهد.
اعمالش را در نهايت خلوص و به دور از ريا انجام مي داد تا جايي که کمتر کسي از يارانش از نماز شب خواندن او اطلاع داشت. به قرآن عشق مي ورزيد و از ميان آيات شريفه قرآن سوره انشقاق را بسيار تلاوت مي کرد.
يکي ديگر از خصوصيات محمود اين بود که ضمن پذيرش اصل لزوم تشکيلات از هر گونه تشکيلات محوري و تشکيلات زدگي متنفر بود و با اين روحيه, آن را نوعي شرک مي خواند و به همين دليل هم در مصاحبه اش در منطقه عملياتي والفجر اين را متذکر مي شود که واي بر شما اگر چيزي غير از خدا را اصل و پايه و هدف قرار دهيد ,حال هرچه که مي خواهد باشد. چه نام و چه مقام و چه سازمان . اسم اين عمل را جز شرک نتوان گذارد.
قريحه و استعداد او در سرودن اشعار از خصوصيت بارز ديگر اين شهيد بود که در زمينه هاي بسيار جالب با مضامين بسيار عالي سروده است.
او عاشق جهاد و شهادت بود و هم چون پرنده اي از ميداني به ميدان ديگر مي شتافت و شهادت را چون گمشده اي گرانقدر مي جست آن چنان که در اين نوشته اش مي گويد:
اکنون که اشتياق جهاد را در سراسر وجودم احساس نموده ام و آرزوي نوشيدن شهد شهادت و رسيدن به وصال يار را در ذره ذره وجودم احساس مي کنم ,روانه ميعادگاه مي گردم تا شايد بتوانم در اين راه که راه اولياء الله باشد جان خود را نثار نمايم ليکن از خداوند منان مي خواهم که بينشي به من عطا فرمايد که شهادت را بشناسم و با شناخت شهادت و رسيدن به آن بتوانيم چراغ نور افروز شهداء را فروزان تر گردانم .حال که در انتظار وصال, روانه ميعادگاه گرديده ام اميدوارم که خداوند نيز ترحمي بر اين بنده گناهکار خود بنمايد و ما را نيز به جمع رحمت گزيدگان بپزيرد. از حضرت حق تعالي مسئلت دارم که انشاءالله اين عشق دو طرفه گردد.
واقعاً عاشق لقاء الله بود وسرانجام در ظهرگاه جمعه بيست و هفت آذر 1362 پس از عمليات پيروزمندانه والفجر چهار به هنگام آماده شدن جهت اقامه نماز در حين گرفتن وضو در منطقه پنجوين مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و دعوت حق را لبيک گفت و مصداق اين حديث شريفه قدسيه قرار گرفت.
خداوند فرمود :اگرمن عاشق بنده اي شدم او را مي کشم.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد

 


 


وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اگر با کشته شدن من دين محمد (ص) زنده مي ماند پس اي شمشيرها مرا دريابيد. (سالار شهيدان امام حسين ع)
در پس هر آمدني رفتني هم نهفته است هر آن چه که در مزرعه دنيا مي کاريم در آخرت درو مي کنيم و خوشا به سعادت آن کساني که با توشه پر از دنيا به سوي خداوند مي روند. زندگي خوردن و خوابيدن نيست.
زندگي رفتن و جاري شدن است .زندگي آن وقتي معني پيدا مي کند که براي خدا در جهت خدا در کنار خدا و همراه با خدا باشد و در غير اين صورت اسم آن را زندگي نمي توان گذاشت. آن وقت است که انسان در دام رفاه پرستي و راحت طلبي و بالنتيجه بي خدايي مي افتد و تمام عمر خود را به هدر مي دهد.
من در اين مدت کوتاه عمرم دوست مي داشتم که خدايي زندگي کنم اما فکر نمي کنم در اين امر موفق شده باشم. به هرحال بار ديگر افتخار سربازي امام زمان (عج) و هم رکابي ياران امام خميني کبير را پيدا کرده ام و وصيتي مختصر در اين سرزمين خونين به امّت عزيز و پر توان ايران عاجزانه عرض مي نمايم.
امام گران قدر را مبادا تنها بگذاريد. دقيقاً گوش کنيد وبه فرمان امام باشيد که در اين زمان اسلام فرمانبري امر او را واجب گردانيده است. برادران اين را بدانيد که اگر در رأس امور ما، روحانيون، اين نشانه هاي خدا و سمبل هاي اسلام راستين حاکميت و نظارت و دخالت نداشته باشند در دراز مدت به بيراهه خواهيم رفت و ضد ارزش هاي مغاير با فرهنگ غني اسلام بر ما حاکم خواهد شد. ما بايد پيرو همان فقيه سنتي و اسلام در قالب فقاهت باشيم و گرنه به اسلام نرسيده ايم. برادران من، بياييد بيش از هر چيز ديگر تعهد و تسليم و پيروي جسمي و فکري و قلبي خود را براي اسلام و خط امام نگهداريد.
واي بر شما اگر چيزي غير از خدا را اصل و پايه و هدف قرار دهيد. حال آن چيز هرچه مي خواهد باشد چه نام و چه مقام و چه سازمان و انجمن و حزب و.... اسم اين عمل را جز شرک نمي توان گذارد . اگر جامعه ما بتواند ولايت و نظم ولايتي را هم چون خون در رگ خود جاري سازد توان ضربه زدن دشمن به حداقل ممکن خواهد رسيد.
اکنون که خداوند بر ما منت نهاده و انقلاب رهايي بخش و رهبري بي همتا و در نهايت تقوا را بر ما ارزاني داشته است, اين يقين را در رگ و پوست و قلب و فکر خود احساس مي کنم که انقلاب ما انشاءالله به انقلاب بقيه الله اعظم متصل خواهد شد و حلقه هاي اين اتصال را خون پر جوش شهدا تشکيل مي دهد.
ياران بشتابيد که خداي بزرگ سفره اي پهن و به وسعت تمامي جبهه ها گسترده و محبان و دوستداران خود را براي اين خوان نعمت فرا خوانده است. اين بنده حقير نيز در پي آن است که شايد بتواند و سعادت بيابد و لقمه شهادت را از اين سفره برگيرد. از خدا مي خواهم که مرگم را شهادت در راه خودش قرار دهد. انشاءالله...
سخني با تو مادرم، تو که براي من حکم وجودي را داشتي که هيچ گاه اين زبان عاجزم ياراي وصف کردن تو را نيافت. تو نزد خدا عزّت و عظمت داري. مادرم، اين دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است پس تو را به خدا به خاطر اين که از خدا عاجزانه خواستم که از زندان رهايم کند سرزنشم مکن. هرگز، هرگز، آزادي فرزندت را عزا مپندار هرگز.
و شما اي برادران و خواهران:
در ميان دو دعوت (دعوت نور و دعوت نار) قرار داريد .تو مختاري که به هريک مي خواهي لبيک گويي يا اندر حضيض ظلمت و گمراهي سقوط نمايي و يا به اوج نور عروج آغازي و شهادت نقطه اي است که تو خود نور خواهي شد. اما بدان که در راه نور سختي است و تو که رنج کشيدي به سوي نور بايد رفت. هرکدام را که مي خواهي برگزين اکنون من مشتاقانه و بي قرار در انتظار ديدار با برادران شهيدم هم چون ترکماني ها و ثامني ها و زراستو ندها و رضاي پاکپورها و جواد آمفري ها نشسته ام و اميدوارم که هرچه زودتر اين انتظار به سر آيد.
آنان که ره دوست گزيدند همه
در کوي شهادت آرميدند همه
معرکه عالم فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهيدند همه
در پايان در پيشگاه خدا عرض مي کنم که «اللهم اجعلني في زمره الشهداء...» الهي رضا برضاک.
تمامي شما را به خدا مي سپارم
برادر کوچکتان محمود معين الاسلام
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
به اميد پيروزي رزمندگان اسلام و زيارت کربلا

 


 

 

آثارباقي مانده ازشهيد
بلال عاشق
بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
بر بام مسجد عشق بلال عاشقي گفت
از آرزوي مر او، به باغ دل خون شکفت
گفتم مرا زين جنون، گويا که مجنون شوم
با خون خود جوش سرود، آن چه زبانش نگفت
بعدا چناني و بايد نمايي چنين
بعد قيامي ز جان بايد حسين به خون بخفت
با آب ديده هر شب، ياران وضو بسازيد
کاين آب پاک کوير خاک دلان
سجده گه دلداده زان تيغ لاله گون شد
گويا نما ز سحر به سر شما به سر آشفت


ققنوس سرگشته
دل نه گفتم رفته و بيچاره ام
ققنوس سرگشته ام آواره ام
ماهي افتاده در آب بيرون
چشم دلم پرشده از اشک خون
يا رب و يا رب کرم افزون نما
مرحمتي بر دل مجنون نما
يا رب و يا رب گنه آلوده ام را
ببخش و نظر بر دل زارم نما
عاشقي و درد فراقم ببين
گويمت امشب، تو کنارم نشين
جمله ياران همه مست جنون
بر در لطفت همه جمعند کنون
مست دعا، غرق مناجات تو
آمده نزدت همه سادات تو
دل شکنان ضجه زنان آمديم
پس تو بيا بين که چه سان آمديم
اين همه ما مثل همه دستان جلو
اين همه فرياد برآرند شنو

بسمه تعالي
آييم به ديدار خدا
من مي روم به شهر عشق ي
اران مرا همراه شويد
من مي روم به کوي درد
در شام من چون مه شويد
اي ياوران شور من
نورانيان نور من
مرهم خدا، درمان خدا
آريد و بر ناسور من
پروانه هاي خون نگار
ما را شدند چون از کنار
ياد آوريم زان نوگلان
گرديده بر کيوان سوار
ما را نشايد بي خودي
گويند ما را چون شدي
پيمان مگر بشکفته اي
ما را چنين همره بدي
آييد تا آوا زنيم
هيهات پيمان نشکنيم
آييد و با آوايتان
از هجرتان در شيونيم
اي سرخوشان مست وصال
اي محو و گم غرق جمال
ياران عاشق و شهيد
خوش رفته در راه کمال
نزد خدا از بهر دعا
خواهيد و تا گرديم رها
آري من و ياران را
داده ايم اين زمزمه

تقديم به مادر دردمندم
سلام اي مادرم اي مادر پا کم
من اين جا هر زماني دعا گوي تو هستم
بر آن گشتم که خود را از اين زندان تنگ دنيا رها سازم
که جسم را در ره دينم فدا سازم
چو اسماعيل سر بي ارزشم را هديه روح خدا سازم
من امروز از کنار تو رفتم به دامان خدا
تا که خود را از جدايي ها جدا سازم
مادرم مي دانم که از دوري من ديده ات گريان است اما
مخور اندوه، مکن شيوه، که محمودت به جز راه فلاح راهي نرفت
اگر شد کشته بر ميدان جنگ
مزن بر سر مکن شيون
جگر گوشه ات زير بار هيچ شاهي نرفت
حلالم کن حلالم کن حلالم کن

 

اليس الصبح بقريب
ليله القدر
صداي ناله مي آيد، صداي گريه مي آيد
نمي دانم کدام عاشق سري بر سجاده مي سايد
ز شوق لحظه ديدار مي لرزد
ز قهر و خشم آن محبوب مي ترسد
و ناراحت شدم چرا که به خوبي دريافتم با خدا و پيامبر و اولياء و شهداء بيگانه شده ايم و ارتباطمان را به واسطه غرورمان قطع نموده ايم. به همين دليل تصميم گرفتيم که شب را به دعا بگذرانيم نمي دانم درباره دعاي توسل اين شب چه بنويسم.... اصلاً حال اين شب قابل وصف کردن نيست محفل آن چنان شور و حالي داشت که من يقين کردم اگر بعد از اين دعا به عمليات مي رفتيم حتماً همه شهيد مي شدند. براي چند لحظه تمامي بدنم لرزيد و لرزيد تنها به اين گواهي داد که امام زمان (عج) در بين ما و کنار ماست و همين طور احساس کردم که مجيدم نيز آن جا است (مجيد شهيد)و....

خاطره تمام شدن فشنگ
ديشب از ساعت نه شب تا صبح حرکت کرديم و از پل کارون گذشته حدود 40 کيلومتر پيش رفتيم.
مسئله بسيار جالب اين بود که ما فشنگ نداشتيم و گردان نيز نتوانست مهمات ما را تأمين کند. ساعت 5 صبح با دشمن درگير شديم و گروهان ما به محاصره دشمن افتاد. به طور معجزه آسايي از محاصره رهايي يافتيم و اين در حالي بود که با شدت هرچه تمام تر زير رگبار گلوله هاي ضد هوايي و آر. پي. جي و خمپاره دشمن بوديم و خودمان مهمات براي مقاومت نداشتيم. به هر حال با به جا گذاشتن چندين شهيد و مجروح از جمله برادر عباس سجادي که به وسيله برادر رحيم صالحي از مرگ نجات يافت از محاصره دشمن فرار کرديم و بعدازظهر به مقر خود بازگشتيم. بارها و بارها هواپيماهاي دشمن ما را بمباران کرد.

يا مهدي يا مهدي
امشب پس از يک نماز پر شور و حال و دعاي توسل و نوحه و سينه زني در شهر آبادان راهپيمايي کرديم. و من مدام زير لب مي گفتم. يا مهدي، يا مهدي، يا مهدي

به ياد دو شهيد 21/6/1359
آن شب در آسمان افول دو ستاره پر نور را به چشم ديدم.
صبح گاهان که سر از بالين برگرفتم خورشيد را ديدم که چه درخشنده مي تابد. گويي که بر تنوري هيزمي افکنده اند. اشعه هاي خورشيد را ديدم که چه سرخ مي تابند گويي که بر زردي آنان خون جاري ساخته اند و آن دو اخگر خونين چه مشتاقانه نور مي افشاندند.
تاريخ را ديدم که نفس زنان از راه رسيد و دو قلب بر سينه او شتابان مي طپيدند و زمزمه طپش مي گفت که: شهيد قلب تاريخ است. درخت نونهال آزادي را ديدم که در بوستان اسلام چه پر نشاط مي روئيد و دشت خدا را که چه سرخ بود. تو گويي که بر آن بوستان دو چشمه جاري است و بر اين دشت دو لاله ؛ گيج و مبهوت سربلند کردم و پرسشگر بر آسمان نگريستم ,خواستم راز اين دگرگوني را بپرسم که صدايي گفت: حيرت مکن امشب دو جويبار به ديدار دريا رفته اند و دو ميهمان به ضيافت شهدا شتافه اند. گفت: دو شعاع خونين خورشيد حامل پيام دو شهيدند که بر تمامي سلول هاي برادران و خواهرانشان بتابند. گفت: طپش قلب تاريخ لبيک گفتن دعوت دوست را زمزمه مي کنند... گفت درخت تشنه آزادي له له زنان به ديدار دو جويبار خونبار رفته و با نوشيدن آنان سرمست و سيراب روئيدن آغازيد....
ناگاه آن راز از پرده برون افتاد و من ترنم دلنواز سرود شهادت را به گوش جان شنيدم. از چشمانم و نيز از چشمان برادرانم دو قطره اشک روئيد و ما بر زلال اشک نقش چهره کاظم و غلامرضا را به وضوح ديديم.
کاظم و غلامرضا ثامني برادر بودند در شوراي فرماندهي سپاه اراک خدمت مي کردند و به فيض شهادت نايل آمدند. يادشان گرامي و راهشان ماندگار.

قصه خون
بنشين برادرم. بنشين تا برايت قصه اي گويم.اول بگو برادر قهرمان پندارم, بنشين تا برايت بگويم اين دفعه قصه هابيل را. آن زمان که تيغش بالا رفت که فرود آيد براي خوشه گندم که اشک ها زير آن مرثيه مي نگريست .خواند و اين قصه به مرثيه مبدل گشت و سينه به سينه مردمان آن را مي گفتند. گاه گلوي رجايي و بهشتي و باهنر و.... تا اين که اين قصه به من رسيد و حال مي خواهم برايت بگويم. آه برادرم، لختي درنگ کن ,بايست ,صبر کن تا دنباله قصه را با خون خود برايت به نگارم. 16/7/1360 ساعت سه بعدازظهر والسلام
تقديم به برادران: علي زندي، عليرضا احتياط کار و مجيد ترکماني و مرتضي کاظمي.

بسم الله الرحمن الرحيم
برادرم با شمشير بيا و مؤمنانه بيا، هم چنان آويخته بيا تا تيغ شمشير تو دشمن را از ميان بردارد. برادرم با شمشير بيا و مؤمنانه بيا تابشکند روح سست ما يه و بي جوش دشمن را.
برادرم، با شمشير هاي انصارومهاجر بيا , با شمشير بيا و مؤمنانه بيا.
همچنان که گره مشت تو فکر بازگشتن را از طاغوت گرفت . برادرم با شمشير و هم چنان مؤمنانه بيا تاپرده فاصله ها را از ميان مان وخدا برداريم.
والسلام 14/7/1360

 

هشدار، برادرم هشدار
در اين کمين گاه اينجا شيطان تنيده تار
گسترده دام هشدار برادرم..... هشدار
برخيز و پر کن فاصله را چرا کمين گاه دشمن از همين جاست
همان جا که قلب من با قلب تو... روح من با روح تو
جسم من با جسم تو مي خواند نواي خدايي
بايد که به خود آييم آري کمين گاه همان جاست....
بر پشت تخته سنگ غرور اين صياد هماره
با تير ناجوانمرد گناه در کمين است
و تو تنها چه خواهي کرد؟
آري بيا که بر پوزه اسب سرکش غرور
لجام همدلي و همراهي زنيم
بيا که بر چنگ دنيا نواي خداخواهي زنيم
شايد بتوانيم که غول نفس در شيشه کنيم
بيا که خود شب اين بيشه کنيم
به رخسار جدايي رنگ وحدت و همراهي زنيم
بر چنگ دنيا نواي خداخواهي زنيم
هشدار، برادرم هشدار
با فاصله بيگانه باش برادر



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : معين الاسلام , محمود ,
بازدید : 270
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

