فرهنگی هنری اجتماعی فرهنگی هنری اجتماعی
| ||
تبلیغات در سال 1335 در شهرستان قائمشهر مازندران متولد شد. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. آنها در منزلي شخصي زندگي مي کردند و از وضعيت مالي متوسطي برخوردار بودند. صادق کودکي پر جنب و جوش و فعال بود. برادرش، علي که جانباز جنگ تحميلي است در باره ي او مي گويد :
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : مزدستان , صادق , بازدید : 246 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در دي ماه سال 1330 در خانواده اي کارگري در شهرستان بهشهر به دنيا آمد. او پنجمين فرزند خانواده اي بود که با مشکلات مالي فراوان دست به گريبان بود. مادرش مي گويد: «بعد از اينکه به دنيا آمد وضعيت اقتصادي ما بهتر شد و خداوند در رحمتش را گشود.» در شش سالگي قرآن را فرا گرفت. در اين دوران بيشتر تيله بازي، هفت سنگ و گاهي فوتبال بازي مي کرد. پسري پر جنب و جوش و فعال بود و بيشتر در منزل با برادران ناتني خود بازي مي کرد. در سال 1337 وارد دبستان نظامي گنجوي بهشهر شد. به کتاب و درس علاقه فراوان داشت و تکاليف خود را در مدرسه انجام مي داد. مادرش مي گويد:
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : مهرزادي , حسينعلي , بازدید : 288 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در سال 1340 در خانه اي محقر و ساده در روستاي" اوريم" در دامان خانواده اي مسلمان و متعهد ديده به جهان گشود . از رنج و مشقتهايي كه از همان دوران كودكي بر او عارض شده بود، بخوبي در وجودش جلوه مي نمود كه بايد از انسانهاي موفق آينده باشد. او درگهواره بود که امام خميني به شاه گفت: من با سربازاني که در گهواره هستند با تو مبارزه خوام کرد.وقتي بزرگ شد، ازياران صديق امام خميني گرديد . دوران تحصيلات ابتدائي را در دبستان روستاي" اوريم" به پايان رساند و براي ادامه تحصيل دوره راهنمايي راهي مدرسه "ورسك" شد. در اين دوران اخلاق و صفات نيكش زبانزد عام و خاص بود. دوستانش او را بعنوان شخصي صادق و عادل مي شناختند .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : انتقامى , علـى , بازدید : 143 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
8 خرداد 1338 در محله همت آباد بابلسر به دنيا آمد. به گفته مادرش : زماني که حميد به دنيا آمد پدرش در منزل نبود و پدرم که مردي متدين و مؤذن بود بعد از بازگشت به منزل مشتاقانه او را در آغوش گرفت و در گوشش اذان و اقامه را قرائت کرد و بعد از آن دعايش کرد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : نوبخت , حميد رضا , بازدید : 253 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در يک خانواده کشاورز و مذهبي در شهريور 1344 در روستاي "فيروزکلا" درشهرستان "آمل" به دنيا آمد. او سومين فرزند خانواده نعيمي بود. در شش سالگي ودرمهرماه 1350 وارد دبستان روستاي محل زندگي اش شد. پس از پايان تحصيلان ابتدايي در سال 1356 در مدرسة راهنمايي شهيد بهروز غلامي (فعلي) در"پاشاکلا" مشغول تحصيل شد. در زمان اوج گير انقلاب اسلامي در سال 1357 با وجود سن کم در فعاليتهاي انقلابي شرکت داشت. پس از پيروزي انقلاب و تأسيس بسيج عضو ويژه بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي "آمل" شد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : نعيمي , حجت اللّه , بازدید : 232 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در سال 1329 در خانواده اي متوسط در روستاي "ماهفروجک" از توابع شهرستان "ساري" به دنيا آمد و به دليل عدم امکانات تحصيلي نتوانست راهي مدرسه شود و لذا در کارهاي روزمره کمک خانواده اش بود تا اينکه به سن نوجواني رسيده و به کار در کارگاههاي ساختماني روي آورد .از اينجا عشق و علاقة شديدي به مکتب و فرايض مذهبي داشت و به خاطر استعداد سرشاري که در اکثر زمينه ها داشت خيلي زود توانست در رشتة بنّايي مهارت کسب کند و لذا به شهر آمده با مشکلات فراوان زمان کار موفق به خريد قطعه زميني در راه آهن ساري شد و واحد مسکوني اش را در آنجا بنا کرد .علاقه اش به اسلام بيشتر شده و به زيارتگاههاي مختلف کشور رفته و با دعاهاي خالصانه اش تزکية نفس و خودسازي را آغاز کرده بود تا اينکه در سال 1350 به خدمت سربازي رفته و در نيروي هوائي در"شيراز" به مدت دو سال خدمت کرد .پس از خدمت مجدداً به ساري برگشته و کار قبلي را پي گرفته بود .چندي که گذشت ازدواج کرده که ثمرة آن سه فرزند به نامهاي مهدي ،معصومه و زينب مي باشد .وي در کارش فردي منصف و دلسوز بود .بارها مشاهده شد که براي خانواده هاي بي سرپرست کارهاي زيادي انجام داده است و از طرفي ضمن انجام کامل فرايض ، اموال خود را پاک کرده و در منطقة راه آهن او را کاملاً مي شناختند .مي دانستند که وي چقدر پاي بند به اسلام بود .در جلسات قرآن ،دعاي ندبه و ديگر جلسات مذهبي شهر فعالانه حضور داشته و با نزديک شدن به نيروهاي مؤمن و متعهد توانست قرآن مجيد را ياد بگيرد و آنگاه رشد در زمينة خواندن و نوشتن بالا رفته به حدي که بدون حضور در کلاس درس در امتحانات متفرقه شرکت کرده و موفق به گرفتن قبولي پنجم ابتدايي مي شود . او همانطوري که براي خانواده اش فرزندي عزيز و خوب بود براي مؤمنين برادري متقي و براي اسلام سربازي مطمئن محسوب مي شد .چنانچه با اخلاق برخاسته از مکتب ،صفا دهندة هر جمعي مي شد و حدود سه سال قبل از انقلاب بود که با دو نيروي مؤمن ارتش و چند نفر مسجدي ديگر فعاليتهاي عليه رژيم را به طريق حساب شده شروع نمود و در حد نوشتن نامه ها و انتقادات همراه با تهديد به عناصر سرسپردة رژيم و تشکيل جلسات مذهبي و جذب نيروهاي خوب ديگر و نيز انتشار اعلاميه هاي دست نويس و نصب در محلات شهر بوده است که نويسنده ي متن از جزئيات آن کاملاً اطلاع دارد ولي عنوان آن طولاني خواهد شد. از اولين روزهاي تظاهرات امت مسلمان در ساري وي باخط شکسته اش اولين پلاکارت هاي دستنويس را با نوشتن شعارهاي اسلامي در جلوي صف که آن موقع تعداد تظاهرکنندگان از صد نفر تجاوز نمي کرد و نيز در درگيري اول "ساري" در ميدان شهدا وقتي که مي بينيد برادري در کنارش از ناحيه ي سر توسط مزدوران رژيم مجروح مي شود با پاره هاي سنگ و آجر به پليس حمله کرده و شدت درگيري در اين مکان بيشتر مي شود که با تير اندازي متقابل کماندوها مردم موفق به فرار مي شوند .اينگونه تلاش هايش تا 22 بهمن ادامه داشت و با سقوط رژيم به مدت يک الي دو ماه درکميته ي انقلاب اسلامي "ساري" انجام وظيفه نمود ولي بعدها با سر و سامان گرفتن نيروهاي نظامي در شهر به کار بنائي مي پردازد .