خاطرات
مصاحبه با مادر شهيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
- روال گذشته زندگي شهيد را تعريف کنيد؟
در خانواده اي متوسط و مذهبي متولد شد. از همان اوايل کودکي با کارهاي کشاورزي و زحمات طاقت فرساي اين کار آشنا گرديد. در سن شش سالي به مدرسه رفت و با استعداد و ذوق خاصي به تحصيل پرداخت و دوشادوش پدر براي تامين مخارج خانواده تلاش مي کرد.
- از روحيات اخلاقي و عاطفي ايشان چه چيزهايي به خاطر داريد؟
هميشه و در همه حال متواضع بود وبا همه مهرباني مي نمود .در اين مدت که روح او در زندان جسم زنداني بود ,حتي کسي را آزرده ننمود و براي ديدار از اقوام و آشنايان اهميت خاصي قائل بود . در سلام دادن پيش قدم بود و کمتر حرف مي زد و بيشتر فکر مي کرد. هميشه لبخند بر لب داشت چنانکه بعد از شهادت نيز هنوز لبخند به لب داشت.
- شهيد چه نوع کتابهايي را مطالعه مي کرد؟
کتابهاي تحصيلي خود را مطالعه مي کرد و در ساير اوقات که وقت داشت از کتابهاي مذهبي و به خصوص قرآن را مطالعه مي کرد. به خواندن دعاهاي مفاتيح الجنان علاقه ي خاصي داشت.
- خاطراتي که از او داريد بنويسيد؟
در خانه بسيار علاقه داشت که کارهاي خوب را به بچه هاي ديگر بياموزد. با برادران و خوهرانش مهربان بود . در مرخصي هايي که از جبهه مي آمد هميشه از آنجا خاطرات خوبي برايمان داشت .هميشه از جمهوري اسلامي حمايت مي کرد و با ضدانقلاب مخالفت مي کرد.
-طرز برخورد با خانواده و نزديکانش چگونه بود ؟
با خانواده به بهترين شيوه اسلامي و مهربان برخورد مي نمود . هيچکس را آزرده نمي کرد ,يادم نمي آيد کسي از او رنجيده باشد. به تمام اقوام احترام مي گذاشت.
- فعاليت هاي اجتماعي - سياسي و مذهبي شهيد از چه زماني شروع شد؟ و مبارزات شهيد قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را بنويسيد؟
در به جا آوردن مراسم مذهبي از همان زماني که خود را شناخت و از 10 سالگي کوشا بود . نمازش را مرتب مي خواند ودر سال 1356 يعني از زمانيکه براي فرزند امام( آيت الله سيد مصطفي خميني) چهلم برگزار شد و اعلاميه از طرف مراجع عظام داده شد و انقلاب وارد مرحله تعيين کننده شد ,اوبه فعاليت بر عليه رژيم شدت بخشيد.
اعلاميه هاي امام را در روستا پخش مي کرد. زمانيکه انقلاب پيروز شد اول در کميته انقلاب اسلامي اراک مشغول به فعاليت شد .سه ماه قبل از شهادت در يکي از نقاط حساس ماموريت انجام مي داد تا به جبهه اعزام شد.
- نگرش شهيد نسبت به امام و روحانين چه بود؟
شهيد امام را به عنوان رهبر و مرجع خويش انتخاب نموده بود و گوش به فرمان امام بود ودستورات امام را اجرا مي کرد. امام اين قلب تپنده مستضعفين را به عنوان رهبر جهان اسلامي مي شناخت و هميشه در تمام زمانهايي که حتي مهره هاي آمريکا نظير بني صدرخائن روحانيت را مورد حمله قرار مي دادند نظر وي اين بود که روحانيت اصيل ترين افرادي هستند که اسلام را پياده مي کنند و بايد از روحانيت پيروي نمود نه از مهره هاي آمريکا.
- چرا خدمت درپايگاههاي شهري سپاه را انتخاب نکرد و به جبهه رفت؟
عضو سپاه بود , سپاهي از تبار حسينيان که با عشق به الله و پيروزي حزب الله به جبهه ها شتافت . مي گفت اگر ما به جبهه ها نرويم پس که برود. امروز دفاع از اسلام بر دوش ما جوانهاي ايراني است و بايد براي نابودي دشمنان اسلام و جمهوري اسلامي از خون خود دريغ نکنيم.
- از مسائل و چيزهايي که او را رنج مي داد و تاکيد بسيار زيادي در باره آن داشت بگوييد؟
شهيد درباره انحرافاتي که گروهکهاي مزدور آمريکا در اذهان بعضي جوانان و افرد گول خورده ايجاد نموده بودند ,بسيار رنجور و ناراحت بود.
هميشه از خدا مي خواست که آنها را هدايت نمايد و به دامان اسلام بازگرداند و تاکيد داشت که هيچگونه سازشي با آنها نشود . همينطور در مورد اجراي قوانيني که درباره مبارزه با خانهاي ظالم بود.او تاکيد داشت که اين قانون از تصويب مجلس شوراي اسلامي بگذرد ونگذارند اين همه خوانين در جمهوري اسلامي به مردم ظلم نمايند.
- شهادت ايشان چه اثري در خانواده و بستگان شما ايجاد نمود؟
شهيد مسئوليت ما را در قبال انقلاب و اسلام بيشتر نمود . همان اثري را که تمام شهدا در ما ايجاد نمودند, چرا که همه شهدا فرزندان ما هستند و هرکسي که در جبهه اسلام مي جنگد فرزند ماست . اسلام عزيز را بايد حفظ نمود و هيچ عاملي نمي تواند انقلاب و ما را از هدف اصليمان که همانا برقراري حکومت اسلامي بر منطقه است بازدارد . همه ما مسئوليم تا اين انقلاب رابه ثمر برسانيم و خون شهدا را هدر ندهيم.
- خلاصه اي از شرح مبارزات شهيد رابنويسيد؟
او از بدوانقلاب در تمامي راهپيمايي ها شرکت مي کرد در مجالس دعا و نمازجماعت شرکت با شروع جنگ تحميلي به عضويت سپاه درآمد که در عمليات رمضان به شدت مجروح شد . مي گفت: من لياقت پاسدار بودن را ندارم و از سپاه درآمد و به شرکت واگن پارس رفت ولي باز هم طاقت نياورد که در کارخانه بماند از آنجا به جبهه رفت و تا روز شهادت هميشه درحال ماموريت به جبهه بود.
در تاريخ 1367/3/23 در عمليات بيت المقدس 7 بود که از لشکر 42 قدر مامور مي شود که به منطقه عملياتي برود .يکي از دوستانش مي گويد: آن شب پيش من آمد و گفت: من آمده ام که در عمليات شرکت کنم .من به عمليات رفتم و اسدالله چغاء در مقر ماند.
نزديکي صبح بعد از اينکه آن شهيد نماز را خوانده بود, توپ فرانسوي در جلوي پاي اومي خورد و او با چند نفر از دوستانش مثل شهيد سيد محمد سليماني به فيض شهادت نائل مي آيند.

مصاحبه بابرادر شهيد
- مختصري از کودکي ، نوجواني و جواني شهيد را بيان فرماييد؟
در سن يک سالگي بود که مادر خواب ديد سيد ي چهار حبه قند به اوداد و گفت: بين بچه ها تقسيم کن.مادر مي گويد: وقتي که آن مرد از خانه بيرون رفت به دنبال آن رفتم. ديدم در حياط دستش را گذاشته روي زبان اسدالله!! گفتم :چرا اين کا ر را مي کني؟! آن سيد گفت: من اين بچه را نشان کردم و مال ما است.
اسدالله نوجواني مهربان وبا ايمان بود. او از سن 9 سالگي نمازش را مي خواند و از نوجواني به دنبال کار رفت .شاگردي در مغازه هاي جلوبندي سازي.
بعد از چند سال شاگردي استاد کار شد و خود مغازه زد تااينکه اوايل انقلاب دست از کار کشيد و به مبارزه با حکومت شاه پرداخت. از اول انقلاب تا موقع شهيد شدن اين جوان در جبهه بود.
-از خصوصيات اخلاقي و رفتاري بارز شهيد آنچه ميدانيد خلاصه بنويسيد؟
آن شهيد بزرگوار خيلي به پدر ومادرش محبت مي کرد. در کار کشاورزي هم به آنها کمک مي کرد. او مبارز خستگي ناپذير جبهه بود. با اينکه در شرکت واگن پارس پست مکانيکي و کار مهمي داشت ,دست از جبهه برنداشت تا به فيض شهادت نائل آمد.
- چند خاطره ازشهيد را به طور خلاصه بيان کنيد؟
در اوايل سال 1367 بود از ماموريت جبهه آمده بود .يک روز پيش من آمد و گفت که همسرم از اينکه دوباره مي خواهم به جبهه بروم ناراحت است. بيا با هم به طريقي آن را راضي کنيم که با خوشحالي را به جبهه بروم.
به او گفتم که باشد براي شام مي آيم خانه شما . شب شد به خانه آنها که در خيابان ادبجو بود, رفتيم . بعد از شام گفتم بيا با هم يک مراسم دعاي توسل برگزار کنيم .
حتماً اعظم خانم راضي مي شود. اتفاقاً شب چهارشنيه بود من به کمک اسدالله دعاي توسل را خوانديم که زنهايمان از اطاق بغل مي گفتند که ما ديگر راضي هستيم به جبهه برويد. اسدالله خيلي خوشحال شد ودر تاريخ 67/2/12 به جبهه رفتيم که در آن عمليات به لقاء الله پيوست.
- از آخرين صحبتهاي شهيد آنچه را به ياد داريد بگوييد؟
من و اسدالله تقريباً 7 سال با هم بوديم اوايل در لشکر 17 علي بن ابيطالب هر دو ما در واحد مهندسي بوديم ,هميشه در کنار هم بوديم . او نسبت به امام خيلي علاقه داشت هميشه سر نماز در بين نصيحت هايي که مي کرد, مي گفت: خدا اين امام را به ما هديه کرده است . يک شب عمليات والفجر 4 بود من رابه قيد قرعه کشي انتخاب کرده بودند و بايد در سنگر مي ماندم که اگر راننده کم آوردند از ما استفاده کنند. آن شب رفتم پيش اسدالله .بعد از پيش او رفتم براي شرکت در عمليات. آن شب من مجروح شدم .اسدالله هم بعد از من در عمليات شرکت مي کند ودر همان عمليات به شهادت مي ر سد.






آثار باقي مانده از شهيد
نامه از شهيد به خانواده اش
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خدا
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با سلام و درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران .سلام ،پس از عرض سلام سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم . باري اگر از احوال اين جانب فرزندان خود اسد ا.. و غلامعلي خواسته باشيد, خوب و سلامت هستم و به دعا گويي شما مشغول هستيم .پدروماد رهر دوي ما حالمان خوب است و هيچ گونه ناراحتي در پيش نيست . ما هر دو جايمان خوب هست برادرهامان وخواهان را هردو سلام مخصوصي مي رسانيم .
همسايگان و آشنايان و زن برادران و برادران و دوستان را سلام مي رسانيم .
مادر جان اميدوارم که اميد آقا وزهرا را در پيش خود نگهداري کنيد .موقعي که اعظم کاردارد .خداحافظ از طرف اسدالله و غلامعلي چقاء



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : چقاء , اسدالله ,
بازدید : 255
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

سال 1339 در شهرستان خمين چشم به جهان گشود. دوران کودکي را با ويژگي هاي ممتازي سپري کرد و قدم بر عرصه دانش اندوزي گذاشت. او اين دوران را تا مرحله اخذ ديپلم ادامه داد و مدتي بعد به خدمت سربازي رفت. آشنايي اش با دو دانشجوي اخراجي دانشگاه در دوران سربازي سبب شد در جريان وقايع سياسي کشور و ستم هاي طاغوت قرار گيرد و به راه مبارزه با رژيم شاه قدم نهد .در اوج مبارزات انقلاب, با پيام حضرت امام از پادگان نظامي گريخت و به صفوف مردم براي مبارزه با ظلم وستم ,واردميدان مبارزه وارد شد.
انقلاب که پيروز شد با تشکيل سپاه به عضويت اين نهاد مقدس درآمد و به عنوان فرمانده عمليات سپاه خمين , فعاليت هاي چشمگيري انجام داد.
زماني که ضد انقلاب مي رفت تا خطه کردستان را به آشوب بکشد براي نبرد با آنها به کردستان رفت، سپس براي جنگ با متجاوزان بعثي به منطقه جنوب عزيمت کرد .منطقه عملياتي فتح المبين شاهد حماسه هاي اوست.
روزي که او به کردستان رفت تا در مقابل دشمنان داخلي بايستد واز مردم مظلوم آن ديار مقابله کند,فرمانده يک گروه از نيروهاي اعزامي از خمين بود. مدتي بعد گردان روح الله را پايه گذاري کرد وفرمانده اين گردان شد.بعد از آن و با مشاهده کارايي و شجاعت بي نظير او ,فرمانده لشکر 17 تصميم گرفت بهرام را به سمت قائم مقام فرماندهي تيپ مالک اشتر منصوب نمايد .او در اين سمت نيز مثل گذشته شجاعت و مجاهدات بي شماري از خود بروز داد .
در عمليات خيبر به عنوان فرمانده تيپ سوم لشکر 17 هدايت و فرماندهي بخشي از نيروهاي عملياتي اين لشکر را عهده دار شد. در همين عمليات بود که براي شناسايي به منطقه طلائيه رفت و سرانجام گرفتار کمين دشمن شد و با آتش کينه بعثيان به شهادت رسيد و روح بلندش به جهان ملکوت پر کشيد .

اودر بخشي از وصيت نامه اش مي نويسد:
شهادت آرزوي من بود در اين دنياي مادي تنها آرزويم انجام تکليف الهي بود و هيچ چيز مادي نمي تواند خواسته هاي مجاهدين در راه خدا را ارضاء نمايد، مگر ريختن خون سرخ آنها در اين راه.
من امروز احساس مسئوليت مي کنم؛ مسئوليت در برابر خدا، که همه چيز مال اوست، و مسئوليت در برابر حجت خدا «ولي عصر» و نائب بر حقش خميني عزيز... و مسئوليت در برابر اين انقلاب و خون هزاران شهيد و مجروح اين انقلاب.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد







وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
الموت فى حياتكم مقصورين والحيات فى موتكم قاهرين
مرگ در زندگى لذت بار شماست و زندگى ذلت بار شماست و زندگى در مرگ با عزت شماست . قرآن کريم
با درود و سلام بر حضرت وليعصر (عج) و سلام بر امام امت و امت امام و سلام به رزمندگان اسلام .پدر و مادرم از زحمات بي دريغ شما و از فشارهايى را كه از تولد اين حقير تا كنون متحمل شده ايد نهايت سپاسگذازى را مى نمايم. انشا الله كه خداوند به شما صبر جميل و اجر جزيل عنايت‌فرمايد و عاقبت به خير باشيد و خداوند همه ما را توفيق و يارى دهد تا اينكه امروز در برابر آن مسئوليتى كه يكايك ما در جامعه اسلامى به عهده داريم به نحو احسن انجام دهيم .
يكى از ويژگيهاى انسان مسئله (مسئوليت) ميباشد . و تنها از ميان مخلوقات خدا انسان است كه مسئوليت دارد و بايستى پذيرا باشد. اينجا است كه از او سؤال ميشود كه چرا اين كار را انجام دادى و چرا آن كار را انجام ندادى . بنابر اين بايستى در قبال اين سؤالها كه از او ميشود جوابگو باشد. يعنى كارى را كه ميخواهد انجام دهد مى انديشد فكر مى كند ، فايده و نتيجه ضررو زيانش را مى سنجد و بعد دست به كار مى شود . انسان اگر معتقد شد كه در برابر خدايي پاسخگو است ، بايد پاسخگو باشد . قرآن نيزمسئله (مسئوليت) را در موارد زيادى مطرح ميكند و در روز رستاخيز هست كه ندا مي آيد:" وقفوهم انهم مسئلون "در روز رستاخيز گفته ميشود كه اينها را نگذاريد و از اينها بايد سؤال شود . از گوش از چشم و قلب و همه چيز آنها .
پدر و مادر و همه بندگان خدا اگر چه مرا ميشناسيد من هم احساس مسئوليت مى كنم ، مسئوليت در برابر خدا كه همه چيز مال اوست و مسئوليم در برابر حجت خدا وليعصر و نايب بر حقش خمينى اين قلب طپنده مستضعفين جهان و مسئوليم در برابر اين انقلاب و خون هزاران شهيد و مجروح اين انقلاب . پس بايستى حركت كنم ، حركت به سوى خدا و حركت به سوى كسى كه عاقبت به سويش باز گشت خواهيم كرد و اينك مواردى را وصيت مى كنم به شما و همه و انتظار من در اين است كه كاملا به آن توجه و عمل نماييد كه در غير اينصورت روح مرا آزرده داريد . انشاءالله كه مؤثر واقع شود :
1- تا نفس در سينه و تا خون در بدن داريد از اين انقلاب اسلامى به رهبرى خمينى پشتيبانى نماييد و از روحانيت متعهد و مبارز در خط امام جدا نشويد .
2- به نماز زياد توجه نماييد كه نماز معراج مؤمن است . در ميان همه امور دنيا چيزى كه ميتواند انسان را مستقيم به كمال لايق برساند نماز است. نماز براى تمام بشر و تمام مناطق عالم بوده و هست و هيچ کس در هيچ حالى در اداى (نماز) معاف نيست .
3- زبان را د رگفتن حرف حق و حرفهاى خوب بكار بنديد و زبان خود را از موضع دروغ ، غيبت و بيهوده گويى به دور داريد .
4-بدانيد كه (شهادت) آرزوى من بوده و در اين دنياى مادى تنها آرزويم انجام تكليف الهى بوده و همين امر باعث گرديد كه از همان آغاز جنگ در كردستان و مناطق غرب و جنوب كشور هميشه داوطلب و عاشقانه به دستور رهبر عظيم الشأن انقلاب در جبهه ها حضور پيدا كنم تا ضمن انجام تكليف و اين مسئوليت خطيرى كه امروز بر دوش من است ,عاقبت به خير باشم و مرگم شهادت واقعى و خالصانه در راه خدا باشد ، كه فرداى قيامت در پيشگاه خدا و رسول و ائمه اطهار ودر حضور رهبر انقلاب و شهداو معلولين و خانواده هاى آنها روسفيد باشم .
دوست ندارم كه د ربستر رختخواب و خداى نخواسته مرگى به غير از شهادت شوم .آيا نخواهيد پذيرفت كه انتخاب اين راه خواست من بوده و براى رسيدن به آنها مدتها خون دل خوردم كه انشاءالله خداوند بپذيرد .
آرى هيچ چيز مادى نميتواند خواسته هاى مجاهدين در راه خدا را ارضاء نمايد مگر ريختن خون سرخ آنها در اين راه .
پدر و مارم مى دانم كه از مدتهاى قبل هر روز و هر ساعت خبر شهادت مرا در رؤيا مى شنيديد . و اين مسئله شما را رنج داده بود . انشاءالله كه اين رؤيا به واقعيت بپيوندد . با ذكر مطلب فوق ديگر جايى باقى نمى ماند كه شما بخواهيد گريه كنيد . بايد به خود بباليد و افتخار كنيد كه فرزند شما راه حق را انتخاب كرد. نه راهى را كه رضاى خدا در آن نيست . سرفراز باشيد از اينكه ايزد يكتا اين قربانى را از شما پذيرفت .
5- برگزارى مراسم و مجالس اين حقير را به عهده برادران سپاه خمين بگذاريد . و مبادا كه چه از جانب خودتان و چه از طرف سايرين در هيچ زمينه اى از خون من سوء استفاده كنيد .
6- به عنوان يك برادر كوچك نصيحتم به برادران سپاهى خصوصا اين است كه سعى كنيد كه هميشه آن روحيه شهادت طلبى را در خود حفظ نماييد و بكوشيد كه خود را به آن پاسدارى كه مورد نظر امام امت ميباشد كه فرمودند ( ايكاش من هم يك پاسدار بودم ) و ديگر تعبيرات زيبا و مهم امام در اين زمينه نزديك كنيد .
برادران عزيز بدانيد كه پاسدارى شغل نيست كه ما بخواهيم صرفا از اين طريق زندگى خود را از لحاظ مادى تأمين نماييم و يا اينكه خداى نخواسته بخواهيم در اين لباس مقدس شهرت طلبى و يا رياست و يا موقعيتى در جامعه در جهت حفظ منافع شخص خود و يا ارضاء خواهسهاى نفسانى خود بكنيم .
زمانى ميتوانيم نام يك پاسدار و عنوان پاسدارى از انقلاب اسلامى را به خود بگذاريم كه كاملا خود را از اين قيد و بندهاى پوچ و بى ارزش دنيايى جدا سازيم . و با اين انگيزه به عضويت سپاه در بياييم كه هدف ما خدمت به اسلام و به احياى دين حق يعنى‌دينى كه حسين ابن على (ع) از خود گرفته تا آن پاسدار 6 ماهه اش حضرت على اصغر در آن راه فدا شدند ,باشد . واى برادر پاسدار تو هم بايستى اين لباس سبز را يك روزى به خون سرخت آغشته سازى و محل سپاه را يك سكوى پرش به سوى خدا قرار دهى, نه براى مسائل ديگرى كه ذكر گرديد . همانگونه پاسدار باشيم و از اين انقلاب پاسدارى كنيم كه برادران عزيزم سرداران رشيد سپاه اسلام (حاج همت ها و زين الدين ها و ... ) نسبت به اين انقلاب بودند . خدايا قسمت ميدهم به حرمت خون همه شهداء كه ما را نيز از فرماندهان سپاه خود قرار دهي و هر زمان مصلحت و خواست بارى تعالى بود, به آنها ملحق شويم .
7- از همه كسانيكه به هر عنوان از جانب من ناراحتى شامل آنها شده, حلاليت بطلبيد و از مردم هميشه در صحنه خواهشمندم كه احترام و قدر رزمندگان را در زنده بودنشان داشته باشند و در هنگام اعزام ودر بازگشت از جبهه از آنها بدرقه و استقبال كنيد .
همچنين احترام خانواده هاى شهداء مفقودين ، اسراء و معلولين اين جنگ تحميلى را داشته باشيد .التماس دعا . بهرام شيخي






خاطرات
محسن محمدي :
در ابتداي تشکيل سپاه در سال 1358 به خاطر شرايط حساس انقلاب در چند جا نگهباني انجام مي شد و شهيد بهرام شيخي به عنوان پاسبخش علاوه بر مسئوليت پاسبخشي در نگهباني نيز به ما کمک مي کرد.
اين شهيد بزرگوار فرماندهي پادگان آموزشي را عهده دار بودند و هيچ وقت از نيروها جدا نمي شد و در طول شبانه روز تا پايان دوره در خواب و خوراک و ورزش و نرمش و ... چون پدري مهربان و دلسوز و چون پروانه اي عاشق گرد وجود بسيجيان مي چرخيد. وقتي راجع به ازدواج و انتخاب همسر با شهيد شيخي صحبت مي کرديم مي گفت: من دنبال دختري مي روم براي ازدواج که بتواند از محل سپاه با يک اسلحه ژسه به صورت پيش آهنگ تا بالايي کوه بدود که اين موضوعات قبل از جنگ و اوايل سپاه براي دوستان صحبت مي کرد.

حيدر خسروي :
صفا و محبت و صداقت شهيد بهرام شيخي همه را مجذوب خود مي کرد. ايشان کمتر حرف مي زد و بيشتر مرد عمل بود. از روي که وارد سپاه شد تا لحظه شهادت هميشه سخت ترين ماموريت ها را با روي باز پذيرا بود و مي گفت بايد خدا را شکر نمائيم که در اين زمان زندگي مي کنيم و توفيق خدمت در نظام جمهوري اسلامي را پيدا کرده ايم ,پس بايد قدر اين نعمت الهي را بدانيم و تا پاي جان در راه حفظ اين نظام بکوشيم.