وقتي که جنگ تحميلي عراق بر عليه ايران که تقارن داشت با روزهاي آخر شهريور سال 59 وي دست از کار کشيده و با نوشتن وصيت نامه و گرفتن برگ پايان خدمت سربازي عزم رفتن به جبهه را مي کند. بستگان نزديکش او را متقاعد کردند تا ضمن ثبت نام در بسيج از طريق ارگان و نهاد مشخصي به جبهه راه يابد و لذا به بسيج رفته و جهت اعزام به جبهه ثبت نام مي کند . پس از طي يک دوره ي کوتاه مدت آموزش در ساري به همراه ديگر نيروهاي بسيج جزو اولين گروه اعزامي به جبهه شده و به غرب کشور مي رود .پس از اتمام مأموريت سه ماهه اش در جوان رود همانجا به عضويت سپاه غرب درمي آيد و با تأسيس پدافند سپاه و طي آموزش دوره ي تخصصي به اتفاق چند تن ديگر از برادران بسيج يک قبضه توپ 23 ميليمتري را تحويل و به ارتفاعات "ريجاب" و" دالاهو" مي رود. کمتر از يک ماه در آنجا مانده که به تپه هاي مشرف به "گيلانغرب" نقل مکان مي کنند و به همراه همرزمانش به مدت 8 ماه در اين منطقه انجام وظيفه نموده در طي اين مدت در يکي از روزها دو هواپيماي عراقي با تجاوز به حريم هوائي جمهوري اسلامي قصد تخريب را داشتند که او با توسل به خداي بزرگ و ائمة اطهار با آخرين گلوله هاي ضد هوايي موفق به شکار يکي از آن دو مي شود .خلباني که به اعتراف خودش 12 بار مأموريت موفق آميز در ايران داشت اسير و به دست رزمندگان اسلام مي افتاد ،در اين ارتباط برايش جايزه در نظر گرفته شد ولي او معتقد بود جايزه را بايد از خدا گرفت .از آنجائي که کوچکترين و کمترين دلبستگيهاي مادي و دنيايي در او ديده نمي شود ،وقتي که متوجه مي شود براي خانواده اش مشکلاتي در نبودش به وجود مي آيد ،خانه اي در گيلانغرب اجاره کرده و خانواده اش را براي چند ماهي به آنجا برد .پس از اتمام آن مأموريت در اواسط سال 60 براي اولين بار تقاضاي انتقالي کرده و به سپاه ساري مي آيد ،با سه ماه فعاليت چشمگير در واحد عمليات عناصر مزدور گروهک ها هنگام حمله به مقر سپاه، او را به نام صدا زده و با دادن ناسزا برايش موشک آر پي جي مي فرستاده اند ،ولي او که نظر ديگر رزمندگان حق جوي خدا را داشت و در سنگرش جز مناجات وصوت قرآن چيزي نبود و همين بس بود براي از بين بردن دشمن زبون .وي اين بار هم توانست با موفقيت پس از اتمام مأموريت ،مجدداً به "ساري" برگردد و از آنجائيکه از سالهاي پيش از انقلاب معتقد بود زندگي در شهرهاي مذهبي نظير مشهد و قم انسان را به خدا و اسلام نزديکتر مي کند و وقتي هم که با فعاليت چند ماهه در "ساري" مدتي از جبهه دور گشته بود ،به خاطر قصد قبلي اش حضور بيشتر در جبهه ها و يا زندگي در شهر" قم" و نيز استفاده از کلاس هاي آيت ا... مشکيني و ديگر علماي اسلام تقاضاي انتقالي به "قم" را کرد و در واحد عمليات آنجا مشغول فعاليت مي شود .پس از دو ماه خدمت در آن واحد به جبهة جنوب مي رود و اين بار در موسيان و در مرحلة مقدماتي عمليات محرم با اصابت ترکش خمپاره به پايش به منزل مي آيد .هنوز بهبودي نيافته و به خوبي نمي توانست راه برود که سخت بي تابي کرده و مي گويد :برادران گروهان وضع نابساماني دارند و من بايد بروم تا در مراحل بعدي عمليات حضور داشته باشم . در مرحلة سوم از ناحية صورت تير مي خورد .پس از 16 روز بستري در بيمارستان انديمشک در حالي که شنوائي خود را از دست داده و سرگيجة عجيبش سبب آن مي شد که نتواند راه برود به منزل انتقال داده شد و پي از بهبودي نسبي به قم براي ادامة خدمت مراجعه مي کند . به خاطر سرماي شديد قم او را به ساري اعزام و 3 ماه ديگر را در اهواز مي گذراند .بعد از مأموريت در اهواز به قم آمده وبعداز سه الي پنج روز براي مدت 6 ماه به جبهة جنوب اعزام مي شود .چون احتمال حمله را داده و از طرفي امام بزرگوارش در خصوص ماندن نيروهاي رزمنده در ايام سال نودرجبهه ،آن پيام با ارزش را مي پذيرد .او مي خواهد لبيک گوي صديقي باشد ،از اين جهت در جبهه مانده و در مراحل 5 و6 عمليات والفجر شرکت کرده که احتمالاً نقش واحدش در لشگر علي ابن ابيطالب پشتيباني بوده است که وي براي شرکت در نبردهاي خط مقدم داوطلب مي شود و جهت شرکت در عمليات خيبر به آن منطقه اعزام و سرانجام پس از بيست و هفت ماه نبرد خالصانه و با به نمايش گذاشتن اطاعت از امام در حد والايش رزمنده اي که خود بارها و بارها شاهد و نظاره گر به خون نشستن گلوهاي سرخ در غرب وجنوب ميهن اسلامي مان بوده است ؛در منطقة عملياتي خيبر واقع در جزيرة مجنون عراق در تاريخ 16/12/61 با اصابت ترکش به سرش چون مجنون حق به خيل کاروانيان عاشق بسته و روانة منزل نور مي گردد .
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : پور قاسم , علي اکبر , بازدید : 244 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
23سال زمين افتخار ميزباني ازا ورا داشت.در6 سالگي به مدرسه رفت و 17 ساله بود که ديپلم گرفت.تا آن موقع در روستاي مشهدي سراي درعباسآباد تنكابن زندگي كرد. پس از آن جهت تحصيلات حوزوي به قم رفت .هنوزيك ماه مانده بود تا 19 سالگياش تمام شودکه در تاريخ 8/5/1364همزمان با سالروزتولد امام رضا(ع) با يكي از دختران هممحلياش ازدواج كرد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : درويش اميري , حجت الاسلام محمد , بازدید : 116 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
سال 1336 در خانواده مذهبي و متدين دربخش" گلوگاه" دراستان مازندران ديده به جهان گشود . دوران کودکي و نوجواني را با مشکلات فراوان طي کرد و سپس به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديد . بعد از مدتي با نيروهاي انقلابي شهر آشنا شد ودر فعاليتهاي مذهبي و ديني آنها شرکت فعال جست .کم کم شعاع انقلاب در ايران فراگير شد و شهيد والامقام يکي از معدود کساني بود که روح جستجوگر آن عاشق ودلباخته حضرت امام خميني (ره) و انقلاب گرديد و در آن شرايط سخت و خفقان ستم شاهي همراه با انقلابيون دست به فعاليتهاي مخفي مي زد . حاصل تلاش مبارزين به رهبري حضرت امام خميني (ره) در 22 بهمن 1357 به بار نشست و انقلاب اسلامي با دادن شهداي زيادي پيروز گرديد و شهيد عظيمي به خاطر پاسداري از انقلاب و سرمايه هاي ملي به نيروهايي که حفاظت از جنگل هاي شمال را به عهده داشتند، پيوست تا دست غارتگران ثروت ملي را از آن کوتاه نمايد . تشکيل سپاه پاسداران از دست آورد انقلاب اسلامي بود او هم به عضويت اين نهاد گرديد . شهيد عظيمي از پاسداران با تجربه و آموزش ديده نظامي بود که توجه ديگران را به خود جلب نمود و فرماندهي يکي از پايگاههاي بسيج را در استان مازندران،عهده دار گرديد. مدتي از تثبيت انقلاب اسلامي نگذشته بود که توطئه ايادي داخلي با حمايت و بيگانگان در گنبد کاووس شروع شد . شهيد عظيمي با تعدادي اندک از نيروهاي سپاه طي يک عمليات منظم وارد منطقه گرديد . خستگي جنگ گنبد از تنش بيرون نرفته بود که توطئه اي بزرگ تر در مناطق کردستان صورت گرفت . مدتي از عمر پر برکت خود را