حيدر شيخي ,عموي شهيد:
شهيد بهرام در شب عروسي لباس دامادي نپوشيد از او پرسيدم که چرا لباس دامادي نپوشيدي در جواب گفت: لباس دامادي من همان لباس بسيجي من است که در موقع شهادت به تن دارم.
به او گفتم: که بهرام چرا دير به دير به مرخصي مي آيي او در جواب گفت:
هرگاه از جبهه و جنگ دور شوم از خداوند فاصله مي گيرم.
شهيد بهرام هميشه سفارش مي کرد: که در شهادت من هرگز نگران نباشيد زيرا نزد خداوند بزرگ زنده هستم و روزي مي گيرم فقط جسم من از ميان شما رفته است و از مرگم ناراحت نباشيد.
او به مادر و پدرش مي گفت: بعد از شهادت من هرگز سياه نپوشيد. به مادرش مي گفت: مي دانم که از مرگ من نگران خواهي شد، اما اين را بدان که هرکس در راه خداوند کشته شود زنده هست و نزد خداوند عزوجل بهره مند مي شود. اميدوارم که خداوند مرا از همان بندگان شهيدش قرار دهد.
شهيد بهرام هميشه اين جملات بر زبانش جاري بود که انسان يک روز به دنيا مي آيد و يک روز هم از دنيا مي رود. تنها اعمال و کردار نيک و گفتار نيکش برجاي و بر زبانها خواهد ماند. پس مرگ سرنوشت ماست. چه بهتر که انسان در راه مکتب و هدفش کشته شود. اين شهيد عزيز ذکر مي کرد: شهادت در فرهنگ ها يک حادثه خونين و ناگوار نيست.
وقتي از جبهه برمي گشت و مجدداً مي خواست به جبهه برود از تمام فاميل و دوستان و بستگان حلاليت مي طلبيد چون او دقيق مي دانست که به همين زودي در جبهه هاي حق عليه باطل به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد.
او هميشه مي گفت: شهادت سکوي پرش است به سوي خداوند تبارک و تعالي .
بيشتر اوقات سال را روزه بدون سحري مي گرفت. در يک عمليات مجروح شده بود ولي خبر مجروحيت را به هيچکس نداده بود حتي ما بستگان هم خبري نداشتيم.

شهيد بهرام در خرداد ماه 1354 موفق به اخذ ديپلم در رشته علوم تجربي شد البته از شروع دروس ابتدايي تا اخذ ديپلم بدون هيچ گونه توقفي و يا تجديدي ديپلم را گرفت و چون موفق بود ,جمعي از دبيران و مسئولين در آموزش و پرورش خواستند که ايشان در اين اداره مشغول به دبيري نمايد اما چون علاقه بسياري به ورزش، کوهنوردي و تيراندازي داشت خواست خدمت سربازي را سپري کرده و بعد از آن مشغول به کار شود.
بعد از اقدامات لازم به خدمت سربازي اعزام شد و در شهر زنجان مشغول به خدمت شد. در آن زمان با چند تن از دانشجويان اخراجي که به خدمت آمده بودند آشنا و شروع به مقدمات سياسي و پخش اعلاميه هاي حضرت امام نمودند. مخفيانه همگام با حرکت مردمي و انقلاب در آگاهي مردم و دوستان سرباز عمل مي نمودند. هر روز حرکاتي جديد و وظيفه اي مهم جهت پيشرفت انقلاب اسلامي.
روزگار سپري شد تا آن که رهبر کبير امام خميني دستور فرار سربازان از پادگان ها را دادند. بهرام و جمعي از دوستان از پادگان فرار و همگام با مردم غيور ايران شروع به فعاليت، پخش اعلاميه، آگاهي همه آحاد مردم نمودند تا آنکه انقلاب به پيروزي رسيد.

پدرشهيد:
بهرام در دبستان اميرکبير خمين جهت تحصيل ثبت نام نمود. از همان سال اول دبستان نوجواني سخت کوش و درس خوان، زرنگ و وظيفه شناس بود. در تابستان در تمام دروس ساليانه خودش زحمت مي کشيد. در امر کشاورزي و دامداري کار مي کرد و مي گفت مي خواهم در تامين خرج تحصيلات به شما کمک کنم. بهرام اخلاقي بسيار خوش و نيکو داشت .با هر که دوست مي شد کمتر کسي پيدا مي شد که او را رها کند يا اينکه از دست او دلخور باشد .با دوستان، اقوام و فاميل بسيار خوشرو و با متانت رفتار مي کرد. بسيار ساده پوش و بي آلايش بود. در وجودش تکبر و غرور بي جا اصلاً وجود نداشت.
بهرام از شروع تحصيل ابتدايي تا اخذ ديپلم بدون وقفه تحصيل نمود ديپلم گرفت. جمعي از دوستانش خواستند در اداره و يا دبيري شروع به کار نمايد اما به خدمت سربازي رفت تا تنش را با آموزش هاي روز ورزيده کند ,گويا مي دانست که روزي جنگ تحميلي پيش مي آيد و مي بايستي بسيجيان را آموزش دهد.
بهرام در زمان خدمت سربازي هم انقلابي و اسلامي عمل کرده بود. دوستانش مي گفتند در پخش اعلاميه هاي حضرت امام و تشويق و جذب سربازان انقلابي مي کوشيد . حتي با فرمان حضرت امام و فرار سربازان با آنان چنان عمل نمود که اکثر سربازان پادگان و محل خدمت زنجان را رها کرده به انقلابيون پيوستند.
بهرام از همان دوران نوجواني اهل نماز، روزه و تشويق دوستان در اجراي فرامين اسلامي مي نمود. او در ماه مبارک رمضان روزه مي گرفت گرچه سن بسيار کمي داشت و هنوز ده ساله نشده بود و جثه اش ضعيف بود اما وجودش کامل بود و افکار و عقيده اش قوي و بسيار پر قدرت. در مراسم مذهبي شرکت مي کرد. در ماههاي محرم و صفر اهل عزاداري و تشويق دوستان و اهل محل در برپايي مراسم مذهبي ,بود.
با پيروزي انقلاب باشکوهمند اسلامي و از همان اوايل سال 1358 و بحث سپاه پاسداران بهرام به عضويت اين نهاد مقدس درآمد گرچه ديگر ادارات او رامي خواستند اما بهرام اين نهاد مقدس را بسيار دوست داشت. از هفتاد نفر نيروي پذيرش شده تنها پانزده نفر جذب شد و بهرام از اولين نفرات اين نهاد بود و بلافاصله با حضور دو نفر از درجه داران ارتش براي آموزش اين پاسداران جذب شده در همان روز اول نظم و آمادگي و آگاهي کامل بهرام را ديدند و او را نيز از مربيان قرار دادند چرا که هم آموزش ديده بود و هم آشنا و موفق در اين وظيفه مهم بود.
از همان روز اول حرکات دشمنان چه داخلي و چه خارجي و بحث کردستان و حرکات منافقين را براي مردم روشن مي کرد.قبل از جنگ بهرام به کردستان رفت و خدمات و عملکرد ايشان بر هيچکس پوشيده نيست. بهرام در آن ديار با سرداراني چون حاج همت، حاج احمد کاظمي و حاج احمد متوسليان آشنا شده و در رزم مي کوشيد. پاکسازي و آزاد کردن شهرهاي تحت اشغال گروهکهاي کومله و دموکرات چون پاوه، قله قمشي و...در سال هاي 1359 از زحمات بهرام بود و او از نيروهاي خمين در اين حماسه ها استفاده کافي را به عمل آورد. از بهرام بارها خواستيم که ازدواج کند اما ايشان نمي پذيرفت مي گفت اگر ازدواج کنم ديگر وقت روزانه در زندگي تامين و صرف مي شود و ديگر فکر و ذکرم از جبهه و جنگ و دفاع کاسته خواهد شد و حتي آن زماني که پذيرفت براي ازدواج براي همسرش سخناني را به ميان آورد, اينکه او از حضور بهرام در جبهه و جنگ نبايستي مانع شود. شهيد بهرام با دوستان خوبي هم در شهرستان خمين در تشکيل سپاه پاسداران زحماتي کشيد. دوستاني چون شهيد حسين شمسي، حسن آخدي، عباس آخدي، محمد طاهر لطفي , رضايي، محمد حسن محمدي، علي اصغر حسيني روحاني. ..
شهيد بهرام راه اندازي مرکز آموزش امام خميني (ره) اردودگاه ومرکز آموزش بسيجيان را انجام داد. ودر اعزام نيروهاي داوطلب به جبهه هاي حق عليه باطل و راه اندازي و تشکيل گردان دشمن شکن و سلحشور روح الله و فرماندهي آن در اوايل شورشهاي ضدانقلاب در کردستان، شروع جنگ و عمليات باز پس گيري بستان، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، محرم، والفجرها همه و همه از خاطرات هميشه زنده شهيد شيخي مي باشد.

مادرشهيد:
بهرام انس عجيبي به خالق خويش داشت. در سن هفت سالگي روزه گرفته بود ولي بدون سحري و وقتي صبح زود از خانه بيرون رفت براي مدرسه تا موقع افطار به خانه نيامد. من و پدرش بسيار نگران بوديم . وقتي که آمد گفتيم: تو که سحري نخوردي چرا به خانه نيامدي ؟گفت: من امروز را بدون سحري روزه گرفته ام و اگر به منزل مي آمدم شما مي گفتيد: اولاً به سن تکليف نرسيده اي دوماً تو چون سحري نخوردي امروز را روزه نگير و آن وقت روزه امروزم از بين مي رفت. بهرام با همه بسيار خوشرو بود ,با ما و همسايگان و اقوام. و بدين خاطر دوستان زيادي داشت. شهيد بهرام يک روز با لباس سبز به منزل آمدند. گفتم مادر اين چه لباسي است؟ گفت: مادرجان صبور باش اين لباس شهادت است. فهميدم در سپاه مشغول به کار شده است. گفت: اگر سعادت داشته باشم مي خواهم در سپاه پاسداران خدمت کنم .او در خانه پدري که به صورت قديمي بود زندگي مي کرد. تا آنجايي که من اطلاع دارم هيچ موقع نمي گفت که من فرمانده گردان و يا تيپ و يا از مسئولين در سپاه هستم با آنکه فعاليتهاي بسياري در مناطق جنگي داشتند.
بهرام مي گفت: مادر من مي بايستي تا آخرين قطره خون در جبهه با دشمنان اسلام بجنگم. من وقتي در جبهه هستم مهمان خدا هستم و از اين کار بسيار لذت مي برم چرا که اين يک سعادت است و نبايد وقت طلايي را از دست داد.
تا آنجايي که در جبهه مجروح شد و يکي از کليه هايش را از دست داده بود و از نظر بينايي نيز مجروح شده بود ولي هيچ اطلاعي به ما نداده بود. چندبار از او سوال کردم وجوابي نمي داد تا آنکه يک روز در جواب من گفت: مادرجان اگر مي گفتم مجروح شدم شما شايد از رفتن من به جبهه خودداري مي کرديد.
از نظر اخلاقي در محيط زندگي و اجتماع بسيار صبور و خوش اخلاق بود. همه افرادي را که با آنان ارتباط داشت در نماز خواندن اول وقت و اطاعت از بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني دعوت مي کرد.
مي گفتند: اگر مي خواهيد در زندگي پيروز باشيد هميشه از ولي امر مسلمين حمايت کرده و فقط به درگاه ايزدمنان ستايش کنيد که خداوند چنين افرادي را دوست دارد. بارها صحبت ازدواج با او را داشتم. مي گفت: مادرجان همانطور که اسلام و قران گفته مي بايستي تشکيل خانواده داد و همچنين رسول خدا مي فرمايد: وقتي انسان ازدواج کند نيمي از دين را به دست آورده است. اما در اين زمان و روزگار مشکلاتي داريم. باز بارها گفتم و ايشان مي گفت: مادر مي ترسم اگر زن بگيرم شايد مانع رفتن من به جنگ و جبهه شود و نتوانم اين فريضه الهي را به درستي جهت رضاي خدا و خلق انجام وظيفه نمايم.
دوستان و پاسداران همکار بارها به او گفته بودند که بايد ازدواج کنيد تا سرانجام گفته بود، حالا که پدر و مادرم پافشاري مي کنند ازدواج کنم, قبول مي کنم چرا که خشنودي پدر و مادر خشنودي خداوند تبارک و تعالي مي باشد. آن شبي که براي خواستگاري رفتيم به همسرش چند شرط را گفت که مي بايستي انجام شود.
1ـ اهل نماز آن هم نماز اول وقت.
2ـ عدم ممانعت از رفتن به جبهه ها تا زماني که جنگ هست.
3ـ تربيت صحيح فرزندان چون حضرت زينب (س).
4ـ تربيت فرزندان در خط انبياء و ولايت فقيه.
5ـ انس با قرآن و احکام ديني.
6ـ صبر و خوش اخلاقي در امور زندگي.

همسرشهيد:
خاطرات بسياري از ايثارگري و رشادت هاي او و روحيه اخلاقي و معنوي اين شهيد مي توان ذکرکرد.
تازه از جبهه برگشته بود و تنها فرزندمان مريض بود و نياز به بيمارستان و پزشک داشت او از خود رويي که از بيت المال در اختيار داشت و در دسترس ايشان بود ,استفاده نکرد و گفتند که بيت المال است و بايد براي مصرف عموم باشد و به دنبال تهيه وسيله نقليه عمومي رفت.
يک روز که ايشان در حال نماز خواندن در جبهه بودند، تصويرشان از تلويزيون پخش شد و اعضاي خانواده با ديدن تصوير ايشان خوشحال شدند. و وقتي خبر را به ايشان دادند خوشحال نشد و گفت شما اشتباه مي کنيد اين تصوير من نبوده است گويا دوست نداشت خود و مسئوليت هاي بزرگش را معرفي کند. او هيچ گاه از مسئوليت ها و فعاليت هايش در جبهه و سپاه سخن به ميان نمي آورد چرا که هميشه خودش را خادم سپاه و بسيجيان مي دانست. يک بار من از ايشان پرسيدم که شنيده ام شما فرمانده گردان هستيد و ما بسيار خوشحاليم. ايشان ناراحت شد و به اين مسئله فرماندهي هم اقرار نکردند و گفتند من خدمتگزاري بيش در جبهه و بين همکاران و همرزمان نيستم.
يک روز که خبر شهادت پاسدار اسماعيل صادقي را دادند و اين خبر به ايشان رسيد بي اختيار گريه مي کردند و مي گفتند که من خجالت مي کشم روي زمين راه بروم .
هميشه تنها آرزويش شهادت بود و از مرگ طبيعي وحشت داشتند و تا زماني که در جبهه حضور داشتند به وظيفه خود به خوبي عمل مي کردند. زماني هم که به مرخصي مي آمدند دست از فعاليت برنمي داشتند. سرکشي به خانواده هاي معظم شهدا يکي از کارهايش بود. سرکشي به مجروحين و جانبازان در شهر و روستا به همراه جمعي از همرزمان را از بهترين اوقات مرخصي خود مي دانستند.
در طي دو سه سال زندگي، با اين شهيد بزرگوار خصوصيات بسياري در اخلاق، رفتار، عبادت، برادري، برخورد خانوادگي و ... ديدم.







آثار باقي مانده از شهيد
بسمه تعالي
با عرض سلام خدمت پدر و مادرم
انشاءالله که حالتان خوب باشد. از جانب من اقوام و دوستان و آشنايان را سلام برسانيد. همچنين سلام مرا به هوشنگ برسانيد .شنيدم که يک عمل جراحي داشته اگر جواب نامه را نوشتيد حتماً مرا نسبت به حال مزاجي و بهبوديش مطلع کنيد. اگر چنانچه نامه برايتان کم مي دهم و يا اينکه ناقص مي باشد معذرت مي خواهم من چيزي ندارم براي شما بنويسم فقط همانطور که قبلاً نيز برايتان مي نوشتم بايستي کمي نيز به فکر توشه آخرت باشيم اين دنياي کثيف که در آن با زرق و برق کاذب خود انسان را همچون آهن ربا به خودش مي کشد زود گذر است مواظب خودتان باشيد .
مبادا آدم هاي کم روحيه باشيد و براي ما ناراحت و نگران باشيد. جبهه آمدن که ناراحتي و غصه ندارد. جبهه ميعادگاه عاشقان الله مي باشد. شما که بايستي مرا خوب بشناسيد. من نمي خواهم مانند بعضي ها به زور يا تحميل به جبهه بروم من از اول که اين مسئولت بزرگ پاسداري را پذيرفتم عاشق اين کار بودم و هيچ وقت راضي نيستم که از جبهه حق جدا بشوم. من به عنوان امانتي از خدا پهلوي شما هستم. مگر نمي خواهيد بپذيريد که مرگ حق است و همه يا 4 سال دير و زود از اين دنيا بايد بروند. پس چرا انسان با خدا ,در ذلت بميرد. افسوس که اين حقير فرزند بزرگ ندارم که مخلصانه او را در راه خدا بدهم. اما همين بس که امروز به عنوان يک مجاهد في سبيل الله که انشاءالله خداوند قبول کند در جبهه مي جنگم و اين بزرگترين توفيق هست و سنگر گزار خدا مي باشم.
اي کاش مادر به درد دل من پي مي بردي و مرا آنچه که در حقيقت هستم مي شناختي و به غصه دروني من آگاه مي شدي تا ببيني فرزندت دنبال چه هدفي است ,تا ببيني من چه گمشده اي دارم. چقدر خوب است که يک مادر در نامه به فرزند در جبهه اش او را به جنگ و جهاد در راه خدا تشويق نمايد. چقدر خوب است که يک مادر آخرت خوبي را براي فرزندش از خدا بخواهد. از خواننده نامه خواهش مي کنم که حتماً آن را براي مادرم بخواند. ما حالمان الحمدلله خوب است. خداوند انشاءالله اين توفيق را از ما نگيرد و ما جزو سربازان واقعي امام زمان قرار دهد. خداوند انشاءالله سايه اين رهبرعزيز, امام خميني را از سر مسلمين جهان کوتاه نگرداند والسلام.
ضمناً نامه را داده ام به آقاي احمدي که به دست شما برساند. بهرام شيخي

بسمه تعالي
خدمت همسر گراميم سلام عرض مي کنم
اميدوارم که حالتان خوب باشد و اميدوارم که اين سلام گرم مرا که از جبهه هاي خونين يعني کربلاهاي ايران تقديم مي کنم ,بپذيريد. آري خدمت به پدر و مادر و خدمت به زن و فرزند خود قسمتي از رسالت عرفي و شرعي هر کس مي باشد. آري دنيا زيبايي هاي کاذبي دارد. بلکه لذات فراواني هم دارد اما زودگذر. بله، زندگي خوب و مرفه داشتن با در کنار پدر و مار بودن در کنار زن و بچه خود بودن و غيره... اينها همه لذت است. اما آخرت خوب داشتن و آنچه را که امروز اسلام و قرآن و رهبر و جامعه از ما مي خواهد ديگر اجازه هميشه ماندن در کنار پدر و مادر و زن و فرزند را به ما نمي دهد. همه اينها دوست داشتني است, فرزند دوست داشتني است. اما در بعضي مواقع بايستي از همه اينها چشم پوشيد و اسلام را و مکتب و انقلاب را و راهي که خون مطهر امام حسين (ع) و اصحاب و وابستگان درجه يک ايشان به پايش ريخته شده بيشتر دوست داشته باشيم. بايد هميشه صحنه خونبار روز عاشوراي حسيني را به خاطر داشته باشيم. بايستي هميشه ظهر عاشورا و آن خون پاک گلوي حضرت علي اصغر(ع) را که بر روي دست هاي پدر به دست يزيد و عمال او ريخته شد به ياد داشته باشيم و امروز بايد مقداري به فکر آن خانواده هاي آواره آباداني و خرمشهري و قصر شيريني و خيلي جاهاي ديگر باشيم. بايد مقداري به فکر روز قيامت و آتش جنهم باشيم, بايد مقداري به فکر وارد شدن در قبر و آن موقعي که ملک الموت با گرز آتشين از همه ما سوال و پرسش مي کند باشيم. اين دنياي پست به هيچ کس وفا نکرده و نمي کند. اگر من مدت زيادي را در اين چند سال در شهرستان در کنار شما نبوده ام دليل بر اين نبوده که من زندگي و اين دنيا را اصلاً دوست ندارم بلکه امروز ديگر خون اين همه شهيد و مفقودالاثر و معلول و مجروح و اسير و اين همه آوارگان جنگي و اين همه مظلوميت اسلام ,ديگر اين اجازه را به هيچکس نمي دهد که ما بخواهيم زندگي آرام و آسايش و خوبي داشته باشيم.
ضمناً اگر از احوال اينجانب بهرام خواسته باشيد به حمدالله حالم بسيار خوب است و هيچ نگراني ندارم به جز دوري و ديدار شما و فرزند خوبم (شميمه خانم) که آن هم انشاءالله به همين زودي هاي زود تازه گردد. اميدوارم به خدا که حالش خوب باشد . من قبلاً نيز يک نامه ديگري برايتان فرستادم. در آخر چند سفارش دارم به شما:
1ـ اينکه در رابطه با خريد سهميه خواروبار به برادر فضل الله مولوي سفارش شده است که برايمان بگيرد و هيچ لازم نيست خودتان دنبال اين چيزها برويد.
دوم اينکه يکي از برادران سپاه آن مقدار پولي را که بابت کولر از خودش پرداخته, از حقوق ماهيانه آبان ماه من بردارد و اضافي آن را بياورند بدهد به دست شما.
سوم اينکه الان نمي توانم بگويم که دقيقاً چند روز ديگر به خمين مي آيم وليکن انشاءالله تا 25/9/63 به شهرستان خواهم آمد.
همچنين از جانب من پدر و مادر و کليه اقوام و دوستان و آشنايان را سلام برسان. من نمي دانم آن سفارشي را که به آقا رضا و اعظم خانم کردم انجام مي دهند يا خير. در اين رابطه نيز ديگر بيشتر از اين سفارش نمي کنم انشاءالله که حتماً مي آيم آنجا .ديگر عرضي ندارم شما را به خداي بزرگ مي سپارم. والسلام. بهرام شيخي