در سرزمين کردستان با افتخار گذراند . شهيد عظيمي در زندگي همواره از مولايش علي (ع) الگو مي گرفت . فردي شجاع ، مهربان ، دلسوز و با اعتقاد و ايماني راسخ ، در پيکار با دشمنان پيرو مولايش حضرت علي (ع) و در عبادت هم از او الگو مي گرفت . دائم به فکر فقرا و بيچارگان بود . از افتخارات بزرگ اين سردار خدمت صادقانه او در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گلوگاه بود که هميشه زبانزد عام و خاص قرار گفته بود . او الگوي ديگر همرزمانش چه در مبارزه با دشمن در مناطق عملياتي و چه در عبادت . نام او در شجاعت و ايمان لرزه بر اندام ضد انقلاب بويژه منافقين مي انداخت . شهيد گرامي عمر پر ارزش خودش را در دفاع از انقلاب در عرصه هاي پيکار با مشرکين و منافقين و عوامل بيگانه گذراند . اوبراي پاسداري از انقلاب هيچگاه آرام و قرار نداشت . آخرين ديدار او قبل از عمليات والفجر 6 در منطقه دهلران بود که گردان هميشه پيروز و سرافراز امام حسين (ع) از لشکر 25 کربلا را آماده و وارد منطقه نبرد نمود . در اين عمليات در کنار همرزمان شجاعانه جنگيد و در نهايت با گلوله دشمن شربت شيرين شهادت را نوشيد و خستگي تمام مبارزات او را از تنش خارج گرديد . نام اين سردار ملي مثل ستاره اي در آسمان براي هميشه مي درخشد ،ستاره ايي که روشنگر راه آيندگان به سوي جاده هاي افتخار است.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : عظيمي , حسينعلي , بازدید : 199 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در سال 1337 در خانواده اي کشاورز در روستاي "ابوصالح" در شهرستان "قائمشهر" به دنيا آمد. در خردسالي به مکتب خانه رفت و در شش سالگي تلاوت قرآن و خواندن و نماز را فراگرفت. کودکي ساکت و آرام بود .دوره ابتدايي را تا کلاس پنجم که در خانه يکي از روستاييان زادگاهش تشکيل مي شد، گذراند و کلاس ششم را در روستاي "ريکند" در نزديکي روستاي "ابوصالح" با موفقيت پشت سرگذاشت. خانواده اودر اثر سياستهاي تبعيض آميز وفاسد حکومت پهلوي بسيار فقير و تنگدست بود، تا حدي که به علت نداشتن کفش با پاي برهنه به مدرسه مي رفت و از پلاستيک به جاي کيف استفاده مي کرد. از همان دوران کودکي در کارهاي کشاورزي و دامداري يار و ياور خانواده بود و گاهي نيز با فروش مرغ و تخم مرغ به امرار معاش خانواده و تامين مخارج تحصيلي کمک مي کرد. پس از پايان دوره ششم ابتدايي به ناچار ترک تحصيل کرد. ولي به خاطر علاقه زيادي که به تحصيل داشت در سال 1352 براي ادامه تحصيل به "قائمشهر" رفت و در منزل برادر بزرگش اقامت گزيد.او با زحمت فراوان و با جارو فروشي هزينه هاي تحصيلي خود را تامين مي کرد و سرانجام توانست در سالهاي 57 ـ 1352 دوره متوسطه را در دبيرستان "شرافت " ( آيت اللّه طالقاني کنوني) به پايان برساند و موفق به اخذ ديپلم شود. در کنار تحصيل به مطالعه کتابهاي مذهبي علاقه مند بود. در اين ايام بچه هاي محله را در مسجد جمع مي کرد و قرآن تدريس مي نمود. او که خود توجه زيادي به بر پا داشتن نماز وانجام فرايض ديني داشت ديگران را نيزبه نماز و رعايت حجاب اسلامي بسيار تاکيد مي کرد. با شروع انقلاب اسلامي ،مبارزات او عليه رژيم شاه آغاز شد. در نتيجه اين مبارزات توسط عوامل رژيم شناسايي و تحت تعقيب قرار گرفت. به ناچار براي ادامه فعاليت به تهران عزيمت کرد و به کارگري پرداخت .