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : شيخي , بهرام ,
بازدید : 140
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

سال 1338 در روستاي ابراهيم آباد به دنيا آمد. دوران کودکي را در روستا گذراند و بعد از تحصيلات ابتدايي براي ادامه تحصيل به تهران رفت .او با کار روزانه وتحصيل شبانه دوره راهنمايي را به اتمام رساند.
با شروع انقلاب در مبارزات و اعتراضهاي خياباني شرکت داشت.
پس از پيروزي انقلاب به روزنامه اطلاعات رفت ودر آنجا مشغول خدمت شد.
با شروع جنگ بلافاصله به جبهه رفت و به ستاد جنگهاي نامنظم شهيد چمران پيوست تا با انجام جنگهاي چريکي در مقابل دشمن متجاوز ايستادگي نمايد.
بعد از آن با سپاه منطقه هشت به مدت دو سال همکاري داشت. در اين موقع بود که ازدواج کرد ,ثمره ازدواجشان پسري به نام «حامد» است.
مدتي بعد به سپاه منطقه يکم آمد و به طور رسمي در واحد مهندسي سپاه اراک به فعاليت مشغول شد.ا و در طول يک سالي که در اراک بود نيز بيشتر به جبهه مي رفت.
در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، طريق القدس، ثامن الائمه، والفجر مقدماتي، والفجر چهار شرکت نمود .دراين مدت او سه بار مجروح شد .
در عمليات خيبر با مسئوليت فرماندهي گردان مهندسي رزمي لشکر 17 علي ابن ابيطالب (ع) شرکت کرد تا با احداث سنگر وجانپناه از رزمندگان اسلام در مقابل ضد حملات دشمن محافظت نمايد.
او در اين عمليات رشادتهاي بي شماري انجام داد و در حين انجام ماموريت مورد اصابت گلوله ي دشمن قرار گرفت وشربت شهادت را نوشيد .
پيکر مطهرش سال ها دور از وطن بود تا آن که در سال 1376 پيکرمطهرش توسط جستجوگران نور پيدا شد ودر گلزار شهداي ابراهيم آباد به خاک سپرده شد.
اودر نامه اي به خانواده اش مي نويسد:
کسي که در راه خدا کار مي کند، فکر مي کند و قدم برمي دارد و ذکر و گفتارش براي خدا و دين محمد (ص) است، هيچ وقت کسالت و نا اميدي در او نيست و خوشحال و بشاش است.
هميشه خود را مديون اسلام، انقلاب، شهدا و امام عزيزمان مي دانيم و هرچه براي اينها کوشش کنيم و زحمت بکشيم کم است. انشاءالله که خداوند سبحان در اين راه و هدف کمکمان کند.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد






خاطرات
مصاحبه با شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
سوال: ضمن معرفي خودتان خلاصه اي از زندگي خويش را از بدو تولد براي ما شرح دهيد؟
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و توفنا مع المسلمين
من جعفر صالحي در يکي از روستاهاي شهرستان اراک (ابراهيم آباد) به دنيا آمدم و تا سن ده سالگي در آن ده تحصيلات ابتدايي را گذراندم . در سن 13 الي 14 سالگي به تهران رفتم و ادامه تحصيل دادم .کار مي کردم و درس مي خواندم تا مدرک تحصيلي گرفتم .بعد از آن کارهايي که مي کردم چون خوب بوده کارهاي کشاورزي و اينها بود و چون به کارهاي فني علاقه داشتم به سراغ مکانيکي دستگاه هاي سنگين رفتم به تهران .مدتي بعد استاد شدم.
بعد از آن به مدت دو سال در روزنامه اطلاعات مشغول به کار بودم .آنجا روي دستگاه هاي ژانراتور برق کار مي کردم .بعد از انقلاب اين کار را رها کرديم و مشغول کارهاي انقلاب به قول بچه ها شديم. در تظاهرات و برنامه هايي که در انقلاب لازم بود واز دستمان برمي آمد انجام مي داديم تا اينکه جنگ شروع شد و ما بنابر بر وظيفه اسلامي پايمان را در جبهه ها گذاشتيم .
از اوايل جنگ تقريباً آمديم تو جبهه ها و در ستاد شهيد چمران مشغول به کار شديم. به عنوان پيک موتور سوار. بعد از اينکه يه مدت آنجا بوديم يه مقدار رفتيم ديده باني کرديم, ديده بان خمپاره بوديم.
چون به دستگاه هاي سنگين وارد بوديم و براي جاده سازي ها و خاکريز مشغول شديم,اومدم مهندسي در ستاد ي که شهيد چمران فرمانده آن بود.
از آن موقع تا به حال بعد از اينکه ستاد شهيد چمران زير نظر سپاه رفت ما هم در مهندسي سپاه مشغول به کار شديم. با يکسري کارها که انجام داديم اون جا مهندسي رزمي منطقه 8 تشکيل شد، بعد مهندسي اداره رزمي منطقه 8 تبديل به مهندسي کربلا شد و بعد هم مهندسي خاتم , بعد از اين لشکر 17چند بار پيشنهاد کرد که بيا در مهندسي لشکر مشغول مشغول خدمت شو, چون از منطقه استان مرکزي هستيد. نيامديم و شهيد حسيني زحمات زيادي کشيده بود در مهندسي لشکر, قبل از اينکه ايشان شهيد بشود مي خواستيم بياييم که ديگر يک سري تغيير و تحول بود که نتوانستيم بعد از اينکه ايشان شهيد شدند ما آمديم تو اين لشکر و مشغول به کار شديم اين خلاصه اي بود که از اين دوري که ما زديم تا الان هم در خدمت خدا و لشکر مشغول به کار هستيم در مسئوليت مهندسي لشکر 17 علي ابن ابي طالب(ع).
سوال: شما بفرماييد که با توجه به اينکه ابرقدرتها تمام توانشان را در جهت کمک کردن به حزب بعث به کار مي برند ,در اين جنگ چه عواملي در پيروزي هاي رزمندگان اسلام موثر است . به خصوص نقش رهبري را در اين پيروزي ها چگونه مي بينيد؟
ما از همان اول هم که انقلاب شروع شده بود, اين افکار در سرمان دور مي زد که اين انقلابي که در اين کشور اسلامي داره مي شه با افرادي که مي ديديم دارند انقلاب مي کنند وافرادي که مي ديديم امتي که مي ديديم و رهبريت که مي ديديم و مي دونستيم که رهبريت و انقلاب وابسته نيست؛ نه به شرق کار دارد و نه به غرب ,فقط انقلاب و انقلاب اسلامي مستقل و اين افکار در سرمان دور مي زد که اين انقلاب درگير خواهد شد با شرق و غرب خواه و ناخواه و بالاجبار چون انقلابي که مي بايست مي کوبيد اينها را و بايد بکوبد به شرق و غرب و به همين طريق از اوايل انقلاب درگير آمريکا و شوروي بوديم وبرنامه ي اينها بود که ما درگير با عراق باشيم.
اين يک سري داشت از اول سلطنت طلب ها، نمي دانم مسايل کردستان و مسايل ديگر که يکي يکي جلو مي آمد .ديگر آخرين ضربه شان نوکر دست نشانده شان صدام بود. با توجه به اينکه فکر مي کردند کشور ما الان انقلاب کرده و ضعفي دارد از نظر نيروهاي نظامي تشکيلات نظامي اش به هم خورده و اين حرف ها که ضربه را بزنند و انقلاب را از پاي در بياورند.
ما آن ديدي را که داريم نسبت به اسلام و به خدا فکر مي کنم و انقلاب اسلامي ,مي دانم که ما توسط سلاح پيش نمي رويم. توسط ايمان است که کارهامون انجام مي شود و به همين نحو با سلاح الله اکبر و ايمان مداوم در مقابل اين جنايتکاران ايستاده ايم. به عينه ديديم که در طول سه سال جنگ به چه طريق بوده که ما نه سلاحي داشتيم و نه تشکيلاتي و نه لشکري هرچه هم از جنگ مي گذرد به تهجيزاتمان هم اضافه مي شود. نه تجهيزاتي آن چناني مي خريديم و نه داشتيم تجهيزاتي آن چناني .همه اش داره از خود دشمن تامين ميشه و لشکرهايمان دارند روز به روز کاملتر مي شوند و شکل گيريشان کاملتره و اين تنها کمک خداوند است که با توجه به اينکه يک کشوري که هيچ تشکيلات نظامي نداره درگير شده با يک کشوري که تجربه بيشتري و جنگ هاي ديگري داشته و آمادگي کامل و آموزشي کامل ديده ,درگير شديم و هيچ چيزي نداريم که در مقابلش بايستيم و ديديم که در اوايل جنگ که بدون اينکه کسي در مقابلش مقاومت کند تا چندين فرسنگ داخل خاک ما آمدند و وقتي ما مقابله کرديم با سلاح خودش با تجهيزات خودش و با نيروي ايماني که داشتيم , دشمن را به عقب رانديم؛ از خاکمان و اين تنها وجود رهبري است و خط اسلام است که در اين کشور حاکم است که قادريم مسايل و مشکلاتي که شرق و غرب جنايتکار سر راهمان مي گذارند را حل کنيم.
سوال: شما در طول برخوردي که با رزمندگان اسلام داشتيد چه صفات بارزي را در برادران بخصوص برادران بسيجي مشاهده نموده ايد و چه توصيه هايي براي اين عزيزان داريد؟
ما از اوايلي که برخورد کرديم با نيروهاي بسيج اول باور کردني نبود براي ما که اين طور افراد بتوانند در جبهه ها بجنگند يا مثلا بتوانند در مقابل دشمن مقاومت کنند. بعد که چندين عمليات بود و روحيات آنها را ديديم و ديديم که ما عقب تر از آنها هستيم و من نمي توان فکر کرد که آن ها چه چيزي هستند. ايمانشان چه هست و چه کارهايي که نکردند و من کوچک تر از آن هستم که بخواهم در مقابل يک بسيجي يا اين نيروهاي بسيج از آنها تعريف کنم يا تمجيد کنم يا پيشنهادي به آنها بدهم چون آنها خيلي از ما قوتشان و ايمانشان و تسلط به کارشان بيشتر است و هدفي که انتخاب کرده اند و دنبال آن مي روند هدف خيلي والايي است .
ما پريشب که مشغول خاکريز زدن بوديم يکي از راننده ها از ناحيه صورت مجروح شد با اينکه شدت خونريزي که خون بيرون مي پاشيد او مي خنديد و پشت سر هم مي گفت: چه خوب شد، چه خوب شد، برادر صالحي من ترکش خوردم و در اين راه خون دادم، و چقدر عالي شد و بگذاريد من اينجا بمانم, بگذاريد من اينجا بايستم و پيش بولدوزرها باشم که با اصرار گذاشتيم او را توي آمبولانس و رفتند. چنين روحياتي را ما چگونه مي توانيم در باره اش صحبت بکنيم اين روحيات و اين چيزهايي که از برادران بسيج مي بينيم قابل توصيف نيست .ملت ما خودش ديده و امام بارها روي اين مسايل و افراد بسيج تاکيد داشت.
سوال: شما چه توصيه اي براي آنها داريد؟
من کسي نيستم که در برابر اينها توصيه اي بکنم فقط از آنها مي خواهم که همين طور ديدي را که نسبت به سپاه دارند و داشتند حفظ بکنند و آن اخوت و برادري که علايم آن است ,داشته باشند.
اوائل جنگ وقتي يک سپاهي، يک بسيجي ويا يکديگر را که مي يدند آن قدر خوشحال مي شدند که حساب نداشت. و مي خواهم که اين انسجام را بيشتر حفظ کنند و در باره کاري که به آنها داده مي شود ,مسئوليتي که به آنها داده مي شود ,در آن مسئوليت خوب انجام وظيفه بکنند. و به خاطر اسلام و به خاطر انقلاب ,ولايت در نيروهاي بسيج حاکم شود. اين نيست که ولايت تنها در سپاه باشد اجراي احکام ولايت در همه نيروهاي اسلام حاکم است و بايد رعايت بکنند و به يک قشر خاصي مربوط نمي شود.
سوال: شما حضورمردم را در جبهه ها چگونه مي بينيد؟
ما همه چيزمان از مردم است. اين سوال را شما نبايد از ما بکنيد بايد از افرادي بکنيد که بالاي شهرها نشسته اند. آن افرادي که کنار گود نشسته اند و خرده مي گيرند, از مسائل انقلاب. بايد اين سوال از آنها بشود که نقش مردم رادر اين جنگ چنين و چگونه مي بينند و ما الان مي بينيم که بچه هاي اين ملت در جبهه ها هستند. پيرمردها و بچه هاشون در جبهه ها هستند. تمام چيزي که ما در اطرافمان مي بينيم از مردم است و چيزي نيست که از مردم جدا باشد و همه چيز مال مردم است و جنگ مال مردم است. اين مردم دارند اين جنگ را به پيش مي برند. نيروي سپاه نيروي خاصي نيست و نيروي بسيج نيروي خاصي نيست و تجهيزات و امکاناتي که دارند از جايي تهيه نمي شود و يا مثلاً خريداري شود که در باره جنگ باشد و همه چيز مال مردم است ومثل خانه خودشان مي دانند .
آنها مي خواهند با جنگ کشورشان از چنگ متجاوزان بيرون کنند و حکومت جمهوري اسلامي را در خانواده خودشان حاکم کنند و بتوانند که به خانه هاي اطراف هم بکشانند که ديگر نشود آمريکايي يا شوروي يا مکاتب شرقي يا غربي منحرفي در آنها نفوذ بکنند.
سوال: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان يکي از محورهاي مهم در جنگ شناخته شده و در طول اين مدت به خودش شکل داده و نيروهاي مردمي را جذب کرده و تشکيلات لشکري به خودش داده, همين طوري هم اميد مردم را به خودش جذب کرده و به عنوان يکي از محورهاي اصلي در جنگ شناخته شده و اميد مردم در رابطه با اتمام جنگ بيشتر به سپاه است.
و سپاه بايد براي تشکيلات و حفظ اين تشکيلاتش در آينده تصميم بگيرد نيروهاي خود را جذب بکند امکانات خود را جذب کند آموزش هاي لازم را براي نيروهايش در نظر بگيرد که انشاءالله در آينده بعد از اتمام اين جنگ اميد مردم باز به سپاه شد و در رابطه با صدور انقلاب و در هم کوبيدن غاصبين ديگري که کشورهاي مستضعف ديگري را زير سلطه خودشان گرفتند .
هم چنين مي بينيم اميد مستضعفين دنيا هم به همين نيروهاي پر توان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است .شما خاطراتي که در طول مدت حضور در جنگ با آنها برخورد داشتيد و همچنين امدادهاي غيبي الهي را براي ما بيان کنيد؟
البته خوب جنگ همه اش خاطره است . يک مساله استثنايي است و کارهايي که انجام مي شود فرق مي کند با مسايل زمان عادي. ما هرچه ديديم در اين جبهه ها خاطره براي خودمان مي دانيم. چون که يک کار غير عادي است مخصوصاً نيروهاي مردمي در يک عمليات يک خبرنگار فرانسوي مي گفت که من اين کارهايي را که شما انجام مي دهيد در فيلم حتي نديده ام که فيلم ها دروغند اکثراً من در فيلم ها حتي نديده ام و تنها در جبهه هاي شما ديده ام که حماسه يعني چه؟ ايثار يعني چه و فداکاري يعني چه؟ امدادهاي غيبي فراواني بود و من چند مورد خودم شاهد چند مساله بودم که در عمليات طريق القدس قبل از اينکه عمليات شروع شود منبع هاي آبرساني لشکر که نيروهايي که در آنجا بودند ديگر آب نتوانستند بياورند .دو روز بود که در خط يک منبع آب بيشتر وجود نداشت و ما مي دانيم که همه از اين منبع آب استفاده مي کنند بدون اينکه کسي به فکر اين باشد که آب نيست و نمي آيد و ما دو روز تمام از يک منبع 2000 ليتري اين همه نيرويي که آنجا وجود داشتند پشت آن خاکريز استفاده مي کردند. آب تمام نمي شد و در يک لحظه اين به فکر من رسيد با توجه به اينکه دو روز است آب نيامده چه جوري اين آب تامين شده و اين تنها وجود دست غيبي و امدادهاي غيبي نمي تواند باشد . در عمليات تنگه چزابه ما خود شاهد بوديم که با 75 نفر در مقابل دو گردان از نيروهاي کماندوي عراق, بچه ها بدون اينکه چندين فشنگ بيشتر در اسلحه هايشان نبود , ايستادند و به خاطر اين استقامت بود که خدا دست غيبي را به کار برد و نيروهاي دشمن به فاصله شش متري پشت خاکريز ما رسيدند که ما هيچ کدام اميد زنده ماندن نداشتيم و نمي خواستيم اسير شويم .مي گفتيم که با اسلحه هاي خالي مقاومت مي کنيم تا کشته شويم تا به دستشان اسير نشويم که هيچ کدام هم تيراندازي نمي کرديم ولي صبح که بلند شديم يعني تا صبح هم اين انتظار را داشتيم که هر لحظه از خاکريز بيايند اين طرف ولي نيامدند و صبح که نگاه کرديم ديديم که کل نيروهايي که آمده بودند که با ما درگير بشوند از بين رفتند و کشته شدند و پشت خاکريز ما ريخته شده بودند و آنجا بود که بچه ها فرياد يا مهدي يا مهدي را شروع کردند و ما پي برديم که تنها دست غيبي در کار بوده ما حتي يک فشنگ هم نداشتيم که شليک کنيم به طرف آنها و آنها را از بين ببريم از اينها زياد ديده شده اما يکي دو مورد بيشتر در خاطرم نبود.
سوال: خاطره اي داريد براي ما بگوييد؟
خاطره که زياد است ,يک ماشين مهمات بود روي جاده آسفالته بستان به طرف تنگه چزابه در حين عمليات آتش گرفته بود. اين ماشين پر از مهمات بود و هر لحظه مهماتش مي پريد بيرون .جاده را بسته بود و از عمليات هم زخمي ها را مي آوردند عقب و جاده بسته شده بود. ماشين ها را مي زدند کنار جاده، اطراف جاده ميدان مين بود اين ميدان هاي مين باعث شده بود که يکي دو تا ماشين بروند روي مين و کلاً ديگر هيچ تحرکي نبود راه بسته شده بود و هيچ کس هم نمي رفت . زخمي ها زياد بودند ما يک بولدوزر دستمان بود. گفتيم گازش را مي بنديم تا آخر تيغش را مي گذاريم روي زمين , اين ماشين را هل بدهيم و بيندازيمش کنار که اين کار را کرديم بولدوزر يک مقدار آمد به ماشين که رسيد خودش رفت روي ماشين و ايستاد و خاموش کرد .خاموش که کرد گفتيم بولدوزر اگرآتش بگيرد خاموش کردنش دست ما نيست .گفتيم :مي رويم روي بولدوزر روشنش مي کنيم دوباره مي کشيمش عقب به محض اينکه رفتيم روي بولدوزر يکي از گلوله ها منفجر شد و ما پريديم پايين. آمديم پايين و رفتيم کنار گفتيم بولدوزر نسوزد رفتيم سر نيزه را داخل جاسويچي اش کرديم , دوباره خاموش کرد .بعد موادي که در آن داخل منفجر مي شد اجازه نمي داد ما آنجا بمانيم .پريديم پايين وگفتيم ديگر نمي رويم سراغش .بگذار بسوزد تا آخرش آمديم کنار يکي از آمبولانس ها تکيه داديم که يک دفعه ديديم ناله هاي عجيبي مي آيد و روي ما اثر گذاشت گفتيم که بالاخره ما مجبوريم برويم بايد اين بولدوزر کنار زده بشود و راه باز شود . آمديم نزديک بولدوزر و تنها با اميد به خدا و فقط مي دانم که خدا کمکم کرد چون خودم در حالت عادي قادر به اين کار نبودم. بولدوزر با اينکه آتش به همه جايش اصابت کرده بود و آهن هايش داغ شده بود من دستم را گرفتم به آهن ها بار اول دستم تاول زد ولي بار دوم که رفتم داخل بولدوزر با اينکه صندلي تمام سوخته بود فنرهايش زده بود بيرون بعد دسته دنده ها هم آب شده بود با اين حال من متوجه نبودم يعني سر نيزه را کردم تو جاسويچي روشن شد و بعد از اينکه روشن شد اين ليبرها را گرفتم توي دستم حرکت کردم آمدم عقب , متوجه نبودم چه کار مي کنم , لاي آتش که شعله مي زد توي بولدوزر ومهمات توي ماشين مهمات که آتش گرفته بود, تيغ را دوباره گذاشتم و هلش دادم در گودي کنار جاده و شروع کردم خاک ريختن روي آن.
وقتي که من از بولدوزر سالم آمدم بيرون همرزمانم خيلي خوشحال شدند و يکي از برادران مي گفت که شما سيد هستيد؟ گفتم: نه، گفت: پس چطور است که مي گويند فقط سيدها توي آتش نمي سوزند؟ گفتم: سيد نيستم ولي به خاطر خدا آمدم و خدا کمکم کرد.
سوال: خاطرات شما هرکدام از يکي ديگر شيرين تر است اگر خاطره ديگري داريد براي ما بگوييد؟
قبل از عمليات والفجر مقدماتي عملياتي بود براي شروع کارم در لشکر .براي مهندسي که آمدم تقسيم بندي و تيم بندي هايي کرديم در رابطه با خاکريزي که قرار بود بزنيم . يکي از راننده هاي بولدوزر ما به عنوان "ريپرزن" فرستاده بوديمش جلو برود ريپر بزند و خط خاکريز را مشخص بکند بعد اون از اين مسيري که مي خواستند بروند رد شده بود با توجه به اينکه نيرويي جلويش نبود که قرار بود نيروي جلويش باشد بعد از اينکه "ريپر"مي زند از نيروها زده بود جلو. رفته بود از خط خودمان رد شده بود رسيده بود به نزديکي خط دشمن و نيروهاي دشمن متوجه نبودند .
در آن عمليات با از جان گذشتگي بچه ها ودر نزديکي مواضع دشمن خاکريز دو جداره زديم که کمک بزرگي به پيروزي عمليات کرد.
يکي از همرزمانم از جهادگران اراک بود.او قبل از عمليات گفت:خدايا اگر خواستي من را شهيد کني ,بگذار کارم راتمام کنم وخاکريز را بزنيم ,بعد مرا شهيد کن که همين اتفاق هم افتاد.پس از اينکه کار خاکريز تمام شد. اوهم به شهادت رسيد.
سوال: اگر پيامي براي امت شهيد پرور ما و همچنين خانواده محترم شهدا داريد بيان کنيد؟
پيام که ما در اون مقامي نيستيم و لياقت اين را نداريم که براي اين امت و خانواده هاي عزيز شهدا پيام بدهيم و اين امتم راه خودش را يافته,رهبر خودش و راه خودش را شناخته و خط سيرش را دارد مي رود و داراي چرخ بسيار قوي است که هيچ چيز جلو دارش نيست و اگر کسي بخواهد چوب لاي چرخ بکند و جلوي اين چرخ را بگيرد خرد مي شود و از بين مي رود . خيلي ها بودند که مي خواستند جلوي اين چرخ عظيم انقلاب و امت را بگيرند و دفع شدند و پرت شدند و ما يعني من از طرف خودم از اين ملت و امام عزيزمان و خانواده هاي شهدا مي خواهم که ما را به عنوان يک خدمتکار بپذيرند و به اين خدمتگزاراني که در اين جبهه ها دارند و نيروهاي سپاه و بسيج هستند, کمک بکنند تا کارهايشان را خوب انجام دهند .
ما فرزندان اين امت هستيم, عضو اين خانواده هستيم .يک خانواده هيچ وقت اعضايش را ترک نمي کند و جدا ازشان نيست و درهمه مسايل هم مي بينيم که کمکمان کردند و جدايمان ندانستند و اگر کسي از اين خانواده جدا بشود از آن خانواده نيست و بايد طرد شود. کسي که به خانواده اش احترام نگذارد و کسي که به خانواده اش خدمت نکند و به آن خانه که دارد غذا مي خورد و تحصيل مي کند و داره از امکانات و خانواده استفاده مي کند ,بهش خدمت نکند بايد طرد بشود و از اين اجتماع دفع شود و بايد به کشور فرانسه برود و کشورهاي ديگر.
فقط از اين امت مي خواهيم که مارا به عنوان فرزند خودشان و خدمتگزار خودشان بپذيرند و کمکمان کنند که براي اين خانواده بتوانيم کار کنيم و بتوانيم زحمت بکشيم و صحبت ديگري ندارم.
به اميد زيارت کربلاي حسيني و آزادي قدس عزيز و با آرزوي طول عمر براي امام عزيزمان و همچنين با تشکر از شما که وقتتان را در اختيار ما قرار داديد انشاءالله که خداحافظ شما باشد. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : صالحي , جعفر ,
بازدید : 340
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
سال 1333 در قم به دنيا آمد. چند سالي از زندگي اش در اين شهر نگذشته بود که همراه خانواده به خمين رفت. آن هنگام پنج ساله بود. از شش سالگي قدم به مدرسه گذاشت و با صداقتي که از همان سنين داشت و علاقه ايي که به نماز و امور مذهبي نشان مي داد، کم کم شخصيت ايماني اش شکل گرفت.
همزمان با تحصيلات متوسطه، فعاليت هاي سياسي هم داشت. بعداز اتمام دوران دبيرستان معلم شد تا دانش و دين را به نسل آينده بياموزد.
رفتارش، الگوي تربيت بود و به دانش آموزان، تعاون و همکاري مي آموخت. آموزگار متعهدي بود که هم در سنگر کلاس، هم در سطح جامعه به سازندگي انديشه ها مي پرداخت تا آن که انقلاب پيروز شد.
در دوران سخت مبارزات انقلاب, او نيز به پخش نوار و اعلاميه هاي امام خميني مبادرت مي ورزيد واز پيشگامان مبارزه با طاغوت وظلم وستم او بود.
در بهمن ماه سال 1357 با حمله گارد شاهنشاهي به نيروي هوايي او يکي از سنگرداران دفاع از برادران و نيروي هوايي بود که با ياري و کمک آنها توانست 48 ساعت در پشت بام خانه هاي اطراف پادگان بدون غذا مي جنگيد.
انقلاب که پيروز شد احساس کرد بيشتر از آموزش وپرورش در سپاه به او نياز است.وقتي وارد سپاه پاسداران شد، به خاطر لياقت و درايتش به عضويت شوراي فرماندهي سپاه خمين برگزيده شد .
در ايام جنگ تحميلي، روزگاري که مرد از نامرد شناخته مي شود؛عاشقانه به ميدان نبرد رفت و مجروح شد. در بيمارستان بستري بود که از شهادت برادرش عباس با خبر شد. با آن حال به خمين آمد و در مراسم برادر شرکت کرد. پس از مدتي باز هم رخت به سوي جبهه ها کشيد و در عمليات آزاد سازي خرمشهر، شربت شهادت نوشيد و به قربانيان راه خدا پيوست.
در وصيت نامه اش نوشته:
پاسداري، قبول فرهنگ شهادت است، تحت لواي ولايت فقيه. وقتي اين فرهنگ را قبول کردي، داخل سپاه بيا.
اگر بر ولايت فقيه تکيه کنيد، به خدا قسم باور کنيد ديگر طعمه گرگ و کفتار نخواهيد شد.
برادران مسئول... ! حب رياست و بزرگ بيني در وجودتان پيدا نشود.
رزمنده عزيز! اين حب را طوري در خودمان محو کنيم و بشکنيم و دل رياست طلبمان را دار زده و مرگ را به تمسخر گرفته و آن را در بغل گيريم.
سرخ است دشت ميهن، از خون پاک مردان.
به! چه شيرين است شهد شهادت را نوشيدن و در آخرين دم حيات، سوره والعصر را زمزمه کردن!
برادران دانش آموز! امروز مسئوليت سخت و سنگين بر دوش شما سنگيني مي کند. گروهک ها که دايه مهربان تر از مادر سنگش را به سينه مي زدند رسوا شدند. به خدا قسم هميشه دلم براي شما مي تپيد و هميشه دغدغه شما را داشته که شکارچيان افکار و شکارچيان اخلاق شما را طعمه شکار خود قرار دهند.
برادرانم نکند دوباره در دام اين شکارچيان افکار و اخلاق قرار گيريد. هر دامي که براي شما نهاده اند، دام را بشناسيد و شکارچي را به قلبش تير خلاص بزنيد.
هر روز ما عاشورا و هر سرزمين کربلا و هر ماه محرم است. امام جعفر صادق (ع)
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد







وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
... اي خداي حسين، ياريمان فرما تا اين شهادت نامه هاي شهيدان را که با خونشان بر ما نوشته اند با ديده دل خوانده و مسئوليت هاي آنها را بر دوش گرفته و به راهشان ادامه دهيم. شهدا بر پيمان خود وفا کرده و از امتحان گذشتند. برادران اکنون مسئوليت تمامي شهيدان تاريخ از هابيل گرفته تا حسين و از حسين تا آخرين شهيدي که شايد هم اکنون بر خاک مي افتد بر دوش ماهايي که خود را شهيد و پاسدار مکتب اسلام مي دانيم گذاشته مي شود. آري برادرم، اگر درس چگونه بودن و چگونه زيستن را مي خواهي بياموزي خونين نامه هاي عاشقان حسين را تلاوتي ديگر که هر بار تلاوتش حلاوت ديگري دارد. و اگر از اين پيام که به پايش خون ريخته اند ,تکاني نخوريم در آن هنگام زنگار گناه قلبمان را گرفته و نمي گذارد نور حقيقت بر قلبمان بتابد. بايد خود را شست و به راه انداخت و که کاروان مي رود و ما مي مانيم و به مقصد نمي رسيم. اما مادر، اي مادر مهربانم و اي مادرحسن شهيد و عباس شهيد که چه شاگرد لايقي براي هاجر و زينب و ليلايي.
اي باغبان گلزار عشق که دولاله ات را در گلستان شهدايمان افزودي و هر دو قربانيت در پيشگاه حق مقبول افتاد و اي پدر عزيز که دو دلبندت را فداي اسلام و انقلاب کردي و حسين گونه از فرزندانت گذشتي مبارکتان باد قبولي. حسن آندي







خاطرات
عبد يزدان:
در مرحله دوم عمليات بيت المقدس بود که ايشان به عنوان فرماندهي گردان نيروها را هدايت مي کرد .بعد از عمليات و استقرار نيروها ديدم به نيروها سر مي زند و مي گويد حتي يک فشنگ بي حساب هدر ندهيد و حفظ اموال بيت المال را داشته باشيد. يک روز گذشت او را نمي ديدم و از اين مسئله ناراحت بودم. وقتي ديدمش در محلي بود که موجب پاتک دشمن قرار گرفته بود و در آنجا نيروها را فرماندهي مي کرد. پرسيدم چي شده که شما را نمي بينم ؟چيزي نگفت مثل اينکه ناراحتي داشت .پرسيدم: ناراحتي از من داري که پنهان مي کني؟ گفت: نه. گذشت چند لحظه اي در يک جاي خلوت به من گفت: پيراهن پشتم را کنار بزن و بنده اين کار را کردم. ديدم ترکشي زير کتفش را دريده و خونريزي بسياري را داشته اما قطع شده بود. آن موقع فهميدم که چرا خودش را از من مخفي کرده است چون دنياي خلوص و تقوي بود.

مادر شهيد:
يک شب خواب حسن را ديدم و آمد پيش من ايستاد و يک خانم مهمان هم به منزل آمد و گفت حاج خانم در بنياد شهيد يک يخچال برنده شده اي رو به پدر حسن کردم و گفتم يخچال برنده شديم .گفت: بله. حسن همانطور که ايستاده بود با حالت ناراحتي گفت مادر تو که تجملاتي نبودي و دلبستگي به اموال دنيا نداشتي يخچال براي چه مي خواهي. صبح که بيدار شدم رفتم بنياد شهيد. ديدم که يک يخچال برنده شدم. گفتم :من يخچال نمي خواهم. گفتند: مادر حق شماست چرا نمي خواهي گفتم: فرزند گفته نخواه.


درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : آندي , حسين ,
بازدید : 236
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

چهارم ارديبهشت سال 1340 در شهرستان آشتيان متولد شد. درس زندگي را در سايه ي تربيت پدر و مادري مومن به آيين اسلام شروع کرد و وقتي به سن دبستان رسيد با عشقي فراوان دوران دبستان و راهنمايي را پشت سر گذاشت و وارد دبيرستان شد .
با شور و اشتياقي که نسبت به تعليم علوم ديني در او بود و روحيه ي دين باوري که داشت، از همان دوران نوجواني به ماهيت پليد رژيم پهلوي پي برد و دنبال مبارزه با او بود.
با افزايش فعاليتهاي مردم بر عليه حکومت پهلوي او نيز به صف مبارزان پيوست ودر اين راه يکي از پيشتازان مبارزه شد. وقتي عوامل حکومت از منصرف نمودن سيد جعفر از مبارزه شدند ,او را از دبيرستان اخراج نمودند.اين اتفاق فرصتي مناسب براي سيد خعفر شد.مدتها بود که دنبال تحصيل در علوم ديني بود.
براي همين در آزمون ورودي حوزه ي علميه ي قم شرکت کرد و در مدرسه ي حقاني قم به استفاده از محضر اساتيد بزرگواري چون شهيد بهشتي و شهيد بزرگوار قدوسي و همچنين حضرت آيت الله جنتي و غيره بهره مند گشت.
با اوج گيري انقلاب در سال 1357 ايشان به افشاگري جنايات ومفاسد رژيم پهلوي پرداخت و با توزيع اعلاميه و نوار سخنراني امام (ره) وارد مرحله حساسي از مبارزات انقلابي شد.
با پيروزي انقلاب به عضويت سپاه پاسداران درآمد و مدت پنج سال در مشاغل مهم عملياتي در بخشهاي گونا گون سپاه پرداخت.
در پادگان ولي عصر (عج) به خدمت به انقلاب و حفظ دستاوردها ي آن همت گماشت .
مدتي حفاظت ازمسئولين را برعهده داشت. جنگ کردستان پيش آمد و تعدادي از دشمنان داخلي به نيت پليد شان مي خواستند کردستان را از ايران جدا کنند.اودر آن جنگ شرکت کرد.پدرش مي گويد:قبل از اينکه به کردستان برود, نامه ي خداحافظي نوشت اين نامه پيش من بود و مادرش خبر نداشت. و بعد از دو ماه برگشت. هروقت که مي آمد دو روز مي ماند و بعد برمي گشت در تمام جبهه ها و تمام عمليات ها جعفر شرکت داشت. در جبهه فرمانده واحد ديده باني توپخانه لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف بود. از خصوصيات اين شهيدان بود که در کارها کوشش و جديت فوق العاده اي داشت. در عمليات هاي مختلف مانند عمليات مقدماتي والفجر يک و دو و سه و ... شرکت داشته است.
سرانجام در تاريخ 28/8/62 در منطقه ي عملياتي کاني مانگا در پنجوين عراق، لحظه ي ديدار او با حضرت حق فرا رسيد و روح بلندش به ملکوت اعلي پيوست.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد








خاطرات
پدر شهيد:
جعفر پس از اخراج از مدرسه در حوزه ي علميه قم مدرسه ي حقاني امتحان ورودي داد با قبولي امتحان زير نظر شهيد قدوسي، شهيد بهشتي، آيت الله جنتي و... حدود يک سال در آن مدرسه تحصيل کرد. بعد از پيروزي انقلاب گفت مي خواهم در سپاه لباس بپوشم. در تهران لباس سپاه پوشيد مدتي حفاظت مسئولين را برعهده داشت. جنگ کردستان پيش آمد و در آن شرکت کرد. يک نامه ي خداحافظي نوشت اين نامه پيش من بود و مادرش خبر نداشت. و بعد از دو ماه برگشت. هروقت که مي آمد دو روز مي ماند و بعد برمي گشت در تمام جبهه ها و تمام عمليات جعفر شرکت داشت. در جبهه فرمانده واحد ديده باني توپخانه لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف بود. از خصوصيات اين شهيدان بود که در کارها کوشش و جديت فوق العاده اي داشت. در عمليات هاي مختلف مانند عمليات مقدماتي والفجر يک و دو و سه و ... شرکت داشته است.
محتواي نامه اش اين بود: به صورت خداحافظي، آن چيزي که من در کردستان مي بينم مستقيم دست اسرائيل و آمريکا در کار است. جنگ ما با منافقين مي باشد .در يک عمليات حدود 23 نفر در آن جنگ شرکت داشتند .شش نفر برگشتند و بقيه شهيد شدند.
حدود پنج سال در جنگ حق عليه باطل شرکت داشت.
قبل از انقلاب و جنگ هم در خانواده، در مدرسه مخالفت با دستگاه شاه و رژيم داشت. در مدرسه در انشاهايي که مي نوشت تمام آنها در مخالفت با دستگاه و رژيم شاه بود. يکي دو بار مدرسه ما را احضار کرد و گفتند که افکار و اخلاق او منحرف است اگر با اين اخلاق باشد او را اخراج مي کنند. يک بار هم از طرف پاسگاه خواستند که او بايد تربيت شود و اخلاقش درست شود. و در نهايت از مدرسه اخراج شد.
بعد از انقلاب در رشت به عنوان محافظ مسئولين انجام وظيفه مي نمود.
اخلاق و رفتار او پسنديده خانواده و مردم بود. با خانواده و مردم خوش اخلاق بود. از همرزمان شهيد حاج جعفر نجفي مي توان به شهيد حاج همت اشاره نمود که در دوران جنگ و جبهه بيشتر با او بود و همکاري با هم داشتند.
روز اول که از آشتيان به عنوان کاروان حرکت کردند تا کرمانشاه من تا آنجا آنها را همراهي کردم بعد در سپاه همه خواب بودند ولي جعفر پيدايش شد. جاي استراحت نبود. به نظر من در آنجا مسئوليتي داشت و همکارانش با او با احترام برخورد مي کردند. تا صبح گشت مي زد تا هرکس ناراحتي داشت رسيدگي کند.

مادرشهيد:
شهيد حاج جعفر هميشه سفارش مي نمود که با خدا باشيد از امام حمايت کنيد. رفتار و کردارتان بايد نمونه باشد. خودمان را پنهان نکنيم. هرچه بيشتر در جبهه شرکت کنيد خدا بيشتر شما را دوست دارد. هرچه با جبهه باشيد خداوند بهتر شما را مي خواهد. در دوران نوجواني نماز شب مي خواند. با برادر و خواهر دوست و خوش برخورد بود. وقتي از جبهه مي آمد از در که وارد مي شود از عوض اينکه بگويد مامان، عزيز و ... مي گفت: نه نه من آمدم مي گفتم خيلي خوشحال شدم که آمدي.
وقتي خداحافظي کرد که برود جبهه پدرش مکه بود. وقتي آمد رنگش پريده بود.فهميدم خبري شده.به من نمي گفتند و وقتي آمد ديدم رنگ پدرش عوض شده .سه بار گفتم: انالله وانااليه راجعون و بعد گفتم خدايا صبر حضرت زينب را به من عطا کن رفت و آمد از خانه ما بريده نمي شد تا يک سال مي آمدند و مي رفتند (مردم و همرزمانش).

پدرشهيد:
در يک عمليات در خاک عراق شدت آتش دشمن زياد مي شود بعد شهيد حاج جعفر در آنجا مي بيند که در محاصره ي دشمن قرار مي گيرد از ايران تقاضاي آتش مي کند. ازتوپخانه ايران آتش نمي ريزند و قبول نمي کنند. بعداً با اصرار جعفر که حتماً بايد آتش بريزد ,باعث مي شود که از ايران آتش بريزند. و دشمن را متفرق کنند. شهادتش در همان جا واقع مي شود سه روز در سردخانه بوده است.