همزمان با کارکردن در مبارزات عليه رژيم شاه نيزشرکت مي کرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به روستاي "ابوصالح" بازگشت و با داير کردن کتابخانه دست به فعاليتهاي فرهنگي ومذهبي زد و عضو انجمن اسلامي روستا شد و به تدريس قرآن پرداخت. پس از تشکيل شوراهاي شهر و روستا مدتي به عضويت شوراي روستا در آمد و به سمت رئيس شورا روستاي "ابوصالح"منصوب شد و اقدام به کارهاي عمراني در روستا کرد. در سال 1358 با خانم "سکينه عبدي" ازدواج کرد . مراسم عروسي آنها بسيار ساده برگزار شد. پس از شروع زندگي مشترک به "قائمشهر" نقل مکان کرد و در خانه اي استيجاري زندگي مشترک را از سر گرفتند. اوبراي تأمين هزينه هاي زندگي به کارگري مي پرداخت. از جمله ويژگي هاي او اين بود که از شوخي بي مورد تنفر داشت و احترام فوق العاده اي براي پدر و مادرش قايل بود. در سال 1359 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد و پس از مدتي به سمت مربي آموزش نظامي بسيج "قائمشهر" منصوب شد. در آموزش نيروها در پادگان آموزشي "شيرگاه" بسيار فعال بود و بيشتر وقتش را صرف فعاليتهاي آموزشي مي کرد. اودر مقابل اعتراض خانواده اش به اين امر،مي گفت: «الان وقت عمل است و بايد با جان و مال براي انقلاب اسلامي فداکاري کنيم. بايد به نيروهاي بسيجي آموزش بدهيم تا بتوانند در مقابل کفر ايستادگي کنند و ضد انقلابيون را از بين ببرند.» با آغاز عمليات نظامي منافقين بر عليه انقلاب اسلامي ومردم او با نيروهاي تحت آموزش در درگيرهاي جنگهاي شمال و سرکوب منافقين نقش بسزايي ايفا کرد. هميشه مي گفت: «چطور مي توانم در پشت جبهه راحت باشم در حالي که برادرانم در جبهه به شهادت مي رسند.چگونه در خانه آسوده بخوابم در حالي که برادرانم در سنگر هستند.» با تشويقهاي او عده زيادي از مردم روستا آموزش نظامي ديده و به عضويت بسيج در آمدند و به جبهه ها اعزام شدند. روزي به هنگام آموزش، نارنجک پرتاب شده منفجر نشد اما پس از مدتي منفجر شد و در نتيجه اين انفجار يونس از ناحيه شکم زخمي گرديد. مدتي مسئوليت آموزش نظامي پادگان "شيرگاه" را بر عهده داشت و در اين دوران نسبت به حفظ اموال عمومي و بيت المال به شدت حساسيت نشان مي داد.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : يونسي ملا , نور علي , بازدید : 198 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
در مهر ماه 1331 در محلة "سردار" در شهرستان "ساري" متولد شد. او پنجمين فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش به حج مشرف شده بود و پدر بزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد. در سه سالگي به کودکستان رفت . از کودکي با پدرش به مسجد مي رفت و با تقليد از پدرش نماز مي خواند. بسيار پر جنب و جوش بود و با همة بچه هاي محله ارتباط بر قرار مي کرد و به کارهاي دسته جمعي علاقه مند بود. کنجکاو بود و به ساختن وسايل و اسباب بازي بسيار علاقه داشت. گاهي در مغازه به پدرش کمک مي کرد؛ به مطالعه و ورزش مي پرداخت و در شنا و ورزش رزمي مقامهايي سب کرد. در سال 1337 به مدرسه ابتدايي رفت.
درباره : شهدای استانها فرماندهان ، وصیتنامه ، خاطرات ، آثار شهدا , استان مازندران , برچسب ها : نوري , عليرضا , بازدید : 266 [ 1392/05/14 ] [ 1392/05/14 ] [ هومن آذریان ]
|
||
[ طراح قالب : گرافیست ] [ Weblog Themes By : graphist.in ] |