يک روز با قاطر امکانات براي جبهه مي برد يک گلوله توپ کنار قاطر مي خورد و منفجر مي شود. قاطر از بين مي رود و جعفر بي هوش بر زمين مي افتد. وقتي به هوش مي آيد پيش خودش فکر مي کند که نکند مصداق سخن شهيد بهشتي که فرموده اند بهشت را به بها مي دهند نه به بهانه او شهيد شده و...
سعي مي کند که بلند شود و مي بيند که توان و قدرت بلند شدن ندارد. جعفر در طول حضور در جبهه بارها مجروح شد (حدوداً 20 بار) يک بار که مجروح شد در بيمارستان تبريز بود که ما اصلاً خبر نداشتيم و سه روز در آن بيمارستان بستري بود که بعد مرخص مي شود.
حاج جعفر مرد ميدان بود، مرد جنگ بود، مرد نبرد بود. خودش علاقه ي زيادي به جبهه داشت و به من مي گفت که مي خواهم لباس سپاه بپوشم .مي گفت که حالا موقع درس خواندن نيست, الان بايد در ميدان نبرد باشيم. شهيد حاج جعفر سخنراني هاي متعددي در مشهد برگزار مي کرد و مردم را هوشيار و آگاه به زمان مي کرد. و توصيه مي کرد که دنبال مال و ثروت نرويد به اسلام و دين روي آوريد. در سر مزار شهيد علي حسيني سخنراني داشت.
بعد از ماموريت رشت و کرمانشاه سه ماه در فلسطين بود تا آموزش جنگي را بهتر ياد بگيرد. خوشش نيامد از وضعيت آنان و مستقيم رفت پيش امام و وضعيت آنجا را براي امام گزارش داده بود. در هيچ منطقه اي بدون اجازه ي امام نمي رفت. بسيار تودار و کم حرف بود و بايد حرف را از زير زبانش مي کشيدي . طوري نبود که از خودش تعريف کند.
يک تابلو در خانه درست کرده بود به ابعاد 60 ×40 خط کشي و ترسيم کرده بود و عکس امام را در وسط تابلو زده بود و سجاياي اخلاقي امام (شجاعت، رشادت، مروت، امامت، و ...) را در آن نوشته بود. سال 1359 و آن را در ديوار اتاق نصب کرده بود. و رفت و آمدي که با فاميل و اقوام داشتيم باعث تعجبشان شده بود و مي گفتند چطور نمي ترسيد و آن را در خانه نصب کرده ايد.
جعفر به حضرت امام ارادت و علاقه ي خاصي داشت و اين طور نبود علاقه اش زباني باشد . در 19 رمضان سال 1356 سخنراني در مسجد جمعه داشت. هنگامي که مشغول سخنراني مي شود جمعيت کم کم از مسجد بيرون مي روند.

جعفر وقتي در آشتيان بود به حوزه ي علميه علاقه ي بسياري داشت و با بعضي از طلبه ها بحث مي کرد و به درس عربي علاقه ي فراواني داشت. بعد از اخراج از مدرسه جعفر يک سال به تهران رفت و در کارخانه بافندگي شروع به کار کرد و براي سه ماه در آنجا ماند.
بعد به حوزه علميه ي قم رفت. آقاي جنتي يک دعايي در باره جعفر کردند که زود به اجابت رسيد و آن اين بود که انشاءالله شما از سربازان خوب امام زمان باشيد. حدود يک سالي در قم بود تا پيروزي انقلاب رسيد و فرمان حضرت امام براي تشکيل سپاه صادر شد.
جعفر ديگر نتوانست درس بخواند و به محض رسيدن فرمان، جعفر به سپاه تهران رفت و آنجا مشغول شد و لباس مقدس سپاه را پوشيد. من به او گفتم تو يک سال است که در مدرسه داري درس مي خواني .گفت: الان من بنشينم تو مدرسه و درس بخوانم درستش نيست، هر روزي که وقتش شد برمي گردمو ادامه مي دهم.
در باره سجاياي اخلاقي جعفر اگر در باره ي نمازش بگويم که چيزي واضح و روشن است جعفر کسي نبود که ما بتوانيم به او درس بدهيم و او به ما درس مي داد. نمازهاي يوميه، نماز شبش، اخلاقش و ... در خانه زبانزد بود.
هنگامي که بچه دو، سه ساله بود از سر و کله من بالا مي رفت و مادرش مي گفت تو اين را عزير بار آوردي و هيچ چيزي به او نمي گويي، من مي گفتم بچه است مي خواهد با من بازي کند.

بعد از پيروزي انقلاب در گردان دو پادگان ولي عصر (عج) به خدمت به انقلاب و حفظ دستاوردها همت گماشت. او در سرکوب توطئه ضد انقلاب در کردستان حضوري فعال داشت.
در آزاد سازي سنندج در گردان دو سپاه پاسداران سپاه اسلام را ياري مي کند. و با شروع جنگ تحميلي زندگي پنج ساله او در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل شروع مي شود و با مسئوليت هايي که در جبهه جنگ از جمله فرماندهي ديده باني لشکر حضرت رسول و قرارگاه نجف اشرف با حماسه هايي که مي آفريند، در شب 28/8/62 قله 1866 کاني مانگاه (پنجوين) لحظه موعود فرا مي رسد و وعده حق برايش تحقق مي يابد و مزد پنج سال جهادش را مي گيرد و به ملاقات خدايش نائل مي گردد.

به کليه امور واجب اهتمام خاصي داشت. و به احکام مستحبي و انجام آن کمتر از واجبات قائل نبود .مي توان گفت که نماز شب او ترک نمي شد و تلاوت قرآن را حتي زماني که رانندگي مي کرد از حفظ با قرائت تلاوت مي نمود. و هر کجا که بود سر وقت اذان گفتن و اشعار مذهبي مي دانست. و يکبار هم جهت انجام فريضه حج (به مکه مکرمه) مشرف شده بود.
در تشکيل کلاس عقيدتي، آموزش قرآن کريم همت مي گماشت. صداقت، شهامت و عدم ترس و واهمه از احدي جزء ذات او بود، چه در زمان طاغوت و چه در جنگ با بعثيون، احسان به والدين و اقوام، حب به ولايت اهل بيت (ع)از مشخصه هاي او بود.
يک بار در ديدگاه قله 1900 به محاصره نيروهاي دشمن درآمد به طوري که فاصله او با دشمن حتي کمتر از ده متر بود. او پشت بي سيم گفت هرچه مي توانيد بروي سر من آتش بريزيد. و ديگر بي سيم و دوربين را کنار گذاشت و تفنگش را در دست گرفت و تعداد زيادي از دشمن را خود به هلاکت رسانيد تا حلقه محاصره گشوده شد. از اين موارد براي او بسيار در عمليات ها پيش آمده و ما بسيار کم از آنها مطلع هستيم چون او اکثراً خود به صورت ديده بان نفوذي به داخل مواضع دشمن و يا پشت آنها مي رفت و معمولاً اين مسائل را خود تعريف نمي کرد.

گر مرد رهي ميان خون بايد رفت از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
در راه شو، از چگونه رفتن مهراس خود راه بگويدت که چون بايد رفت

در مسلخ عشق جزء نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقي زمردن مهراس مردار بود، هرآ نکه او را نکشند

معتقد بود:در هر کجا و موقعيتي که هستيد تکليفي که اسلام و انقلاب برعهده ما گذاشته انجام داده و همه جا را تبديل به سنگر دفاع از انقلاب اسلامي و رهبري امام کنيم و از هيچ چيز نهراسيم و از مشکلات شانه خالي نکنيم و در همه حال خداي را گواه و ناظر و شاهد و ناصر بدانيم و امام را الگو و اسطوره که چون جدش حسين و علي و محمد (ص) براي ما حجتي است حاضر.
به خاطر همين اخلاق خوب و کردار او بود که همه او را به عنوان يک معلم خوب و با تقوا قبول داشتند. مثلاً در موقع نماز جماعت با اينکه همه برادران در جبهه با تقوا و اخلاص بودند و در بين صف جماعت برادران بزرگتر از ايشان بودند ولي همه او را به عنوان پيش نماز قبول داشتند.
مي گفت:"اگر يزيد در جنگ توانست حقانيت حسين و علي و محمد (ص) را پايمال و نابود کند، صدام نيز قادر است که چنين کاري انجام دهد.ما نيز حقيم و از حزب الله .اگر گلوله هايمان تمام شد و شمشيرها هم شکست، مشت هايم که سالم است سينه هايمان که بستر است, قلب هايمان که پر خون است، آن قدر خون مي دهيم تا دشمن کافر در خون ما غرق شود. اينک فرصتي بسيار بسيار مقدس و بزرگي است، جبهه، جبهه اي آشکار، نبرد بين حق و باطل است، و امام چون پيامبر ناظر و شاهد بر اوضاع، حال چه سعادتي از اين بزرگتر که در اين هنگام امام را ياري دهيم. "






آثار باقي مانده از شهيد
پدر ارجمند و مادر گرامي و برادران عزيزم، هرچند بسيار دوست دارم که ديگر بار همگي تان را زيارت کنم و بدامان آن خانواده بزرگ پرواز نمايم، لاکن ارزش مافوق اين، مرا باز مي دارد و آن اسلام، ايمان، شرف، آزادي، يعني حفاظت از انقلاب است. معتقدم که بايد آنقدر خون بدهيم تا اين اسلام دوباره جان گرفته را از بين نبرند، من دست هاي بسيار بر عليه انقلاب عزيز اسلامي ام مي بينم و چون زباني براي گفتن ندارم، فکر مي کنم که يک راه دارد و آن شهادت است.

در هر کجا و موقعيتي که هستيم تکليفي که اسلام و انقلاب بر عهده ي ما گذاشته انجام داده و همه جا را تبديل به سنگر دفاع از انقلاب اسلامي و رهبري کنيم.
هيچ گاه از مشکلات نهراسيم و شانه از مسئوليت خالي نکنيم و در همه حال خداي را گواه و ناظر و شاهد و ناصر، و امام را الگو و اسطوره بدانيم که چون جدش حضرت محمد (ص) ,علي (ع) ,حسين (ع) براي ما حجتي است حاضر.
اين بار بايد يا به فيض ملاقات پروردگار نايل آيم و يا بعد از پيروزي برگردم که در هر دو صورت فوز عظيم است.



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : نجفي آشتياني , جعفر ,
بازدید : 213
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

زادگاهش روستاي «خوگان» در شهر ستان خمين بود و سال ولادتش 1343.
در سال هايي که به مدرسه ابتدايي مي رفت، زمزمه انقلاب و نهضت امام خميني به گوشش مي خورد و دل و جانش آماده پذيرفتن مسئوليتي سنگين در اين انقلاب مي شد.
در دوره راهنمايي تحصيلي، از افراد پيشگام در امور ديني و نماز جماعت و مسائل اجتماعي در روستاي خوگان بود.
سرانجام مبارزات مردم ايران به خيابانها وکوچه ها کشيده شد .حسين از پيشگاماه اين مبارزه بود,مبارزاتي که ديکتاتور ايران را برآن داشت فرار را بر قرار ترجيح دهد ومانند پدرش با فضاحت وخفت از کشور بگريزد.
با پيروزي انقلاب اسلامي، ايماني را که در طول سال هاي مبارزه به دست آورده بود و به کار گرفت و به حراست از انقلاب پرداخت. با بسيج همکاري داشت و شب و روز به پاسداري از انقلاب نوپاي اسلامي مي پرداخت.
جنگ که شروع شد او بي هيچ ترديدي به جبهه شتافت.پس از طي يک دوره آموزش نظامي به جبهه غرب رفت ومدتي به مقابله با دشمنان ايران اسلامي پرداخت.
وقتي از جبهه برگشت تا چند روزي را استراحت کند, با اخلاص و صداقت در شهر و روستا وپشت جبهه خدمت مي کرد. مدتي مسئوليت اطلاعات بسيج خمين را به عهده داشت. بعد از آن دوباره به جبهه رفت و در عمليات محرم، دوشادوش نيروهاي عاشورايي جنگيد.ا و در اين عمليات از ناحيه سر مجروح شد.
اندکي که بهبودي يافت , به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و عضو اين نهاد مردمي شد. مدتي بعد به سمت قائم مقام فرمانده بسيج خمين منصوب شد.
آموزش دوره فرماندهي را در شهرستان سمنان گذراند. در عمليات خيبر معاون فرمانده گردان شد.
انس عجيبي با فضاي معنوي جبهه ها داشت .او آنجا را جايگاهي براي کمال روح و خودساختگي اش مي دانست.
عمليات بدر,آخرين عملياتي بود که سپاه اسلام از رشادتها وحماسه هاي حسين انوري سود مي جست.او در اين عمليات از سوي معبودش به عرش فراخوانده شد تا همنشين بندگان خاص خدا باشد.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد




وصيت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اين وصيت نامه ها انسان را ميلرزاند. امام خمينى

من المومنين رجال صدقو ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلو تبديلا
انا لله و انااليه راجعون قرآن کريم
در شهادت شك نيست و در قاموس شهادت واژه وحشت معنا ندارد, راهى است كه بايد پيمود و سفرى است كه بايد رفت .چه بهتر كه در حال خدمت به اسلام و ملت شريف اسلامى شربت شهادت نوشيدن و با سرافرازى به لقاءالله رسيدن و اين همان است كه اولياء معظم الهي آرزوى آنرا مى كشيدند .
سپاس و ستايش و ثنا وحمد بي كران خداى بزرگ را كه اول هستى است و بيش از او اولى نبوده و پس از او آخرى نباشد .خدائى كه ديده نمى شود و همه از وصف و ثناى او ناتوانيم. سپاس آن خدائى را كه بر ما منت نهاد و پيامبرى الهى به ما ارزانى داشت و ما را از آخرين همه امتها آفريد تا از وجود آن حضرت بهره مند شويم. با درود فراوان به پيامبر خدا حضرت محمد مصطفى (ص) و با سلام و درود بي كران به منجى عالم بشريت امام زمان ,مهدى موعود (عج) و با درود و سلام بر سرور وسالارشهيدان اباعبدالله (ع) ,وبا سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران امام خمينى .
پروردگارا : من در اين سن كه الان 21 سالم است نتوانستم براى اسلام و مسلمين خدمت انجام بدهم .بنده اى هستم گناه‌كار و خطاكار و براى هيچ چيزى به جبهه نيامدم مگر براى عشق به الله و لبيک گفتن به نداى :هل من ناصر ينصرنى حسين زمان .بارالها زنده بودنم كه براى اسلام سودى نداشت, باشد تا بلكه خونم كه خونى كم ارزش و ناچيز است براى اسلام سودمند باشد.
امروز روز امتحان است, امروز روزى است كه بايد كمر همت را بست و به سوى جبهه هاى حق عليه باطل حركت كرد و رزمندگان اسلام را يارى كرد تا كفر را سرنگون كرده و پرچم پر افتخار جمهورى اسلامى را بر فراز كاخ واشينگتن به اهتراز در آورند. همه اين را بدانيد كه من آگاهانه و با انتخاب خود در اين راه قدم گذاشتم و از آن زمان كه من اين راه را شناختم ,روز به روز كه عمر من گذشت در راهم موفقتر مى شدم لذا اگر توفيق نصيبم شد و توانستم فائق و رستگار شوم هيچكس مسئول مرگ و شهادت من نيست.
برادرم شما ضامن خون شهدا هستيد و در برابر خون شهدا مسئول هستيد اگر بگذاريد از خون اين شهدا سوءاستفاده بكنند كه در قيامت بايد جواب بدهيد حتى نبايد پدرو مادر و بستگان شهيد از خون شهيد سوءاستفاده نمايند, شهيد راضى به اين امر نيست .من به شما سفارش مى كنم كه امام عزيزمان را تنها نگذاريد. اين را بدانيد كه اگر روحانيت نبودند اسلام هم نبود و الان فاتحه اسلام خوانده شده بود پس روحانيت درخط امام را حمايت نمائيد و پشتيبان اسلام ناب محمدي و ولايت فقيه باشيد تا آسيب نخوريد و اين كار نمى شود مگر اينكه دوش به دوش روحانيت مترقى و فهميده و اسلام شناس حركت كنيد پس برادران سعى كنيد هم جاذبه و هم دافعه داشته باشيد. خوبان را جذب كنيد و بدان را اگر قابل اصلاح نيستند دفع نمائيد تا رستگار شويد .
و اينك اى پدر و مادر که شما بر گردن من حق بزرگى داشته ايد چون من حق فرزندى را درحق شما ادا نكردم. فرزند خوبى براى شما نبودم, اميدوارم كه هر دو مرا ببخشيد ...

پدر و مادرم و همسرم متوجه باشيد كه شما در امتحان بزرگى قرار گرفته ايد و سعى كنيد از صابران باشيد كه قرآن كريم مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا استعينو بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرين) اى اهل ايمان در پيشرفت كار خود صبر و استقامت پيشه كنيدو بذكر خدا و نماز توسل جوئيد كه خداوند با صابران است (سوه نور آيه 152) .
بر من گريه نكنيد و هر وقت خواستيد بر من گريه كنيدبر اباعبدالله الحسين (ع) گريه كنيد و بر ياران امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) . بر بچه شش ماهه حسين (ع) گريه كنيد .
به برادرم پيام ميدهم كه هيچ وقت و به هيچ عنوان گول منافقين را نخوريد و به شايعات و شايعه پراكنى ها گوش ندهيد و دنباله روى شهدا باشيد و به خواهرانم مى گويم زينب گونه باشيد و حجاب را رعايت نمائيد كه حجاب خواهرانم كوبنده تر از خون شهدا است .
جنازه مرا در كنار تربت پاك شهيدان خوگان به خاك بسپارند.
خدايا به اين امت مسلمان بصيرت و آگاهى عنايت فرما تا ولايت فقيه را درك كنند و پشتيبانش باشند چون كه نجات يك امت در رهبرى و ولايت فقيه و اسلام ناب محمدي مى باشد .
در آخر از تمام بستگان و همسايگان و مردم روستاى خوگان طلب عفو و بخشش مى نمايم و حلاليت مى طلبم و اگر از من بدى ديديد اميدوارم كه مرا به بزرگى خودتان ببخشيد و حلالم كنيد .

به اميد پيروزى هر چه سريعتر رزمندگان اسلام بر كفر جهانى.

خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى رانگهدار.                                                                                                  

                                                                                                               حسين انوري





خاطرات
عبدالله:
در سال 1359 شهيد انوري تنها 16 سال داشت اما در مسائل اعتقادي بسيار مقيد بودند .آن زمان تبليغ برپايي نماز جماعت و پايه ريزي آن را انجام داد و باز در مسائل سياسي در کشور و مباحث بين شهيد بزرگوار بهشتي و بني صدر خائن ايشان آن زمان اطلاعات خوبي داشتند ودوستان و همکلاسي ها را با شخصيت بزرگ شهيد بهشتي آشنا مي کردند. مباحث وابستگي و عضو شدن در احزاب و گروهها را ايشان مي دانستند و همکلاسي ها را آشنا مي نمودند.

در عمليات بدر, چند روزي قبل از شهادتش وقتي استقرار نيروها به عمل آمد, گفت: بيا با هم جنازه شهيد حسن اسکندري را به عقب ببريم. وقتي کنار شهيد رسيديم ايشان سوره قدر را تلاوت کرد .ديدم چهره اش نوراني تر شد و گفت عملياتي که منتظر شهادت بوديم رسيده است. جنازه را برداشتم و به عقب برديم سه روز بعد در مرحله دوم عمليات به شهادت رسيد.

قبل از عمليات به او خبر دادند که فرزندت دچار سوختگي شده است برو به او سر بزن تا مشکلات درماني اش را حل کني. ايشان رفت و دو روزه برگشت و فکر کرديم که ديگر به عمليات نمي آيد صبح زود در حال جمع آوري چادرها خودش را رسانده بود. گفتيم : مي مانديد. گفت: خدا خودش کريم است و بچه آخرش خوب مي شود اينجا شرکت در عمليات مهم است و حفظ کشور.

در تاريخ 23/12/1363 شب هنگام براي از بين بردن يک مقر دشمن, فرماندهان گفتند برادراني که مي خواهند در اين عمليات شرکت کنند,آماده باشند. دوستان مشتاق حرکت کردند. ديدم يک نفر چفيه به صورت انداخته که کساني او را نشناسند ,حرکت شروع شد تا نزديک مقر عراقي ها رسيديم . اوبيشتر از بقيه تلاش مي کرد.يک لحظه صورت او را ديدم ,شهيد انوري بود!! گفتم: چرا چفيه به صورت بسته اي؟ گفت :مشتاق شدن يعني اين.


 




آثار باقي مانده ازشهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود فراوان به پيامبر بزرگوار اسلام و با سلام و درود فراوان به منجي عالم بشريت مهدي موعود و با درود و سلام بر امام عزيز و شب زنده دار تاريخ, امام خميني .
خاطراتي که در جبهه ها برايم پيش آمده مي نويسم.
اولين بار که من به جبهه آمدم در سال 1358 بود,تاريخش را درست يادم نيست. جبهه نوسود بود در قسمت پاوه- نوسود ,قله شمشي که در آنجا حمله نداشتيم ولي وقتي از آنجا مي آمديم ,چند عدد خمپاره 120 نزديکمان خورد و عمل نکرد.

گيلان غرب
در جبهه گيلان غرب بوديم ,در حالي که در روبروي دشمن قرار گرفته بوديم . هميشه دشمن ما را مي زد و شاهد بوديم وقتي يک عدد توپ 106 زير سنگر ما خورد و ما ده نفر بوديم در سنگر از اين ده نفر يک نفر زخمي شد که آن هم سطحي بود. گوني ها و سنگ ها روي برادران خراب شد و کوچکترين ضربه اي به کسي نخورد و يک روزي در تپه خليج همان جبهه گيلان غرب بوديم که يک خمپاره 120 روي سنگر آمد و چهار نفر در سنگر بودند و خواب بودند وقتي خمپاره منفجر شد ما در سنگر بغلي آن بوديم که گفتيم برادران دود شدند و شهيد شدند. وقتي آمديم ديديم برادران همه سالم از سنگر بيرون آمدند و اصلاً کسي يک قطره خون از دماغش نيامده است اين هم يک معجزه خداوندي بود که ما ديديم.
يک بار زماني که با ماشين ايفا که حدود 50 نفر بوديم به سوي خط مي رفتيم دو خمپاره در نزديکي ماشين حدود ده الي بيست متري ماشين خورد و اصلاً به ماشين اصابت نکرد.

بسمه تعالي
در عمليات محرم ما را آوردند به کانالي که به دست عراقي ها کنده شده بود براي اينکه تانکهاي ما نتوانستند از آنجا بيايند ولي خوشبختانه ما وقتي مي خواستيم حمله کنيم 24 ساعت مخفيانه در کانال مانديم و عراقي ها متوجه نشدند .ماه شب 14 بودو هوا خيلي روشن بود .
همه برادران به هم ديگر مي گفتند که امشب اگر هوا روشن باشد نمي توانيم جلو برويم و همه مان را قتل عام مي کنند. همه برادران مشغول نماز و دعا خواندن شدن همه به درگاه خداوند تبارک و تعالي ناله کردن و گريه و آه و زاري کردند. يک ساعت بيشتر نمانده بود که از کانال بيرون بياييم و در بلندي از ديد عراقي ها حرکت کنيم. همه خداحافظي کردند که يکبار ديديم امدادهاي غيبي خداوند نمايان شد به همان آيه: ادعوني الستحب لکم که مي گويد بخوانيد مرا تا شما را اجابت کنم عمل کرد و ابري سياه آمد جلوي ماه را گرفت و هوا يک طرفش که ما بوديم روشن و طرف آنها تاريک که اصلاً ما را نمي ديدند و يک بار ديديم که باران شروع به باريدن کرد .همچنان باران مي باريد و برادران در زير باران دعا زمزمه مي کردند و خداوند را شکرگذاري مي کردند. به حق که شکرگذاري هم داشت . برادران با يارب يارب پيش مي رفتند و همه خيس شده بوديم پوتين هايمان پر آب شده بود و همچنان سريع به پيش مي رفتيم تا حدود 50 الي 60 متري دشمن رسيديم که دشمن متوجه ما شد و ما را بست به خمپاره و آرپي جي.
دشمن همچنان مي کوبيد و برادران همچون شير الله اکبر گويا ن به پيش مي تاختند. تا وقتي به ميدان مين دشمن رسيديم که خيلي مجهز درست کرده بودند با انواع مواد شيميايي و لاستيکي بزرگ و مين منور که اگر آتش گرفت لاستيک ها هم آتش بگيرند و آنها گرا بگيرند و متوجه آمدن ما بشوند و شروع به شليک بکنند ولي به خواست خداوند بزرگ و به ياري امام زمان (عج) برادران با نام پر برکت حضرت زينب (س) به پيش رفتن و حتي يک مين هم منفجر نشد .
همه برادران از روي مين ها حرکت کرديم و فقط در آن شب دو نفر بيشتر زخمي نشدند. فردا که برگشته بوديم از همان جا که ميدان مين بود ,حدود 600 الي 700 مين ضد نفر جمع آوري کرده بودند که از روي همان مين ها برادرانمان شب حرکت کرده بودند اما به خواست خداوند بزرگ مين ها منفجر نشده بودند. (الله اکبر خميني رهبر) اين حمله که به وسعت 50 کيلومتر در عرض و به طول 15 کيلومتر پيش مي رفتيم خيلي عمليات مهم و عالي بود.
در اين عمليات تلفات دشمن خيلي زياد بود و اسرا هم زياد بود حدود 6000 هزار الي 7000 هفت هزار نفر کشته و حدود 4000 الي 5000 هزار اسير گرفته شده و تانکها و غنائم ديگر دشمن خيلي زياد بود که قابل شمارش نبود و فقط حدود 25 هواپيما و چند هلي کوپتر از دشمن نابود شد.


بسم الله الرحمن الرحيم
عيد روزي است که در آن روز گناه نباشد
...اميدوارم که جنگ انشاءالله بزودي زود به پيروزي برسد و همگي با هم به کربلا برويم براي زيارت اباعبدالحسين (ع).
جبهه جاي خوبي است و معجزه فراوان است .ما الان در جزيره مجنون جنوبي در خط مقدم جبهه هستيم و مشغول نبرد حق عليه باطل هستيم و تا به حال صداميان کافر چندين بار آمدند و حمله کردند که جزيره را بگيرند که به خواست خدا شکست خوردند و کشته شدند و فرار کردند .رزمندگان مانند شير جلوي اين مزدوران ايستاده اند هميشه هواپيماهايشان مي آيند ولي به خواست خدا نمي توانند جاي بچه ها را بمباران کنند و فرار مي کنند. شما در پشت جبهه فقط دعا کنيد رزمندگان پيروز بشوند. نگوييد دعا زياد کرديم مستجاب نمي شود واقعاً دعاهاي شما در جبهه اثر مي کند و مستجاب مي شود. عراق از اول جنگ تا به حال اين قدر گلوله به سر رزمندگان نريخته بود در عرض 5 روز يک ميليون گلوله عراق ريخت توي جزيره که ما فرار کنيم تا بيايد بگيريد ولي به خواست خدا و با دعاي امام امت و دعاي شما و دعا رزمندگان در سنگرها ,تمام گلوله ها توي آب مي ريخت و يا منفجر نمي شد و يا اگر مي شد همه اش آن طرف تر مي افتاد و الحمدالله يک چيز تعجبي است که فقط دو نفراز همرزمان ما شهيد شدند و سه نفر زخمي ,همه برادران سالم ماندند . فرمانده آنها گفته بود ما گفتيم همه ايراني ها نابود شدند وقتي با دوربين نگاه کرديم ديديم سر بسيجي ها از سنگر بالا مي آيد اينها چه کساني هستند مگر اينها لباسي ضدزرهي پوشيده اند که با يک ميليون گلوله هيچ طور نشدند.
پس بدانيد دعاها خيلي اثر دارد, تا مي توانيد دعا کنيد تا انشاءالله پيروزي هم خيلي نزديک است .کم حوصله نباشيد. خدا مي خواهد ما را امتحان بکند. پس دعا از لباس ضد زره هم بيشتر اثر مي کند و خدا خودش گلوله ها را هدايت مي کند و نمي گذارد بخورد به رزمندگان اسلام. التماس دعا دارم والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : انوري , حسن ,
بازدید : 259
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

حميد متولد سال 1344 در محلات بود .در 18 فروردين ماه چشم به دنيا گشود. بايد متذکر شوم که چندين سال بود ازخدا در خواست اولاد کرده بوديم وبايد گفت حميد را با راز و نياز و به نام امام رضا (ع) ازخدا گرفتيم و بهمين خاطر اسمش را حميد رضا گذاشتيم .
از يکطرف با راز و نياز او را از خدا گرفته بوديم و از طرف ديگر فرزند بزرگ خانواده بود, خوب به او خيلي علاقه مند بوديم اما چون در راه خدا و به خاطر اسلام شهيد شده مقداري از درد ما را تسکين مي دهد .
در همه نامه هايش مکررا متذکر مي شد که اسلام مکتبي است که همه ما بايد فداي آن شويم و انگار از همان اول مي خواست با اين کلام شيرين و خدايي، در گوش ما کند که اگر من شهيد شدم ناراحت نباشيد . البته ناراحتي ما به خاطر اين است که نيست تا بيشتر به اسلام خدمت کند و فرزند دوم ما هم خيلي کوچک است تا جاي برادرش را پر کند .
هر چند که پرچم افتاده از دست سرداري را سردار ديگر بر خواهد داشت.
او از کودکي خيلي مظلوم ولي فعال و کوشا بود. در سن 6سالگي به دبستان رفت و اخلاق و رفتا او رضايت معلمان را جلب کرد. از شروع درس خواندن او از هوش و استعداد سرشارش مي شد به استثنايي بودن اين کودک ريز نقش پي برد .در مقطع راهنمايي علاوه بر درس خواندن در مدرسه ,درس انقلاب را نيز شروع کرد .او به همراه يکي از دوستانش که شهيد شد به مجالس و محافل و مساجد مي رفتند .
ازکودکي علاقه خاصي به روحانيت و مذهب داشت. حميد به ورزش علاقمند بود و معمولا براي شرکت در بازي فوتبال با دوستانش به استاديوم مي رفتند .
شبها اکثرا جلسات دعا ي توسل و نيايش داشتند. او بعد از ورود به دبيرستان با ساير دوستان فعاليت را شروع کرد و پس از پيروزي انقلاب عضو انجمن اسلامي دبيرستان شد و همان موقع به خاطر علاقه به سپاه در قسمت روابط عمومي سپاه پاسداران مشغول فعاليت شد .
با شروع جنگ تحميلي و فرمان حضرت امام خميني (ره) حضور در جبهه ها را واجب دانست .او که در سال سوم دبيرستان مشغول تحصيل بود با عده اي از دوستانش تصميم به حضور در جبهه ها را گرفتند ولي به خاطر سن کم با مخافت مسئولين روبرو شدند. بالاخره با تلاش فراوان و گرفتن رضايت نامه از پدر و مادر و دستکاري و زياد کردن سن خود براي ديدن دوره رزمي به تهران رفتند .
بعد از آموزش نيز با آنان مخالفت کردند ومدتي اجازه9 حضور در جبهه را به آنها ندادند.
بالاخره با گرفتن معرفي از يکي ازمساجد تهران به پادگان حر مراجعه و با گروههاي نا منظم و چر يکي شهيد چمران راهي سرزمين خونبار خوزستان شدند.
حميد مدت يکسال در ستادجنگهاي نامنظم و چريکي شهيد چمران مشغول فعاليت بود. پس از شهادت دکتر چمران به محلات آمد و بعد از مدتي کوتاه دوباره به جبهه رفت . در عميات طريق القدس در زير آتش تهيه دشمن مجروح شد و به تهران انتقال يافت و پس از بهبودي به جبهه برگشت .
براي بار دوم مجروح شد و در بيمارستان گلپايگاني قم بستري شد و بعد از بهبودي به جبهه برگشت و در واحد مهندسي رزمي مشغول خدمت شد.
سرانجام او در يازده مرداد 1363 در عمليات والفجر 3 به شهادت رسيد.
به نقل ازبرادر شهيد






وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران عزيز, ياران هم صف خونين بسته وشهادت را ادامه زندگي قرار داده اند .حزب اله را ياري کرده و درصف جنود اله قرا گيريد .همه خود را آماده جنگهاي آينده کنيد زيرا که اسلام هميشه با کفر در جنگ است و اسلام درآينده احتياج به نيرو دارد .
خواهران گرامي رسالت زينت گونه تان را با رسانيدن پيام شهيدان به انجام رسانيد و با حفظ حجاب اسلامي و نفي حجاب و فرهنگ طاغوت از پايمان شدن خون شهيدان جلوگيري کنيد .
پدرو مادرم اگر جنازه ام به دست شما نرسيد هيچ ناراحت نباشيد زيرا فقط در راه خدا هدف مطرح است و هدف من هم که شهادت در راه او و رسيدن به لقاء دين بود نصيبم شد و اين آروزي هميشگي من برآورده شد .
پروردگار ميخواهم خود را در راهت فاني کنم , بسوزم تا به لقاء تو برسم و تورا ببنيم. مي خواهم تکه تکه شوم تا شايد لياقت ديدار تورا و هميشني با شهدا را پيدا کنم .مي خواهم با اخلاص در نيت و عملم شهيد شوم. مي خواهم با فرق شکافته و بدن غرق به خون به ديدارت بيايم .مي خواهم سرم را در راهت بدهم اما به تو برسم .
واي بر من ، خدايا اگر به تو نرسم ,چه کنم . اگر تکه تکه شوم ، فرقم و بدنم خونين شود وسرم از تن جدا شود اما نيتم خالص نباشد يعني شهيد نباشم, چه کنم .
خدايا مي خواهم سر به سجده حق گزارده و آنقدر در فراق ديدار تو گريه کنم تا چشمانم از حدقه درآيد ، مي خواهم جهاد کنم تا لايق شهادت بشوم .خدايا مي خواهم شهيد باشم ، مي خواهم نيتم خالص شود و به تو بپيوندم تا تو مرا از شهدا قرار دهي .
خدايا کريمي ، بخشنده و مهرباني ، شهادت را روزيم کن . حميد رضا محمدي







خاطرات
مصاحبه با پدر شهيد
س) در رابطه با خصوصيات شهيد حميد رضا محمدي مطالبي که بنظرتان مي رسد بيان کنيد ؟
بسم الله الرحمن الرحيم
خصوصيات اخلاقي حميد خوب و اسلامي بود وبعد که به مرحله تحصيلات راهنمايي رسيد از نظر اخلاقي و رفتار نمونه بود تا اينکه به دبيرستان رسيد و در دربيرستان هم جزء انجمن اسلامي دبيرستان بود .
اين مدت که دبستان , راهنمايي و دبيرستان مي رفت همه اش در مجالس دعا و مجالس ديني شرکت مي کرد و رفيقهايش هم کساني بودند که با تقوا بودند و دنبال درسهاي ديني وکتابهاي ديني مطالعه مي کردند .
به دبيرستان هم که رفت موقعي که جنگ شروع شد, قبل از جنگ هم توي سپاه کارمي کرد و علاقمند به سپاه بود تا اينکه جنگ که شروع شد و امام دستور دادند بچه ها هر کدام مي توانند بروند به جبهه, با اينکه سنش اقتضاء نمي کرد دبيرستان را رها کرد و رفت دنبال آموزش در تهران که 3ماه آموزش ديد و بعد از آموزش هم که از طريق تهران به گروه دکتر چمران پيوست واعزام به جبهه شد .
مدت يکسال بادکتر چمران بود. بعد از آن با يک عده اي از رفيقهايش رفتند قسمت مهندسي رزمي که دوره تجربي ديدند و مدت زيادي هم تخريب بودند . بعدفرمانده لشکر 17 علي ابي ابيطالب(ع) ايشان را به سمت فرمانده گروه تخريب معرفي کرد . مدت زيادي در تخريب بود تا اينکه در مهران در تاريخ 11/5/62 به شهادت رسيد.
او در اين مدت 3 مرتبه مجروح شد که يک مر تبه اش را حدود 10 روز در بيمارستان گلپايگاني قم بيستري بود که با آن حال بستري بودن مقالاتي هم راجع به جبهه نوشته بود .
اين مدت که مسئول تخريب بود پيش ما اظهار نمي کرد که مسئوليتي دارد و با يک عده از بچه ها هم که آمده بودند محلات ديدن خانواده هاي شهدا و مجروحين اصلا اظهار نمي کرد سمت فرماندهي به عهده دارد و اصلا پيش ما انکار مي کرد يک همچون چيزي را

س) باز در رابطه با خصوصيات اخلاقي حالت و رفتار و برخوردش در خانواده و عباداتش و نماز خواندن که در منزل داشت اگر مطلبي به نظرتان مي رسد بفرمائيد .
برخوردش از نظر عبادت خيلي خوب بود که خواهرانش را نصيحت مي کرد در مواردي در ضمن نماز خواندنش هم که مخصوصا موقعي که جبهه رفته بود و بر گشته بود بعضي موقع ها مي شد که مي رفت توي اطاق ,حدود يک ساعت و نيم نمي آمد بيرون که بعد متوجه مي شد يم مشغول عبادت هست .
خيلي با خداي خودش راز و نياز مي کرد. بعد به طوري که هم سنگرانش شندييم توي جبهه هم رفتارش همينطور بود. خيلي عادت داشت نماز شب مي خواند وخيلي با خداي خودش راز و نياز مي کرد .در وصيت نامه اش نوشته بود: شهادتش را از خدا خواسته , شهادتي که واقعا شهيد باشد نه اين که به صورت شهيد باشد و در واقع شهيد نباشد .

س) شما به عنوان پدر شهيد خاطراتي که از حميد رضا چه در منزل و در بيرون از منزل داريديادربين اقوام و خويشان خاطراتي که در نظرتان هست, به خصوص بعد از شهادتش اگر خاطرات جالبي به نظرتان مي رسد بگوئيد .
خاطراتي که از او داريم مخصوصا موقعي که از جبهه مي آمد اقوام دعوتي از او مي کردند حتي الامکان نمي پذيرفت و حساب خرج و اصراف و اينها را مي کرد. بعدش هم اگر مي پذيرفت سر سفره مي نشست اعتراض مي کرد که چرا چند نوع غذا درست کرديد الان ديگر يک نوع کافي است و حتي يک موقع با بچه هاي تخريب که آمده بود محلات من از او دعوت کردم که خوب همرزمانت را بياور خونه. اول که مي گفت من خجالت مي کشم که با بچه باييم خونه مان. اين خونه و زندگي ما شايد کمي طاغوتي باشد. از طرفي با اسرار زياد که قبول کرد گفت پس يک نوع غذا بيشتر درست نکنيد و اتفاقا ما درش دو نوع غذا درس کرده بود. از ترس جرات نکرد يک نوعش را بياورد سر سفره.
از طرفي سر سفره وقتي مي نشست آداب نشستن سر سفره را به بچه ها ياد مي داد که همان باعث مي شود که هر موقع سر سفره باشيم به ياد مي آوريم که او مي گفت بايد اينطور بنشيم سرسفره وغذا بخوريم .
راهنمايي مي کرد بچه ها را و مدت زيادي بود از جبهه نيامده بود تلفن مي کرد . ما هم تلفن مي زديم که بيا بيينم همديگر را ؛مي گفت: شما بيائيد و منظورش از رفتن ما اين بود که ما برويم آنجا و وضع مردم را ببنيم با اطلاع بشويم و اثري روي ما بگذارد .
يک مربته آمده بود مرخصي ما يک لوازم خانه خريده بوديم. اعتراض کرد که مردم خانه و زندگي ندارند شما به لوازم منزل مي پردازيد . هميشه به فکر مستضعفان و مردم بود مسئله پدرو مادر برايش مطرح نبود مسئله اصلي هدفش اين بود که هر چه زودتر به جبهه برود وبا صداميان بجنگد .
س) بطور مختصر در مورد زندگينامه از تاريخ تولد تا شهادتش مختصر بگوئيد .
تاريخ تولدش که 18/1/1344 بود که ايشون وقتي مي خواست برود جبهه چون متولدين 1344را نمي بردند دست برده بود در رونوشت شناسنامه وآن را 1343 کرده بود و با اين طريق سنش را زياد کرده بود.
از طريق تهران با دوستانش شهيد صادقي و برادرهاي ديگر از جمله حميد رضائي از تهران اعزام شدند که سه نفرشان شهيد شدند و حميد هم شهيد شد .
پس از چند سال که خدا به ما فرزند نمي داد ,ما حميد رضا را به نام امام رضا(ع) از خدا گرفتيم و اسمش را هم حميد رضا گذاشتيم . نذر ونياز زيادي هم برايش کرديم چون بچه بزرگمان بود و علاقمند به او بوديم ولي خوب چون در راه اسلام شهيد شد و براي اسلام فعاليت کرد براي ما احساس ناراحتي به وجود نيارود و کاملا افتخارمي کنيم به اين که فرزندي داشتيم که در راه اسلام فعاليت کرد و شهيد شد .
به مدرسه که مي رفت رفتارش اسلامي بود و با بچه هاي شرور رفت و آمد نمي کرد اکثرا اين اواخر هم در سپاه وحزب جمهوري اسلامي فعاليت داشت و کلا فعاليتش روي جنبه مذهبي بود و مخصوصا در کتابهاش اول هر کدام کتابي راجع به دين اسلام يک سطري نوشته بود. در نامه هايش هم که از جبهه مي نوشت مکرراً مي نوشت اسلام مکتبي است که همه بايد فداي آن بشويم.
از اول توي گوش ما مي کرد بايد همه شهيد بشويم اگر من شهيد شدم ناراحتي نداشته باشيد و ما هم که ناراحتي نداريم فقط از فقدانش ناراحتيم که اگر بود در جبهه خيلي بيشترمي توانست خدمت اسلام بکند .

س) تعداد دفعات که حميد به جبهه رفت و يا مدت زماني که حميد جبهه بودرابيان بفرماييد.
حميد زماني که جبهه بود 3 سال بود و فقط يکي دو مرتبه يکي تابستان بود و يکي دو ماه بود که مجروح شده بود و بقيه مدت 3سال در جبهه بود و مرخصي هم که مي آمد در محلات نمي ماند چون مسئوليت قبول کرده بود و حتي اگرمسئوليتي هم نداشت خيلي دوست داشت در جبهبه باشد و خدمتي بکند .در اين 3سال 3 مرتبه مجروح شد تا بالاخره شهيد شد.

س) به عنوان پدر شهيد پيامي اگر داريد بفرمائيد.
پيام من به اين ملت اين است که پاسداري کنند از خون اين شهيدان, اين شهدا براي اسلام شهيد شدند ,در راه اسلام و براي پيروي از فرمايشات امام.
خيانت نکنند به خون اين شهيدان آن عده که دارند خيانت مي کنند و خون شهدا و خون اين شهدا را به خيال خودشان پايمان مي کنند, اين شهيدان در قيامت جلوي يک يک اين خيانتکاران را خواهند گرفت ، با يد جواب پس بدهند ؛ خيانت نکنند نسبت به فرمايشات رهبر کبير انقلاب, به دستورات ايشان عمل کنند, راهي که شهيدان انتخاب کردند ,اگر رهرو شهيدان نيستيد حداقل به آنها خيانت نکنند .
يک عده اي هستند که واقعا دارند خيانت مي کنند و جواب اين شهيدان را من نمي دانم در قيامت مي خواهند چه بدهند.
به ملت شهيد پرور ايران هم به عنوان پدر شهيد, از آنها مي خواهم که نگذارند خون اين شهيدان پايمان بشود. جمهوري اسلامي را کمک کنند و به رزمندگان هم که در جبهه هستند و همرزمان حميد هستند البته عرض کردم که به جاي حميد هزار ها حميد هستند که بهتر از او فعالت مي کنند. انشا ا... که کاري بکنند که هرچه زودتر اسلام پيروز بشود و روح شهيدان از ما راضي باشد.

مصاحبه با مادر شهيد
لطفا ازشهيد حميد رضا ودوران کودکي برايمان بفرماييد.
هميشه در مجالس مذهبي و ديني شرکت مي کرد. در منزل که بود دائمه وبا خداي خويش خلوت مي کرد و در حال دعا و رازو نياز بود. نماز شبش ترک نمي شد و شب را به شوق برخاستن به حال آماده باش مي خوابيد. سجده هايش طولاني بود به طوري که اکثر از حال ميرفت .روزهاي جمعه در هر کجا ي جبهه بود بچه ها تخريب را براي شرکت در نماز جمعه به اولين شهر نزديک جبهه ميرساند .
ب) فعاليتهاي مهم سياسي ، اجتماعي شهيد ( انجمن هاي اسلامي ، ستادهاي نماز جمعه ، شرکت در تظاهرات ، پخش اعلاميه ، شرکت در تاسيس موسسات خيريه و صندوق قرض الحسنه ، شوراي محل و....)
در فعاليت هاي ضد طاغوتي و تظاهرات با وجود سن کم شرکت مي کرد واز هر نوع فعالتي دريغ نداشت و اين را يک وظيفه مذهبي تلقي مي کرد. او در چاپ و تکثير اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره) فعاليت چشمگيري داشت. عضو انجمن اسلامي دبيرستان بود و در تامين کتابخانه امام جعفر صادق محلات نقش به سزايي داشت.
او در گروههاي مقاومت که از طرفه هيئت هاي ورزشي تشيکل شده بود و در بسيج مستعضعفين فعال بود .
ج) فعاليتهاي مهم علمي ، فرهنگ و هنري شهيد : (تاليف ، تدريس ، شعر ، مداحي ، طراحي ، خطاطي ، فيلمنامه نويسي ، تشکيل کلاس عقيدتي ، آموزش قران ، احکام مداحي و...)
مقاله نويسي ، قصه نويسي و کلاس تدريس تخريب .
3- بارزترين خصوصيات اخلاقي شهيد با رائه نمونه رفتاري :
حميد فردي نجيب ,مودب و داراي رفتار واخلاق اسلامي بود. او انساني مخلص ,تسليم حق, عاشق ، تيز هوش ، چالاک و دقيق ، متوکل و صبور بود. گمنام زيستن را که از اخلاص کم نظيرش ناشي مي شد دوست داشت و اصرارش در بسيج ماندن بود.
در پوشيدن لباس سپاه انگيزه اي جز خدمت به کشور و مردم نداشت , امام جمعه محلات او را فرزند عزيز و برومند اسلام خوانده است .بر خورد حميد با اقوام و دوستان برخورد مودبانه و از روي مو ازين اسلام بود ,هميشه افراد را موعظه مي کرد .
يکي از دوستانش نقل مي کند :
روزي چشمهاي حميد را غرق اشک ديدم بعد از اصرار و سوال زياد صحنه را نشان داد با موتور در طول يک ميدان مين پيش رفته و در جايي متوقف شده بود ,پياده شده و موتور را به روي جک نگه داشته بود .درست در کنار لاستيک جلوي موتور يک مين ضد تانک و در کناره لاستيک عقب نيز يک مين ضد تانک ديگر و جک موتور هم در چند سانتي متري يک مين پلالي محافظ کوچک؛ و کوچکترين حرکت کافي بود تا مين محافظ غرش مينهاي ضد تانک را به هوا بلند کند . حميد از اين همه لطف و عنايت خداوندي به خاک مي افتد و اينجا خوب فهمديم که چرا چشمهايش اشک بار است .

خواهر شهيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيدان شبنم برگ اميدند
شرنک ابر باران زاي عيدند
چه خوش رفتند تا منزلگه مهر
همه مجذوب خورشيد اميدند .
از همان اوان کودکي اگر اخلاق و رفتار حميد را زير نظر بگيريم و يا بيشتر زير ديد دوربين برده بوديم خيلي واضح و روشن بود که اخلاق نيکو و پسنديده دارد.
از انجا که در خانواده اي مذهبي به دنيا آمده بود با مجالس دعا ومناجات نيز بسيار انس داشت ، مراحل سه ساله راهنمايي را پشت سر گذاشت و پا به دبيرستان نهاد .
در انجمن اسلامي دبيرستان نيز فعاليتهايي داشت و از همان سالها با رفقاي خوب ، با تقوا و خوش اخلاق رفت و آمد داشت .
همين مسئله نيز به او کمک مي کرد تا هر چه بهتر و پسنديده تر پرورش يابد. در گير و دار انقلاب و مبارزات بر عليه رژيم سهم عمده اي داشت. هر چند هنوز سن چنداني نداشت اما از هوش سرشاري برخوردار بود. پس از پيروزي انقلاب در سپاه و بسيج مشغول فعاليت شد و کم کم جذب سپاه و مشغول فعاليت دائمي در سپاه شد .با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران و يا بهتربگويم, کفرجهاني عليه اسلام ,حال و هواي حميد عوض شد. دائم دم از جبهه و جنگ مي زد و روحش در جايي ديگر سير مي کرد.
بعد از فرمايش امام پيرامون اينکه هرکس که مي تواند بايد به جبهه برود با دست کاري در رونوشت شناسنامه اش روانه ي جبهه هاي نور عليه ظلمت مي گردد.







آثار باقي مانده از شهيد
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا مي روم سوي کربلا تا هرچه زودتر او را در آغوش بگيرم, يا کربلا مرا در آغوش بگيرد. معبودا ديگر توان و استقامت اينکه هر روز ناظر شهيد شدن يکي از ياران با شم را ندارم هرچه دور و برم را نگاه مي کنم خودم را تنها مي بينم و ياران همه رفته اند.
از انجمن قلم ديگر کسي نمانده, از کانون ابوذر ديگر ياري نمانده, خودم را در همه حال تنها مي بينم .بر اين انديشيدم که ديگر جاي ماندن نيست و بايد رفت.
اي شهيدان اي کساني که مرا در اين راه کشانديد. اي حسن و مهدي وسعيد , درجه شهيد شدنم را از شما مي خواهم.
خدايا به مقربان در گاهت قسمت ميدهم مرا از شهداي واقعي درراهت قرار برده نه به ظاهر و به اسم شهيد. دلم مي خواهد که گمنام شهيد بشوم و دلم مي خواهد که در لحظه هاي آخر عمرم آقا امام زمان (عج) را ببينم گرچه لياقت ديدن رويش را ندارم. خدايا مرا در صف شهداي کربلا قرار بده .
پروردگارا خود از اعمال و رفتارها آگاهي, مي بيني که زير لواي اسلامي بودن دارند به انقلاب و قرآن خيانت و خون شهدا را پايمان مي کنند .خود مي بيني کساني که در زمان طاغوت از پله هاي حزب رستاخيز بالا وپايين مي رفتند امروز به هر نحوي زير لواي هر کسي و يا شخصيتي چه جنايتهايي مي کنند .
روي سخن با کساني هست که در حال حاضر ظاهرشان را حفظ کرده اند و آمده اند مي خواهند قيم اين مردم مظلوم بشوند. مي آيند در انتخابات جز هئيت اجرائي و هئيت نظارت مي شوند .به خدا قسم جز خيانت هيچ کاري انجام نداده اييد, بماند تا روز محشرکه فرا خواهد رسيد و آنجاست که بايد سزاي اعمالتان را بکشيد.
هستند کساني که به گونه اي مسئوليت دارند و حتي در لباس مقدس روحانيت هستند ولي جز خيانت کاري ازآنها ساخته نيست. آيا هيچ مي دانيد که اينها لاشه اي بيش نيستند که روز بروز بوي خيانتشان به مشام اين ملت مي نشيند و همين ملت شما ها را چون رهبرتان بني صدر خائن فراري خواهند کرد .پس به خود آييد و درد اين ملت و خانواده هاي شهدا را لمس کنيد. اي همشهريان عزيز اين سيد مظلوم و صديق{دکتر بهشتي} که در ميان شما هست قدرش را بدانيد. نگذاريد روبه صفتان اينقدر خون به دل اين سيد مظلوم بکنند و اين همه تهمتهاي ناروا به او بزنند او که دل به اين دنيا نبسته است و فقط به خاطر اسلام وقرآن کار مي کند. به خدا قسم اين مظلوم هيچ مسئولتي را نمي پذيرد و فقط برحسب اينکه وظيفه شرعي و فرمان امام را لبيک گفته باشد اين مسئوليتها را بر گردن نهاد و خود را در راه همه نارواها و ...قرار داد.
آيا اين سزوار اين چنين قدر داني هست بکذرد تا جدش ازآنها انتقامش را بگيرد .



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : محمدي , حميد رضا ,
بازدید : 262
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]

او يکي از فرزندان فداکار ايران بود، در شهرستان خمين ,يکي از شهرهاي استان مرکزي متولد شد.تحصيلاتش راتا دوره ي متوسطه در اين شهر سپري کرد.
فطرت پاک , خانواده مذهبي و تربيت ديني، او را علاقمند به قرآن و روحانيت و محافل مذهبي کرد. از کودکي به مسجد و مجالس ديني دل و جان سپرد.
اين خصوصيات و حضور او در فعاليتهاي سياسي باعث شد هنگامي که اعتراضها و مبارزات مردمي بر عليه حکومت شاه به خيابانها کشيده شد ,او از پيشگامان اين مبارزه مقدس باشد.اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني بنيانگذار جمهوري اسلامي را با توجه به جو اختناق و سرکوب آن دوران, در گوشه گوشه ي شهرستان خمين و استان مرکزي توزيع مي کرد.
پيروزي انقلاب اسلامي، بر شور و ايمان و تعهّد او افزود. پس از انقلاب اسلامي به جمع پاسداران پيوست و مدتي بعد بر اثر لياقت و شايستگي که از خود نشان داد به سمت فرماندهي عمليات سپاه شهرستان خمين منصوب شد .
هنگامي که ضد انقلاب کردستان را محلي براي تاخت وتاز عليه مردم ودستاوردهاي انقلاب ,قرار داد ,او بي درنگ به آنجا رفت تابه مصاف باضد انقلاب و با گروهک هاي از خدا بي خبر بپردازد.
پس از آن که دشمنان ايران در کردستان نتيجه اي نگرفتند ,ارتش عرق به نمايندگي از دنياي استعمار واستکباربه مرزهاي آبي ,خاکي ودريايي ايران حمله کرد تا جلوي انقلاب نوراني ايران را بگيرد.
او در جبهه هاي نبرد حضور يافت تا مثل گذشته تعهد خود را به پايداري اسلام وانقلاب اسلامي بروز دهد.
يک سال در جبهه ها حضور داشت ودر اين يکسال زحمات زيادي را براي دفاع از مرزهاي شرف و مردانگي ايران بزرگ به عمل آورد.
سر انجام در 11/4/ 1360 که حسين شمسي مشغول هدايت وفرماندهي گروهي از رزمندگان براي آزاد سازي يکي از ارتفاعات غرب کشور بود، به شهادت رسيد تاگواهي باشد بر روح مقدس سلطه ناپذيري ايرانيان.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثارگران اراک ومصاحبه با دوستان وهمرزمان شهيد






وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
اين وصيت نامه را از آن جهت مي نويسم که هر آن در انتظار مرگ به سر مي برم. اگر انسان، آخرت و خدا را در نظر داشته باشد، مرتکب اعمال خلاف نمي شود و تمام سختي ها را حاضر است به خاطر دين تحمّل نمايد. هميشه گوش به فرمان ولايت فقيه باشد.
وقتي انسان، چهره پير مرداني را که به جبهه گسيل مي شوند مي بيند، به ياد «حبيب ابن مظاهر» مي افتد و چون جواناني هم چون علي اکبر حسين (ع) که هر آن در انتظار شهادت به سر مي برند، ديگر تمام مسائل دنيوي را فراموش مي کند.
انقلابي که هر روز، ضد انقلاب از داخل براي آن مسأله مي آفريند و ابرقدرت ها هر روز عليه آن توطئه مي چينند، خود بيانگر ماهيّت راستين اين انقلاب است.
روحانيت که سالهاي دراز، داخل حجره ها براي اسلام زحمت مي کشند و درس مي خوانند، از هرکس ديگر بهتر، از مسائل اسلام سر در مي آورند و نکند به مقام روحانيّت توهين شود. حسين شمسي









خاطرات
عبد يزدان:
چيزي که از اين عزيز همواره مي ديدم , آمادگي جسمي و روحي ايشان بود چرا که هر روز صبح بچه ها را براي ورزش و صبح گاه به طرف کوه مي برد و به قدري براي آمادگي جسمي افراد حساسيت به خرج مي دادند که بعضي از بچه ها از اين همه دويدن و نرمش کردن احساس خستگي زياد مي کردند اما ايشان معتقد بود يکي از وظائف بزرگ سپاه و پاسدار آمادگي جسمي است.
بعد از فتح يکي از قله هاي غرب کشور, سردار شهيد حاج همت که در آن زمان فرماندار پاوه بودند که در مطبوعات هم درج شده است، فرمود: اين ارتفاعات از لوث دشمن پاک شد و تعدادي از عزيزان ما شهيد شدند که من نظير شجاعت بچه هاي خمين را در هيچ جا نديدم. و پس از آن اين قله بنام شهيد سردار شهيد شمسي نامگذاري شد.
حسين در کوهنوردي استاد بود از عظمت کوه و خالق آن سخنراني مي کرد و از نظر ديانت و سياست مانند شهيد مدرس سخن مي گفت. حسين آنقدر شيفته سپاه، امنيت و آموزش نيروها بود که به خانه بسيار کم مي رفت، به گونه اي که پدر و مادرش براي ديدار حسين به سپاه مي آمدند و او را ملاقات مي کردند. حسين بود و دوستانش حاج همت، شهيد حسن مطهري، شهيد مهدي سرلک، شهيد حسن هدايتي، شهيد محمدطاهر لطفي، شهيد حسين آندي، شهيد عباس آندي، شهيد بهرام شيخي و شهيدان ديگر.





آثارباقي مانده از شهيد
قسمتهاى ازآخرين نامه شهيد حسين شمسى
بسمه تعا لى
قد افلح من زكها
هر كس نفس ناطقه‌ي خود را از گناه وبد كارى پاك كند به يقين رستگار خواهد بود.
اين نامه را از داخل سنگر مى نويسم،درحالى كه در مورخه‌ي 23/3/1360بر اثر حمله اى كه به تپه ها شد تعدادى ازنيرو هاى عراق كشته وزخمى شدند .اين نامه را در حالى مينويسم كه همه برادران در كنار همديگر با صميميت وبرادرى مشغول انجام وظيفه هستند چه برادرانى كه از سپاه چه كسانى كه از بسيج اعزام گرديدند.

راستى چه نيرويى است كه اين مردم را اينگونه به سوى جبهه مى كشد؟ آن هم كسانى كه از لحاظ مالى در وضع خيلى بدى ,خانوادهاى آنها به سر مى برند كه به نان شب نيز محتاجند. و چگونه از جان ومال و فرزند خود گذشته و در راه خدا ايثار مى كنند و حماسه ها مى آفرينند و صحنه ها ى كربلا را تكرار مى كنند.
پدرم مرا ببخش كه از تو خداحافظى نكردم چون نديدمت و بر اثر كار و عجله نتوانستم ...
اگر انسان پيوسته آخرت را و خدا را در نظر داشته باشد مر تكب عمل خلاف نمى شود و تمام سختيها را به خاطر دين حاضر است تحمل كند .
مادرم مرا ببخش كه نتوانستم زحمات خستگى ناپذير تورا جبران كنم و خواهران وبرادران واقوام مرا ببخشيد و حلالم كنيد اگر بى احترامى به شما كردم ،چون مى خواهم اگر كشته شدم با خيال راحت از بين بروم.
از شما مى خواهم همچون ‌زينب رسالت شهيدان را به دوش کشيد و هرگز فكر خود را تسليم ضد انقلاب نكنيد،وگوش به تبليغ ضد انقلاب ندهيد چون با كمى فكر حد اقل به ماهيت اينها بعد از پيروزى انقلاب پى خواهيد برد و هر روز حرف آنها را نزنيد وبه روحانيت توهين نكنيد, فكر كنيد كه يك طلبه چگونه ساليان دراز با يك پول كم آن هم از مردم ,ساليان دراز در داخل حجره هاى نمناك براى اسلام زحمت مي كشد وبهتر از هر كس ديگر از مسايل اسلام سر در مى آورد تابرسد به من كه هر روز در فكر زندگيم هستم. نكند به مقام شامخ روحانيت توهين كنيد . ما حاضريم به خاطر روحانيت به ويژه امام سر بدهيم .هميشه گوش به فرمان ولايت فقيه باشيد وبه هيچ كس ديگر گوش ندهيد. خيلى ها هستند كه هنوز معناى اين انقلاب را درك نكرده اند .ما هنوز نمي دانيم چه كار كرده ايم وخدا ميداند چه كار كرديم .هرروز ضد انقلاب از داخل براى ما مسئله مى آفرينند وابر قدرت ها هر روز عليه ما توطئه مى چينند خود اين بيانگر ماهيت راستين اين انقلاب است
وا لسلام پسر شما حسين 28/3/60



درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مرکزي ,
برچسب ها : شمسي , حسين ,
بازدید : 198
[ 1392/05/15 ] [ 1392/05/15 ] [ هومن آذریان ]
.: Weblog Themes By graphist :.

:: تعداد صفحات : 6 صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 صفحه بعد

اعضاء
ورود کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟



عضویت در سایت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آرشيو مطالب
موضوعات
تازه های سایت
اخبار روز جهان
شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا
نرم افزار های کاربردی
مستند
دانلود فیلمها و سریالهای ایرانی
انمیشین
فرهنگ جبهه
عملیات
شناسایی ها
نیروهای دشمن
نیروهای دشمن 2
شهدای جهاد سازندگی
آلبومها
برنامه رادیویی
خاطرات انقلاب
وطن
راهیان نور
موسیقی فیلم
سرود
موسیقی بی‌ کلام
فرزند شهید
صدای شهدا
شهید سید اهل قلم آوینی
مارش
مداحی
ايثارگران
خانواده شهدا
اولين هاي شهيدان دفاع مقدس
نوای جبهه
مطالب مفید فرهنگی ، هنری ، اینترنتی و ...
مذهبی
مجموعه پوسترهای شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فاتحان قله‌های جاسوسان ( شهدای صابرین )
محمد ابراهیم همت
ادعیه و مناجات
ادیه و زیارت
دانلود کتب اسلامی
پخش زنده شبکه های تلویزیونی - سراسری
دانلود تمام آثار شهید مطهری
صرفا جهت اطلاع !!!!
جلوه های ویژه
پی دی اف آموزشی
دوره آموزشي زبان فارسي
کلیپ های با کیفیت دفاع مقدس (۱)
نرم افزارهای موبایل
گنجینه اذان
والپیپرهای اسلامی
والپیپر معمولی
بخش سیستم عامل
بازی
کلیپ
شهید حاج احمد کاظمی
دانلود مجموعه کتابهای کامپیوتر pdf
اس ام اس
اصول و فروع دین
طنز و کاریکاتور
فول آلبوم های مجاز
دیگر رسانه ها
آمار سایت
بازديدهاي امروز : 2,618 نفر
بازديدهاي ديروز : 106 نفر
كل بازديدها : 3,711,719 نفر
بازدید این ماه : 3,362 نفر
بازدید ماه قبل : 5,902 نفر
کل نظرات : 11 عدد
كل مطالب : 4776 عدد
كل اعضا : 2 عدد
افراد آنلاین : 2 نفر

تبادل لینک

خرید بک لینک